*امام مجتبي در سن هشت سالگي روز شهادت پیامبر*
در روز وفات پيغمبر اکرم (صلّي اللّه عليه و آله) که حضرت امام مجتبي (عليه السّلام) هنوز نوجوان هشت ساله اي بود و ناظر وفات جدّ بزرگوارش رسول اکرم (صلّي اللّه عليه و آله) بود، در گوشه اي ايستاده و زار زار گريه مي کرد و به صورت پيغمبر اکرم (صلّي اللّه عليه و آله) با مهرباني و قيافه معصومانه اي نگاه مي کرد. پيغمبر اکرم (صلّي اللّه عليه و آله) او را طلبيدند و در آغوش کشيدند و صورت به صورتش گذاشتند و او را مي بوسيدند و مي بوئيدند و به کساني که دور بسترشان جمع شده بودند مي فرمودند:
حسنم را احترام کنيد و بايد او را دوست داشته باشيد.
حضرت امام مجتبي (عليه السّلام) پس از رحلت رسول اکرم (صلّي اللّه عليه و آله) مصيبتهاي زيادي ديد.
او ناظر گريه هاي مادر عزيزش فاطمه زهراء (عليها السلام) که در فراق پدر بزرگوارش پيغمبر اکرم (صلّي اللّه عليه و آله) اشک مي ريخت، بود.
او بي وفائي مسلمانان را بعد از وفات رسول اکرم (صلّي اللّه عليه و آله) نسبت به ذوي القرباي آن حضرت مي ديد و از اينکه آنها به دستور قرآن که فرموده بود: بايد ذوي القرباي رسول اکرم (صلّي اللّه عليه و آله) را دوست داشته باشيد، عمل نمي کردند در شگفت بود.
او در سنّ هشت سالگي به چشم خود ديده بود که چگونه مادر عزيزش را بين در و ديوار فشردند و پهلويش را شکستند و محسنش را سقط کردند.
او به چشم خود ديده بود که مادرش روي زمين افتاده و ناله مي کند و تنها کسي که مي توانست از او پرستاري کند و سرش را به زانو بگيرد «فضّه ي خادمه» بود.
او مي ديد که پدرش علي بن ابي طالب (عليه السّلام) را به طرف مسجد مي کشند و او را مجبور به بيعت مي کنند.
او سيلي خوردن مادر عزيزش را ديده بود و اشک مظلومانه ي فاطمه ي اطهر (عليها السلام) را که بر گونه هايش دائما جاري بود ملاحظه کرده بود.
او ناله هاي مادرش فاطمه زهرا (عليها السلام) را که در سنّ 18 سالگي از دنيا مي رفت مي شنيد و به خود مي پيچيد و اشک مي ريخت و به خاطر بندگي خدا و به خاطر تفرقه نينداختن بين مسلمين حرفي نمي زد و اقتدا به پدر بزرگوارش علي بن ابيطالب (عليه السّلام) در مظلوميّت مي فرمود.
او لحظه شهادت فاطمه ي زهرا (عليها السلام) را که سخت ترين لحظات زندگيش بود، ديده بود و خود را به روي سينه ي مادرش انداخته بود و لبهاي بي رمق مادرش را مي بوسيد و عرق سرد از صورت مادرش خشک مي کرد.
او در آن نيمه ي شب که حضرت اميرالمؤمنين (عليه السّلام) به همه دستور سکوت داده بود و بدن فاطمه ي زهرا (عليها السلام) را دور از چشم اصحابِ پيغمبر (صلّي اللّه عليه و آله) غسل مي داد و کفن مي کرد و به خاک مي سپرد در گوشه اي ايستاده و آهسته اشک مي ريخت و نزديک بود که قلب نازنينش از بدنش خارج شود که علي بن ابيطالب (عليه السّلام) فاطمه ي زهرا (عليها السلام) را کفن کرده و فرمود:
بيائيد و در آخرين مرتبه مادرتان را در آغوش بگيريد و با او وداع کنيد که اين آخرين ديدار شما از بدن مطهّر او در دنيا خواهد بود و ديگر او را نمي بينيد مگر در بهشت.
وقتي اين رخصت داده شد عقده ي دل حضرت امام مجتبي ترکيد و با صداي بلند گريه مي کرد و مي گفت: واحَسْرَتا از جدائي مادرم فاطمه ي زهراء (عليها السلام)، مادرم، سلام مرا به جدّم پيغمبر اکرم (صلّي اللّه عليه و آله) برسان و به او بگو ما بعد از تو يتيم شديم، بي مادر شديم و مرتّب اشک مي ريخت.
علي (عليه السّلام) مي گويد:
خدا را شاهد مي گيرم که وقتي فرزندان فاطمه (عليها السلام) به روي بدن آن حضرت افتاده بودند و صورت او را مي بوسيدند و اشک مي ريختند ديدم ناگهان فاطمه (عليها السلام) ناله اي کرد و آهي کشيد و دستها را از کفن بيرون آورد و حسنم و ديگر فرزندانش را در آغوش کشيد و آنها را به خود مي فشرد و آنها را روي سينه ي خود نگه داشته بود که صداي هاتفي از آسمان به گوشم رسيد که مي گفت: يا اباالحسن، حسن و حسين را از روي سينه ي مادرشان بلند کن به خدا قسم ملائکه ي آسمان همه مي گريند خدا و رسولش مشتاق ملاقات فاطمه ي زهرا (عليها السلام) هستند.