0

پاسخ‏ به پادشاه روم

 
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

پاسخ‏ به پادشاه روم

پاسخ‏ به پادشاه روم
علی بن ابراهیم با سند خود از امام صادق علیه‏السلام از پدران بزرگوارش نقل کرده است: 
چون به امیرمؤمنان علیه‏السلام خبر رسید که صد هزار نفر همراه معاویه‏اند، فرمود:آنان از چه قومی هستند؟ گفتند:از شام. امیرمؤمنان علیه‏السلام فرمود:نگویید شام، بگویید شوم. آنان اهل دیاری هستند که داوود علیه‏السلام آنان را لعن کرد و خداوند آنان را میمون و خوک قرار داد. 
سپس به معاویه نوشت:مردم را به کشتن مده! بیا با هم نبرد کنیم. اگر من تو را کشتم، داخل آتش خواهی شد و مردم از تو و گمراهیت آسوده می‏شوند. اگر تو مرا کشتی، من در بهشت خواهم بود و شمشیر تو - که نمی‏توانم آن را غلاف کنم تا مکر و نیرنگ و بدعت تو را بردارم - در غلاف برود. من کسی هستم که خدا در تورات و انجیل، نام او را به عنوان یاور رسول خدا صلی الله علیه و آله، برده است. من اولین کسی هستم که - زیر آن درختی که خدای سبحان در فرموده‏ی خود:«به راستی، خدا هنگامی که مؤمنان زیر آن درخت با تو بیعت کردند، از آنان خشنود شد [1] »، نام برده - با رسول خدا صلی الله علیه و آله بیعت کردم. 
پس از آن که معاویه نامه علی علیه‏السلام را نزد یاران خود خواند، گفتند:سوگند به خدا! با تو به انصاف رفتار کرده است. معاویه گفت:به خدا! چنین نیست. سوگند به خدا! پیش از آن که به من دست یابد، با صد هزار شمشیر اهل شام، او را افکنده از پا درمی‏آورم. سوگند به خدا! من از مردان هماورد او نیستم. من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود:«سوگند به خدا! علی! اگر همه‏ی شرقیان و غربیان به نبردت آیند، همه را خواهی کشت.» 
یکی از آنان گفت:معاویه! پس چرا با کسی می‏جنگی که خود [فضیلت او را] می‏دانی و از رسول خدا صلی الله علیه و آله خبری به ما می‏دهی که بنابرآن، من و تو در نبرد با او جز بر گمراهی نخواهیم بود؟ 
معاویه گفت:این، خطابات و پیام خداست. سوگند به خدا! من و یارانم نمی‏توانیم آن را برگردانیم تا آنچه باید، رخ دهد. 
امام صادق علیه‏السلام فرمود:خبر به پادشاه روم رسید. به او گفتند:دو نفر آمده‏اند و پادشاه را می‏خواهند؟ او پرسید:از کجا آمده‏اند؟ گفتند:یک نفر از کوفه و یک نفر از شام. پادشاه به وزیرانش گفت:میان تاجران عرب بروید، ببینید آیا کسی را پیدا می‏کنید که این دو نفر را به من بشناساند؟! پس دو نفر از تاجران شام و دو نفر از تاجران مکه را آوردند و پادشاه از آنان سؤال کرد و آنان پاسخ دادند. پادشاه به کلیدداران خزائنش گفت:تندیس‏ها را بیاورید.آنان تندیس‏ها را آوردند و پادشاه در آن‏ها نگریست و گفت:مرد شامی، گمراه است و مرد کوفی، هدایت شده. 
سپس پادشاه در نامه‏ای به معاویه، از او خواست که:داناترین فرد خاندانت را به سوی من بفرست. و در نامه‏ای به امیرمؤمنان علیه‏السلام نیز از او خواست که:داناترین فرد خاندانت را به سوی من بفرست؛ تا سخنان آنان را بشنوم و به کتاب آسمانی خود، انجیل بنگرم و بگویم:کدام یک شایسته‏ی این امر هستید و بر فرمانروایی خود بیمناک. 
معاویه فرزند خود، یزید را فرستاد و امیرمؤمنان علیه‏السلام فرزند خود، حسن علیه‏السلام را. چون یزید نزد پادشاه آمد، دست او را گرفت و بوسید، و بر سر او بوسه زد. سپس حسن بن علی علیه‏السلام آمد و فرمود:سپاس آن خدایی را که مرا یهودی، نصرانی، مجوسی، آفتاب پرست، ماه پرست، بت پرست و گاو پرست نیافرید. و مرا توحیدگرای مسلمان آفرید و از مشرکان قرار نداد. خجسته است خداوند؛ آن پروردگار عرش عظیم. ستایش، مخصوص خدا پروردگار جهانیان است. 
حسن علیه‏السلام نشست و نگاهش را پایین انداخت. پادشاه روم به آن دو نفر (حسن علیه‏السلام و یزید) نگاه کرد و دستور داد آنان را بیرون ببرند و میان آنان جدایی افکنند. سپس یزید را احضار کرد، و از خزانه‏ی خود، 313 صندوق بیرون آورد که تندیس‏های پیامبران، که هر یک را با زیور ویژه‏ی خود آراسته بودند، در آن‏ها بود. پادشاه تندیسی را گرفت و به یزید نشان داد؛ یزید آن را نشناخت. پادشاه یک یک تندیس‏ها را به او نشان داد، و او آن‏ها را نشناخت، و درباره‏ی آن‏ها پاسخی نداشت. سپس پادشاه از او پرسید از روزی‏های آفریده‏ها و این که ارواح مؤمنان پس از مرگ کجا جمع شوند؟ و ارواح کافران کجا هستند؟ و او چیزی نمی‏دانست. 
پس حسن بن علی علیه‏السلام را خواست و گفت:من از یزید بن معاویه شروع کردم تا او پی برد که تو آنچه را او نمی‏داند، می‏دانی، و نیز پدر تو از آنچه پدر او نمی‏داند، آگاه است. برای من از اوصاف پدر تو و پدر او گفته‏اند. من به انجیل نگریستم و دیدم محمد صلی الله علیه و آله رسول خداست و علی علیه‏السلام وزیر اوست و در اوصیای پیامبران نگاه کردم و دیدم پدر تو وصی محمد صلی الله علیه و آله است. 
حسن علیه‏السلام فرمود:هر پرسشی از انجیل، تورات و قرآن، به ذهنت رسید از من بپرس؛ تا به خواست خدا، پاسخ دهم. پادشاه، تندیس‏ها را خواست. پادشاه، اولین تندیسی که به حسن علیه‏السلام نشان داد، در اوصاف ماه بود. حسن علیه‏السلام فرمود:این، شمایل آدم، پدر بشر است. 
پادشاه تندیس دیگری را به او نشان داد که در اوصاف آفتاب بود، حسن علیه‏السلام فرمود:این، شمایل حواء، مادر بشر است. او تندیس دیگری را که چهره‏ی زیبایی داشت، به حسن علیه‏السلام نشان داد، و حسن علیه‏السلام فرمود:این، شمایل شیث، فرزند آدم است که اولین پیامبر مبعوث است و عمرش در دنیا به 1040 سال رسید. حسن علیه‏السلام درباره‏ی تندیس چهارم فرمود:این، شمایل نوح، صاحب کشتی است که عمرش 1400 سال، و اقامتش در میان قومش 950 سال است. درباره‏ی تندیس پنجم فرمود:این، شمایل ابراهیم است که سینه‏ستبر و پیشانی‏بلند بود. درباره‏ی تندیس ششم فرمود:این، شمایل اسرائیل است که همان یعقوب است. درباره‏ی تندیس هفتم فرمود:این، شمایل اسماعیل است. درباره‏ی تندیس هشتم فرمود:این، شمایل یوسف فرزند یعقوب فرزند اسحاق فرزند ابراهیم است. درباره‏ی تندیس نهم فرمود:این، شمایل موسی بن عمران است که 240 سال عمر کرد و میان او و ابراهیم 500 سال فاصله بود. درباره‏ی تندیس دهم فرمود:این، شمایل داود، صاحب جنگ است. درباره‏ی تندیس یازدهم فرمود:این، شمایل شعیب است. سپس تندیس‏های زکریا، یحیی و عیسی بن مریم را نشان داد و گفت:عیسی بن مریم روح خدا و کلمه‏ی اوست، و 313 سال در دنیا زندگی کرد. آن گاه خدا او را به آسمان بالا برد، و [سرانجام] در دمشق، به زمین می‏آید، و اوست که دجال را می‏کشد. 
پادشاه یک یک تندیس‏ها را به او نشان داد و او از یک یک پیامبران نام برد. سپس تندیس‏های اوصیا، و وزرای پیامبران را به او نشان داد، و او از تک تک آنان خبر داد. 
آنگاه تندیس‏هایی در شمایل پادشاهان به او نشان داد و او فرمود:اوصاف این‏ها را در تورات، انجیل، زبور و قرآن نمی‏یابم. گویا این‏ها از پادشاهان است. 
پادشاه گفت:ای خاندان محمد! من شهادت می‏دهم که علوم اولین و آخرین، و علوم تورات، انجیل، زبور، صحف ابراهیم و الواح موسی، به شما عطا شده است. 
سرانجام تندیسی را به او نشان داد که می‏درخشید. چون حسن علیه‏السلام به آن نگریست، به سختی گریست. پادشاه گفت:چرا گریستی؟ حسن علیه‏السلام فرمود:این، شمایل جدم، محمد صلی الله علیه و آله است که محاسن پرپشت، سینه‏ی ستبر، گردن افراشته، پیشانی باز، بینی خمیده و دندان از هم دور، زیباروی، تابدارموی، خوش‏بو، نیک سخن و زبان‏آور بود. او همیشه امر به معروف و نهی از منکر می‏کرد. او 63 سال عمر کرد و چیزی از پس خود به جا نگذاشت جز انگشتری که بر آن نوشته بود:«لا اله الا الله، محمد رسول الله»، وآن را به دست راست می‏کرد، و شمشیر ذوالفقار، عصا، ردا، و جامه‏ای پشمی که پیوسته می‏پوشید و آن را نه پاره کرد، و نه دوخت؛ تا به خدا پیوست. 
پادشاه گفت:ما در انجیل می‏خوانیم که محمد صلی الله علیه و آله چیزی دارد که بر دو نوه‏ی دختری خود انفاق می‏کند. آیا چنین بود؟ حسن علیه‏السلام فرمود:آری. او گفت:آیا برای شما ماند؟ حسن علیه‏السلام فرمود:نه. پادشاه گفت:این، اولین فتنه‏ی این امت بر خود، و بر حاکمیت پیامبر خویش، و گزینش دیگری بر آل پیامبرشان است. [و] از شما (آل پیامبر) است که به حق، قیام کند، و به نیکی‏ها فرمان دهد، و از زشتی‏ها بازدارد. 
سپس پادشاه از 7 چیز که خدا آفریده و در رحم نجنبیدند، پرسید. حسن علیه‏السلام فرمود:آدم، حوا، قوچ ابراهیم، ناقه‏ی صالح، ابلیس لعن شده، مار و کلاغی که خدا در قرآن از او نام برده است. 
پادشاه از روزی‏های آفریده‏ها پرسید. حسن علیه‏السلام فرمود:روزی‏های آفریده‏ها در آسمان چهارم است که به اندازه، فرود می‏آید و به اندازه، پخش می‏شود. پادشاه پرسید:ارواح مؤمنان کجا جمع می‏شوند؟ حسن علیه‏السلام فرمود:هر شب جمعه، کنار صخره‏ی بیت المقدس گرد می‏آیند و آن، پایین‏ترین [مرتبه‏ی وجودی] عرش خداست که از آن، زمین گسترش می‏یابد و به سوی آن درهم می‏پیچد. محشر و استیلای پروردگار بر آسمان و فرشتگان نیز از آن است. 
پادشاه پرسید:ارواح کافران کجا گرد می‏آیند؟ حسن علیه‏السلام فرمود:در وادی حضرموت، پشت شهر یمن. سپس خدا آتشی از شرق و آتشی از غرب برمی‏انگیزد، و از پی آتش‏ها، دو باد شدید می‏آورد. مردم نزد صخره‏ی بیت المقدس گرد می‏آیند. بهشتیان از جانب راست صخره اجتماع می‏کنند و آن روز موعود نزدیک می‏شود، و جهنم - که در آن فلق و سجین است - از جانب چپ صخره، در مرز زمین‏های هفتم رخ دهد و آفریده‏ها از صخره پراکنده شوند. پس هر کس که بهشت بر او واجب باشد، داخل آن شود و هر کس که آتش بر او واجب باشد، داخل آن شود. این است فرموده‏ی خدا:«گروهی در بهشت و گروهی در آتشند.» [2] . 
پس از آن که حسن علیه‏السلام به پرسش‏ها پاسخ داد، پادشاه رو به یزید بن معاویه کرد و گفت:آیا اینک دریافتی که این علوم را کسی نمی‏داند جز پیامبر مرسل، یا وصی او - که خدا افتخار یاوری پیامبرش را به او بخشیده است - و یا خاندان پیامبر برگزیده؟ و دیگری که دشمنی می‏کند، خدا بر دلش مهر زده، و دنیا را بر آخرت یا هوا را بر دین، گزیده و از ستمکاران است. 
یزید خاموش ماند و چیزی نگفت. پادشاه به حسن علیه‏السلام جایزه‏ای نیکو داد و او را احترام کرد، و گفت:از پروردگارت بخواه تا دین پیامبرت را بر من روزی کند؛ زیرا اینک شیرینی پادشاهی - که بدبختی مرگبار و عذابی دردناک است - میان من و آن، فاصله انداخته است. 
یزید نزد معاویه برگشت و پادشاه به معاویه نوشت:[عاقلان] چنین گویند:کسی را که خدا - پس از پیامبر شما - به او علم داده است، و به تورات و آنچه در آن است، و انجیل و آنچه در آن است، و زبور و آنچه در آن است، و قرآن و آنچه در آن است، [آگاه است و] داوری می‏کند، حق [با او] و خلافت از آن اوست. 
نیز به علی علیه‏السلام نوشت:حق [با تو] و خلافت از آن توست. خاندان نبوت در تو و فرزندان توست. با هر کس که با تو ستیزد، بجنگ؛ تا خدا با دست تو او را عذاب دهد و [سرانجام،] در آتش جهنم، جاودان سازد. ما در انجیل خود می‏یابیم که هر کس با تو بجنگد، لعن خدا فرشتگان و همه‏ی مردم و نیز اهل آسمان‏ها و زمین، بر اوست. [3] . 

پی نوشت ها:
[1] فتح:18؛ (لقد رضی الله عن المؤمنین اذ یبایعونک تحت الشجرة). 
[2] شوری:7؛ (فریق فی الجنة و فریق فی السعیر). 
[3] تفسیر قمی 268:2. 

 

دوشنبه 24 آذر 1393  2:06 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها