0

سخن امام حسن پس از بیعت

 
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

سخن امام حسن پس از بیعت

سخن امام حسن پس از بیعت
ابن ‏اعثم می‏گوید: 
سپس معاویه گفت:ای مردم! پیش از ما هیچ امتی - پس از پیامبر خود - در چیزی اختلاف نکرد مگر آن که باطل گرایان آن، بر حق گرایان چیره شدند، جز این امت؛ زیرا خدای تعالی، نیکان این امت را بر اشرار آن و حق گرایان آن را بر باطل گرایانش چیره ساخت تا نعمتی را که بر آنان احسان فرموده بود، تمام کند. اینک حق در جای خود قرار گرفت و من با شما پیمان‏هایی بستم که خواستم با آن، الفت و وحدت و مصلحت امت پدید آید و آتش جنگ خاموش شود. اکنون خدا برای ما یک پارچگی را پدید آورد و خواسته‏ی ما را [برآورد، و] عزت داد. پس هر پیمانی که با شما بستم، مردود و هر وعده‏ای که به کسی دادم، زیر پاهای من است. 
مردم از سخن معاویه برآشفتند و سر و صدا راه انداختند و به معاویه ناسزا گفتند و آهنگ کشتنش کردند. نزدیک بود فتنه‏ای رخ دهد، که معاویه ترسیده و از گفتار خود سخت پشیمان شد. 
مسیب بن نجبه نزد حسن بن علی علیه‏السلام آمد و عرض کرد:نه، به خدا سوگند [باور ندارم]! خدا مرا فدایت کند! هنوز در شگفتم که چگونه با معاویه بیعت فرمودی؛ با این که 40000 شمشیر همراه خود داشتی؟! چرا برای خود و خاندان و شیعیانت، عهد و پیمان آشکار نگرفتی؟ او پیمانی بسته است که [تنها] میان تو و اوست، و اینک این سخنان را می‏گوید. سوگند به خدا! از این سخنان، جز تو کسی را در نظر ندارد. 
حسن علیه‏السلام فرمود:مسیب! همین طور است؛ اکنون چه فکر می‏کنی؟ مسیب گفت:سوگند به خدا! من مصلحت را این می‏بینم که به آنچه بودی، بازگردی و بیعت را بشکنی که او بیعت میان تو و خود را شکست! حسن بن علی علیه‏السلام به معاویه نگریست. معاویه در هراس و بی‏تابی بود. حسن بن علی علیه‏السلام مردم را آرام کرد و فرمود: 
مسیب! پیمان‏شکنی، شایسته‏ی ما نیست و خیری ندارد. اگر در این بیعت، دنیا را می‏خواستم [قطعا با او می‏جنگیدم؛ زیرا] معاویه در برخورد [و درگیری]، از من شکیباتر نیست، و در هنگامه‏ی نبرد، از من پایدارتر نیست و چون کارزار، ماندگار گردد، از من نیرومندتر نخواهد بود؛ لیکن با این بیعت، مصلحت شما و بازداشتن از درگیری شما را می‏خواستم. پس به قضای خداوند، خشنود باشید و کار را به خدا واگذارید؛ تا نیکوکار، آسوده گردد و از شر تبهکار، در امان باشد. 
در همین هنگام که حسن بن علی علیه‏السلام با مسیب سخن می‏گفت، یک نفر از کوفیان به نام عبیدة بن عمرو کندی، که در چهره‏اش زخمی ناجور بود، وارد شد. حسن علیه‏السلام او را شناخت و به او فرمود:برادر کندی! چرا صورتت زخمی است؟ گفت:این، ضربتی است که در سپاه قیس بن سعد (از سپاه معاویه) خوردم. 
حجر بن عدی کندی گفت:هان، سوگند به خدا! دوست داشتم همه می‏مردیم و این روز را نمی‏دیدیم زیرا ما به آنچه [پیش آمد و] دوست نداشتیم، خوار و زبون شدیم، و آنان به آنچه [به دست آوردند و] دوست داشتند، شادمان شدند. 
چهره‏ی حسن علیه‏السلام برافروخته شد و از مجلس معاویه برخاست و به منزل رفت. سپس سراغ حجر بن عدی فرستاد و او را خواست و فرمود:حجر! من در مجلس معاویه، سخن تو را شنیدم. این گونه نیست که همه چون تو بخواهند و چون تو بیاندیشند. من این کار را جز برای بقای شما [و دین شما] انجام ندادم و «خدای تعالی، هر زمان در کاری است». 
هنگامی که حسن علیه‏السلام با حجر بن عدی سخن می‏گفت، سفیان بن لیل بهمی وارد شد و گفت:سلام بر تو ای خوارکننده‏ی مؤمنان! امر خطیری مرتکب شدی. چرا نجنگیدی تا همه بمیریم؟! 
امام فرمود:فلانی! رسول خدا صلی الله علیه و آله از دنیا نرفت تا برایش، از پادشاهی بنی‏امیه، پرده برداشتند و او آنان را دید که یکی پس از دیگری، بر منبرش بالا می‏روند و این، بر او گران آمد. پس خدای متعال این آیات را فرستاد و فرمود:«انا انزلناه فی لیلة القدر - و ما أدراک ما لیلة القدر - لیلة القدر خیر من ألف شهر» [1] خدا می‏فرماید:شب قدر از هزار ماه سلطنت بنی‏امیه، بهتر است. حسین علیه‏السلام به برادر خود، حسن علیه‏السلام رو کرد و فرمود:سوگند به خدا! اگر همه‏ی آفریده‏ها گرد آیند و بخواهند جلوی آنچه انجام شده را بگیرند، نمی‏توانند. من [نیز مثل شما] بیعت را نمی‏خواستم، ولی دوست ندارم تو را که برادر و یار و امام من هستی، ناراحت کنم.... مسیب گفت:فرزند رسول خدا! این که حکومت به معاویه رسید، بر ما گران نیست؛ ما نگرانیم که پس از این، به شما (خاندان نبوت) ستم شود. اما [بر] ما (اصحاب) باکی نیست؛ زیرا به ما نیاز دارند و به زودی، هر چه بتوانند دوستی ما را می‏جویند. 
حسن علیه‏السلام فرمود:مسیب! گناهی بر تو نیست؛ زیرا هر که قومی را دوست دارد، با آنان خواهد بود. 
سپس معاویه و یارانش به شام کوچ کردند و حسن بن علی علیه‏السلام در حالی که بیمار بود، با همراهان خود به مدینه رفت. [2] . 

شیخ طوسی رحمه الله با سند خود از ابوعمر زاذان نقل کرده است: 
پس از آن که حسن بن علی علیه‏السلام با معاویه سازش کرد، معاویه مردم را جمع کرد و بر منبر رفت و گفت:حسن بن علی، مرا شایسته‏ی خلافت دید و خود را شایسته ندید. پس از آن که سخنش تمام شد، حسن علیه‏السلام که یک پله پایین‏تر بود، برخاست و خدا را آن گونه که شایسته بود، ستود و از مباهله یاد کرد و فرمود: 
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از «أنفس»، پدرم را [برای مباهله،] آورد، و از «أبناء»، من و برادرم را و از «نساء»، مادرم را. ما خاندان او، برای اوییم، و او از ما، و ما از اوییم. و چون آیه‏ی تطهیر نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله ما را در کسای خیبری ام‏سلمه گرد آورد، و فرمود:«خدایا! اینان خاندان و دودمان من‏اند، پلیدی [و ناپاکی] را از ایشان بزدا، و پاک و پاکیزه‏شان گردان»، و [در آن زمان] در زیر کساء کسی جز من و برادر و پدر و مادرم نبود. و در مسجد برای کسی، نطفه‏ی فرزندی بسته نشد، و زاده نشد جز پیامبر صلی الله علیه و آله و پدرم، که این، اکرام و تفضلی از خدا بر ماست. 
و شما از منزلت ما نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آگاهید. او مأمور شد تا درهای منازل به [داخل] مسجد را ببندد، و درها را بست و در خانه‏ی ما را باز گذاشت. علت این کار را از او پرسیدند، فرمود:«من از پیش خود، آن‏ها را نبستم و این را بازنگذاشتم، بلکه خدای سبحان فرمود تا آن‏ها را ببندم، و این را باز بگذارم.» 
و اینک معاویه می‏پندارد که من او را شایسته‏ی خلافت دیدم و خود را شایسته ندیدم. او دروغ می‏گوید! ما بنابر کتاب خدا و فرموده‏ی پیامبرش، از خود مردم، به مردم، سزاوارتریم. از روزی که خدا پیامبرش را [نزد خود] برد، ما (خاندان نبوت) پیوسته مورد ستم بودیم. پس خدا میان ما و آنان داوری کند که در حق ما ستم کردند و با زور بر ما حکم راندند و مردم را علیه ما شوراندند و سهم فیی‏ء ما را بازداشتند، و مادر ما را از آنچه رسول خدا صلی الله علیه و آله برای او نهاده بود، منع کردند. 
و به خدا سوگند یاد می‏کنم، چنان چه پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله، مردم با پدرم بیعت می‏کردند، آسمان، باران [رحمت] خود را، بر ایشان می‏بارید و زمین، برکات خود را می‏داد، و [دیگر،] تو [ای معاویه] در آن طمع نمی‏کردی. پس چون از معدن [و جایگاه اصلی] خود بیرون شد، قریش در آن به کشمکش پرداختند و آزادشده‏ها و فرزندان آزادشده‏ها؛ تو، و یارانت در آن طمع کردید، با این که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده بود:«هیچ امتی کار خود را به کسی که بین‏شان داناتر از او باشد، نسپرد مگر آن که امورشان در فرومایگی [و تباهی] افتد تا برگردند». 
و بنی‏اسرائیل، هارون را رها کردند - با این که می‏دانستند او، جانشین موسی است - و از سامری پیروی کردند، و این امت نیز پدرم را رها کرد و با غیر او بیعت کرد؛ با این که از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدند که فرمود:«تو [ای علی!]، از نظر من، همچون هارون از نظر موسی هستی، مگر در پیامبری»، و با این که دیدند رسول خدا صلی الله علیه و آله در روز غدیر خم، پدرم را [به خلافت] نصب کرد و فرمود تا حاضران آن را به اطلاع غائبان برسانند. و رسول خدا صلی الله علیه و آله - با این که قوم خود را به خدای متعال فرامی‏خواند - از آنان فرار کرد تا به غار رفت. و چنان چه یارانی می‏یافت، فرار نمی‏کرد. پدر من نیز چون آنان را سوگند داد [که به بیراهه نروند] و از آنان یاری خواست، و یاری‏اش نکردند [دست کشید. و خدا هارون را] چون قوم او، ناتوان شمردند، و نزدیک بود که او را بکشند - [از جانب خود]آزاد گذاشت، و پیامبر صلی الله علیه و آله را - چون داخل غار شد و یارانی نیافت - آزاد گذاشت، و به همین سان، پدرم و مرا که امت رهایم کرد و با تو -ای معاویه! - بیعت کرد، از جانب خدا، دستم باز است. و همانا این‏ها، سنت‏ها و نمونه‏هایی است که یکی پس از دیگری می‏آید. 
هان، ای مردم! اگر شما شرق و غرب جهان را بگردید تا کسی را پیدا کنید که زاده‏ی پیامبر صلی الله علیه و آله باشد، جز من و برادرم پیدا نمی‏کنید، و اینک من [به این روز افتاده‏ام که] با این، بیعت می‏کنم! «و نمی‏دانم شاید او برای شما، فتنه و تا چندگاهی، وسیله‏ی برخورداری باشد [3] ». [4] . 

و نیز شیخ طوسی رحمه الله با سند خود از امام صادق علیه‏السلام، از امام باقر علیه‏السلام، از امام سجاد علیه‏السلام، نقل کرده است: 
چون حسن بن علی علیه‏السلام، تصمیم بر صلح گرفت، آمد با معاویه دیدار کرد و چون [در جمع مردم] نزد هم گرد آمدند، معاویه به سخن برخاست و بر منبر رفت، و خواست تا حسن یک پله پایین‏تر بایستد. سپس به سخن آمد و گفت:ای مردم! این حسن بن علی، و فرزند فاطمه است که ما را شایسته‏ی خلافت دید و خود را شایسته ندید، و اینک با اختیار خود آمده است تا بیعت کند. سپس معاویه گفت:حسن! بایست [و سخن بگو]. حسن علیه‏السلام برخاست و فرمود:سپاس خدا را که بندگان معترف [و مطیع]خود را - در برابر نعمت‏ها، و پی‏درپی بودن آن‏ها، سختی‏ها و بلاهای برگشته از کاردان‏ها و غیر کاردان‏ها - به ستایش خود خواند؛ زیرا با جلال و کبریایی و علو مرتبه‏ی خود، از رسیدن اوهام [و عقول آدمیان] به [حقیقت وجود و] جاودانگی‏اش، ابا دارد. و [کنه ذاتش،] از دسترس پندار ژرف مخلوقان و نیز غیب مستورش، از تدابیر عقول خردورزان، به دور است. 
و شهادت می‏دهم که هیچ معبودی جز خدا نیست؛ آن خدایی که در ربوبیت و وجود و وحدانیت خود، یگانه و بی‏نیاز بی‏شریک، و بی‏همتایی بی‏دستیار است. و گواهی می‏دهم محمد، بنده و پیامبر اوست که خدا او را انتخاب کرد و برگزید و پسندید و فرستاد تا دعوت کننده‏ی به حق و چراغ فروزان باشد و بندگان را از آنچه می‏ترسند، بیم‏دهنده، و به آنچه آرزو می‏کنند، مژده دهنده باشد؛ پس امت را پند داد و از روی رسالت [و وحی]، با ایشان سخن گفت، و درجات پرکاران [راه خدا] را آشکار کرد؛ شهادتی که بر آن بمیرم و محشور شوم، و در آخرت، با آن تقرب جویم و خرسند شوم. 
مردم! شما دل و گوش دارید، پس آنچه می‏گویم، بشنوید و دقت کنید. ما خاندانی هستیم که خدا ما را با اسلام، گرامی داشت؛ و ما را انتخاب کرده و برگزید؛ و «رجس» را از ما زدود؛ و به پاکی ویژه‏ای، پاک کرد؛ و «رجس» همان شک است، پس در حقانیت خدا، و دین او هرگز دودل نمی‏شویم. و ما را از هر کاستی و گمراهی پاکیزه ساخت، در حالی که تا آدم علیه‏السلام از زلال‏شدگانیم، و این نعمت اوست. مردم هرگز دو دسته نشدند مگر آن که ما را در بهترین‏شان قرار داد. پس کارها انجام نگرفتند، و روزگاران سرآمدند تا این که خدا، محمد صلی الله علیه و آله را به پیامبری برانگیخت و به رسالت خود برگزید و کتاب خود را به او نازل کرد؛ سپس به او فرمود تا مردم را به سوی خدای عزوجل دعوت کند. پدر من، اولین کسی بود که خدا و پیامبرش را پاسخ داد، و اولین کسی بود که ایمان آورد و خدا و رسولش را تصدیق کرد. خدای متعال در قرآن می‏فرماید:«آیا کسی که از جانب پروردگارش بر حجتی روشن است، و شاهدی از [خویشان] او، پیرو اوست...» [5] ، و رسول خدا صلی الله علیه و آله، همان فرد و پدرم، همان شاهد است. رسول خدا صلی الله علیه و آله هنگامی که به پدرم دستور داد به مکه برود و در موسم حج، ابلاغ برائت کند، به او فرمود:«علی جان! آیات برائت را تو ببر؛ زیرا به من [از جانب خدا] دستور داده شده است که آن را جز من یا فردی از من، نبرد و تو همان فردی، ای علی!» پس علی علیه‏السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله و رسول خدا صلی الله علیه و آله از اوست. 
و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله چون میان او و برادرش، جعفر بن ابیطالب، و غلامش زید بن حارثه، درباره‏ی دختر حمزه داوری کرد، به او فرمود:«اما، ای علی! تو از من هستی و من از تو هستم، و تو پس از من، مولای هر مؤمنی». پس رسول خدا صلی الله علیه و آله پیشاپیش، پدرم را تصدیق فرمود، و خود از او حمایت کرد. و در هر جایی، پیوسته او را مقدم می‏داشت و برای هر کار سختی، به سبب اطمینان و آرامشی که از او داشت، او را می‏فرستاد؛ زیرا می‏دانست که او برای خدا و پیامبرش، خیرخواه و نزدیک‏ترین مقربان است. خدای عزوجل فرمود:«و سبقت گیرندگان، پیشتازند؛ آنانند همان مقربان خدا» [6] و پدرم، پیشتاز پیشتازان، و نزدیک‏ترین نزدیکان به خدای عزوجل و پیامبرش بود. خدای متعال فرمود:«کسانی از شما که پیش از فتح [مکه]، انفاق و جهاد کرده‏اند، [با دیگران] یک‏سان نیستند؛ آنان درجه‏ای بزرگ‏تر دارند» [7] . 
پدرم اولین مسلمان و مؤمن، و اولین مهاجر، و پیوسته‏ی به خدا و رسول، و اولین انفاق کننده‏ی در حد توان بود. خدای سبحان فرمود:«و کسانی که بعد از آنان آمدند، می‏گویند:پروردگارا! بر ما و بر آن برادرانمان که در ایمان آوردن، بر ما پیشی گرفتند، ببخشای و در دل‏هایمان نسبت به کسانی که ایمان آورده‏اند، هیچ‏گونه کینه‏ای مگذار. پروردگارا! به راستی که تو رئوف و مهربانی» [8] پس مردم از همه‏ی امت‏ها - به سبب پیشتازی پدرم در ایمان به پیامبر صلی الله علیه و آله - برایش استغفار کنند و این، از آن روست که در ایمان، هیچ کس بر او سبقت ندارد، و خدای متعال فرمود:«و پیشگامان نخستین از مهاجران و انصار، و کسانی که با نیکوکاری از آنان پیروی کردند [خدا از ایشان خشنود، و آنان نیز از او خشنودند.]» [9] . 
و پدرم پیشگام پیشگامان است، و همان گونه که خدای عزوجل، پیشگامان را بر جاماندگان و پس ماندگان فضیلت داده، پیشگام پیشگامان را نیز بر پیشگامان، فضیلت بخشیده است. 
و خدای عزوجل فرمود:«آیا سیراب ساختن حاجیان و آباد کردن مسجدالحرام را همانند [کار] کسی پنداشته‏اید که به خدا و روز بازپسین ایمان آورده [و در راه خدا جهاد می‏کند]؟» [10] و پدرم همان ایمان آورنده‏ی به خدا و روز جزا و همان جهاد کننده‏ی به حق در راه خداست، و این آیه در شأن او نازل شده است. 
و از جمله‏ی کسانی که به [دعوت] رسول خدا صلی الله علیه و آله پاسخ دادند، عموی او، حمزه و پسر عموی او، جعفر بود، که هر دو در میان کشتگان فراوانی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله، به شهادت رسیدند - خدا از هر دو خشنود باد - و خدا از میان همه، حمزه را «سالار شهیدان» قرار داد، و برای جعفر، دو بال آفرید که با آن، همراه فرشتگان، هرگونه که بخواهد، پرواز کند. این، به علت جایگاه و منزلت آنان و قرابتی بود که با رسول خدا صلی الله علیه و آله داشتند. رسول خدا صلی الله علیه و آله در میان شهدا، تنها بر حمزه بود که نماز را با هفتاد تکبیر خواند. 
و همین طور، خدای متعال برای زنان نیکوکار پیامبر صلی الله علیه و آله، دو برابر پاداش، و برای زنان گنهکار وی، دو برابر گناه مقرر داشت، به سبب جایگاهی که نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله دارند. و نیز هر نماز در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله را برابر هزار نماز در مساجد دیگر - بجز مسجد ابراهیم خلیل در مکه - قرار داد، و این نیز به سبب جایگاهی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله نزد پروردگار خود دارد. 
و خدای عزوجل، صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله را بر همه‏ی مؤمنان واجب فرمود. گفتند:ای رسول خدا! چگونه صلوات بفرستیم؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:بگویید:«اللهم صل علی محمد و آل محمد». پس بر هر مسلمانی، واجب قطعی است که همراه پیامبر صلی الله علیه و آله، بر ما نیز صلوات فرستد. و خدای متعال خمس غنائم را برای پیامبر خود، حلال کرد و آن را در کتاب خود برای او واجب فرمود، و از آن، برای ما نیز همان را واجب کرد که برای او واجب شمرد، و صدقه را بر پیامبر صلی الله علیه و آله حرام فرمود، و آن را بر ما نیز حرام شمرد. پس - سپاس خدا را - که ما را در همان [صف] داخل کرد که پیامبرش را، و از آن [صف] بیرون برد، و پاکیزه ساخت که او را. این، کرامت و فضیلتی است که خدای عزوجل با آن، ما را بر دیگران گرامی داشته است. 
و چون کافران اهل کتاب با محمد صلی الله علیه و آله محاجه کردند و به انکارش پرداختند، خدای متعال فرمود:«پس [به اینان] بگو:بیایید پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و خویشان نزدیکمان، و خویشان نزدیکتان را فراخوانیم، سپس مباهله کنیم، و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم» [11] ، و رسول خدا صلی الله علیه و آله از بین «خویشان نزدیک خود»، پدرم را، و از بین «پسران»، من و برادرم را، و از بین «زنان»، مادرم (فاطمه علیهاالسلام) را از میان همه‏ی مردم برگزید [و برای مباهله آورد]. پس ما خاندان گوشت، خون و جان پیامبریم، و ما از اوییم و او از ماست. 
و خدای متعال فرمود:«همانا خدا می‏خواهد که پلیدی و [ناخالصی] را از شما خاندان [پیامبر] بزداید، و شما را به پاکی ویژه‏ای، پاکیزه کند.» و چون آیه‏ی تطهیر نازل شد در همان روز، رسول خدا صلی الله علیه و آله در حجره‏ی ام‏سلمه، ما:(من، برادرم، مادرم و پدرم) را در محضر خود، در زیر کسای خیبری ام‏سلمه گرد آورد و فرمود:«خدایا! اینان،اهل بیت من هستند و اینان، خاندان و دودمان من هستند. پس رجس را از ایشان بزدا، و پاکی [و خلوص] ویژه را عطایشان فرما» [12] ام‏سلمه - که خدا از او خشنود باد - عرض کرد:ای رسول خدا! آیا من نیز همراه آنان شوم؟ رسول خدا فرمود:«خدا تو را رحمت کند! تو بر خیر و به سوی خیری و چقدر من از تو راضی‏ام؛ ولی این، ویژه‏ی من و آنان است». 
پس رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن زمان، تا زمانی که خدا او را به سوی خود برد، هر روز هنگام سپیده‏ی فجر، به سراغ ما می‏آمد و می‏فرمود:«نماز! خدا شما را رحمت کند. (انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا) 
و رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمان داد تا همه‏ی درهایی را که به مسجدش راه داشت، ببندند جز در خانه‏ی ما را. علت این کار را که از آن حضرت پرسیدند، فرمود:«من این کار را از جانب خود نکردم، بلکه از وحی (خدا) پیروی کردم؛ خدا فرمود که همه‏ی درها بسته شود و در خانه‏ی علی باز بماند.» پس از آن، در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله، نطفه‏ای بسته نشد و فرزندی به دنیا نیامد جز از رسول خدا صلی الله علیه و آله و پدرم، علی بن ابیطالب علیه‏السلام. و این، کرامت و فضل ویژه‏ای از خدای متعال بر ما بود. و این، در خانه‏ی پدرم، کنار در خانه‏ی رسول خدا صلی الله علیه و آله (در مسجد النبی صلی الله علیه و آله) است، [که همه می‏بینید]. و خانه‏ی ما، میان خانه‏های رسول خدا است و این، از آن روست که خدا به پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود تا مسجد خود را بسازد، و پیامبر صلی الله علیه و آله در آن، 10 خانه [نیز] ساخت که 9 خانه برای فرزندان و همسران او بود و دهمین خانه - که میانه‏ی آن‏هاست - برای پدرم. اینک، آن بر سر راه [شما] برجاست [که می‏بینید]، و «بیت»، همان مسجد پاکیزه‏ی رسول خداست و آن، همان است که خدا (در آیه‏ی تطهیر) فرمود:«أهل البیت»؛ پس ماییم أهل البیت، و ماییم آن کسانی که خدا پلیدی و [ناخالصی] را از ما زدود، و به ما پاکی ویژه عطا کرد. 
هان، ای مردم! اگر من، سالی و باز سال دیگری بایستم و از آن فضایلی که خدای سبحان، به ما عطا فرموده - و نیز در کتاب خود و زبان پیامبرش، ویژه‏ی ما ساخته است - یاد کنم، نمی‏توانم آن‏ها را شمارش کنم. من فرزند آن پیامبر بیم‏دهنده‏ی مژده‏دهنده، و چراغ تابانم که خدا او را رحمت جهانیان قرار داد، و پدرم، علی علیه‏السلام مولای مؤمنان و همانند هارون است. معاویة بن صخر می‏پندارد که من او را شایسته‏ی خلافت دیدم، و خود را شایسته ندیدم. او دروغ می‏گوید! سوگند به خدا! من بنابر کتاب خدا و فرموده‏ی پیامبر صلی الله علیه و آله، از همه‏ی مردم، به خودشان سزاوارترم جز این که ما (خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله) از زمانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله از دنیا رفت، پیوسته، خوفناک و مورد ستم و آزار بوده‏ایم. پس خدا داوری کند میان ما و آنان که در حق ما ستم کردند؛ بر گرده‏ی ما فرود آمدند، مردم را بر دوش ما سوار کردند، سهم قرآنی ما از «فیی‏ء» را منع کردند و ارث پدری مادر ما (فاطمه علیهاالسلام) را ندادند. 
ما از کسی نام نمی‏بریم. ولی پی‏درپی به خدا قسم می‏خورم که اگر مردم از خدای سبحان و پیامبر صلی الله علیه و آله می‏شنیدند (و حق را به اهلش می‏سپردند) آسمان، باران خویش را به آنان هدیه می‏کرد و زمین، برکات خود را می‏داد، و در این امت، دو شمشیر [برابر هم نمی‏ایستاد و] دم اختلاف نمی‏کرد، و تا قیامت، سرسبز و خرم، (از حکومت) بهره می‏بردند، و دیگر تو - ای معاویه! - در آن طمع نمی‏کردی؛ و لیکن چون - در گذشته - از جایگاه اصلی خود خارج شد، و از پایگاه‏های خود دور شد، قریش در آن به کشمکش پرداختند و همچون توپ آن را به هم پاس دادند، تا آن جا که تو نیز - ای معاویه! - و یارانت در آن طمع کردید؛ در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:«هیچ امتی کار خود را به کسی که در میان آنان داناتر از او باشد، نسپرد مگر آن که امورشان، پیوسته در تباهی و فرومایگی افتد، تا برگردند.» 
و بنی‏اسرائیل - که اصحاب موسی علیه‏السلام بودند - هارون را که برادر و جانشین و وزیر او بود، رها کردند و به گوساله چسبیدند و از سامری اطاعت کردند؛ با این که می‏دانستند هارون، جانشین موسی است. مردم از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدند که به پدرم فرمود:«او از نظر من، همچون هارون از نظر موسی است؛ جز این که پس از من، پیامبری نیست». و نیز در غدیرخم، دیدند و شنیدند که رسول خدا صلی الله علیه و آله او را به جانشینی خود نصب کرد و مردم را به ولایت او فراخواند، و فرمود تا (این خبر مهم را) حاضران به غائبان برسانند. 
و رسول خدا صلی الله علیه و آله - آن زمان که مشرکان مکه گرد آمدند تا بر او، که ایشان را به سوی خدا دعوت می‏کرد، مکر کنند - چون یاوری نداشت -، از بیم آنان، از مکه بیرون آمد و به غار رفت، و اگر یاورانی می‏داشت، با آنان جهاد می‏کرد. 
و پدر من نیز - چون اصحاب خود را سوگند داد و از آنان یاری خواست و به دادش نرسیدند و یاری‏اش نکردند - (از خلافت) دست کشید، و چنانچه یاورانی داشت، تسلیم نمی‏شد. او نیز همچون پیامبر صلی الله علیه و آله، (از جانب خدا،) دستش باز بود. و اینک، این امت، مرا رها کرده‏اند، و با تو - ای فرزند حرب! - بیعت کرده‏اند، و چنانچه من بر ضد تو، یاورانی مخلص می‏یافتم، با تو بیعت نمی‏کردم. و خدای عزوجل هنگامی که مردم، هارون را ضعیف شمردند و با او دشمنی کردند، او را (از جانب خود) در آزادی قرار داد. این چنین من و پدرم - چون امت، ما را رها کردند و با دیگران بیعت کردند، و یاورانی نداشتیم - در آزادی هستیم. همانا این‏ها، سنت‏ها و نمونه‏هایی است که یکی پس از دیگری فرامی‏رسد. 
هان، ای مردم! شما اگر میان مشرق و مغرب را جست و جو کنید تا کسی را که جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله، و پدرش وصی رسول خدا صلی الله علیه و آله باشد، پیدا کنید، جز من و برادرم را پیدا نخواهید کرد. از خدا بترسید و بعد از این سخنان، گمراه نشوید؛ اما چگونه و کجا شما این کار را خواهید کرد؟! 
و با اشاره به معاویه، فرمود:آگاه باشید! من با این [فرد] بیعت کردم، «و نمی‏دانم، شاید او برای شما فتنه، و تا چندگاهی وسیله‏ی برخورداری باشد.» [13] . 
هان، ای مردم! واگذاری حق خود، عیب نیست؛ حق دیگران را گرفتن، عیب است. هر کار درستی، سودبخش است و هر کار نادرستی، زیان‏بخش. آن قضیه رخ داد،، «و ما (داوری) آن را به سلیمان فهماندیم) [14] ، پس او سود کرد. و داوود زیان ندید.... 
هان، ای مردم! بشنوید و دقت کنید و از خدا بترسید و برگردید، و از شما چه دور است که به سوی حق برگردید؛ در حالی که روی گردانی از حق، بر شما چیره گشته و سرکشی و انکار، به جانتان رسیده است؟! «آیا ما باید شما را در حالی که بدان اکراه دارید، به آن وادار کنیم؟» [15] والسلام علی من اتبع الهدی. 
راوی می‏گوید:معاویه گفت:سوگند به خدا! حسن پایین نیامد تا این که زمین را بر من تیره ساخت، و تصمیم داشتم به او حمله کنم، سپس دیدم خاموش ماندن، نزدیک‏تر به عافیت است. [16] . 

ابن‏ابی‏الحدید می‏گوید: 
ابوالحسن مدائنی نقل کرده است:پس از صلح، معاویه از حسن بن علی علیه‏السلام خواست کرد که با مردم سخن گوید. او نپذیرفت. پس او را سوگند داد و تختی نهاد و او بر آن نشست و فرمود: 
سپاس آن خدایی را که در پادشاهی خود، یگانه است و در پروردگاری خود، بی‏نظیر، و سلطنت را به هر که خواهد، عطا کند و از هر که خواهد، بستاند و سپاس آن خدایی را که به وسیله‏ی ما، مؤمن شما را گرامی داشت، و اول شما را از شرک بیرون آورد، و خون آخر شما را حفظ کرد. پس آزمون دیروز و امروز ما برای شما، بهترین آزمون است؛ چه سپاسگزار باشید، چه ناسپاس. 
هان، ای مردم! پروردگار علی علیه‏السلام چون او را نزد خود برد، به او داناتر بود، و او را با فضیلتی امتیاز بخشیده بود که همانند آن را هرگز سراغ نداشتید، و پیشینه‏ای برای آن نداشتید. پس هیهات، هیهات (که پیدا کنید)! 
چه بسیار که کارها را برای او زیر و رو کردید تا خدا او را - که همنشین شما بود - بر شما برتری داد. او در بدر و جنگ‏های دیگر، با شما جنگید و آب تیره‏ی (شکست) را جرعه جرعه، بر شما نوشانید. از گل چسبنده‏ی (درماندگی)، شما را سیراب کرد و از گردن‏فرازی، شما را به زیر کشید و (سخت) اندوهگین ساخت. پس، از این که کینه‏ی او را (به دل) دارید، نباید شما را ملامت کرد. 
سوگند به خدا! تا آن زمان که سروران و رهبران امت محمد از بنی‏امیه باشند، روزگار خوش نخواهند دید، و خدا - در اثر پیروی شما از طاغوت‏ها، و گرایش شما به شیاطین خود - فتنه‏ای به سوی شما روانه کرد که از آن باز نمانید تا نابود شوید. من آنچه گذشت و آنچه می‏آید از رفتار قهرآمیز شما و ظالمانه داوری نمودنتان، همه را به حساب خدا می‏گذارم. سپس فرمود:کوفیان! دیروز کسی از شما مفارقت کرد (و به دیدار حق شتافت) که تیری از تیراندازهای خداوند بود و بر (قلب) دشمنان خدا می‏نشست؛ کیفری بر تبهکاران قریش بود و پیوسته گلویشان را می‏فشرد. (همچون کابوسی) بر جانشان می‏نشست، سرزنشی در کار خدا نداشت، خیانت در مال خدا نمی‏کرد، و در جنگ با دشمنان خدا، کنار نمی‏کشید. همه‏ی دانش‏های بلند و دور از دسترس قرآن و نیز احکام ظاهری آن، به او داده شده بود. [خدا] او را فراخواند و پاسخ گفت، و راهبری کرد و پیروی نمود، و در راه خدا از سرزنش هیچ سرزنش کننده‏ای نهراسید. پس صلوات و رحمت خدا بر او باد. 
سپس پایین آمد و معاویه (خود را سرزنش کرد و) گفت:شتاب کننده، خطا کرد یا در شرف خطاست؛ آرام و متین، بی‏خطا ماند یا در شرف بی‏خطایی است. من از سخنرانی حسن چه می‏خواستم؟! [17] . 

پی نوشت ها:
[1] قدر:3 - 1. 
[2] الفتوح 3 و 295:4. 
[3] انبیاء:111؛ (و ان أدری لعله فتنة لکم و متاع الی حین). 
[4] امالی:559، ح 3171. 
[5] هود:17؛ (أفمن کان علی بینة من ربه و یتلوه شاهد منه). 
[6] واقعه:17؛ (و السابقون السابقون - أولئک المقربون). 
[7] حدید:10؛ (لا یستوی منکم من أنفق من قبل الفتح و قاتل أولئک أعظم درجة). 
[8] حشر:10؛ (و الذین جاءوا من بعدهم یقولون ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان و لا تجعل فی قلوبنا غلا للذین آمنوا ربنا انک رءوف رحیم). 
[9] توبه:100؛ (و السابقون الأولون من المهاجرین و الأنصار و الذین اتبعوهم باحسان). 
[10] توبه:19؛ (أجعلتم سقایة الحاج و عمارة المسجدالحرام کمن آمن بالله و الیوم الآخر). 
[11] آل عمران:61؛ (فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءکم و نساءنا و نساءکم و أنفسنا و أنفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علی الکاذبین). 
[12] احزاب:33؛ (انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا). 
[13] انبیاء:111؛ (و ان أدری لعله فتنة لکم و متاع الی حین). 
[14] انبیاء:79؛ (ففهمناها سلیمان). 
[15] هود:218؛ (أنلزمکموها و أنتم لها کارهون). 
[16] امالی:561، ح 1174. 
[17] شرح ابن‏ابی‏الحدید 28:16. 

 

دوشنبه 24 آذر 1393  2:03 AM
تشکرات از این پست
alirezaHmzezadh
دسترسی سریع به انجمن ها