0

غزل شماره ۴۹۳: ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل شماره ۴۹۳: ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

دایم گل این بستان شاداب نمی‌ماند

دریاب ضعیفان را در وقت توانایی

دیشب گله زلفش با باد همی‌کردم

گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی

صد باد صبا این جا با سلسله می‌رقصند

این است حریف ای دل تا باد نپیمایی

مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد

کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی

یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم

رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی

ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست

شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی

ای درد توام درمان در بستر ناکامی

و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم

لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی

فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست

کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی

زین دایره مینا خونین جگرم می ده

تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی

حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد

شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی

 

 

پنج شنبه 13 شهریور 1393  10:56 AM
تشکرات از این پست
hadis162
hadis162
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1393 
تعداد پست ها : 658

پاسخ به:غزل شماره ۴۹۳: ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

۴۹۳. ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی 
• زمان : 2:06 
با صدای استاد موسوی گرمارودی

 

 

 

دریافت فایل 
http://rasekhoon.net/media/download/328233/۴۹۳-ای-پادشه-خوبان-داد-از-غم-تنهایی/

پنج شنبه 28 اسفند 1393  10:36 AM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

پاسخ به:غزل شماره ۴۹۳: ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

وزن غزل: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (بحر هزج مثمن اخرب)

 

۱  ای سرور زیبایان، فریاد از دست تنهایی؛ دل بی تو به ستوه آمد، وقت آن است که بازگردی.

به جان آمدن: به تنگ آمدن، به ستوه آمدن.

۲  گل این باغ همیشه باطراوت نمی‌ ماند؛ هنگام توانایی به ضعیفان یاری کن.

مخاطب همچنان پادشه زیبایان در بیت پیشین است. به او می‌گوید جوانی گذراست و گل روی تو همیشه شاداب نخواهد ماند. حالا که توانایی داری به من ضعیف التفاتی کن.

۳  دیشب از زلفت با باد گله می‌کردم؛ باد گفت به راه خطا می‌روی، از این فکر جنون آمیز در گذر.

باد صبا گفت در فکر غلطی هستی، رسیدن به وصال زلف او فکری مالیخولیایی است از این فکر بگذر.

۴  صد باد صبا آنجا در حالیکه مقید به زنجیرند می‌رقصند؛ حریف چنین است، بر حذر باش که کار باطل و بیهوده نکنی.

باد پیمودن: کار بی‌حاصل کردن.

مضمون دنباله بیت پیشین است و گله از زلف یار با باد. باد در جواب می‌گوید آنجا، در زلف او، صد باد صبا در حالیکه به زنجیر کشیده شده‌اند، به رقص آمده‌اند -معشوق چنان عیار و زیرک است که باد را با زلف خود به زنجیر می‌کشد و همچنان اسیر خود را در زیر زنجیر می‌رقصاند، تو تصور نکن که می‌توانی به او دست یابی.

البته به زنجیر کشیدن باد امر محالی است و پیچیدن باد را در سلسله زلف معشوق، به زنجیر کشیدن آن تعبیر کرده است.

۵  آرزومندی و دوری، دور از تو، مرا به حالی در آورده است؛ که تحمل صبر و شکیبایی من از دست خواهد رفت.

دور از تو: جمله دعایی است یعنی از تو دور باد.

پایاب آبی را گویند که پا به زمین آن برسد و مجازا به معنی تاب و طافت و مقاومت است.

۶  خدایا این نکته را به چه کسی می‌شود گفت که آن معشوق هرجایی روی خود را به کسی در جهان نشان نداد.

هرجایی یعنی آنکه در یک جا قرار نگیرد، زن بدکاره، روسپی.

این بیت نمودار کامل پانتئیسم هندی (همه خدایی و هیچ خدایی) است که از مبانی عرفان شیخ اکبر محیی الدین ابن عربی و مولانای رومی و نیز مجموعا از مبانی عرفان ایرانی به حساب می‌آید و می‌توان گفت پایه عقیدتی حافظ است. خدای عرفان هتدی نیرویی است پراکنده در سراسر کائنات، عاری از صفات و مشخصات انسانی.

خواجه می‌گوید معبود که درهمه جا هست و در ذرات کائنات وجود دارد، چگونه بر کسی مکشوف نمی‌شود. آیا می‌توان به کسی گفت که یک معشوقه هرجایی با همه عشقبازی می‌کند بی‌آنکه روی خود را نشان دهد. پس عارفان چگونه می‌خواهند به وصال این معشوق برسند؟

۷  ساقی چمنی که گل سرخ در آن رسته بدون روی تو رنگ و جلایی ندارد؛ ب

ا قد مانند شمشادت بخرام تا باغ را آرایش دهی.

۸  ای کسی که هنگامی که در بستر ناکامی افتاده‌ام درد تو درمان من است -هنگام ناکامی با درد تو دلخوشم- و ای کسی که وقتی در گوشه تنهایی هستم یاد تو با من رفیق و همراه است- یاد تو رفیق تنهایی من است.

۹  در دایره سرنوشت ما مثل نقطه مرکز دایره، بی‌حرکت و تسلیم حوادث هستیم؛ هر فکری که درباره ما داشته‌باشی  عین لطف است و هر حکمی که بکنی آن را پذیرا هستیم.

تسلیم از اصطلاحات صوفیه است به معنی گردن نهادن به مقدرات خدا و این مقام بعد از توکل و رضا می‌آید.

دنباله مضمون بیت قبلی است. می‌گوید اگر قسمت را دایره‌ای فرض کنیم، ما مثل نقطه در مرکز این دایره قرار داریم. تسلیم محض هستیم. هر تصمیمی که درباره ما بگیری از آن گله نداریم و هر حکمی بکنی مطیعیم.

۱۰  مطابق فکر و رای خود عمل کردن در عالم رندی و آزادگی معنی ندارد؛ خودبینی و استبداد رای خلاف احکام مذهب رندی است.

از عالم رندی معنی عرفان عاشقانه خواسته و بر این مبنا گوید، مرید باید تابع مطلق پیر باشد، از گروه تبعیت کند و تمایلات شخصی را بکشد.

۱۱  از این دایره آبی رنگ خون به دل شده‌ام، شراب بده؛ تا این مشکل را در ساغر مینایی حل کنم.

مینا به معنی آبگینه الوان، و مینایی شیئی که روی آن میناکاری شده باشد، و دایره مینا کنایه از آسمان آبی رنگ است.

حل کردن: گشودن، مخلوط کردن چیزی با مایعی، مثل نمک و شکر در آب.

می‌گوید از حوادثی که گردش آسمان به سرم آورده متاثر و خون به دل هستم، شراب بده تا مشکل مسئله را در جام میناکاری شراب حل کنم.

و به هر دو معنی حل کردن توجه داشته است یعنی به تعبیری گره مشکلات را با نوشیدن شراب باز کنم و به تعبیری آنها را در ظرف شراب بریزم، و چنانکه جسمی را در مایع حل می‌کنند، آن را حل کنم و از میان ببرم.

۱۲  حافظ، شب هجران رفت، آثار خوب روزگار وصل پیدا شد؛ خوشی و شادی بر تو مبارک باد، ای عاشق شوریده حال.

 
 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

جمعه 2 مرداد 1394  3:19 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۴۹۳: ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

معاني لغات غزل (493)

پادشه خوبان: سركرده خوبرويان، سرور زيبا رويان.

دل بي تو به جان آمد: كار دل بي تو به جان كندن كشيد، دل در دوري تو به ستوه و فرياد و فغان آمد.

مشتاقي: آرزومندي.

مهجوري: دوري، جدايي.

دور از تو: (جمله دعايي) از تو دور باد، دور از جان تو.

پاياب: آب رواني كه كم عمق بوده و پا به زمين آن برسد، كنايه از انتها و مرحله آخر آب كه سطح آن به خشكي نزديك مي شود، ساحل، تاب و توان و مقاومت.

پاياب شكيبايي: (اضافه تشبيهي) شكيبايي به پاياب تشبيه شده.

دايره قسمت: (اضافه تشبيهي) قسمت به دايره تشبيه شده.

نقطه تسليم: نقطه مركز دايره كه بي حركت و تسليم فشار نوك پرگار است.

لطف آنچه تو انديشي: آنچه تو انديشي عين لطف است.

حكم آنچه تو فرمايي: آنچه تو بگويي حكم است و ما محكوم به پذيرفتن آن.

فكر خود و راي خود: در فكر خود بودن، انديشه خودپرستي داشتن، طبق فكر و خواسته خود عمل كردن.

در عالم رندي نيست: در عالم وارستگي و آزادمردي معني ندارد.

كفر است: خلاف احكام مذهب (رندي) است.

شايد گفت: شايسته گفتن است، مي شود گفت.

شاهد هر جايي: معشوق و محبوب بيقرار و هرجايي! و در اصطلاح عرفا: تجليِ جماليِ ذاتِ مطلق يا هستي مطلق كه در همه جا هست.

غلطي: در اشتباهي، اشتباه مي كني.

فكرت سودايي: انديشه و فكر ماليخوليايي، خيال جنون آميز.

با سلسله مي رقصند: 1- با پاي در زنجيرِ زلف به رقص مشغولند. 2- با سلسله زلف يار در حال رقصن اند.

حريف: رفيقِ هم پياله و رفيق رقص و پايكوبي.

باد پيمودن: كار بيهوده انجام دادن، هرزه گردي كردن.

رنگ: صفا و جلا و شادابي.

شمشاد خرامان كن: قدّ و اندام مانند شمشاد را با ناز به حركت وادار.

آراييدن: آرايش كردن، زينت دادن.

دايم گل اين بستان ... : همواره گل بوستان زندگي ... .

درياب: ياري كن، به فرياد برس.

دايره مينا: دايره مينايي، كنايه از فلك و آسمان، سپهر نيلگون.

زين دايره مينا: از دست اين فلك مينايي و آبي رنگ.

ساغر مينايي: پيمانه شيشه اي كه روي آن شيشه ميناكاري شده باشد يعني با تركيب از لاجورد و طلا و غيره بر روي آن نقاشي و با حرارت ثابت شده است.

شب هجران، شد: شب هجران رفت.

عاشق شيدايي: عاشق بيدل و شيفته و مجنون.

 

معاني ابيات غزل (493)

  1.    اي سرور زيبارويان، فرياد از دست اندوه جدايي تو. دل دوري تو جانش به لب رسيد، وقت آن رسيده كه بازگردي.
  2.    دور از جان تو، اشتياق و آرزومندي كاري به سرم آورده كه صبر و تحمل مرا از كفم ربوده است.
  3.    اي آنكه دردِ (عشق) تو سبب درمان من كه در بستر ناكامي افتاده ام و ياد تو هم نفسِ من در گوشه تنهايي است ...
  4.    ما مانند نقطه مركز دايره سرنوشت بي حركت و تَسليميم، آنچه تو (درباره ما) انديشي عين لطف و آنچه تو بگويي (بر ما) واجب است.
  5.    در عالم رندي و آزادگي، طبق فكر و خواسته و اراده خود عمل كردن جايز نيست. در مذهب رندان، خودبيني و خودكامگي، خلاف و كفر است.
  6.     خدايا! اين نكته لطيف را با چه كسي مي توان در ميان نهاد كه آن معشوقِ همگان، روي خود را به كسي نشان نداد.
  7.    ديشب با باد صبا از دست زلف او گله مي كردم، گفت اشتباه مي كني و از اين انديشه جنون آميز درگذر...
  8.    (چرا كه) اينجا (در زلف او) صد باد صبا با پاي در زنجير به رقص و پايكوبي مشغولند. حريف و همدم زلف او، اين چنين بايد باشد. باشد كه ديگر حرف و كار بيهوده از تو سر نزند.
  9.    اي ساقي! گلزار پر از گل سرخ را بدون روي تو، رنگ و بويي نيست با اندام مانند شمشادِ خود بخرام تا باغ را آرايش دهي.
  10.     همواره گل بوستان زندگي تر و تازه نمي ماند. هنگام توانايي به فرياد بينوايان برس.
  11.     از اين سپهر منحني آبي رنگ دلم خون است. (اي ساقي) شراب بياور تا اين مشكل خود را در ساغر آبي رنگ و به كمك اين ساغر بينايي حل كنم.
  12.     حافظ، شب فراق سپري شد و نسيم خوش وصل وزيدن گرفت. اي عاشق بيدل و شيفته، اين شادي بر تو مبارك باشد.

 

 

شرح ابيات غزل(493)

               

وزن غزل: مفعول مفاعيلن مفعول مفاعيلن

بحر غزل: هزج مثمّن اخرب

٭

نظامي:

عاشق شده ام بر تو تدبير چه فرمايي                                  از روي صلاح آيم يا از ره رسوايي

٭

عطار:

ترسا بچه ايم افكند از زهد به ترسايي               اكنون من و زُنّاري در دير به تنهايي

٭

سعدي:

هركس به تماشايي رفتند به صحرايي               ما را كه تو منظوري خاطر نرود جايي

٭

جلال الدين مولوي:

جانا نظري فرما چون جان نظرهايي                                   چون گويم (دل بردي) چون عين دلِ مايي

٭

خواجو:

چون پيكر مطبوعت در معنيِ زيبايي                                  صورت نتوان بستن نقشي به دل آرايي

٭

اين غزل به هنگامي كه بازگشت شاه شجاع به شيراز و تصميم به مبارزه و درگيري با شاه محمود مسلّم شده و شايعه آن در شهر شيراز پيچيد، سروده شده است.

حافظ به احتمال قوي در اين غزل به استقبال غزل مشهور خواجو كرماني رفته و در سه بيت نخست، مراتب اشتياق و در بيت چهارم و پنجم مراتب اطاعت و همكاري خود را با شاه در ميان نهاده و بازگو مي كند و پس از اينكه در چهار بيت بعدي غزل به تعارفات مي پردازد در بيت دهم اندرزي به شاه مي دهد كه منظور واقعي او اين است كه نظرِ شاه را نسبت به خود جلب نمايد، به اين معنا كه پس از آنكه به شاه شجاع توصيه مي كند تا ضعيفان و بينوايان را به هنگام توانايي درياب، در بيت بعدي با ذكر جمله (مِي ده) تقاضاي وظيفه و مقرّري دارد هرچند كه در معناي مستقل بيت مي توان طرف خطاب شاعر را ساقي دانست و اين ايهام لطيفي است. بالاخره حافظ در مقطع غزل خوشحالي خود را از اينكه زمان فترت و دوري شاه شجاع به پايان نزديك شده است به خود تبريك مي‌گويد.

شرح جلالی بر حافظ - دکتر عبدالحسین جلالیان

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

جمعه 2 مرداد 1394  3:21 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

تعبیر غزل شماره ۴۹۳: ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

تعبیر :

ای که از خوبی زبانزد هستی حال وقت انجام کار ثواب است آن را پس نزن. همیشه از این فرصت ها به دست نمی آید. به زیردستان خود بیشتر توجه کن. حریفانت دارند از تو پیشی می گیرند پس تو هم باید مثل باد راه را صی کن تا درد تو درمان شود، به کام دل می رسی ئ تسلیم قسمت باش چون لطف خدا شاملت می شود. به وصال می رسی. شاد باش.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

جمعه 2 مرداد 1394  3:21 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها