معاني لغات غزل (492)
بو: رايحه، آرزو.
آشنايي: دوستي، الفت.
مردم: 1- مردمك چشم، 2- اشخاص، شخص مورد نظر.
روشنايي: نور، روشني.
پارسايان: پرهيزكاران، عارفان، مردان خدا.
خلوتگهِ پارسي: خلوتگاه تقوي و پرهيزكاري، خلوتسراي اهل دل.
همدمان: هم سخنان، ياران موافق.
كوي مغان: محله زرتشتيان، كوي ميفروشان، كنايه از محل عارفان.
مفتاح: كليد.
مفتاح مشكل گشايي: كليد حل مشكلات، باز كننده گره مشكلات.
عروس جهان: (اضافه تشبيهي) جهان به عروس تشبيه شده.
حدّ: اندازه، نهايت اندازه.
حدّ حُسن: نهايت زيبايي، اوج زيبايي و جمال.
ز حدّ بردن: از حدّ و اندازه بيرون رفتن، بيش از اندازه.
شيوه: راه و رسم.
همّت: اراده قوي، بلند نظري.
سنگين دلان: بيرحمان، ظالمان، سنگدلان.
موميايي: زِفتِ مومي، ماده قهوه اي تيره كه در شكاف زمين هاي مجاور معدن نفت از اكسيده شدن مواد نفتي و سفت شدن آن حاصل و استخراج و به منظور مالش و معالجه شكستگي و درد مفاصل به كار مي رود.
ميِ صوفي افكن: شرابي كه صوفي را از پاي در ميآيد، كنايه از شراب قوي.
در تاب بودن: در عذاب بودن، به خود پيچيدن در اثر عصبانيت.
زهدِ ريايي: زهد دروغي، خودنمايي و تظاهر به پارسايي.
عهد صحبت: پيمان دوستي.
بگذار: واگذار، رها كن، فرصت بده.
نفسِ طامع: نفس آزمند، جسم و وجود حريص.
كيمياي سعادت: 1- نام كتاب امام محمد غزالي، 2- اكسير سعادت.
كارِ خدايي: مشيّت خدايي، مصلحت خدايي.
معاني لغات غزل (492)
-
سلام و درودي مانند عطر دلپذير محبت و دوستي به آن مردمي كه ديده را فروغ و روشني مي بخشند... .
-
سلام و درودي به روشني دل پارسايان بر آن وجودي كه به مانند شمع خلوتسراي پرهيزكاري نوراني است.
-
از هم سخنان و ياران موافق كسي را نمي بينم (كه مانده باشد). دلم از اين اندوه خون شده، ساقي كجايي؟ (بيا)
-
از محله مي فروشان (جايگاه عارفان) رو گردان مشو كه در آنجا كليد گشايش مشكلات مي فروشند.
-
هر چند در اين دنيا به مانند عروسي در نهايت زيبايي و جمال است (اما) رسم پيمان شكني را از اندوه فراتر مي برد.
-
اگر دل آزرده من همّت و اراده اي داشته باشد، از مردم سنگدل و بي رحم، مرهم موميايي طلب نمي كند.
-
كجا شرابي كه بتواند صوفي (رياكار) را از پاي درآورد مي فروشند؟ زيرا از دست زهد ساختگي و نمايشي او از درد به خود مي پيچم.
-
دوستان، آنچنان پيمان دوستي را شكستند كه گويي هيچ گونه آشنايي در ميان نبوده است.
-
اي نفسِ آزمند، اگر دست از من بداري با همه فقر و بي چيزي زمان بسياري سلطنت خواهم كرد.
-
راه دستيايي به كيميايي سعادت را به تو نشان مي دهم: از دوست بد پرهيز كن، پرهيز كن!
-
حافظ، از ستم روزگار و شكوه و گلايه مكن، تو كه مخلوقي، از كار خالق (و حكمت هاي آن) چه سر درميآوري؟
شرح ابيات غزل(492)
وزن غزل: فعولن فعولن فعولن فعولن
بحر غزل: متقارب مثمّن سالم
٭
اختلاف سليقه و عقيده، ميان حافظ و شاه نعمت الله ولي سبب پاره اي مكاتبات فيمابين آندو شده و چنانكه پيش از اين در شرح غزل 138 (صفحه 797) و غزل 187 (صفحه 64- 1057) و غزل 450 (صفحه 67-2465) گفته شد اين تعارض پيوسته برقرار بوده و در مواردي شاه نعمت الله ولي از پاسخ دادن مناسب و مقتضي طفره رفته است و حافظ در بيتي آن را به او گوشزد مي كند كه در شروح ياد شده ذكر آن رفت.
روي سخن در اين غزل نيز با شاه نعمت الله ولي است حافظِ عارف به منظور حفظ نزاكت سخن را با سلام شروع و اين سلام و درود را به مردمي داده و مي فرستد كه وجودشان مايه فروغ و روشنايي ديدگان عقل و بينش است و در واقع مفاد اين جمله را بازگو مي كند كه (و السّلامُ عَلي مَنِ اتَّبَعَ الهُدي) و هنري كه در اين بيت و بيت بعدي به كار رفته در اين است كه شُبهه ارادت را از ميان بر ميدارد زيرا در بيت دوم، اين درود را براي دل پارسايي مي فرستد كه به مانند شمع سرسراي پرهيزكاري نوراني است و اين مكمّل نكته قبلي است و صورت كنايت دارد.
شاعر پس از آنكه در سه بيت بعدي پاره اي اشارات عرفاني را بازگو مي كند در بيت ششم دل خود را خسته و آزرده و دل شاه نعمت الله را به سنگ تشبيه كرده و مي فرمايد هرگز اين دل خسته من از سنگين دلان طلب موميايي و بهبودي و معالجت نخواهد كرد.
سپس در بيت هفتم به كنايه طرف را زاهد ريايي ناميده و خود را از او بيزار مي داند. در بيت نهم هر چند به ظاهر روي سخن شاعر با نفس طامع خود است ليكن در آن پيغامي و گوشه و كنايه اي مستتر است كه ميرساند حافظ خطاب به كسي مي گويد دست از من بدار و من با همه بي چيزي خود مي توانم زمان زيادي بر خود سلطنت كنم. آنگاه حرف آخر را در بيت دهم به شاه نعمت الله مي زند و مي گ.يد اين منم كه بايد به كسي كه خاك راه را به نظر كيميا مي كند كيمياي سعادت بياموزم، كيميايي كه خود به كار مي بندم و آن اين است كه: ز هم صحبت بد جدايي جدايي!!
در اين مصراع نيز نكته اي نهفته است و آن آب پاكي است كه شاعر بر روي دست شاه نعمت الله مي ريزد و مي فرمايد راه هاي ما از هم جداست.
شرح جلالی بر حافظ - دکتر عبدالحسین جلالی