معاني لغات غزل (474)
هواخواه: دوستدار.
جانا: (منادا) اي جان، محبوب من.
ملامت گو: شماتتگر، سرزنش كننده.
دريابد: درك كند، بفهمد.
خصوص: (قيد) مخصوصاً، بويژه.
پا بازي: پايكوبي، رقص و سماع.
رقعه: تكه و پاره، وصله.
رقعهِ دل: پاره خرقه.
بُت: صنم، كنايه از عقايد بت پرستي و خودبيني و علاقه به دنيا.
گشاد: گشايش.
كار مشتاقان: مشكل مشتاقان.
گره بگشا ز پيشاني: چين ابروان را باز كن و خوشرو و خندان شو.
مَلَك: فرشته.
زمين بوسِ تو: بوسيدن زمين و خاك درگاه تو.
نيّت: قصد.
حُسن: زيبائي، جمال.
لطفي ديد: ظرافتي را ديد، لطيفه حُسني را مشاهده كرد، آني را ديد.
طور: طرز، حدّ.
چراغ افروز: روشن كننده چراغ.
نسيم: رايحه، بوي خوش.
عيش شبگيري: خوشدلي و شادخواري شبانه.
درماني: درمانده شوي، بيچاره شوي.
ملول: تنگدل، اندوهگين.
طريق كارواني: رسم كارواني، رسم سفر كردن با كاروان.
دشواريِ منزل: سختي هاي منزلهاي ميان راه.
عهد آساني: زمان فراغت و آسايش، زمان رسيدن به مقصد و راحتي.
چنبر: حلقه.
حلقه اقبال: (اضافه تشبيهي) اقبال به حلقه تشبيه شده، حلقه درِ اقبال.
حلقه اقبال ناممكن: حلقه درِ اقبالي كه ممكن نيست كه آن در باز شود.
نجنباني: به صدا در نياوري.
معاني ابيات غزل (474)
(1) اي محبوب عزيز، من دوستدار توام و مي دانم كه اين را مي داني زيرا تو كسي هستي كه بدون نگاه كردن مي بيني و بي آنكه نوشته باشند، مطلب را خوانده و در مييابي.
(2) سرزنش كننده عاشقان، از آنچه ميان عاشق و معشوق مي گذرد چه مي فهمد؟ چشم كور، قادر به ديدن، آنهم ديدن رازهاي پنهاني نيست.
(3) با پريشان كردن زلف خود، صوفي رياكار را به رقص و پايكوبي وادار تا از هر وصله خرقه او هزاران بُتِ پندار و تعلّقات دنيوي بر زمين فرو ريزي.
(4) رازِ گشايشِ مشكلِ كارِ آرزومندانِ تو، در آن ابروان زيبا نهفته است. براي خاطر خدا يك لحظه قرار گير و گره از ميان ابروان و پيشاني خود باز كن (تا گره از كار مشتاقانت باز شود).
(5) آنگاه كه فرشته به آدم سجده مي كرد، قصدش سجده كردن و زمين بوسي تو بود زيرا در زيبايي تو لطف و ظرافتي بيش از حدّ آدميزادگان مشاهده كرد.
(6) اين نسيمي كه از زلف خوبرويان مي آيد، چراغ چشم ما را بر مي افروزد. خدايا زلف جانان را (كه مجمع دلهاي عاشقان است) از باد پريشاني نگهداري فرما.
(7) افسوس كه با خواب سحري، وقت عيش و نوش نيم شبي از دست رفت. اي دل غافل تا درمانده نشوي پي به ارزش وقت نمي بري.
(8) از همسفران دلتنگ بودن، راه و رسم سفر با كاروان نيست سختي هاي ميان راه را بايد به خاطر راحتيهاي مقصد بر خود هموار كرد.
(9) حافظ، صورت خيالي حلقه زلفش، تو را فريب مي دهد. مواظب باش تا حلقه درِ بخت و اقبالي را كه به روي تو باز نمي شود، بر در نزني.
شرح ابيات غزل (474)
وزن غزل: مفاعيلن مفاعيلن مفاعيلن مفاعيلن
بحر غزل: هزج مثمّن سالم
٭
مولوي:
سحرگه گفتم آن مه را كه اي من جسم و تو جاني بدين حالم كه مي بيني وزان نالم كه مي داني
٭
سعدي:
1- بهار آمد كه هر ساعت، رود خاطر به بستاني چو بلبل در سماع آيند هر مرغي به دستاني
2- برآنم گر تو بازآئي كه در پايت كنم جاني ازين كمتر نشايد كرد در پاي تو قرباني
٭
شاه نعمت الله ولي:
1- مرنجان جان باقي را براي اين تن فاني دريغ از بهر آن جاني كه بهر تن برنجاني
2- زِهي عقل و زِهي دانش كه تو خود را نمي داني دمي با خود نپردازي كتاب خود نمي خواني
٭
خواجو كرماني:
دلا بر عالم جان زن عَلَم زين دَيرِ جسماني كه جان را انس ممكن نيست با اين جنِّ انساني
٭
سلمان ساوجي:
دلا من قدر وقت او ندانستم، تو مي داني كنون دانستي و سودي نمي دارد پشيماني
٭
اين غزل در زماني كه شيخ زين الدين علي كلاه كمر همت به مخالفت و دشمني با حافظ در عهد شاه شجاع بسته بود سروده شده و شاعر در اين غزل او را صوفي خطاب مي كند كه منظور اصلي او همان صوفي نما ميباشد يا به عبارت ديگر منظور او همان كلمه مُسْتَصَوف مي باشد كه به علت وزن شعر به صورت صوفي آورده شده و اگر در زمان حافظ علامات نوشتار مرسوم بود آن را به صورت صوفي! مي نوشت.
روي سخن حافظ در اين غزل به سوي شاه شجاع است و تعارفاتي كه در ابيات 4، 5 و 6 به عمل آمده دليل بر اين موضوع است. شاعر در بيت سوم نكته يي را به شاه يادآوري كرده و مي گويد اي شاه شجاع تو به اين شيخ علي صوفي نما، روي خوش نشان داده و براي آزمايش هم كه شده به او فرصت پيشنهاد و اظهارنظر بده تا آنوقت بر تو معلوم شود كه اين شخص چه مقاصد دنيائي و فريبكارانه كه در خاطر خود پنهان كرده است.
شاعر در بيت هشتم اشاره به موضوعي دارد كه به روابط فيمابين او و شاه در گذشته بر ميگردد. مقصود حافظ اين است كه در اين راه رسيدن به سلطنت تو كه ما با هم معاضدت و همفكري داشتيم تو نبايد از من كه در تمام اين راه همراه تو بودم تنگدل و اندوهگين و ناراضي باشي و حق آنست كه اين دشواري حين سفر را به خاطر آساني هاي مقصد تحمل نمائي.
مفاد بيت مقطع غزل بر اين موضوع دلالت دارد كه حافظ از اواسط حكومت شاه شجاع به فراست دريافته بود كه روابط او با شاه شجاع محال است كه به گرمي و يكرنگي دوران ولايت عهدي و سالهاي اول سلطنت او برسد.
در پايان، مفاد مطلع غزل را احتمالاً حافظ از مضمون اين بيت نظامي در هفت پيكر گرفته كه مي گويد:
قصه ناشنيده او داند نامه نانوشته او خواند
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی