معاني لغات غزل (402)
نكته: لطيفه، مضمون.
نكته يي دلكش: مضموني دلپذير، لطيفه يي جذاب.
عيبِ دل كردم: بر دل خُرده گرفتم.
وحشي وضع: وحشي صفت، اُنس ناپذير، مردم گريز.
هر جايي: سرگردان، بي قرار، بُلهوس و هر دَم خيال.
شير گير: اسير كننده شير، شكار كننده شير.
غَنج: ناز و كرشمه، حركات شيرين و دلبرانه.
تماشاخانه: جاي تماشا، مَنظَر.
صاحبدل: اهلِ دل، عارف.
عابدان: عبادت كنندگان، پرستندگان.
عابدانِ آفتاب: آفتاب پرستان، نيايش كنندگان آفتاب.
ملامت گر: سرزنش گر، ملامت و سرزنش كننده.
خدا را: براي خاطر خدا، محض رضاي خدا.
رو مبين: طرفداري مكن، جانب داري مكن.
آن رو ببين: آن چهره را بنگر، آن رو و صورت (يار) را ببين.
دِل دُزد: راهزنِ دل.
هواداران: آرزومندان، جانبداران، حاميان، اهل محبت.
هوادارانِ رهرو: جانب داران و حامياني كه قدم در راه نهاده راه را مي پيمايند.
هِندو: هِندي، كنايه از فرد سياه رنگ كه در گذشته راهزنان را به اين نام مي ناميدند.
از هر سو ببين: از هر جانب نگاه كن.
محراب: جايگاه نماز گزاردنِ امام مسجد كه سقف آن قوسي و منحني وار و به صورت نيمدايره است.
گوشهِ محراب: كنار محراب.
خَمِ ابرو: انحناي ابرو، قوس و نيمدايره ابرو.
مُراد: آرزو.
شاه منصور: منصورِ بن مظفّر بن امير مبارزالدّين آخرين پادشاه خاندان آل مظفّر كه در شجاعت و مردانگي بي نظير و در جنگ با تيمور به شهادت رسيد.
سر بر متاب: سرپيچي مكن.
معاني ابيات غزل (402)
(1) لطيفه جذّابي بگويم، نگاهي به خال چهره آن ماهرو بينداز (و) ببين كه خرد و جان پاي بند زنجير گيسوي اوست.
(2) بر دل خرده گرفتم كه مردم گريز و سرگردان مباش. گفت يك نگاهي به چشمان آن آهو (صفت) كه شير را از پا در مي آورد و ناز و كرشمه آن بينداز!
(3) (و) در چين و شكن زلفش كه گردشگاه و جايگاه باد صباست جان صدها اهل دل را ببين كه به يك تار مو بسته است.
(4) آفتاب پرستان از چهره معشوق ما غافلند. اي سرزنش كننده از براي خاطر خدا از آنها طرفداري مكن و به روي معشوق من نگاهي بينداز.
(5) زلف راهزنِ دلش، بر گردنِ باد صبا (ي گذرا) بند نهاد. بنگر كه اين هندوي راهزن با حاميان راهسپر چه حيله هايي به كار مي بَرَد.
(6) اين كسي را كه من در جستجوي او دل از دست داده ام، تا به امروز كسي مانند او را نديده و نخواهد ديد. به اطراف نگاه كن (تا باورت شود).
(7) اگر حافظ در كنار محراب ناله و زاري مي كند سزاوار است. اي اندرزگو از براي خدا نگاهي به آن خَمِ ابرو بينداز.
(8) اي سپهر گردون از برآوردن آرزوهاي شاه منصور سرپيچي مكن، تيزي شمشير و زور بازوي او را ببين.
شرح ابيات غزل (402)
وزن غزل: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
بحر غزل: رمل مثمّن مقصور
٭
كمال خجند: زير پا دامن كشان زلف دوتاي او ببين بر زمين افتاده چندين سر براي او ببين
٭
اين غزل را حافظ در سالهاي آخر عمر خود، در ستايش شاه منصور كه مردي شجاع و متهوّر و وطن دوست بود سروده است. حافظ براي شاه منصور قصيده و اشعار ديگري هم دارد و مدح او نه از سر تملّق و مصلحت انديشي بلكه از صميم قلب و از روي ايمان و به خاطر شجاعت و شهامت و مردانگي هاي اوست. شاه منصور در سال 795 در جنگي كه با تيمور كرد تا قلب لشكر و سراپرده او پيش رفت و تيمور با چادر زنانه از خيمه فرار نمود. سرانجام شاه منصور در جنگ با تيمور به شهادت رسيد.
شاعر مطلع غزل خود را با وصف خالي كه شاه منصور و غالب شاهزادگان و اولاد و احفادِ امير مبارزالدين محمد بر صورت داشتند شروع كرده و در وصف دليريهاي او داد سخن مي دهد و در بيت هشتم از اين كه تا اين حد او را مي ستايد دليل آورده و مي فرمايد چشم روزگار مثل و مانند او را هنوز به خود نديده است و اگر باور نداري به اطراف نگاه كن و اشخاص را زير نظر بگير و ببين كه او همانند ندارد. بالاخره حافظ در مقطع غزل او را دعا كرده و پيروزي او را آرزو مي كند.
در پايان ذكر اين نكته ضروري است كه مضموني را كه حافظ در بيت پنجم اين غزل به كار گرفته، در جاي ديگر روشن تر بيان داشته مي فرمايد:
كاهِلْ رَويْ چو باد صبا را به بوي زلف هردم به قيد سلسله در كار مي كشي
و در اينجا از حيله گري زلف سياه دل دزدِ يار سخن مي گويد و آن را به دزدان قطاع الطريق سياه تشبيه مينمايد چه سابق دزدان كمين كننده در راه را به هندوي سياه تشبيه مينموده اند. و حيله اين هندوي زلف اين است كه پاي باد صبايِ رهرو را ار بند زلف خود به بند مي نهد و او را از حركت باز مي دارد.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی