0

داستانهایی در اخلاق اسلامی موتاه ولی آموزنده

 
alimkf
alimkf
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : شهریور 1388 
تعداد پست ها : 16
محل سکونت : خوزستان

داستانهایی در اخلاق کوتاه ولی آموزنده

با سلام و عرض ادب
من شبیه به همین موضوع را در سایت کانون قرآن هم قرار دادم و چون فکر کردم ممکنه اینجا هم مفید باشه اینجا هم می نویسم .
 
لطفا هر کدوم از دوستان که می تونه به پر بار شدن این داستانها با قرار دادن داستان یا نقد آنها کمک به من کنه .
شنبه 14 شهریور 1388  11:22 PM
تشکرات از این پست
alimkf
alimkf
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : شهریور 1388 
تعداد پست ها : 16
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:داستانهایی در اخلاق اسلامی موتاه ولی آموزنده

«روزی دیوجانس ـ یکی از انسان‏های زاهد روزگار ـ از اسکندر پرسید: در حال حاضر بزرگ‏ترین آرزویت چیست؟ اسکندر جواب داد: بر یونان تسلط یابم. دیوجانس پرسید: پس از آنکه یونان را فتح کردی چه؟ اسکندر پاسخ داد: آسیای صغیر را تسخیر کنم. دیوجانس باز پرسید: و پس از آنکه آسیای صغیر را هم مسخر گشتی؟ اسکندر پاسخ داد: دنیا را فتح کنم. دیوجانس پرسید: و بعد از آن؟ اسکندر پاسخ داد: به استراحت بپردازم و از زندگی لذت ببرم. دیوجانس گفت: چرا هم اکنون بی‏تحمل رنج و مشقت، به استراحت نمی‏پردازی و از زندگی‏ات لذت نمی‏بری؟»
شنبه 14 شهریور 1388  11:25 PM
تشکرات از این پست
alimkf
alimkf
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : شهریور 1388 
تعداد پست ها : 16
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:داستانهایی در اخلاق کوتاه ولی آموزنده

روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت .

ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد.پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد .
مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت و او را سرزنش کرد .

پسرک گریان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند .

پسرک گفت:”اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم .

“برای اینکه شما را متوقف کنم ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم “.

مرد بسیار متاثر شد و از پسر عذر خواهی کرد. برادر پسرک را بلند کرد و روی صندلی نشاند و سوار اتومبیل گرانقیمتش شد و به راهش ادامه داد .

در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند !

خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند .

اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند...
این یه داستان واقعیه.احساساتی ها حتما گریه می کنند بعد از خوندن
شنبه 14 شهریور 1388  11:27 PM
تشکرات از این پست
alimkf
alimkf
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : شهریور 1388 
تعداد پست ها : 16
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:داستانهایی در اخلاق کوتاه ولی آموزنده

 
روزی گاندی با تعداد کثیری از همراهان و هواخواهانش می‌خواست با قطار مسافرت کند. هنگام سوار شدن، لنگه کفشش از پایش درآمد و در فاصله بین قطار و سکو افتاد. وقتی از یافتن کفشش در آن موقعیت ناامید شد، فوری لنگه دیگر کفشش را نیز در‌آورد و همانجایی که لنگه کفش اولی افتاده بود، انداخت.

در مقابل حیرت و سؤال اطرافیانش توضیح داد: «ممکن است فقیری لنگه کفش را پیدا کند، پیش خود گفتم بک جفت کفش بهتر است یا یک لنگه کفش ؟!»
شنبه 14 شهریور 1388  11:28 PM
تشکرات از این پست
alimkf
alimkf
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : شهریور 1388 
تعداد پست ها : 16
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:داستانهایی در اخلاق کوتاه ولی آموزنده

قراط را پرسیدند: حکمت چه وقت در تو مؤثر افتاد؟ گفت: آن‏گاه که نفس خویش را کوچک شمردم».
شنبه 14 شهریور 1388  11:29 PM
تشکرات از این پست
alimkf
alimkf
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : شهریور 1388 
تعداد پست ها : 16
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:داستانهایی در اخلاق کوتاه ولی آموزنده


«بزرگی را پرسیدند: چگونه به این مرتبه از سروری رسیدی؟ گفت: با هیچ کس دشمنی نکردم، مگر آنکه میان خود و او، جایی برای آشتی باقی گذاشتم».
شنبه 14 شهریور 1388  11:30 PM
تشکرات از این پست
alimkf
alimkf
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : شهریور 1388 
تعداد پست ها : 16
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:داستانهایی در اخلاق کوتاه ولی آموزنده

«مردی گرد کعبه طواف می‏کرد و می‏گفت: «اللّهم اَصْلِحْ اِخْوانی؛ الهی! تو برادران مرا نیک گردان و آنان را اصلاح فرما.» به او گفتند: حال که به این مکان شریف رسیده‏ای، چرا خود را دعا نمی‏کنی؟ گفت: مرا یارانی است. اگر ایشان را در صلاح یابم، من به صلاح ایشان اصلاح شوم و اگر به فسادشان یابم، من به فساد ایشان مفسد شوم».
شنبه 14 شهریور 1388  11:31 PM
تشکرات از این پست
alimkf
alimkf
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : شهریور 1388 
تعداد پست ها : 16
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:داستانهایی در اخلاق کوتاه ولی آموزنده

«بزرگی را از نشانه بردباری پرسیدند، گفت: ترک گِله و پنهان داشتن رنج».
شنبه 14 شهریور 1388  11:32 PM
تشکرات از این پست
alimkf
alimkf
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : شهریور 1388 
تعداد پست ها : 16
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:داستانهایی در اخلاق کوتاه ولی آموزنده

از بزرگی پرسیدند: بزرگ‏ترین مصیبت‏ها کدام است؟ گفت: آنکه بر کار نیک توانا باشی و چندان انجام ندهی که از دست بدهی».
شنبه 14 شهریور 1388  11:32 PM
تشکرات از این پست
alimkf
alimkf
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : شهریور 1388 
تعداد پست ها : 16
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:داستانهایی در اخلاق کوتاه ولی آموزنده


«از دانشمندی پرسیدند: کسی که قرآن می‏خواند و نمی‏داند که چه می‏خواند، آیا هیچ اثری دارد؟ گفت: کسی که دارو می‏خورد و نمی‏داند که چه می‏خورد، اثر می‏کند؛ چگونه قرآن اثر نکند، بلکه بسیار اثر می‏کند!؟ پس چگونه خواهد بود، اگر بداند که چه می‏خواند».
شنبه 14 شهریور 1388  11:33 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها