0

غزل شماره ۱۹۳: در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل شماره ۱۹۳: در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند

در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند

من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی

عشق داند که در این دایره سرگردانند

جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست

ماه و خورشید همین آینه می‌گردانند

عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا

ما همه بنده و این قوم خداوندانند

مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم

آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند

وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد

که در آن آینه صاحب نظران حیرانند

لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ

عشقبازان چنین مستحق هجرانند

مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار

ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند

گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد

عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند

زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد

دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند

گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان

بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند

 

 

یک شنبه 5 مرداد 1393  7:29 PM
تشکرات از این پست
hadis162
hadis162
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1393 
تعداد پست ها : 658

پاسخ به:غزل شماره ۱۹۳: در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند

۱۹۳. در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند 
• زمان : 1:55 
با صدای استاد موسوی گرمارودی

 

 

 

 

دریافت فایل 
http://rasekhoon.net/media/download/331317/۱۹۳-در-نظربازی-ما-بی‌خبران-حیرانند/

 

سه شنبه 19 اسفند 1393  6:49 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۱۹۳: در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند

وزن غزل: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)

۱ آنان که از مقصود ما بی خبرند از نظر بازی ما در شگفتند؛من همینم که نشان دادم، آنها دیگر خود دانند.

نظربازی: نگریستن به چهره ی زیبا رویان،چشم چرانی،رد وبدل نظر عاشق و معشوق ،که در طبیعتعرفانی نگریستن و تامل در مظاهر زیبای خلقت معنی می دهد.

می گوید آنها که مراد ما را از نظر بازی نمی دانند از کار ما حیرت می کنند.من چگونگی ضمیرخود را آشکار کردم،هرگونه که می خواهند درباره ام قضاوت کنند.

۲ عاقلان نقطه پرگاروجودند،اما ؛از نگاه عشق، آنها در دایره ی هستی سرگردانند.

پرگار دوشاخه دارد،شاخه ثابت که نقطه مرکز دایره را رسم می کندوشاخه متحرک که محیط دایره را می سازد.

به لحن طنزآمیز می گوید عاقلان آن نقطه مرکزی هستند که شاخه ثابت پرگاروجوداز خود به جای آن گذاشته است.ودر واقع می خواهد بگوید عاقلان درباره خود چنین تصوری دارند.خود را مرکز دایره وجود و دانای کل می پندارند؛ولی از نگاه عشق ،مثل شاخه دیگر پرگار به نقطه ای اتکاﺀ ندارند – سرگردانند.

بیت دنباله و تاییدبیت پیشین است و عاقلان همان بی خبران در آن بیت.اشاره دارد به اختلاف میان عارفان و عاقلان که عارفان عشق را راه وصول به حقیقت می دانند و عقل را مایه سرگردانی.

۳ فقط چشم من محل جلوه روی او نیست؛ماه و خورشید نیز همین آینه را می گردانند.

می گوید رخ معشوق تنها در چشم من منعکس نمی شود،بلکه در سراسر عالم وجود انعکاس دارد؛وماه و خورشید دو آینه ای هستند که نور چهره معشوق در آن منعکس شده است:

مثل آینه گردان که در برابر عروس یا شاه آیینه نگه می دارد،آینه خود را در برابر چهره خالق نگه داشته ، شب و روز می گردانند تا همه خلق روی معشوق را در ان ببینند.چکیده سخن اینکه ماه و خورشیدبا روشنایی خود به وجود خالق گواهی می دهند.

۴ خداوند عهد ما را با آنها که لب شیرین دارند بسته است؛ما همه بنده ایم و شیرین دهنان سرور ما هستند.

شیرین دهن:آنکه لب و دهنی زیبا یا سخن گفتنی شیرین دارد.

۵ مفلس و بی نواییم و میل به می و طرب داریم؛جای تاسف است اگر خرقه پشمین ما را به گروبرندارند – تا از وجه آن حالی کنیم.

۶ شب پره نابینا شایستگی نداردکه صفات خورشید را بیان کند؛زیرا اهل بصیرت در وصف این آینه شگفت زده اند.

اعمی یعنی نابینا. شب پره از این جهت روزها در سوراخ خود مخفی است وشبها پرواز می کند که نور خورشید را نمی تواند تحمل کند.

می گوید آنها که چشم دارند نمی توانند خورشید را وصف کنند زیرا در برابر اشعه خورشید باید چشم خود را ببندند،چه رسد به شب پره که چشمش بسته و نابینا است.

از «صاحب نظران» مقصود اهل بصیرت است ، آنها که مراحلی را در سیر و سلوک طی کرده اند. می گوید چنین اشخاصی نمی توانند جمال خالق را وصف کنند،تا چه رسد به مردم عامی.

۷ کسی که از عشق لاف می زند،چگونه از یار گله می کند.آفرین بر لاف زدن و به دروغ گله کردن؛این گونه عاشقان سزاوار هجران و دوری از یارند.

یعنی ادعای عشق اینگونه کسان حقیقی نیست.لاف زنی و دروغ گویی است.

۸ مگراینکه چشم سیاه تو به من روش کار را بیاموزد؛وگرنه هر کس نمی تواند مستی و مستوری را با هم داشته باشد.

مستوری : پوشیدگی،نجابت،پاکدامنی،پرهیزگاری.

مستی: سکر،بی پروایی.

چشم سیاه معشوق را طبق معمول مست می داند؛زیرا حالت نرمش وافتادگی مستان را دارد و چون این چشم زیر نقاب مستور است،پس دارای صفت مستی و مستوری هر دو با هم هست؛در صورتیکه علی القاعده این دو صفت مغایر یکدیگرند،یعنی آدم مست نجابت و مستوری را از دست می دهد و بی پروایی می کند.می گوید هنگام مستی بی پروا می شوم ونمی توانم مستوری و متانت خود را نگاه دارم،مگر اینکه این دو روش را از چشم تو بیاموزم که هم مست است وهم در زیر نقاب مستور – هم زیباستو هم نجیب ، می تواند زیبایی خود را پوشیده نگه دارد.

۹ اگر باد بویی از تو به جایگاه مصفای ارواح برساند؛ عقل و جان گوهر هستی خود را فدا می کنند.

نُزهت : (ودر تداول نِزهت) پاکی و پاکیزگی،پاکدامنی،سیروگشت؛ و نزهتگه ارواح : مکان مصفا و پاکیزه ای که روح آدمیان در ان آرمیده است.

بو بردن : آشنایی مختصر پیدا کرن.

تو ،از ضمایر سمبلیک حافظ است که گاه فقط با یک معشوق زنده و زیبا از نوع انسان ، و گاه فقط با خدای عرفانی –اصل وحدت وجود – قابل انطباق است؛وگاه مستعاربدیع و گسترده ای است که هر دو مفهوم را در بر می گیرد.

عقل، مقصود عقلی عملی است که حاصل تجربه حواس آدمی در برخورد با زندگانی است.

این عقل در نظر حافظ از پرواز به ماوراﺀ الطبیعه ناتوان است.

جان : مایه حیات وزندگی.

گوهر : اصل وعنصرودر این جا ایهامی هم به مروارید و سنگهای قیمتی دارد.به قرینه «به نثار افشانند».

شاعر آفریدگار را به مثال روح بزرگ جهان ،حقیقت ، ابدیت و منشاﺀ جمال در نظر دارد،و«تو» در این بیت، همین روح بزرگ افلاطونی ، معشوق عرفانی،یا اصل متعالی است.

می گوید اگر باد از تو که روح بزرگ جهان هستی به نزهتگه ارواح – جایگاه ارواح کوچک انسانی – بویی از آشنایی و معرفت برساند،عقل و جان به شکرانه رسیدن به معرفت وجود تو، عنصر هستی خود را نثار می کنند.یعنی عقل انسانی دیگر به اتکاﺀ استدلال ، در تلاش اثبات وجود خالق نخواهد بود.جان نیز دیگر از نیستی ترسی نخواهد داشت.

خلاصه مفهوم بیت اینکه: وقتی روح انسان به معرفت الهی رسید دیگر عقلش در پی شک و استدلال نخواهد بود و جانش از مرگ نخواهد ترسید.

این بیت و ابیات بسیار دیگر حافظ در این زمینه گویای این نظریه عرفانی هستند که روح کوچک انسانی از طریق معرفت به حقایق،می تواند به روح بزرگ جهان بپیوندد و جزیی از ان کل گردد –مثل قطره و دریا، وذره و خورشید.

۱۰ اگر زاهد حال رندی حافظ را درک نمی کند اهمیتی ندارد؛زیرا شیطان از آن قوم که قرآن می خوانند می گریزد.

حافظ ، حافظ قرآن است و آنهاکه از او دوری می کنند دیوند که از قرآن خوان می گریزند.

ظاهرا اشاره دارد به حدیث منقول از حضرت امیر چنانکه ترجمه آن در اصول کافی آمده است : «ونیز فرمود علیه السلام: که امیرالمومنین علیه السلام فرمود: خانه ای که در آن قرآن خوانده شود و ذکر خدای عزوجل (ویاد او) در آن بشود،برکتش بسیار گردد و فرشتگان در آن بیایند و شیاطین از آن دورشوند…» .]

مصراع دوم تضمینی از مصراع اول این بیت سعدی است :

دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند آدمیزاده نگه دار که مصحف ببرد[۲]

۱۱ اگرمغبچه ها از افکار ما آگاه شوند ؛بعد از این خرقه صوفی را به گرو بر نمی دارند.

می گوید اگر مغبچه ها بدانند که ما صوفیان به خلاف آنچه در ظاهر نشان می دهیم،چه اندیشه های نادرستی داریم چنان از ما سلب عقیده می کنند که، بعد از این خرقه ی صوفی را به گروبرنمی دارند.

سودی گمان کرده که صوفیان خرقه را می گذارند و دیگر برای از گرو در آوردن آن پول نمی دهند.

————————————————————————————-

[۱]کلینی،… اصول کافی…جزﺀ چهارم، ص ۴۱۳٫

] سعدی،… کلیات… ص ۹۱۷٫

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

چهارشنبه 6 خرداد 1394  7:44 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

پاسخ به:غزل شماره ۱۹۳: در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند

معاني لغات غزل(184)

نظر بازي: چشم چراني ، به چهره زياب خيره شدن و در اصطلاح عرفا تأمل و تفكر و تعقل در مظاهر زيباي خلقت و توجه به خالق زيبايي ها .             

نقطه پرگار :  نقطه يي كه سر شاخه ثابت پرگار برآن قرار گرفته است.

خفاش : موش كور، شب پره.

شيرين دهنان:  صاحبان لب و دهان زيبا با سخنهاي گفتني و شيرين .

مُفلِس :   تهيدست ، بي نوا.

هواي من :   ميل به مي .

لاف : گزافه گويي ، ادّعاهاي بي جا .

مستوري : پوشيدگي ، نجابت ، پرهيزكاري، پاكدامني.

نِزْهتگه : نزهتگاه ( در اصل نُزهَت و در عرف به صورت نِزهَت گفته مي شود به معناي پاكي و پاكيزگي) ، جاي خوش و خرم و مكان سير و گشت.

نِزْهتگه ارواح: مكان پاك و پاكيزه يي كه ارواح در آن در حال آرامش به سر مي بند.

به نثار افشاندند :  فدا مي كنند ، شا باش مي كنند.

چه شد: چه مي شود، چه اهميتي دارد.

ديو: شيطان .

معاني ابيات غزل(184)

(1) آنها كه از نيت ما آگاهي ندارند، از چشم چشراني و نگرش ما به روي زيبايان ، در شگفتند . آنها خود مي دانند . من همينم كه نشان دادم.

(2) عاقلان براي باورند كه نقطه اتكاءِ پرگاررِ هستي و برگزيدن آفرينش اند  اما به باور عشق، آنها در دايره وجود سرگشته و حيرانند . 

(3) تنها ديدگان من جاي نمايش چهره آن محبوب ازلي نيست ماه وخورشيد هم آينه دار جمال اويند.

(4) خداوند( در روز ازل) ميان ما وشيرين دهنان خوش بيان ، پيمان جاويد بر قرار كرد . ما همه بنده ايم و آنها سرور و صاحب اختيار مايند .

(5) ما تهيدستان بي نواييم كه آرزوي مي ومطرب در دل داريم. دواي بر ما اگر خرقه پشمين ما را ( براي گرفتن وجه) به گرو بر ندارند.

 (6) جايي كه اهل بصيرت در وصف آيينه جمال خورشيد در مانده و حيرانند ، شرح آن جمال و چهره را ازشب پره مينا مپرس.

(7) لاف عشق زدن و از يار گله داشتن ؟ آفرين! برآن لاف و بر اين دروغ،اين گونه عاشقان سزاوار و در خور دوري و فراقند.

(8)مگر ما اينكه شيوه اين كار را ازچشم سياه تو بياموزم، و گرنه مستي و پرهيزكاري را با هم داشتن كار همه كس نيست .

(9) آنگاه كه نسيم صبا بوي جان بخش تو  را به جايگاه خوش و آرامگاه ارواح برساند، عقل و جان آدمي، گوهر وجود خويش را به پاي او نثار كنند.

(10) اگر زاهد از سِرِّ حالت رندي حافظ در نمي آور د ، مهم نيست . چرا كه شيطان از جماعتي كه كلام خدارا تلاوت مي كنند هراسيده و دور مي شود .

شرح ابيات غزل(184)

 وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لان

بحر غزل: رمل مثمن اصلم مسبغ 

*

خواجوي كرماني : سـوي ديـرم نگذارند كـه غيرم دانند                و ر سوي كعبه شوم راهب ديرم خوانند

*

سلمان ساوجي :گاه در مصطبه دردي كش رندم خوانند              گـاه در خـانـقهـم صوفي صافي دانند

*

 پيش از ايندر شرح چند غزل ، تلويحاً و ر زير عنوان ( چرا حافظ به يزد تبعيد شد)، اختلاف عقيده و سليقه فيما بين حافظ و متوليان شريعت و صوفيان دنيا دار را شرح داده و گفتيم به واسطه صراحت لهجه و كنايات لفظي و پاره يي ايهامات كه در غزلهاي حافظ به كار مي رفت روز به روز اين اختلاف شدت بيشتري به خود مي گرفت تا اينكه منجر به تبعيد اوشد. دستاويز تبعيداو همين يك بيت : گرمسلماني از اين است كه حافظ دارد . نبود و ابيات زيادي از غزلهاي مختلف را مخالفين، خلاف شرع مقدس به شمار مي آورند و پاره يي حركات و سكنات شاعر را دور از شأن يك مدعي اسلام مي دانستند از جمله همين غزل در برانگيختن مخالفين نقشي به سزا داشته است. شاعر پس از اينكه او را به نظر بازي كه خواهي نخواهي تهمت شاهد بازي در پي آن به او وارد مي آيد متهم مي كنند، در اين غزل دفاع از خود را به عهده گرفته و مي گويد من همينم كه هستم آنها هر كاري از دستشان بر مي آيد بكنند. سپس شاعر در ابيات بعدي به شرح نظرات عرفاني خويش پرداخته مي فرمايد ، اين اصطلاح عاقلان، در پيش خود قاضي رفته و خيال مي كنند كه نقطه پايه ثابت شاخه پرگار هستي و آفرينش اند در حاليكه عشق به آنها اعلام مي كند كه آنها نه پايه ثابت بلكه شاخه متحرك ديگر پرگارند كه در حال سرگرداني گردا گرد خود به سر مي برند و اين يك نظريه اصولي عارفان است كه عشق را بر عقل مرجح مي شمارند  و چنانكه مي دانيم حافظ اين مطلب را كراراًَ به كمك مضامين مختلف بازگو كرده است. . از جمله:

دل چو پير خرد نقل  معاني مي كرد  عشق مي گفت به شرح آنچه بر او مشكل بود

شاعر در بيت سوم مي گويد از روز ازل ميان او و شيرين دهنان شيرين گفتار ، توسط خدا عهد بندگي و مولايي بسته شده و او پيوسته بر سر پيمان خود باقي است . منطوق اين كلام اين است كه : من بنده و اينان خداوندان اند و هر چند مصراع داراي ايهام است ليكن معناي صريح آن داد قشريون را به آسمان بلند مي كند مخصوصاً اينكه حافظ جبري هر حركت و اراده خود را از جانب خداوند مي داند و به معاندين خود مي گويد : فضولي موقوف . مفاد اين ابيات ، در اين برهه از زمان كه حافظ به عنوان دفاع از تهمتهاي وارده به خود ، مي سرايد و در دهانها مي افتد كمتر از مفاد ( گر مسلماني از اين است كه حافظ دارد ) نيست.

شاعر در بيت مقطع غزل بيت معروف سعدي را تضمين و به صورت ارسال مثل در آورده است: 

ديو گر بگريزد از آن قوم كه قرآن خوانند    و آدميزاده نگهدار كه قرآن ببرد                                

(شيطان از جماعتي كه قرآن تلاوت مي كنند مي گريزد . انسان را بنگر كه سينه اش مي تواند حامل كلام خدا ، قرآن باشد.  بايد دانست.

 شيخ اجل مفاد اين بيت خود از حديث منتسب به حضرت علي گرفته(ع)  است :

اَلبَيتُ الذي يُقري فيهِ القُرآنَ وَ يَذكُرُاللهَ عَزَّ وَ جَلّ ، يَكثُرُو َبَرَكَتَهُ وَ يَحضَرُهَ المَلائِكَهَ وَ يُهْجرُهَ الشَّيطان . يعني خانه اي كه  در آن قرآن تلاوت شود و نام پرودگار بزرگ در آنجا برده شود  بر كتش افزوني  گيرد و حضور  گاه فرشته باشد  و شيطان از آنجا بگريزد. 

وجود چنين غزلهايي در ديوان حافظ پس از آنكه به درستي آن سرودن آن را درمي يابيم به ما ثابت مي كند كه شاعري به صراحت گفتار و دفاع از عقايد عر فاني خويش و به شجاعت او در تاريخ ادبيات اير ان وجود ندارد .

شرح جلالی بر حافظ- عبدالحسین جلالیان

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

چهارشنبه 6 خرداد 1394  7:46 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

تعبیر غزل شماره ۱۹۳: در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند

تعبیر :

شما پیشنهاد خودتان را داده اید حالا منتظر جواب هستید از سرگردانی نجات پیدا می کنید. عهدی خواهید بست و امانتی خواهید گرفت که باید تا آخر از او مراقبت کنید. در کاری که انجام می دهید از دروغ و بزرگنمایی پرهیز کنید. اگر دروغ بگویید مستحق هجران و دوری هستید. قرآن زیاد بوانید تا شیطان همیشه از شما دور باشد.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

چهارشنبه 6 خرداد 1394  7:46 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها