0

غزل شماره ۱۶۸: گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل شماره ۱۶۸: گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد

گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد

بسوختیم در این آرزوی خام و نشد

به لابه گفت شبی میر مجلس تو شوم

شدم به رغبت خویشش کمین غلام و نشد

پیام داد که خواهم نشست با رندان

بشد به رندی و دردی کشیم نام و نشد

رواست در بر اگر می‌تپد کبوتر دل

که دید در ره خود تاب و پیچ دام و نشد

بدان هوس که به مستی ببوسم آن لب لعل

چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد

به کوی عشق منه بی‌دلیل راه قدم

که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد

فغان که در طلب گنج نامه مقصود

شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد

دریغ و درد که در جست و جوی گنج حضور

بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد

هزار حیله برانگیخت حافظ از سر فکر

در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد

 

 

پنج شنبه 2 مرداد 1393  2:52 PM
تشکرات از این پست
hadis162
hadis162
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1393 
تعداد پست ها : 658

پاسخ به:غزل شماره ۱۶۸: گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد

۱۶۸. گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد 
• زمان : 01:28 
با صدای استاد موسوی گرمارودی

 

 

 

دریافت فایل 
http://rasekhoon.net/media/download/334741/۱۶۸-گداخت-جان-که-شود-کار-دل-تمام-و-نشد

دوشنبه 18 اسفند 1393  6:54 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۱۶۸: گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد

 ١ -جانم سوخت براى اين كه كار دل سامان يابد و خود نيز در اين آرزوى خام سوختيم اما هدف ‌برآورده نشد.[كار دل،همان برآورده شدن آرزوهاست.و چون آرزوى دل برآورده نمى‌شود،از آن باصفت خام يعنى نسنجيده ياد مى‌كند.]
 ٢ -روزى با نيرنگ و فريب گفت:سرور مجلس تو مى‌شوم.من با رغبت تمام غلام او شدم؛اما او
سرور مجلس من نشد[به وعده وفا نكرد.]
 ٣ -پيام داد كه پس از اين با رندان همنشين خواهم شد؛از اين رو،من در رندى و دردكشى‌ شهره‌ى شهر شدم،اما او با رندان همنشين نشد.[يعنى من به خاطر او به رندى روى آوردم تا به‌همنشينى او افتخار كنم،اما او بر خلاف وعده‌اى كه داده بود به جمع رندان نپيوست،در حالى كه من دررندى شهرت و آوازه يافتم.]
 ۴ -اگر دل من-مانند كبوتر-در سينه مى‌تپد،حق اوست!زيرا كه در راه خود پيچ و تاب دام عشق‌
را ديد اما از آن روى بر نگرداند.[دل خود را سرزنش مى‌كند؛زيرا با وجود اين كه دام عشق را ديده،باز نگشته و در نتيجه گرفتار شده است.]
5-در اين آرزو كه در حالت سرمستى و شادى لب لعل‌گون او را ببوسم چه قدر خون دل خوردم و
رنج بردم،اما اين آرزو بر آورده نشد.
 ۶ -بدون راهنماى راه بلد،به كوى عشق مرو؛زيرا كه من صد بار به تنهايى اين راه را رفته اماموفق نشده‌ام!
 ٧ -فرياد كه در جست و جوى يافتن رمز و طلسمى كه مرا به سوى گنج مقصود هدايت كند و رهنمون شود،رسواى جهان شدم،اما مقصود حاصل نشد.[مقصود و هدف خود را به گنجى مانندمى‌كند كه براى يافتن گنج نامه‌ى آن(يعنى نامه،نوشته،رمز و طلسمى كه در آن راه رسيدن به گنج‌طراحى شده باشد)به هر درى مى‌زند تا همه به راز او پى مى‌برند و رسوا مى‌شود اما به مقصودنمى‌رسد.]
 ٨ -دريغ و درد كه در جست و جوى گنج حضور،بارها از بزرگان و بزرگواران،درخواست راهنمايى و كمك كردم،اما آن هم ممكن نشد.[حضور در پيشگاه دوست را-در اين بيت-به گنج ديگرى مانندكرده كه براى رسيدن به آن از بزرگان و اهل كرامت يارى و راهنمايى خواسته،اما به آن دست نيافته واز فيض حضور محروم مانده است.]
9-حافظ،در اين آرزو كه آن نگار رام او شود،به يارى فكر و انديشه‌ى خود هزار راه چاره انديشيد
اما اين آرزو هم برآورده نشد.
****
دیوان حافظ بر اساس نسخه قزوینی و خانلری

 
 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

جمعه 25 اردیبهشت 1394  8:09 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۱۶۸: گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد

معاني لغات غزل(168)

گدا خت: از حرارت ذوب شد .  

شود كار دل تمام: كار دل را به سرانجام برسد ، دل به مراد برسد.   

 آرزوي خام: آرزوي نَسنجيده ، خواسته هاي نامعقول.    

گنج نامه :  نامه يي كه در آن محل گنج و محتويات آن و راه رسيدن به آن نوشته شده است.                                               

شدم خراب جهاني : در نزد جهانيان خراب و بد نام شدم .                                                                                       

گنج حضور: (اضافه تشبيهي) حضور قلبي به گنج تشبيه شده.                                                                     

كِرام: جمع كريم ، مردان بلندهمّت و بخشنده ، بزرگواران .                                                                              

لابه: تملّق ، فريب، بازي دادن.  

 مير مجلس: امير و بزرگ  مجلس ، رئيس تشريفات و پذيرايي .  

كمين غلام: كمترين غلام، غلام كوچك  ، بنده كِهتَر.                                                                                 

 ...كه ديده در ره خود تاب و پيچ دام ونشد: براي اينكه پيچ وتاب دام و بند را در راه خود ديد ونرفت.  

 دليل راه : راهنماي راه ، پير و مرشدو راهنماي راهِ طريقت .                                                                 

اهتمام: كوشش.

معاني ابيات غزل(168)

 (1) براي آنكه كار دل  به سرانجام برسد، در آتش اشتياق سوخت و كار صورت نگرفت . در راه اين آرزوي نا پخته  رنج بسيار كشيديم  و كار دل به سامان نرسيد.   

 (2) افسوس كه راه دست يابي  به گنج نامه مقصود ( راز افرينش ) در پيش چشم مردم دنيا خراب و بد نام شدم  وبه مقصود نرسيدم .  

(3)در يغا كه براي دسترسي به گنجينه نقدينه حضور قلبي ، بر دربزرگان و كريمان به گدايي رفتم و نيافتم.

(4) محبوب ، از راه فريب و عده داد كه يك شب امير مجلس تو خواهم شد  و من با  ميل ورغبت غلام كوچك او شدم و او به قول خود  وفا نكرد .    

 (5) هم چنين پيام داد كه من با رندان نشست و  برخاست  مي كنم و من به رندي و باده نوشي خود را شهره عام كردم و او به عهد خود وفا نكرد .      

 (6)  اگر كبوتر دل در سينه جاي گرفته و مي تپد ، جا دارد براي اينكه پيچ و تاب دام و بند را در خود ديد و از جاي خود بيرون نشد.   راب،  خون در دلم موج زدو اين آرزوي عملي نشد.   

 (8) بدون مرشد و راهنما پا به وادي عشق مگذار كه من كوشش زيادي كردم  كه به تنهايي اين راه طي كنم و موفق نشدم .     

 (9) حافظ به كمك نيروي فكر ، هزاران   حيله و تدبير به كار برد به اميد اينكه آن محبوب رام شود ولي موفق نشد.

شرح ابيات غزل( 168)

وزن غزل: مفاعلن  فعلاتن مفاعلن  فعلن                     

     بحر غزل: مجتث مثمن مخبون محذوف

*

   شيوه تحقيق  كلاسيك غرب بر اين است كه تنها از گفته ها و  نوشته هاي مُسجّلِ يك خطيب، شاعر ونويسنده يي ، پي به كُنهِ عقيده و خط مشي آنها برده  و مندرجات روزنامه ها و صفحات تواريخ و نقل قولها را در صورتي  منطبق با واقعيت محسوب مي دارند كه آثار مكتوب اصلي را تأييد نمايد.

    در مورد حافظ خوشبختانه سخنان بسياري  درباره معتقدات او در قالب مضامين غزلها به جاي مانده و در دست است كه مي توان به كمك آنها به واقعيت دست يافت. غزل 62  مورد بحث ما سند مهمي است براينكه حافظ جستجو گر، سالها با مطالعه و مدّاقه در دايره شريعت و طريقت  و سخنان مشايخ صوفيه براي رسيدن  به صراط مستقيم  وصول به حقيقت رنج فراواني برده  و بدون آنكه مريد و بنده مرادي شود  راه عرفان و اشراق  را بر شريعت رجحان داده  و سالياني دراز  در اين باره در وادي حيرت  و سر گرداني سر برده است .

        حافظ در اين غزل در حالي كه صراحتاً اذعان دارد  كه راهي به منزل مقصود نبرده و از اهتمام خود راضي نسيت همه چيز را باز گو مي كند. شاعر در بيت اول مي فرمايد  راه عقل كوره راهي بيش نبود و من راه دل را بر گزيدم  و جانم در راه اينكه اين دل من به سر منزل مقصود خود برسد  گداخته شد و اين آرزوي خام  من صورت عمل به خود نگرفت

و در بيت دوم: براي اينكه به گنج نامه مقصود دل يعني درك رموز كاينات و خلقت و معرفت در باره حكمت آفرينش دسترسي پيدا كنم  معموره حيات و عمررا به خرابي كشيدم و خراب و بد نام شدم و به اين گنج نامه دست نيافتم . منطوق اين كلام اين است كه گفته ها و نوشته هاي مشايخ صوفيه حافظ را قانع نكرده است و ما قبلاً در اين باره گفته بوديم  كه ضريب هوشي بالاي حافظ و هر هوشمند نابغه ديگري به منزله سنگ محك تحقيق آن شخصيت عمل كرده  واز اينكه آن شخص به جاده تقليد و مريدي كشيده شود و بدون اينكه به هسته حقيقت  دست يابد  ، ممانعت به عمل مي آورد و اين بيت دليل براين گفته ماست.

         حافظ در بيت سوم مي گويد  مانند   يك نفر گدا به در خانه همه كريمان  به گدايي رفتم كه نقد طلب را به دست آورم اما چيزي نصيبم نشد و اين بدان معناست كه سركردگان  قوم و مشايخ صوفيه هم خودشان فقير و بي چيز بودند و هم چيزي نداشتند كه به مستحّق ديگري بدهند.

      آنگاه حافظ شروع و بسط سرگردانيهاي خود در اين راه كرده در بيت چهارم مي فرمايد  كه اين دل من از راه فريب دادن من به گفت كه من جلودار و پيشاهنگ راه تو خواهم شد تا به مقصود خود برسي  منهم مثل نوكري پشت سر او راه  افتادم و به جايي نرسيدم و در بيت پنجم اضافه مي كند  كه اين دل من به من گفت  كه من شيوه رندي و زرنگي و باده كشي را راه مناسب دانسته و با كسي كه چنين صفاتي داشته باشد همراه و همگام مي شوم ، منهم همه اين كار را پيشه خود كردم و باز كار به سرانجام نرسيد.

      شاعر پس از شرح مطالب بالا در بيت ششم مي فرمايد در حال حاضر اين كبوتر دل من ، حق دارد  كه در كنج  سينه من نشسته و ميل به پرواز نداشته  باشد  زيرا اين مرغ زيرك در راه خود  صدها دام و بند صيادان حقه باز را با چشم خود ديده و به همين دليل ديگر ميل به پرواز و جستجو در خود حس نمي كند.

       شاعر در بيت هفتم تكراراً ، نوميدي خود را از بوسه زدن بر لب مقصود اظهار مي دارد آنگاه در شاه بيت غزل به اين نتيجه مي رسد كه علت العلل ناكاميهاي من در اين بود كه نتو انستم يك راهنماي خبره وبصير پيدا كنم و به كمك او اين راه را طي كنم  و خواستم به تنهايي به جايي برسم  و موفق نشدم . در زير  معناي ظاهر اين بيت كه در بالا آمد، برق اي انديشه به چشم مي خورد  كه در بيابان وادي حيرت اگر كسي خواست گم نشود  بايد به علامت صحيح راه كه ديگران قبلاً از خود بجاي گذاشته اند توجه كند و اين همان نقطه عطف و بازگشت  به مرحله اول انديشه شاعر است  كه كدام رهرو ، كدام  دليل را ، كدام راه؟

     اينجاست كه حافظ خود متوجه اين بلاتكليفي خود شده و در آخرين كلام خود در مقطع غزل مي گويد نمي فهمم . من هزار حيله و تدبير به كار بردم كه راه از چاره تميز و دليل راهي پيداكنم  امانشد كه نشد . حرف آخر اينكه در حالي كه ما چنين گفته هايي از شاعري در دست داريم آيا صحيح است كه باز او را به فلان و بهمان طريقه نسبت داده و اين نابغه عالم تفكر را دنباله رو افرادي كوچكتر از او به حساب آوريم ؟

شرح جلالی بر حافظ - عبدالحسین جلالیان

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

جمعه 25 اردیبهشت 1394  8:12 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

تعبیر غزل شماره ۱۶۸: گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد

تعبیر :

راهی که انتخاب نموده اید راه درستی نیست و بر مبنای هوی و هوس این راه را می روید برگردید چون غیر از ضرر چیز دیگری ندارد. سودی نمی کنید و کسی هم به شما کمک نمی کند. به پیغامی که برایتان می فرستند اهمیت ندهید چون می خواهند شما را به دام بیاندازند.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

جمعه 25 اردیبهشت 1394  8:16 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها