معانی لغات غزل (۴۴)
باده صاف: باده زلال.
اوصاف: وصفها، شرح چیزهایی کردن، تعاریف.
کشاف: نام کتاب تفسیر قرآن ابوالقاسم محمودبن زمخشری که به زبان عربی و در شأن نزول آیات و ویژگیهای صرف و نحو کلمات نوشته شده.
کشف کشاف: حاشیهیی است بر کتاب کشاف زمخشری از سراج، معاصر حافظ.
فقیه: آگاه به مسائل فقهی، مدرس مدرسه دینی.
فتوا: رأی، حکم فقهی و شرعی.
میحرام ولی به زمال اوقاف است: حکم شرعی است و دلیل آن اینکه میخواره اگر توبه کند بخشوده میشود اما آنکه مال وقف را خورده با توبه حقالناس از گردنش ساقط نمیشود.
اوقاف: وقفها و کنایه از اموال و املاک و مستحدثاتی است که جهت صرف در امور خیریه تخصیص داده شده است.
درد وصاف: ناصاف و صاف، کدر و زلال.
خوشدرکش: به خوشی و شادمانی بنوش.
عنقا: مرغ افسانهیی که وجود خارجی ندارد، سیمرغ.
قیاس: مقایسه، سنجش.
صیت: شهرت، آوازه.
قاف تا قاف: از این کوه منتها الیه تا آن کوه منتهاالیه و محل آشیانه عنقا که سیمرغ خیالی در آن است.
حدیث: مقابل قدیم، نو، جدید، تازه، سخن نو، مطلب، قضیه.
مدعیان: داعیهدارانی که ادعای آنها خلاف واقع و بیدلیل است.
زردوز: دوزندهیی که با الیاف طلا پارچههای گرانقیمت را میدوزد.
بوریاباف: بافند حصیر از لیفههای درخت خرما.
قلاب: متقلب، کسی که سکههای قلب میسازد، دغل باز.
صراف: کسی که کارش تبدیل پولها و معاوضه آنهاست، شناسنده پولها وآگاه به قیمت آنها.
معانی ابیات غزل (۴۴)
(۱) اکنون که گلبن گل، جام همانند شراب زلال در کف دارد و بلبل با صدهزار زبان در وصف او خواناست…
(۲) (ای حافظ) دفتر اشعار خود را برگرفته و راه سبزه و صحرا را در پیشگیر، این زمان چه وقت مدرسه رفتن و بحث دربارة کشف کشاف است؟
(۳) دیروز فقیه و مدرس مدرسه در حال مستی فتوا داد که حرام بودن میمسلم، اما از خوردن مال وقف بهتر است.
(۴) تو را نمیرسد که دربارة زلال یا دردی بودن سهمیه شراب خود اظهار نظرکنی، هرچه هست بیا شام که ساقی ازلی آنچه را قسمت کرده کمال لطف و عنایت اوست.
(۵) از عوامالناس کنارهگیری کرده راه کار از عنقا بیاموز که گوشه کوه قاف را برگزید و شهرت گوشهنشینانی چون او از این کوه قاف تا آن کوه قاف است.
(۶) ادعاهای مدعیان (شعر وبلاغت) و خیالپردازیهای همکاران (شاعر) عیناً به حکایت ادعای همکاری حصیرباف است که با خیاط زردوز دارد.
(۷) حافظ! از این مقوله بگذر و این سخنان موجه چون طلای ناب خود را با کس در میان مگذار که جاعل و دغل باز شهر جای صراف را گرفته است.
شرح ابیات غزل (۴۴)
وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
بحر غزل: مجتث مثمن اصلم مسبغ
*
۱- این غزل از لحاظ جو حاکم بر فکر گوینده عیناً به غزل ۴۳ میماند. هر دو غزل با وصف بهاران و فصل بادهگساری شروع و توصیه به گوشهگیری از مردم را دارد که دلیل بر دل خرابی و غمگین بودن روحیه حساس شاعر در مقطعی از زمان است. منتها در این غزل حافظ از یک شاعر و همکار و مدعی خود نیز گلهمند است که آنچنانکه باید و شاید پی به ارزش واقعی اشعار او نبرده و در حق او قضاوتی غلط کرده است و نکتهیی که از مقطع کلام غزل حافظ استنباط میشود (قلاب شهرصراف است) این است که دریک مجلس شعر و ادب شاعری با سمت تقریباً رسمی اشعار شعرا را سبک سنگین میکرده و به علت نظر تنگی یا حسادت و یا ضوابط غلط نسبت به حافظ کم لطفی نشان داده است. این چنین مجلسی میتواند مجلس ادبی زمان شاه شجاع و یا حتی زمان امیر مبارزالدین باشد و نام آن صراف شعر هم که حافظ نیز مدعی است به مانند بوریاباف است بر ما معلوم نیست.
۲- مضمون بیت سوم این غزل را حافظ از نظامی درهفت پیکر گرفته است. نظامی میفرماید:
دل به احکام دین سپردن به
باده خوردن ز وقف خوردن به
همچنین مضمون بیت مقطع غزل از نظامی است که در خسرو شیرین، میگوید:
به قدر شغل خود باید زدن لاف
که زردوزی نداند بوریاباف
و حافظ هم تلویحاً در شعر خود به آن اشاره دارد زیرا میگوید: همان حکایت زردوز و بوریاباف است.
****
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان