0

غزل ۰۲۹- ما را ز خیال تو چه پروای شراب است

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل ۰۲۹- ما را ز خیال تو چه پروای شراب است

ما را ز خیال تو چه پروای شراب است

خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است

گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست

هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است

افسوس که شد دلبر و در دیده گریان

تحریر خیال خط او نقش بر آب است

بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود

زین سیل دمادم که در این منزل خواب است

معشوق عیان می‌گذرد بر تو ولیکن

اغیار همی‌بیند از آن بسته نقاب است

گل بر رخ رنگین تو تا لطف عرق دید

در آتش شوق از غم دل غرق گلاب است

سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم

دست از سر آبی که جهان جمله سراب است

در کنج دماغم مطلب جای نصیحت

کاین گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است

حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز

بس طور عجب لازم ایام شباب است

 

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

دوشنبه 23 تیر 1393  6:42 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل ۰۲۹- ما را ز خیال تو چه پروای شراب است با صدای استاد گرمارودی

۲۹. ما را ز خیال تو چه پروای شراب است 
• زمان : 01:27 
با صدای استاد موسوی گرمارودی 

 

 
 
 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

چهارشنبه 16 مهر 1393  7:50 AM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل ۰۲۹- ما را ز خیال تو چه پروای شراب است

وزن غزل: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (بحر هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)

1 ما از خیال تو رغبتی به شراب نداریم ؛ خم را بگو به فکر خود باشد زیرا خمخانه خراب است.

پروا: ترس و هراس، تاب و توان، رغبت .

سر خود گیر: به فکر خود باش ، پی کار خود برو.

می گوید خیالات خوشی که درباره تو در سر داریم ما را چنان مست کرده که نیازی به شراب نداریم، پس به خم بگو که در فکر خود باشد؛زیرا در اثر بی توجهی ما به می، میخانه بی مشتری مانده و خراب شده است.

« سر خودگیر» به این معنی نیز اشاره دارد که سر خم را تا رسیده شدن شراب با خشت و گل می پوشانند.به اصطلاح گل می گیرند. و این جا مراد این است که به خم بگو سر خود را بسته نگهدار که جنس درونت مصرفی ندارد – خم خانه بی مشتری است.

2 اگر شراب بهشتی است، آن را بریزید، زیرا هر شربت گوارایی که بی دوست به من بدهید برای من عذاب واقعی است.

عذب: گوارا ، شیرین.

خمر بهشت ظاهراً اشاره دارد به شراباً طهورا در آیه 21 از سوره الانسان (76) : «… وَ حُلّوُا اَساوِرَ مِن˚ فِضَّۀٍ وَسَقبهُم˚ ربُّهُم˚ شَراباً طَهُوراً»(… و بر دستهایشان دستبند نقره فام و خدایشان شرابی پاک و گوارا بنوشانید).

در ارزش و مقام دوستی می گوید اگر مرا به بهشت ببرند،و آنجا از شرابهای بهشتی به من بدهند،اگر تنها باشم ارزشی ندارد.باید با دوستان به بهشت بروم و باده بهشتی بنوشم.

3 افسوس که دلبر رفت و نقش کردن تصویرخیالی خط چهره او در چشم گریان، نقش بر آب است.

تحریر: ترسیم.

نقش بر آب زدن در بیت به معنی ساختن تصویر معشوق در اشک و مجازاً کار بی حاصل کردن است[1].

می گوید افسوس که دلبر رفت و حالا هر چه اشک بریزم، و تصویر خط و خال او را در اشک چشم خود ببینم، کار بی حاصلی است،مثل نقش بر آب زدن.

4 ای چشم از خواب بیدارشو،زیرا با این سیل که دم به دم به این منزلگاه خواب می آید، امنیت وجود ندارد.

دَمادَم: لبریز و پر، لحظه به لحظه، دَم به دَم.

می گوید ای چشم من از خواب غفلت بیدارشو،زیرا این اشکی که هر لحظه مثل سیل از چشم من جاری است امنیت را از وجود من برده است. اگر در خواب بمانی مرا خواهد برد.

– اگر از خواب غفلت بیدار نشوی حوادث، هستی مرا به باد خواهند داد.

دمادم را دُمادُم هم می توان خواند یعنی بلافاصله و دُم هم پیوسته.این تعبیر بخصوص در مورد سیل صادق است و در ادب فارسی نیز مکرر آمده است:

چون زال سپهبد ز پهلو برفت           دُمادُم سپه به روی بنهاد تفت[2]

در تاریخ بیهقی آمده است «… و لشکرها دُمادُم بود و غازی خواسته بود که بازار از آب گذر کند تا از این لشگر ایمن شود،ممکن نگشت…»[3]

وبا دَمادَم که معنی کردیم فاصله چندانی ندارد.

5 معشوق آشکارا از برابر تو می گذرد؛ اما چون مردم بیگانه را می بیند نقاب از چهره بر نمی دارد.

اشاره عرفانی بیت اینکه در برابر نا اهلان در حجاب است – اهلیت نیاز به استعداد ذاتی و سپس طی مراحل در سیر وسلوک دارد.

اغیار را می توان پرده هایی معنی کرد که در برابر دل آدمی قرار دارد و مانع ار رویت معشوق می شود.

6 همینکه گل زیبایی دانه های عرق را بر گونه سرخ تو دید ؛ از غصه در آتش حسد افتاد و در گلاب غرق شد.

مضمون بین مجموعاً اشاره به کار گلاب گیری دارد؛ برای گرفتن گلاب، که عرق گل است، برگ های سرخ را با آب درون دیگ می ریزند و روی آتش می گذارند تا تبخیر شود، وبخار آن ، از طریق تقطیر، به عرق بدل می شود که همان گلاب است. ودر تصویر شاعر گل از این جهت عرق کرده وبه گلاب بدل شده که زیبایی دانه عرق را بر چهره معشوق دیده،حسدش افروخته شده و آتش این حسد است که سبب تبخیر و تعریق شده و گل را غرق در عرق گردانده است.

گلاب به دانه عرق معشوق ، و آتش زیر دیگ به آتش حسد گل تشبیه شده است.

7 کوه و دشت سبز است ، بیا تا از سرآبی دست بر نداریم ، زیرا که جهان تماماً سراب فریبنده ای است.

سراب: زمین شوره که از دور به آب شباهت دارد.

می گوید : کوه و دشت سبز است. بیا از تفرج در کنار چشمه و جویبار دست بر نداریم زیرا دنیا مثل سراب فریبنده است و چیزی برای ما ندارد.

8 در گوشه دماغ من جایی برای پند و اندرز جست وجو مکن؛ زیرا این حجره از زمزمه چنگ و رباب پر است.

حجره: اطاقک ، غرفه.

یعنی به عیش و شادی مشغولم و در سرم جز آوای موسیقی چیزی نیست ، چنانکه جای خالی برای پند و اندرز ندارد.

9 چه اهمیتی دارد که حافظ عاشق و لاابالی و زیبا پسند باشند؛ حالات شگفت آور بسیاری لازمه ایام جوانی است.

نظر باز: کسی که به نگاه کردن به زیبارویان میل و عادت دارد.

می گوید در دوران جوانی که نیروی حیات از درون انسان غلیان دارد حالات گوناگونی می شود که هنگام پیری به نظر غریب می آیند.

این بیت گواه بر این است که غزل در دوران جوانی سروده شده است.

 

———————————————————————————————————————-

[1] برای اطلاعات بیشتر نیز رجوع کنید به مرتضوی،… «نقش بر آب زدم…»نشریه دانشکده ادبیات تبریز،ش17،ص419-439.

[2] فردوسی،… به نقل از دهخدا،…لغت نامه (ذیل دمادم).

[3] بیهقی،… تاریخ بیهقی… ص 301،برای اطلاع بیشتر درباره دَمادَم و دُمادُم رجوع شود به قزوینی،…یادداشت های قزوینی…ج4،ص254.

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

دوشنبه 7 اردیبهشت 1394  7:16 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل ۰۲۹- ما را ز خیال تو چه پروای شراب است

معانی لغات غزل (29)

پروا: میل، رغبت.
سَرِ خودگیر: به راه خود ادامه بده، به کار خود مشغول باش، سَرِ خود را ببند.
خَمرِ بهشت: شراب بهشتی، اشاره به آیۀ 21 سورۀ دهر: وَ سَقیهُم رَبُّهُم شَراباً طَهورا.
بریزید: دور بریزید.
عَذب: گوارا، خوشمزه، شیرین و پاکیزه.
عین: نفسِ چیزی، چشمه، چشم.
عین عذاب: به مانند عذاب.
تحریر: ترسیم، خط کشی، نوشتن.
تحریر خیال: تجسّم خیال، تصوّر خیال.
خطّ: نقش و خال چهره، دقایق حُسن و جمال که از چهره یی خوانده شود.
نقشِ برآب: محو و بی اثر.
دمادَم: پیاپی.
منزلِ خواب: جایگاه نزول خواب، کنایه از چشم.
عیان: به وضوح، قابل دیدن.
بسته نقاب: نقاب بر رخ بسته.
کُنجِ دماغ: گوشه مغز، در عمق اندیشه.
طور: طرز، رَوِش.
طورِ عجب: رَوِش شگفت انگیز.

 

معانی ابیات غزل (29)


(1)از خیال خوشی که از تو در سر می پرورانم چنان مست و مدهوشم که میلم به شراب نمی کشد. به خمّ شراب بگو که سرپوش از سر برنگیرد و در گوشه یی آرام در انتظار بنشیند که حالی خمخانه بی رونق و بی مشتری است.


(2)اگر شراب بهشتی هم باشد به دور بریزید که بدون دیدار دوست هر شرابِ گوارایی سبب عذاب و باعث دردسر ماست.


(3)افسوس که محبوب از کنار من رفته و تجسّمِ نقش او در پیش چشم گریان من به مانند نقشی لرزان بر روی آب، با اشک شسته و محو می شود.


(4)ای مردمِ دیده بیدار شو و از خانه چشم بگریز که از این سیل پیاپی که آن را فراگرفته نمی توان در آن به سلامت باقی ماند.


(5)معشوق و محبوب آشکارا در پیش روی تو جلوه گر است لیکن بدین سبب که در وجود تو نامحرمی را مشاهده می کند نقاب بر چهره خود می کشد.


(6)آن گاه که گل زیبایی و لطافتِ عرق را بر چهره برافروخته تو دید در آتش شوق و حسرت درونی به گلاب مبدّل شد.


(7)دشت و دمن، سرسبز و جویبارها جاری است. بیا تا پا از سَرِ سبزه و دست از سرِ جویبار برنداریم که این دنیا به مانند سرابی ناپایدار است.


(8)در سر من جایی برای اندرز باقی نمانده و پُر از بانگ ساز و آواز مطرب است.


(9)اگر حافظ رند و عاشق و شیفته خوبرویان است بر او حَرَجی نیست که اینها همه لازمه ایّام جوانی است.

شرح ابیات غزل (29)
وزن غزل: مفعول مفاعیل مفاعیل مفاعیل 
بحر غزل: هزج مثمّن اخرب مکفوف مقصور
*
منوچهری: شب آمد و از خواب مرا رنج و عذاب است 
ای دوست بیار آنچه مرا دارویِ خواب است
*
خواجوی کرمانی: یاران همه مخمور و قدح پر می ناب است
ما جمله جگر تشنه و عالم همه آبست 
*
شاه نعمت الله ولی: خوش آب حیاتی است که گویند شراب است 
حالی و چه خوش حال که دل مست و خراب است 
*
سعدی: بر من که صبوحی زده ام خرقه حرام است
ای مجلسیان راه خرابات کدام است
*
عماد فقیه: تنها نخورم باده صافی که حرام است
و آن عیش که بی دوست حلال است کدام است 
*
کمال خُجند: ما را نه غم ننگ و نه اندیشه نام است
در مذهب ما مذهب ناموس حرام است
*
این غزل همانطور که شاعر در بیت مقطع به آن اشارت کرده در ایام جوانی سروده شده است.
مقصود از عبارت خُم گو سَرِ خود گیر در بیت اوّل اشاره به این است که سَرِ خمهای شراب را پس از رسیدن کامل به منظور اینکه در اثر نفوذ هوا استحاله نشده و به سرکه مبدّل نگردد با خشت و پارچه می بسته و مسدود می کردند تا اینکه به هنگام رسیدن مشتری و رونق میخانه خشت از سر خم برگرفته و به مشتریها بفروشند. شاعر در این بیت می گوید من از شراب خیال روی معشوق سرمست و مدهوشم و نیازی به شراب انگوری ندارم چه بهتر که خُمِ شراب سربسته به جای خود باقی بماند چرا که میخانه فاقد مشتری است.
در بیت سوم مقصود از تحریر خیال اشاره به عمل خط کشی کاغذهاست که در سابق محرّر نخست با مسطر یا خط کش در روی صفحاتِ کاغذِ سفید، برای نوشتنِ هر سطر، خطوط ریز ظریفی به صورت افقی ترسیم می کرده تا موقع نوشتن سطور موازیِ هم و خوش منظر جلوه کند. شاعر می گوید همانطور که محرّر بر روی کاغذ خطوطی ترسیم می کند تا منظور خود را بر روی آن خطوط با خطّ خود بنویسد منهم بر روی دیدۀ گریان خود خطوطی از خط و خال و نقش جمال تو همانند نقشی که بر روی آب بکشند تصویر می کنم که آنهم پیوسته در اثر اشک محو می شود.
در بیت پنجم اشارتی عرفانی مستتر است و مقصود آنکه عارفان که به مقامات عالیه بصیرت باطنی رسیده باشند معشوق خود یا به عبارت دیگر صورت باطن کلّ کاینات در پیش چشم آنها به وضوح آشکارا جلوه می کند و این معشوق در برابر چشم اغیار و آنانکه در مقام طلب هنوز به مرحله اهلیّت نرسیده اند نقاب از چهره خود بر نمی گیرد چه آنها را نامحرم تلقّی می کند.
در بیت ششم، اشارتی به گلاب گیری دارد. شاعر می گوید همانطور که گل در اثر حرارتِ آتش در درون دیک، قطره قطره به صورتِ گلاب در می آید، با دیدن قطراتِ عرق بر چهره برافروخته آتشین تو به شوق و وجد آمده و از آتش حسرت درونیِ دل خود در حالِ تبدیل به گلاب است. این مضمون را قبل از حافظ سعدی چنین فرموده و حافظ از آن استقبال کرده است:
عرقت بر ورق روی نگارین به چه ماند؟ 
همچو بر خرمن گل قطره باران بهاری
و بالاخره در بیت مقطع شاعر عاشقی و رندی و نظربازی را در دورۀ جوانی مباح می داند

شرح جلالی بر حافظ - عبدالحسین جلالیان

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

دوشنبه 7 اردیبهشت 1394  7:19 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

تعبیر غزل ۰۲۹- ما را ز خیال تو چه پروای شراب است

تعبیر :

حوادث زیادی در آینده برایت اتفاق می افتد پس بیدار و هوشیار باش. برای رسیدن به خوشی آینده، روزگار امروزت را خراب نکن. از اینکه بعضی ها همه چیز دارند و تو نداری ناراحت نباش زیرا تو گوهری داری که بقیه از داشتن آن محرومند. دنیا سرابی بیش نیست حتی سبزه و گل و دشت چند صباحی می مانند. تکیه بر این عالم فانی نکن.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

دوشنبه 7 اردیبهشت 1394  8:12 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها