0

غزل ۰۰۸- ساقیا برخیز و درده جام را

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل ۰۰۸- ساقیا برخیز و درده جام را

ساقیا برخیز و درده جام را

خاک بر سر کن غم ایام را

ساغر می بر کفم نه تا ز بر

برکشم این دلق ازرق فام را

گر چه بدنامیست نزد عاقلان

ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را

باده درده چند از این باد غرور

خاک بر سر نفس نافرجام را

دود آه سینه نالان من

سوخت این افسردگان خام را

محرم راز دل شیدای خود

کس نمی‌بینم ز خاص و عام را

با دلارامی مرا خاطر خوش است

کز دلم یک باره برد آرام را

ننگرد دیگر به سرو اندر چمن

هر که دید آن سرو سیم اندام را

صبر کن حافظ به سختی روز و شب

عاقبت روزی بیابی کام را

 

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

یک شنبه 22 تیر 1393  11:57 AM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

صوت غزل ۰۰۸- ساقیا برخیز و درده جام را

۸. ساقیا برخیز و درده جام را 
• زمان : 01:07 
با صدای استاد موسوی گرمارودی 

 

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

یک شنبه 22 تیر 1393  11:58 AM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل ۰۰۸- ساقیا برخیز و درده جام را

وزن غزل: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)

۱ ساقیا برخیز و جام شراب بده؛ غم روزگار را خوار و زبون ساز و زیر خاک مدفون کن.

درده از دردان به معنی دادن ، عطا کردن.

جام گر چه به معنی مطلق جام، پر یا خالی است، معمولا به معنی جام پر، یا کنایه از مظروف آن شراب است.

خاک بر سر کردن مجازا به معنای پست و زبون گردانیدن و خاک بر سر غم ایام کردن، غم روزگار را ناچیز و بی مقدار تلقی کردن است.

خلاصه معنی اینکه ساقی شراب بده تا غم روزگار در نظرم پست و حقیر جلوه کند.

 

۲ پیاله می را به دستم بده تا این دلق کبود رنگ را از سر بیرون بکشم.

ساغر لغت فارسی است به معنی جام.

دلق «که اینهمه در اشعار و کتب صوفیه وارد شده همه جا به معنی لباس صوفیه است؛ یعنی خرقه ای که روی همه لباسها می پوشیده اند و ظاهر پشمی بوده است. دلق یا ساده بوده، یا .صله داشته که در آن صورت دلق مرقع می گفته اند و یا رنگ به رنگ بوده که دلق ملمع می گفته اند. در بین صوفیه ی اسلام رنگ دلق همیشه کبود و سیاه بوده و دلق ازرق گفته می شده»[۱].

دلق لباس جلو باز نبوده و بدین جهت بایستی آن را از سر خود بیرون بیاورند یا بپوشند و چنین است که می گوید تا ز سر بر کشم؛ در فرهنگ البسه مسلمانان آمده است «دلق لباس فقیران ، درویشان و داعیه دارای مقام ولایت است. بقول سیوطی (به نقل منتخبات عربی، جلد دوم، صفحه ۲۶۷) قضات و علما دلقی فراخ و جلو بسته می پوشیدند که مدخل آن بر روی شانه قرار داشت و خطبا «یک دلق گرد و چرخی برنگ سیاه، رنگ مخصوص سلسله عباسیان» را بتن می کردند.»[۲]

می گوید پیاله را به دستم بده تا بعد از نوشیدن مست و بی پروا شوم و این خرقه کبود رنگ را که نشان صوفیگری- صوفی نمائی مزورانه – است از تن خود درآورم و از زهد و ریا دور شوم.

۳ گر چه نزد عاقلان سبب بدنامی می گردد؛ ما پای بند نام و ننگ نیستیم.

دنباله بیت قبلی است که سخن از ساغر می بود، می گوید گر چه ساغر می را عاقلان مایه ی بدنامی می دانند ما مقید به این سخنان نیستیم.

 

۴ باده بده، چقدر کبر و غرور ؛ خاک بر سر جسم انسانی که سرانجام خوشی ندارد.

خاک بر سر در معنای اصطلاحی خود برای تحقیر آمده و در عین حال در معنی حقیقی خود، یعنی مدفون شدن جسم زیر خاک، نیز صادق است.

نَفس: تن، جسد، کالبد، شخص انسان، ذات.

فرجام به معنی پایان است؛ و نافرجام آنچه پایان ناخوش دارد، در بیت اشاره به مردن و پایان زندگی است، که با خاک بر سر کردن یعنی مدفون کردن، ارتباط و علاقه معنی پیدا می کند.

می گوید شراب بده و غرور و خودبینی را کنار بگذار. این وجود با عاقبت ناخوشش خوار و ذلیل باد

 

۵ آهی که مانند دود از سینه ی نالان من بیرون می آید؛ این گروه دلمرده ی بی تجربه را سوزانید.

افسرده: پژمرده، یخ بسته.

مقصود اینکه سخنان سوزناک من دل افسردگان بی تجربه را سخت متاثر کرد.

 

۶ کسی را از خاص و عام محرم را ز دل آشفته و عاشق پیشه خود نمی بینم.

شیدا: آشفته، شیفته، مجنون، عاشق.

 

۷ به محبوبی آرام بخش دل تعلق خاطر یافته ام؛ محبوبی که یکباره قرار و آرام را از دل من برده است.

میان دلارام در مصراع اول و آرام دل بردن او در مصراع دوم تناقض معنی وجود دارد، زیرا دلارام یعنی آنکه وجودش به دل آرام می دهد، پس چگونه آرام دل شاعر را ربوده است. و حل نکته بدین صورت است که می خواهد بگوید محبوب در مورد حافظ بر خلاف روش معمول خود عمل کرده. چنانکه در این بیت:

این قصه عجب شنو از بخت واژگون            ما را بکشت یار به انفاس عیسوی

می گوید آنکه بنا بر معمول مایه آرام دل است، آرام دل مرا ربوده است.

 

۸ هر کس که آن محبوب خوش قد و بالا و اندام مثل نقره سپیدش را دید، دیگر به سرو چمن نگاه نخواهد کرد- قد و بالای سرو در نظرش حقیر می آید.

 

۹ حافظ ، شب و روز تحمل سختی کن؛ سرانجام روزی به آرزوی خودخواهی رسید.

 

———————————————————–

[۱] غنی،… تاریخ تصوف در اسلام…ص ۷۳٫

[۲] دری،…فرهنگ البسه مسلمانان.

 
 

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

پنج شنبه 27 شهریور 1393  7:44 AM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل ۰۰۸- ساقیا برخیز و درده جام را

معانی لغات غزل (8)


دَردِه: عطا کن، پذیرایی کن.
ساغر: قدح.
دلق: خِرقه، جامه یی که صوفیان روی همه لباسها می پوشیدند.
دلق ازرق فام: خرقه کبود رنگ، و اگر دلق وصله دار بوده به آن دلق مرقّع و اگر رنگارنگ بوده به آن دلق ملمّع می گفتند، دلق ازرق فام یا خرقه کبودرنگ را صوفیان مبتدی بر تن می کردند.
ننگ و نام: جمعاً به معنای شهرت و آبروست.
باد غرور: باد نخوت و تکبّر در سر داشتن.
نافرجام: بد عاقبت، بد فرجام.
افسردگان خام: پژمردگان نارَس (استعاره) دلق پوشان بی خبر از مراحل عشق.


معانی ابیات غزل (8)


(1)1.ای ساقی برخیز و جام می را به گردش درآور و با این کار خود خاک بر سَرِ غم ایّام کن.


2.ای ساقی به ما باده بده تا خاک فراموشی بر سر اندوه و غم ما ریخته و آن را به دست فراموشی بسپاری.


(2)پیاله به دستم ده تا مست کنم و این خرقه کبودرنگ را از سر به درآورده به دور اندازم ...


(3)... هر چند این کار ناشایستی است اما ما دیگر در قید و بند آبرو نیستیم.


(4)می بده! تا کی باد غرور و کبر در سر داشتن؟ ای خاک بر سر این نفس بدفرجام باد.


(5)گرمی آه سینه نالان و خروشان من، خرقه پوشان بی خبر را سوزانده است.


(6)از خاص و عام کسی را محرم راز دل دیوانه خود نمی بینم ...


(7): (و)تنها دل من به یاد دلارامی خوش است که آرام و قرار را از دلم به یکباره ربوده است.


(8)هر کس آن سرو سیم اندام را دیده باشد دیگر به سرو چمن اعتنایی ندارد.


(9)ای حافظً! روز و شب با سختی ها و ناملایمات بساز، آخر روزی به کام دل خودخواهی رسید.

 

شرح ابیات غزل (8)


وزن غزل: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
بحر غزل: رمل مسدّس محذوف
*
از مفاد ابیات این غزل برمی آید که در زمان شاه شجاع و در اوج گرفتاری و ناکامی حاصله از مبارزه با حاسدان قشری سروده شده است. احتمالاً حافظ غزل خواجو کرمانی با مطلع:
ساقیا وقت صبوح آمد بیاور جام را 
می پرستانیم در ده باده گلفام را 
در خاطر و بدان عنایت داشته است.
و در بیت مقطع تلمیح است به آیه 153 سوره بقره و آیه 25 سوره چهارم و حدیث: الصَّبر مِفتاحُ الفَرَج. 
***

http://jalalian.ir/

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

جمعه 4 اردیبهشت 1394  1:00 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

تعبیر غزل ۰۰۸- ساقیا برخیز و درده جام را

تعبیر :

یا علی بگو و از جا بلند شو، تلاش کن. تنبلی را کنار بگذار و غم ایام را مخور. مشکلات مادی تو حل می شود. بدنامی دامنت را نمی گیرد. نفس اماره ی خود را از بین ببر و راز دل خود را به کسی نگو. تو به دلآرام خودت می رسی. صبر داشته باش و مقاومت کن تا روزی به کام دلت برسی.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

شنبه 5 اردیبهشت 1394  1:02 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها