عزت و سرافرازی مرهون کرامت و حیثیت شخص میباشد. عزیز به فردی گفته میشود که ارزشهای انسانی و الهی را در وجود خود مستقر ساخته و از رفتارهای ضد ارزش پرهیز نماید. بر این اساس عزت با پستی و ذلت سازگار نیست و نمیتوان موقعیت و شخصی را عزیز پنداشت در شرایطی که فرد گرفتار ضد ارزشها و صفات رذل و پستی است. به همین جهت افرادی که با رفتارهای نا به هنجار خویش بزرگ نمایی نموده و خود را در میان قوم و طایفه و یا ملتی عزیز میپندارند، عزیز و سربلند نیستند. اینان ذلیل و نگون بخت می باشند که به حقیقت رفتار و اخلاق خویش ناآگاهند.
اگر خواسته باشیم عزت را صحیح معنا کنیم باید بگوییم عزت هر شخص در گرو پایبندی وی به ارزشهای الهی است؛ زیرا عزت از آن خداست، فان العزة لله جمیعا. [1] .
عزت را خدای سبحان ارزانی آن فرد و امتی میکند که در مسیر خدا حرکت کند و رفتار هماهنگ با موازین الهی داشته باشد، من کان یرید العزة فلله العزة جمیعا. [2] فلله العزة و لرسوله و للمؤمنین. [3] «هر کس خواهان عزت و سربلندی است عزت پیش خداست، سربلندی از آن خدا و پیامبرش و انسانهای مؤمن است».
بر این اساس آن کسی که با گناه و ناهنجاری و ستم، موقعیتی را برای خویش دست و پا میکند و خود را عزیز میپندارد، در واقع در ذلت و پستی که خودش متوجه آن نیست، فرو رفته است، اخذته العزة بالاثم. [4] «عزت را از راه گناه جستجو میکند!» لیکن گناه عزت نمیآورد؛ گناه ذلت و پستی است. جستجوی عزت در گناه، پنداری بیش نیست که عاقبت آن عذاب و گرفتاری است، ذق انک انت العزیز الکریم. [5] «تو که بیجهت خود را عزیز میپنداشتی اینک عذاب را بچش.» کسی که از راه ستم و گناه موقعیت فراهم ساخته و خود را عزیز میپندارد این شخص در ذلت و پستی است.
فرزند رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم موسی بن جعفر علیهالسلام این حقیقت را این گونه بیان میکند: اما و الله لئن عز بالظلم فی الدنیا لیذلن بالعدل فی الآخرة. [6] «اگر کسی با ستم و گناه، خویش را در دنیا عزیز پندارد، ذلت وی با عدل در آخرت آشکار میگردد.» در قیامت که حقیقتها و سیرتها آشکار میگردد، معلوم خواهد شد که وی عزیز نبوده، بلکه خود را عزیز میپنداشته؛ ذلت و پستی بوده که به آن توجه نداشته است. روز قیامت که پردهها کنار رود و حقایق و باطنها آشکار گردد، یوم تبلی السرائر [7] «روز آشکار شدن پنهانها» فرا رسد، آنگاه عزتهای واقعی از پنداری آشکار میگردند.
پی نوشت ها:
[1] نساء، 139.
[2] فاطر، 10.
[3] منافقون، 8.
[4] بقرة، 206.
[5] دخان، 49.
[6] تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 361.
[7] الطارق، 9.