0

حمران بن اعين شيباني‏

 
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

حمران بن اعين شيباني‏

حمران بن اعين شيباني‏
برادر زرارة بن اعين، از بزرگان مشايخ شيعه که در فضيلت و برتري آنان شک و ترديدي نيست، مي‏باشد. او يکي از قراء قرآن بوده، و نام وي در عداد فراء برده مي‏شود [1] و مي‏گويند: حمزه که يکي از قراء سبعه است، شاگرد حمران بوده [2] ؛ و دليل تخصص او در علم قرائت اين است که امام صادق براي مناظره با مرد شامي، راجع به قرائت قرآن، او را انتخاب نمود. 
به عقيده بعضي از دانشمندان علم رجال، او حضرت سجاد (ع) را ملاقات و از محضر مقدسش درک فيض نموده است [3] ، و از حواريين حضرت باقر (ع) و حضرت صادق (ع) شمرده مي‏شود [4] ، و از وکلاي امام صادق (ع) بوده است. او علاوه بر علوم ديني، در علم نحو و لغت مهارت داشته است. [5] . 
برخي معتقدند که حمران از تابعين [6] ؛ به جهت آنکه از ابوالطفيل، عامر بن واثله [7] که از اصحاب رسول خدا (ص) است، روايت مي‏کند. او همچنين از عبدالله بن عمر که (به گفته شيخ، در رجالش، و عده‏اي از عامه) از صحابه شمرده مي‏شود، روايت‏کرده است. [8] . 
اخبار وارده در کتب رجال و آثار ائمه اطهار (ع) در مدح حمران متواتر است [9] و از آن اخبار چنين استفاده مي‏شود که در جلالت قدر بر زراره فزوني دارد. 
حضرت باقر (ع) به حمران فرمود: تو از شيعيان مايي، در دنيا و آخرت. [10] . 
زماني زراره، در ايام جواني که هنوز مو به صورتش نروييده بود، به حجاز رفت و در مدينه (يا مکه) خيمه حضرت باقر (ع) را يافت و داخل خيمه شد. 
زراره گويد: چون داخل خيمه شدم، ديدم جماعتي دور خيمه نشسته‏اند و صدر مجلس را خالي گذاشته‏اند و مردي هم در گوشه‏اي نشسته و حجامت مي‏کند. با خود گفتم که حضرت باقر (ع) بايد همين شخص باشد، پس به طرف آن جناب رفتم، و سلام عرض کردم، جواب فرمود؛ مقابل رويش نشستم، و حجام هم پشت سرش بود، فرمود: از اولاد اعين مي‏باشي؟ گفتم: آري، من زراره فرزند اعين هستم. فرمود: تو را به شباهت شناختم، سپس فرمود: آيا حمران به حج آمده؟ گفتم: نه، ليکن به شما سلام رسانيد. فرمود: او از مؤمنين است حقا که بر نخواهد گشت هرگز؛ هرگاه او را ملاقات کردي، سلام مرا به او برسان و بگو به چه جهت حکم بن عتيبه [11] را از جانب من حديث کردي که «ان الاوصياء محدثون»؛ حکم و امثال او را به مثل اين حديث خبر مده... [12] . 
امام صادق (ع) فرمود: حمران، مؤمن و از اهل بهشت است و هيچ گاه‏برنمي‏گردد. [13] . 
امام صادق (ع) احوال حمران را از بکير بن اعين جويا شد، بکير گفت: امسال حج نيامده، با آن که شوق زيادي داشت که خدمت شما برسد، ليکن به شما سلام رسانيد، حضرت فرمود: بر تو و او سلام باد؛ حمران مؤمن است و از اهل بهشت، که هرگز شک زده و مردد نخواهد شد، نه به خدا، نه به خدا... [14] . 
و نيز امام صادق (ع) فرمود: نيافتم احدي را که سخنان مرا بشنود و عمل کند و مرا پيروي نمايد و قدم به قدم به دنبال اصحاب پدرانم برود، جز دو نفر، که خدا آن هر دو را رحمت کند، يکي عبدالله بن ابي‏يعفور و ديگري حمران بن اعين است؛ اين دو، مؤمن خالص و از شيعيان ما مي‏باشند، اسمشان در کتاب اصحاب يمين است. [15] . 
پس از مرگ حمران، امام صادق (ع) فرمود: به خدا قسم، او با ايمان از دنيا رفت. [16] . 
هشام بن حکم گويد: شنيدم، امام صادق (ع) مي‏فرمود: من و پدرانم در روز قيامت براي حمران بهترين شفيع مي‏باشيم، دستش را مي‏گيريم و از او جدا نمي‏شويم تا، همگي با يکديگر، وارد بهشت شويم. [17] . 
يونس بن بعقوب گفته که حمران در علم کلام، متخصص و قوي دست بود، و امام صادق (ع) روزي وي را به مناظره با مرد شامي مأمور گردانيد. آن مرد گفت: من به جهت مناظره با شما آمده‏ام، نه حمران. فرمود: اگر بر حمران فائق آمدي، چنان است که بر من پيروز شده‏اي. پس آن مرد پيوسته سؤال مي‏کرد و حمران پاسخ مي‏داد، چندان که آن مرد خسته و ملول گشت. آن گاه امام از او پرسيد: حمران را چگونه يافتي؟ گفت: حاذق است و به مهارت وي اعتراف مي‏کنم، از هر چه سؤال کردم، جواب گفت. [18] . 
روزي حمران در ادامه سؤالاتش از امام صادق (ع)، جوياي معني اين آيه شد: «و من احياها فکانما احيا الناس جميعا» [19] - و هر که کسي را زنده بدارد، گوييا همه مردم را زنده داشته است - حضرت فرمود: يعني کسي را از سوختن و غرق شدن برهاند؛ آن گاه‏سکوت نمود و سپس فرمود: تأويل اعظم (معني مهمتر و تفسير دقيق‏تر) آيه اين است که او را دعوت (و هدايت) کند و او هم بپذيرد. [20] . 
همچنين حمران گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم از گفته خداي عزوجل: «انا هديناه السبيل اما شاکرا و اما کفورا» [21] - به درستي که ما انسان را به راه حق راهبري‏اش کرديم، حال، يا سپاسگزار باشد و يا ناسپاس - در پاسخ فرمود: يا فرا گيرد (و عمل کند)، پس او شاکر است و يا وانهد (و عمل نکند)، پس او کافر است. [22] . 
مرحوم کليني، در کافي، نقل فرموده که حمران به حضرت باقر (ع) عرض کرد: يا ابن‏رسول الله، (بفرماييد) کي دولت حق شما، ظاهر خواهد شد، تا مسرور شويم. حضرت فرمود: حمران، تو دوستان و برادران و آشناياني داري و از احوال ايشان، احوال زمان خود را مي‏تواني بفهمي، اين زمان، زماني نيست که امام حق خروج کند؛ بدان که در زمان سابق، عالمي بود و فرزندي داشت که به علم پدر رغبت نداشت و از پدر استفاده نمي‏برد؛ ليکن آن عالم همسايه‏اي داشت که مي‏آمد و سؤال مي‏کرد، و از علم او اخذ مي‏نمود. همين که مرگ عالم رسيد پسرش را طلبيد و گفت: فرزندم! تو از علم من چيزي نياموختي و به آن رغبت نکردي، اما همسايه‏ام از من سؤال مي‏کرد و علم مرا مي‏آموخت و حفظ مي‏کرد، اگر تو را به علم من احتياج شد، نزد همسايه رو و از او استفاده کن. آن گاه او را معرفي کرد، و سپس به رحمت ايزدي پيوست. 
چندي بعد پادشاه آن زمان خوابي ديد و از براي تعبير خواب از حال آن عالم جويا شد، گفتند: وفات کرده. پرسيد: آيا از او فرزندي مانده است؟ گفتند: آري، پسري از او باقي است. او را احضار کرد. همين که ملازم سلطان به طلب او آمد، پسر با خود گفت: والله، نمي‏دانم پادشاه براي چه مرا خوانده، و من علمي ندارم و اگر از من پرسشي کند،رسوا مي‏گردم، ناگهان به ياد وصيت پدر آمد، پس به منزل همسايه‏اي که از پدرش علم آموخته بود، رفت و گفت: و گفت: پادشاه مرا طلبيده، نمي‏دانم براي چه مرا خواسته است؛ پدرم مرا وصيت کرده که اگر به چيزي احتياج پيدا کردم، به نزد شما بيايم. آن مرد گفت: من مي‏دانم چرا پادشاه تو را طلبيده، اگر تو را خبر دهم، آن چه بهره نصيبت شود، بين من و خودت قسمت مي‏کني؟ پسر گفت: آري. پس آن مرد او را سوگند داد و نوشته‏اي هم از او گرفت که به‏ وعده‏اي که داده وفا کند، آن گاه گفت: پادشاه خوابي ديده است و تو را طلبيده که بپرسد اين زمان، چه زمان است، تو در جواب بگو که زمان گرگ است. پسر چون به مجلس پادشاه وارد شد، سلطان پرسيد که من تو را براي چه طلبيده‏ام؟ گفت: مرا خوانده‏اي جهت خوابي که ديده‏اي که اين زمان، چه زمان است. پادشاه گفت: راست گفتي، پس بگو که اين زمان، چه زمان است؟ گفت: زمان گرگ است. پادشاه امر کرد که جايزه‏اي به او دادند. جايزه را گرفت و به خانه برگشت، و وفا به شرط خود نکرد و سهم همسايه را نداد، و با خود گفت: شايد پيش از آن که اين مال را تمام کنم، مرگ من برسد و ديگر محتاج نشوم که از همسايه سؤالي بنمايم. 
چندي گذشت، پادشاه دوباره خوابي ديد، فرستاد و آن پسر را احضار کرد. پسر از اينکه به وعده خود وفا نکرده بود، پشيمان شد و با خود گفت: من علمي ندارم که به نزد پادشاه روم، و چگونه به نزد همسايه روم و از او سؤال کنم و حال آن که با او مکر کردم و وفاي به عهد ننمودم. سرانجام تصميم گرفت که نزد او رفته و پوزش طلبد و دوباره سوگند خورد که در اين نويت، به عهد خود وفا نمايد؛ پس نزد آن عالم رفت و گفت: از کرده خود پشيمانم، من به وعده وفا ننمودم و آن چه در دست من بود همه پراکنده شد و چيزي برايم نمانده است، و اکنون به تو محتاج شده‏ام، تو را به خدا سوگند مي‏دهم که مرا محروم مکن؛ با تو پيمان مي‏بندم و قسم مي‏خورم که آن چه به دست من آيد، بين تو و خودم تقسيم نمايم؛ پادشاه مرا باز طلبيده، و نمي‏دانم که از چه چيز مي‏خواهد سؤال نمايد. عالم گفت: تو را طلبيده که سؤال کند از خوابي که ديده که اين زمان، چه زمان است، بگو: زمان گوسفند است. همين که به مجلس پادشاه وارد شد، سلطان از او پرسيد، براي چه کار تو را طلبيده‏ام؟ گفت: براي خوابي که ديده‏اي و مي‏خواهي از من سؤال کني که چه زمان است. پادشاه گفت: راست گفتي، اکنون بگو چه زمان است؟ گفت: زمان گوسفند است. پادشاه امر کرد صله به او دهند. چون به خانه برگشت، مردد شد که آيا وفا کنم به عالم، يا وفا نکنم؟ و وفا نکرد. 
بعد از چندي، بار ديگر پادشاه او را طلبيد، پسر از کرده خود بسيار نادم شد، با خود انديشيد که بعد از دو مرتبه مکر و غدر، ديگر چگونه به نزد عالم رود، و خود علمي ندارد که جواب پادشاه را دهد، به هر حال، رأيش بر آن قرار گرفت که باز به نزد آن عالم رود. همين که به خدمت او رسيد، او را به خدا سوگند داد، و التماس نمود که بار ديگر او را تعليم کند، و گفت: در اين مرتبه وفا خواهم کرد و ديگر مکر نمي‏نمايم، بر من رحم کن، و مرا به اين حال مگذار. آن عالم پيمان و نوشته‏ها از او گرفت و آن گاه گفت: تو را طلبيده که سؤال کند از خوابي که ديده که اين زمان، چه زمان است، بگو: زمان ترازو است. چون به مجلس پادشاه رفت، سلطان از او پرسيد که براي چه تو را طلبيده‏ام؟ گفت: براي خوابي که ديده‏اي و مي‏خواهي بپرسي که اين زمان، چه زمان است. سلطان گفت: راست گفتي، اکنون بگو چه زمان است؟ گفت: زمان ترازو است. پس امر کرد که جايزه به او دهند. پسر آن جايزه را به نزد عالم آورد و در پيش او نهاد و گفت: اين تمام دست آورد من است، آورده‏ام که ميان خود و من قسمت نمايي. 
عالم گفت: زمان اول زمان گرگ بود، و تو از گرگ‏ها بودي، لهذا در اول مرتبه جزم کردي که وفا به عهد خود نکني؛ در زمان دوم، چون زمان گوسفند بود، و گوسفند عزم مي‏کند که کاري بکند و نمي‏کند، تو نيز وفا نکردي؛ ليکن اين زمان، چون زمان ترازو است، و ترازو کارش وفا کردن به حق است، تو نيز وفا به عهد خود کردي؛ مال را بردار که مرا احتياجي به آن نيست. [23] . 
علامه مجلسي، در بحارالانوار، اين حديثه را، از کافي، نقل کرده و در شرح آن مي‏گويد: گويا، غرض آن حضرت ا زنقل اين قضيه آن بود که احوال هر زمان، متشابهت با مردم زمان دارد، هر گاه دوستان و ياران خود را مي‏بيني که با تو در مقام غدر و مکرند، چگونه امام بر عهدهاي ايشان اعتماد نمايد، و بر مخالفان خروج کند؛ ليکن چون زماني آيد که در مقام وفاي به عهود باشند و خدا داند که وفاي به عهد امام (ع) خواهند کرد، امام را مأمور به ظهور و خروج خواهد گردانيد. 
حق تعالي اهل زمان ما را به اصلاح آورده و اين عطيه عظمي را نصيب ما فرمايد: «بمحمد و آله الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين». [24] . 
روزي حمران به حضرت باقر (ع) عرض کرد: چقدر ما شيعيان کم مي‏باشيم، اگر در خوردن گوسفندي شرکت کنيم، آن را تمام نکنيم. فرمود: عجيب‏تر از اين را به تو نگويم؟ مهاجرين و انصار (پس از پيغمبر از حقيقت ايمان بيرون) رفتند مگر - با انگشت اشاره کرد - سه تن (سلمان، ابوذر، و مقداد). 
حمران گويد: عرض کردم: قربانت، عمار چگونه بود؟ فرمود: خدا رحمت کند عمار را بيعت کرد و شهيد کشته شد. من با خود گفتم: چيزي برتر از شهادت نيست، حضرت به من نگريست و فرمود: مثل اينکه فکر مي‏کني عمار هم مانند آن سه تن است، هيهات، هيهات! [25] . 
علامه مجلسي در بحارالانوار، از کافي، از سلام بن مستنير، نقل کرده که گفت: خدمت حضرت باقر (ع) بودم که حمران بن اعين وارد شد، و سؤالاتي کرد، وقتي خواست حرکت کند، گفت: يا ابن‏رسول الله، خدا شما را طول عمر عنايت فرمايد و ما را بيش از اين بهره‏مند گرداند، خواستم وضع خود را برايتان شرح دهم، وقتي ما خدمت شما شرفياب مي‏شويم، هنوز خارج نشده‏ايم، قلبمان صفايي پيدا مي‏کند، و از دنيا فراموش مي‏نماييم، ثروت مردم در نظرمان ساده و بي‏ارزش جلوه مي‏کند، همين که از خدمت شما دور مي‏شويم، و در اجتماع با تجار و مردم تماس مي‏گيريم، باز به دنيا علاقه‏مند مي‏گرديم. 
حضرت باقر (ع) فرمود: قلب است اين (و براي همين زير و رو شدن و تقلب، قلب ناميده شده) گاهي سخت و زماني نرم مي‏شود. سپس فرمود: اصحاب رسول خدا (ص) به آن حضرت عرض مي‏کردند: ما مي‏ترسيم منافق باشيم. پيغمبر (ص) مي‏پرسيد: به واسطه چه چيز؟ جواب مي‏دادند: وقتي خدمت شماييم ما را بيدار نموده، به آخرت متمايل مي‏فرماييد، ترس به ما روي مي‏آورد، و از دنيا فراموش کرده، بي‏ميل به آن مي‏شويم، به طوري که، گويا به چشم، آخرت و بهشت و جهنم را مشاهده مي‏کنيم، اين حال تا موقعي است که در خدمت خانواده و زندگي خود را که مي‏بينيم، نزديک مي‏شود، حالت پيش را که در خدمت شما داشتيم، از دست بدهيم به طوري که، گويا هيچ سابقه چنين حالي را نداشته‏ايم؛ آيا با اين خصوصيات، ما داراي نفاق نمي‏شويم؟ 
رسول خدا (ص) فرمود: هرگز! اين پيشامدها و تغييرات، از وسوسه‏هاي شيطان است که شما را به دنيا متمايل مي‏کند، به خدا سوگند، اگر بر همان حال اولي که ذکر کرديد، مداومت داشته باشيد، ملائکه با شما مصافحه مي‏کنند و بر روي آب راه خواهيد رفت؛ اگر نبود همين که شما گناه مي‏کنيد و پس از آن توبه مي‏نماييد، هر آينه خداوند دسته ديگري را خلق مي‏کرد که گناه کنند، آن گاه طلب آمرزش و توبه نمايند، تا خداوند آنان را ببخشد. باز گناه مي‏کند و فورا توبه مي‏نمايد؛ نشنيده‏ايد، خداوند مي‏فرمايد: «ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين» [26] - خداوند بسيار توبه کنندگان و پاکيزگان را دوست دارد - و نيز در آيه‏ديگر مي‏فرمايد: «استغفروا ربکم ثم توبوا اليه» [27] - از پروردگار خويش آمرزش طلبيد و آن گاه به سوي او توبه بريد - [28] . 
از هشام بن سالم نقل شده که گفت: شنيدم، امام صادق (ع) به حمران مي‏فرمود:اي حمران! هميشه به زير دستان خود نگاه کن و به بالا دستان خود منگر؛ زيرا اين کار، تو را بيشتر به زندگاني خود علاقه‏مند مي‏سازد، و از وضع خود راضي شده، و شايسته‏تر متوجه خدا خواهي شد. و بدان که هيچ تقوي و پرهيزکاري نافع‏تر از دوري از محرمات الهي و خودداري از آزار مردم مؤمن، و غيبت آنان نيست، و براي زندگاني خوش و گوارا بهتر از حسن خلق نيست، و قناعت به کم و کافي از هر مالي بهتر است، و جهلي بالاتر از خود خواهي نيست. [29] . 
حمران سه پسر به نام‏هاي: محمد، حمزه، و عقبه داشته که هر سه تن، از اهل حديث به شمار رفته‏اند؛ در اينجا يک حديث از محمد و حمزه، ذکر مي‏شود: 
شيخ صدوق (ره) در معاني الاخبار، از پدرش، از سعد، از ابن ابي‏الخطاب، از محمد بن سنان، از حمزه و محمد، پسران حمران، روايت کرده که گفتند: ما در محضر امام صادق (ع) حاضر شديم، با عده‏اي از دوستان آن حضرت، و حمران نيز حاضر بود. ما شروع به بحث و مناظره کرديم، اما حمران ساکت بود، امام صادق (ع) به حمران فرمود: چرا سخن نمي‏گويي، و در مناظره وارد نمي شوي؟ عرض کرد: من سوگند خورده‏ام در مجلسي که شما حضور داشته باشيد، سخن نگويم (و به احترام شما خاموش باشم). 
امام صادق (ع) فرمود: به تو اجازه سخن گفتن دادم. آن گاه حمران شروع به صحبت کرد و گفت: شهادت مي‏دهم که خدايي جز ذات مقدس باري نيست؛ او يکي است و شريک ندارد و براي خود همسر و فرزندي انتخاب ننموده است؛ او خدايي است که از دو حد بيرون است: يکي حد تعطيل و ديگري حد تشبيه (منظور از حد تعطيل آن است که خداوند پس از خلقت عالم و افاضه نور وجود به موجودات، کناره‏گيري نموده و تصرف در عالم را واگذار به ديگران نموده باشد، و اين همان تفويض معروف است. و منظور از حد تشبيه آن است که‏خداوند به مباشرت در تمام افعال مردم دخالت نموده، و هر عملي که از شخصي صادر شود، در حقيقت بدون واسطه، از شخص خداوند صادر شده و در اين صورت او موجودي است که داراي آلات و ابزار بشري است و کاملا شباهت به مخلوق دارد و اين همان جبر معروف است) و حقيقت امر، روش متوسط، بين اين دو روش باطل است که يکي جبر و ديگري تفويض است (نه خداوند از تصرف در عالم کناره گرفته و پديده‏هاي عالم هيچ گونه ارتباطي از نظر بقا به او ندارد، و نه اينکه مباشرت در همه امور دارد، و تمامي افعال، مستقيما فعل اوست؛ بلکه فعل ارتباط به فاعل دارد، و در عين ارتباط به فاعل، ارتباط به خداوند دارد؛ زيرا که او «علة العلل» است، و فاعل و شئون فاعل، همه مربوط به او هستند. [30] . 
و شهادت مي‏دهم که محمد (ص) بنده خالص و فرستاده اوست؛ او را براي راهنمايي و هدايت، و به روش حقيقت، فرستاد، تا آن را غالب بر همه اديان نمايد، و اگر چه مشرکين کراهت داشته باشند. 
و شهادت مي‏دهم که بهشت، حق، و آتش، حق، و برانگيخته شدن پس از مرگ، حق است. 
و شهادت مي‏دهم که علي (ع) حجت خدا بر مردم است، و مردم در ناداني و ناآگاهي از مقام مقدس او معذور نيستند (بلکه بر آنان لازم است که براي به دست آوردن شخصيت او پي جويي کنند و آگاهي کامل تحصيل نمايند) و فرزند برومند او، حسن (ع) بعد از پدر، و حسين (ع) بعد از برادر، و سپس علي بن الحسين (ع)، و بعد محمد بن علي (ع)، و بعد شما،اي بزرگوار و آقاي من! حجت خدا بر من مي‏باشيد. 
آن گاه امام صادق (ع) فرمود: «الترتر حمران»، ميزان، ميزان حمران است (تر، ريسماني است که با آن درستي و استقامت بنا سنجيده مي‏شود و اين کنايه از تشخيص حق از باطل است؛ و منظور امام اين است که ميزان صحيح، همان ميزان حمران است). 
سپس امام صادق (ع) خطاب به حمران فرمود: «مطمر» ي را که ما بين تو و بين عالم است، بکش و اندازه‏گيري کن. حمران عرض کرد: مولاي من «مطمر» چيست؟ فرمود: چيزي است که شما آن را ريسمان کار بنايي مي‏ناميد؛ پس هر کس با تو، در اين امر (ولايت)، مخالفت داشته باشد، او زنديق است. حمران عرض کرد: اگر چه از اولاد علي و فاطمه (ع) باشد؟ فرمود: اگر چه از اولاد محمد و علي و فاطمه (ع) باشد. [31] . 

پی نوشت ها: 
[1] تنقيح المقال، ج 1، ص 370 رديف 3351. 
[2] مجالس المؤمنين، ج 1، مجلس پنجم، ص 347، (به نقل از ميزان الاعتدال ذهبي). 
[3] مرحوم پدرم، در سفينة البحار، ج 1، ص 335، مي‏فرمايد: ابي‏غالب زراري (احمد بن محمد بن سليمان بن الحسن بن الجهم بن بکير بن اعين شيباني، ثقه جليل‏القدر، شاگرد شيخ کليني (ره)، متوفي به سال 368 و مدفون در نجف اشرف) در رساله‏اي که در احوال آل اعين نوشته، آورده است که: «حمران بن اعين، حضرت زين العابدين را ملاقات کرده است، و او از اکابر شيوخ شيعه مي‏باشد که شکي در او نيست، و يکي از حمله قرآن است.». 
[4] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 32. 
[5] تنقيح المقال، ج 1، ص 370 رديف 3351. 
[6] رجال الطوسي، ص 181. 
[7] عامر بن واثله از اصحاب پيامبر (ص) مي‏باشد که هشت سال از عمر آن حضرت را درک کرده است. او در سال 110 هجري، وفات کرد، و صحابه پيامبر (ص) به او ختم شدند؛ چه او، آخرين، يکصد و چهارده هزار نفر صحابه پيامبر (ص) بود که از دنيا رفت. او را از خواص اصحاب اميرالمؤمنين (ع) مي‏دانند. برخي درباره او معتقدند که قائل به امامت محمد بن حنفيه، و کيساني مذهب، بوده است. ليکن اين نظر نمي‏تواند درست باشد، چون صدوق، در خصال، روايت کرده که معروف بن خربوذ، حديثي از ابوالطفيل نزد امام باقر (ع) نقل کرد، و حضرت فرمود: «صدق ابوالطفيل». و اين بيان شاهد حسن حال اوست؛ و اگر مدتي مرام کيسانيت داشته، دليل بر رجوع او مي‏باشد. (تحفة الاحباب، ص 160). 
[8] شيخ طبرسي در تفسير مجمع البيان (مجلد پنجم ص 380)، سوره مزمل، در ذيل آيه شريفه: «ان لدينا انکالا و جحيما و طعاما ذا غصه»، فرموده است که از حمران بن اعين، از عبدالله بن عمر، روايت شده که حضرت رسول الله (ص) شنيد شخصي اين آيه را قرائت مي‏کرد، حضرت از شنيدن آن غش کرد. 
[9] بحارالانوار، ج 47، ص 352 و ص 342. 
[10] رجال کشي، ص 158 - 157. 
[11] حکم بن عتيبه، بتري، زيدي - ابن‏ادريس گفته: فرقه بتريه، منسوب به کثيرالنواء است، و چون کثير «ابتراليد» (دست بريده) بود، اين فرقه را بتريه گويند. اين گروه شعبه‏اي از زيديه مي‏باشند - از فقهاي عامه، و استاد زراره و حمران و طيار بوده است، پيش از آنکه ايشان به خدمت امام شرفياب شوند، و افتخار تلمذ را بيابند. در حديثي آمده است که حضرت صادق (ع) حکم بن عتيبه را تکذب فرموده و حضرت باقر (ع) او را نفرين کرده که خدا گناه او را نيامرزد، و فرموده: حکم هر چه خواهد به طلب علم به راست و چپ برود، به خدا سوگند، نخواهد يافت علم را مگر در خانواده‏اي که جبرئيل بر ايشان نازل شده است. (تحفة الاحباب، ص 74). 
[12] رجال کشي، ص 159. 
[13] رجال کشي، ص 157. 
[14] رجال کشي، ص 159. 
[15] رجال کشي، ص 160. 
[16] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 32. 
[17] رجال کشي، ص 160 - بحارالانوار، ج 47، ص 352 (به نقل از «اختصاص»). 
[18] اختيار معرفة الرجال، ص 275 - بحارالانوار، ج 47، ص 407. 
[19] سوره مائده، آيه 32. 
[20] اصول کافي، ج 2، ص 168. 
[21] سوره انسان، آيه 3. 
[22] اصول کافي، ج 2، ص 283. 
[23] روضه کافي، صفحات 362 و 363. 
[24] بحارالانوار، ج 14، ص 500. 
[25] اصول کافي، ج 2، ص 190 و 191. 
[26] سوره بقره، آيه 222. 
[27] سوره هود، آيه 90. 
[28] بحارالانوار، ج 6، ص 42 - 41. 
[29] تحف العقول، باب حکم و مواعظ امام صادق (ع)، ج 33 - علل الشرايع، ج 2، ص 246 - بحارالانوار، ج 69، ص 400 و ج 70، ص 173. 
[30] براي اطلاع هر چه بيشتر و دقيق‏تر از معناي جبر و تفويض و امر بين الامرين، رجوع شود به کتاب هشام بن الحکم تأليف آقاي صفايي، ص 230 - 203. 
[31] معاني الاخبار، صفحات 212 و 213. (چاپ مکتبه الصدوق). 

 

  *  عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری  *
********
پنج شنبه 18 اردیبهشت 1393  10:49 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها