0

شکوه معنوی امام هادی

 
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

شکوه معنوی امام هادی

شکوه معنوی امام هادی
«ابوالعباس، فضل بن احمد» کاتب متوکل می‏گوید: 
در حضور او بودم، دیدم صحبت از امام هادی (علیه‏السلام) شد و سخن‏چینان تهمت‏ها می زدند و افتراها به امام می‏بستند. متوکل از شدت غضب بر زانو نشست و گفت: «سوگند به خدا آن زندیق کافر را که به دروغ ادعای امامت می‏کند خواهم کشت.» آنگاه چهار غلام بدخو و پرقدرتش را فراخواند تا امام را بیاورند و بار دیگر گفت: «والله لاحرقنه بعد القتل.» «به خدا سوگند که بعد از کشتن، او را آتش می‏زنم.» لحظه‏ای نگذشت که فریاد برآوردند: «ابوالحسن آمد.» نگاه کردم دیدم امام هادی (علیه‏السلام) با سطوت و جلال وارد شد در حالیکه لبهایش به دعا مترنم بود و نشانه‏ای از اندوه و پریشانی در چهره‏ی او دیده نمی‏شد.همین که چشم متوکل به امام افتاد خود را از تخت به زیر افکند و به سوی امام دوید و حضرت را در آغوش گرفت و میان دو چشم و دستهایش را بوسید و در حالیکه شمشیر برهنه در دست داشت مرتب می‏گفت: 
«آقای من، ای سرور من، ای پسر پیغمبر، ای پسر بهترین مردم، ای پسر عمو، ای مولای من، ای ابوالحسن!» امام هادی (علیه‏السلام) فرمود: «پناه بر خدا.» متوکل پرسید: «ای آقای من! چرا در این وقت تشریف آورده‏اید؟» فرمود: «قاصد تو آمد و مرا طلب کرد.» گفت: «این زنازاده دروغ به عرض شما رسانده است!» آنگاه به وزیر معروف خود فتح بن خاقان و پسرش منتصر که ولیعهد بود گفت: «فوراً آقایتان و آقای مرا بدرقه کنید.» چون امام (علیه‏السلام) خارج شد، متوکل بر سر غلامان فریاد زد: «چرا دستور مرا اجرا نکردید؟» مأمورین گفتند: «ای خلیفه! دستور تو با اعمالی که هم‏اکنون انجام دادی مخالفت داشت، شما را چه شده بود؟» متوکل گفت: «هیبت و شکوه او بی‏اختیار مرا گرفت، من در اطراف او صد شمشیرزن دیدم.» [1] . 

پی نوشت ها:
[1] بحارالانوار، ج50، ص 196.

 

  *  عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری  *
********
شنبه 6 اردیبهشت 1393  5:02 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها