زمانی که امام رضا علیهالسلام به شهادت رسید، حضرت جواد علیهالسلام شش ساله بود. در این هنگام شیعیان در بغداد و سایر شهرها در حیرت و سرگردانی فرو رفتند چرا که سن امام نوخواسته را بسیار کم شمردند. بدین منظور بزرگان شیعه در خانه «عبدالرحمن بن حجاج» اجتماع کردند و در سوگ حضرت رضا علیهالسلام به گریه و اندوه پرداختند.
«یونس بن عبدالرحمن» گفت: «گریه و زاری سودی ندارد، برخیزید و فکری کنید که تا زمان بزرگ شدن این کودک (ابوجعفر) حجت الهی چه کسی خواهد بود و مسائل و احکام را از که باید پرسید؟!»
در این هنگام «ریان بن صلت» از جای برجست و گلوی یونس را گرفت و سیلی به صورت او زد و با خشم فریاد زد: «تو نزد ما تظاهر به ایمان میکنی و شرک خود را پنهان میداری؟! اگر امامت او از جانب خداوند باشد حتی اگر طفل یک روزه باشد مثل پیرمرد صدساله خواهد بود و اگر از جانب خداوند منصوب نباشد حتی اگر صد ساله باشد چون یکی از ما خواهد بود.»
پس جماعت رو به یونس کرده او را توبیخ و سرزنش نمودند. [1] .
در همان سال در موسم حج هشتاد نفر از فقها و علمای بزرگ بغداد و سایر شهرها به قصد دیدار ابوجعفر علیهالسلام عازم مدینه شدند.
در آن حال عبدالله بن موسی الکاظم (عموی حضرت جواد علیهالسلام) بر آنان وارد شد و در صدر مجلس نشست. شخصی به پا خاست و گفت: «این است پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و جانشین حضرت رضا علیهالسلام، هر کس هر چه میخواهد سؤال کند!»
چند نفر از حاضران سؤالاتی کردند ولی او پاسخهای نادرستی داد! شیعیان بسیار مغموم و مهموم شدند و برخاستند که بروند.
ناگاه دری از صدر مجلس باز شد و «موفق» (خادم خانه) وارد شد و گفت: «بنشینید! اینک ابوجعفر الجواد علیهالسلام داخل میشود، برخیزید و استقبال نمایید.»
پس حضرت جواد علیهالسلام در کمال اجلال، داخل شد، همه بپا خواستند و از وی استقبال کرده، سلام دادند.
امام علیهالسلام با عزت و شکوه خاص امامت جلوس فرمود و حاضران همگی ساکت و صامت شدند. آنگاه سؤالاتی را که از عموی امام پرسیده بودند از حضرت سؤال کردند و جوابهای کافی و وافی شنیدند. از اینرو بسیار شادمان و خشنود شدند و امام را دعا کردند و بسیار ستودند و از عموی حضرت گلایه کردند.
امام جواد علیهالسلام خطاب به عمویش فرمود:
«یا عم! انه عظیم عند الله ان تقف غدا بین یدیه فیقول لک لم تفت عبادی بما لم تعلم و فی الأمة من هو اعلم منک.»
«وای بر تو عمو! نزد خداوند بسیار بزرگ است که فردای قیامت در پیشگاه او حاضر شوی و به تو بگوید: «با آن که در میان امت، داناتر از تو وجود داشت چرا (از روی هوای نفس) بندگان مرا با فتواها و سخنان دروغین خود فریفتی»؟ [2] .
پی نوشت:
[1] باید توجه داشت که یونس بن عبدالرحمن فردی ثقه و بسیار جلیل القدر از اصحاب اجماع است (یعنی علماء امامیه جملگی بر صحت روایات و احادیث نقل شده از او اتفاق نظر دارند) و مقصود او از آن چه در داستان آمد بیان حقیقت و واقعیت از این طریق بوده است.
[2] بحارالانوار، ج 50، ص 98.