0

طی الارض به مدینه و پیش بینی شهادت خود

 
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

طی الارض به مدینه و پیش بینی شهادت خود

طی الارض به مدینه و پیش بینی شهادت خود
می‏گویند: امام کاظم علیه‏السلام سه روز قبل از شهادتشان، مسیب بن زهیر که بر او نگهبان گردانیده بودند را طلبید و گفت: «ای مسیب!» او گفت: «لبیک ای مولای من.» حضرت فرمود:«در این شب به مدینه جد خود رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم می‏روم که با فرزندم علی وداع کنم و او را وصی خود گردانم و ودایع امامت و خلافت را به او بسپارم چنانچه پدرم به من سپرد.» مسیب گفت: «ای فرزند رسول خدا! چگونه من درها و قفلها را باز کنم و حال آنکه سربازان و نگهبانان بر درها نشسته اند؟» حضرت فرمود: «ای مسیب! یقین تو ضعیف شده است به قدرت خدا و بزرگی ما؟! مگر نمی‏دانی که خداوندی که درهای علوم اولین و آخرین را برای ما گشوده است، قادر است که مرا از اینجا به مدینه ببرد بی‏آنکه درها گشوده شود؟!» مسیب گفت: «ای فرزند رسول خدا! دعا کن که خداوند، ایمان مرا ثابت بدارد.» حضرت دعا کرد و فرمود: «خدایا! او را ثابت بگردان.» سپس فرمود: «می‏خواهم در این وقت خدا را بخوانم به آن اسمی که آصف برخیا، خدا را به آن اسم خواند و تخت بلقیس را از دو ماه راه، به یک چشم زدن نزد سلیمان حاضر کرد تا آنکه در این ساعت مرا به پسرم علی که در مدینه می‏باشد برساند.» مسیب می‏گوید: حضرت مشغول دعا شد، چون نظر کردم ناگهان مشاهده کردم که آن حضرت در مصلای خود نمی‏باشد، حیران در میان خانه ایستادم و متفکر بودم. بعد از اندک زمانی دیدیم که حضرت باز در مصلای خود پیدا شد و زنجیرها در پای خود گذاشت، پس به سجده افتادم و خدا را شکر نمودم بر آنکه مرا به قدرت و منزلت آن حضرت عارف گرداند. 
حضرت فرمود: «سر بردار ای مسیب! بدان که سه روز دیگر من از دنیا رحلت می نمایم. 
چون این خبر را شنیدم، قطرات اشک حسرت از دیده خود ریختم. حضرت فرمود: «گریه نکن که بعد از من، علی فرزند من، امام و مولای تو است پس دست در دامان ولایت او بزن که تا با او باشی و دست از پیروی او بر نداری هرگز گمراه نمی‏شوی.» گفتم: «الحمدلله.» چون روز سوم شد، امام کاظم علیه‏السلام مرا طلبید و فرمود: «چنانچه به تو خبر دادم، امروز عازم سفر آخرت می‏باشم، چون شربت آبی از تو بطلبم و بیاشامم، شکم من از زهر قهر، نفخ می‏کند و اعظایم ورم کرده و چهره گلگونم به زردی مایل می‏شود، بعد از آن سرخ شده و بعد سبز می‏شود و به رنگهای مختلف در می‏آید، زینهار که با من سخن نگوئی و احدی را قبل از وفاتم، بر احوال من مطلع نگردانی.» من منتظر بوده و محزون و غمناک ایستاده بودم تا آنکه بعد از ساعتی آن حضرت از من آب طلبید و نوشید. سپس فرمود: «این ملعون سندی شاهک گمان خواهد کرد که او مرتکب غسل و کفن من است، هیهات هیهات که این هرگز نخواهد شد، زیرا که انبیای عالی شأن و اوصیای ایشان را جز نبی و وصی، کسی نمی‏تواند غسل بدهد.» 
چون چند لحظه‏ای گذشت ناگهان جوان خوش روئی را دیدم که نور سیادت و ولایت از جبین وی ساطع و هویدا، و سیمای امامت و نجابت از چهره ی وی ظاهر بود. وی شبیه‏ترین مردم به حضرت امام کاظم علیه‏السلام بود، پس در کنار آن حضرت نشست. خواستم که از امام کاظم علیه‏السلام نام آن جوان را سؤال کنم، حضرت صدا زد که: «مگر نگفتم که با من سخن نگو.» 
پس خاموش گردیدم، چون مقداری گذشت آن امام مسموم و غریب و مظلوم، با فرزند دلبند خود وداع کرد، و نفس مطمئنه‏اش ندای «ارجعی الی ربک» را اجابت نمود و به عالم وصال، ارتحال فرمود. سپس حضرت امام رضا علیه‏السلام از نظر غایب شد. چون خبر وفات آن حضرت به هارون‏الرشید رسید، سندی بن شاهک را به تجهیز و غسل و دفن آن حضرت امر کرد. 
خروش از شهر بغداد بر آمد و اهالی شهر حاضر شدند و صدایشان را به ناله و فغان بلند کردند. زمین و آسمان به گریه و زاری در آمده بود و بر از دست دادن آن حضرت می‏گریستند. آنگاه سندی بن شاهک با جمعی دیگر متوجه غسل آن حضرت گردیدند. 
چنانچه آن امام والا مقام خبر داده بود ایشان گمان می‏کردند که آن حضرت را غسل می‏دهند، به خدا قسم که دست خبیث آنها به بدن مطهر امام کاظم علیه‏السلام نمی‏رسید. آن ملعون‏ها خیال می‏کردند که آن سرور را کفن و حنوط می‏کنند، به خدا سوگند که از ایشان هیچ‏گونه امری نسبت به آن جناب واقع نمی‏شد، بلکه حضرت امام رضا علیه‏السلام متکفل این امور بود و آنها حضرت را نمی‏دیدند. چون امام رضا علیه‏السلام از تکفین پدر بزرگوار خود فارغ گردید، به من فرمود: «ای مسیب! باید که در امامت من شک نکنی و از پیروی و متابعت من دست بر نداری، بدرستی که من پیشوا و مقتدای تو هستم، من بعد از پدر بزرگوار خود، حجت خدا بر تو می‏باشم.» 
آنگاه بدن شریف امام کاظم علیه‏السلام را در مقبره قریش که اکنون مرقد مطهر آن حضرت است، مدفون ساختند.

 

  *  عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری  *
********
جمعه 5 اردیبهشت 1393  8:52 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها