0

با توجه به آيات 13 و 14 سورة يس رسولان فرستاده شده به قرية انطاكيه چه كساني بودند و سرنوشت آن ها و ق

 
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

با توجه به آيات 13 و 14 سورة يس رسولان فرستاده شده به قرية انطاكيه چه كساني بودند و سرنوشت آن ها و ق

با توجه به آيات 13 و 14 سورة يس رسولان فرستاده شده به قرية انطاكيه چه كساني بودند و سرنوشت آن ها و قومشان چه شد؟

 

بر اساس اين آيات ابتدا دو نفر كه نام آن مشخص نشده است از طرف خدا يا حضرت عيسي(ع) براي هدايت قرية انطاكيه فرستاده شدند ولي آنان را تكذيب كردند سپس يك نفر به نام شمعون به آن دو اضافه شد و هر سه نفر براي تبليغ به آنجا اعزام شدند. ولي باز آنان را تكذيب كردند و مورد ضرب و ستم قرار دادند. در نهايت مردي از اقصي المدينه (مكان دور دست شهر) به نام حبيب نجّار شتابان آمد و گفت: اي قوم! از اين فرستادگان تبعيت كنيد.
در روايت پيامبر(ص) آمده است كه: "صدّيقون سه نفر بودند: حبيب نجّار (مؤمن آل يس) كه گفت "اتبعو المرسلين..."، حزقيل (مؤمن آل فرعون) و علي ابن ابي طالب(ع) كه از بقيه برتر است".[14]
داستان از اين قرار بود كه حضرت عيسي دو نفر از حواريّين خود را به شهر انطاكيه فرستاد. آنان پير مردي را ديدند كه گوسفند مي چرانيد و اسم او حبيب بود. آن دو سلام كردند، پيرمرد گفت: شما چه كسي هستيد؟گفتند: ما فرستادة حضرت عيسي هستيم. آمده ايم شما را به عبادت خدا دعوت كنيم و از عبادت بت ها منع كنيم. پير مرد گفت: آيا معجزه اي هم داريد؟ گفتند: آري،ما به اذن خدا مريض را شفا مي دهيم و نابينا را بينا مي كنيم. پير مرد گفت: من پسر بيماري دارم كه مدتها است زمين گير است. آنان پسر را شفا دادند. اين خبر بين مردم شهر منتشر شد و بيماران زيادي به دست آنان شفا يافتند تا اين كه اين خبر به پادشاه رسيد.
آنان را طلب كرد و به آنان گفت: براي چه به اين جا آمده ايد و كيستيد؟ گفتند: ما فرستادگان عيسي هستيم. آمده ايم شما را به خدا پرستي دعوت كنيم. پادشاه گفت: بلند شويد و برويد تا دربارة شما تصميم بگيرم.
مردم آنان را گرفتند و مورد ضرب و شتم قرار دادند و حبس كردند. حضرت عيسي، شمعون را كه رئيس حوارييون بود براي ياري آنان فرستاد. او به صورت ناشناس وارد شهر شد و با اطرافيان شاه آشنا شد و كم كم با پادشاه صميمي شد. بعد از مدتي به شاه گفت: شنيده ام دو نفر بي گناه را حبس كرده اي و آنان را كتك زده اي.
آنان را بياور، ببينيم چه مي گويند؟ آنان را آوردند، پس از گفتگوها پسري را كه چشم نداشت آوردند. آن دو نفر او را بينا كردند. شمعون به شاه گفت: آيا خداي تو مي تواند اين كار را بكند؟ او گفت: از خداي من هيچ كاري ساخته نيست. پس شاه ايمان آورد و مردم زيادي نيز ايمان آوردند.
مورخ معروف ابن اسحاق گفته است پادشاه لجاجت كرد و دستور قتل آنان را صادر كرد. در اين حال حبيب نجار كه شخصيتي معروف بود شتابان آمد تا آنان را نجات دهد. وي با مردم به سخن پرداخت و آنان را نصيحت كرد.[15]

 

یک شنبه 31 فروردین 1393  3:52 PM
تشکرات از این پست
mohsen_alavi
دسترسی سریع به انجمن ها