شاه پرندگان
شاه پرندگان
|
يک روز شير و چکاوک ـ که کوچکترين پرندگان است ـ به يکديگر طعنه مىزدند و به جرأت و قدرت خود مباهات مىکردند. شير گفت: 'من مىتوانم با حرکت يک پنجه، زندگى تو را بگيرم.' چکاوک را در پاسخ گفت: 'من قبل از هر چيز کلهات را با زانويم مىشکنم.' طولى نکشيد که آنها يکديگر را به مبارزه طلبيدند تا ادعايشان را در ميدان نبرد آزمايش کنند. شير همهٔ جانوران کرهٔ زمين را که مىتوانستند راه بروند و نمىتوانستند پرواز کنند دعوت کرد در حالىکه چکاوک جاندارانى را فرا خواند که با پر و بال حرکت مىکردند. نبرد آغاز شد. |
|
چکاوک به پشهها و مگسها دستور داد: 'از طرف سر به شير حمله کنيد.' در يک لحظه هزاران پشه و مگس، وزوزکنان جلوى چشم و گوش شير را گرفتند، بهطورى که نتوانست جلوى خود را ببيند. او تلوتلوخوران بهطرف روباهها و کفتارها رفت و فرياد زد: 'الفرار!' |
|
چکاوک به خرمگسها و زنبورها دستور داد: 'حمله به چهارپايان.' بىدرنگ شترها و الاغها بر اثر نيش حشرات مثل لشکر شکستخورده فرار کردند. |
|
چکاوک براى گرما بخشيدن به جنگ، مقدارى خاکستر روى دم خود حمل کرد تا آن را روى دشمن بپاشد و در همان حال صدا زد 'اطفو! اطفو! يعنى آتش را خاموش کنيد.' ديرى نکشيد که شير و لشکريانش از پاى درآمدند. |
|
اما چکاوک هنوز هم، تا زمان ما مىگويد 'اطفو! اطفو!' و گرچه لانهاش به اندازه و شکل يک پياله قهوه است، اما ما او را شاه پرندگان مىناميم. |
|
ـ شاه پرندگان |
ـ افسانههاى مردم عرب خوزستان ـ ص ۹۴ |
ـ گردآوري: يوسف عزيزى بنىطرف و سليمه فتوحى |
ـ نشر سهند ـ چاپ اول ۱۳۷۵ |
ـ به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد هشتم |
علىاشرف درويشيان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۰. |
آنروز .. تازه فهمیدم ..
در چه بلندایی آشیانه داشتم... وقتی از چشمهایت افتادم...
یک شنبه 21 آذر 1389 8:43 AM
تشکرات از این پست