ابـن زیـاد طـى نامه اى به یزید، او را از شهادت حسین علیه السّلام و جریان خاندان او با خبر نـمـود چـون یـزیـد نامه ابن زیاد را دریافت کرد، پـاسـخ آن را بـراى عـبـیداللّه فرستاد و فرمان داد که سر امام حسین (ع ) و یارانش را همراه زنان و کودکان به شام بفرستد. ابن زیاد هم در پى این دستور ((محفّربن ثعلبه عائذى )) را خـوانـد و آن سـرهـاى پـاک هـمـراه بـا اسـیـران و زنـان را به او سپرد. وى هم آنها را مانند اسیران کفّار در حالى که اهالى شهرها به تماشاى آنها مى آمدند به شام برد.
در بـیـن راه کـوفـه و شـام شـهـرى اسـت بـه نـام نـصـیـبـیـن، در آنـجـا کاروان توقف کرد. سپس اهـل بـیت (علیه السلام ) را بر سرهاى شهیدان عبور دادند. چون چشمِ حضرت زینب (س ) به سر برادرش حسین افتاد، ناله سر دادند و با چشمهای اشکبار گفتند:
اَتُشَهِّرُونا فِى الْبَریَّةِ عَنْوَةً
وَ والِدُنا اَوْحى اِلَیْهِ جَلیلٌ
کَفَرْتُمْ بِرَبِّ الْعَرْشِ ثُمَّ نَبیّهِ
کَاَنْ لَمْ یَجِئْکُمْ فِى الزَّمانِ رَسُولٌ
لَحاکُمْ اِلهُ الْعَرْشِ یا شَرَّ اُمَّةٍ
لَکُمْ فى لَظى یَوْمِ الْمقادِ عَویلٌ.
آیـا ما را به اجبار در معرض دید مردمان قرار مى دهید، در حالى که از طرف پروردگار بزرگ بر پدرمان وحى نازل مى شد؟
شما هم به خدا و هم بر پیامبرش کافر شدید، مثل اینکه گویا پیامبرى براى شما نیامد.
زشـت گـردانـد شما را خداى بزرگ اى بدترین امّت، که صداى گریه شما در میان آتش قیامت بلند است!.