0

نیشابور، شهری در میان ابرهای اسطوره

 
AMIN1995
AMIN1995
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 163
محل سکونت : خراسان رضوی

نیشابور، شهری در میان ابرهای اسطوره

      با نام و یاد خداوندگار شعر و شعور

                                              پیشگفتار

                          نیشابور، شهری در میان ابرهای اسطوره

«اين نيشابور، در نگاه من، فشرده ای است از ايران بزرگ. شهری در ميان ابرهای اسطوره و نيز در روشنای تاريخ، با صبحدمی که شهره‌ آفاق است. از يک سوی لگدکوب سم اسب‌های بيگانگان، در ادوار مختلف، و از سوی ديگر همواره حاضر در بستر تاريخ، با ذهن و ضميری گاه زندقه‌آميز و فلسفی، در انديشه خيام، و گاه روشن از آفتاب اشراق و عرفان، در چهره عطار. تاريخ اين سرزمين را بايد از گوشه و کنار کتاب‌های کهنه و سفال‌های عتيق موزه‌های بيگانه و سنگ قبرهای شکسته فراهم آورد؛ چرا که چيزی برای او باقی نگذاشته‌اند و هر چه داشته با فيروزه‌هايش، در غارت شبانه تاتار، گاهی نگين انگشتری زاهدان ريايی شده ست و گاهی خورجين اسب روسپيان را آراسته است.
. ابوعبدالله حاکم نیشابوری، «تاریخ نیشابور»، با مقدمه و تصحیح و تعلیقات دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، نشر آگه، 1375، ص 13.

ابرشهر

«ابرشهر»، نام قديم «نيشابور» است. برخي آن را به معني شهر بالا و برتر و برخي ديگر منسوب به عشاير «اپرني» -از اقوام «داهه»، بنيان‌گذاران حكومت اشكاني- مي‌دانند. در بندهش به نام «اپرنك شهر» و اهميت اين ناحيه در سرزمين پارت تاکید شده است. ابرشهر، در دوران اشكاني، رونقي فراوان يافت، چنان كه در پايان عهد اشكانيان و آغاز روزگار ساسانيان، منطقه‌اي شناخته شده بود. در كتيبه شاپور در كعبه زرتشت، از ابرشهر، به عنوان يكي از استان‌هاي ایرانشهر ساسانی نام برده است. در سده‌هاي نخستين اسلامي، ابرشهر در كنار نيشابور به عنوان نام حضور دارد، تا اين كه به تدريج از سده‌هاي چهارم و پنجم هجري، نيشابور يكسر به جاي ابرشهر مي‌نشيند.

اپرشهر اشکانی و نیشاپور ساسانی


ابرشهر كه به شكل‌هاي «اَپَرشهر»، «آپَرشهر»، «بَرشَهر» و «اَبْرشهر» نيز آمده است، گاه به يكي از استان‌هاي خراسان و گاه به ناحيه و كوره‌ي نيشابور، اطلاق شده است؛ برخي نيز آن را بر شهر نيشابور يا مركز ناحيه‌ي آن، منطبق دانسته‌اند. «دينوري» علاوه بر اين از ابرشهر ديگري در فارس ياد كرده است. مانعي نيست كه اين نام در يك زمان به معني خود شهر و ناحيه‌ي نيشابور به كار رفته باشد، چنان كه نام «نيشابور» در طي دوران اسلامي، چنين دامنه‌ي اطلاقي داشته است.
حضور و فعاليت عشاير «اپرني» از اقوام داهه –بنيان‌گذاران حكومت اشكاني- در اين ناحيه، باعث شده تا ابرشهر، مأخوذ از نام ايشان و در اصل «اپرنك شهر» دانسته شود. در بندهش نيز آمده است كه «ابرشهر را چنين گويد كه ابرنك شهر است».
نظريه‌ي ديگر درباره‌ي نام ابرشهر، با در نظر گرفتن «اَبَر» به معني بالا، بالاي و بَر به دست مي‌آيد. در اين معني، ابرشهر، «شهر بالا» معني مي‌شود مانند ابرده به معني «ده بالا». «اصطلاح اپر/ابرشهر، شايد از نامي كهن، ريشه گرفته باشد كه به مفهوم شهر بالاي هخامنشيان، يا شهرباني بالاي سلوكيان است»؛ «البته نام سرزمين عليا، در ارتباط با كمش/= قومس = دامغان فعلي/ به مثابه‌ي سرزمين سفلي تلقي مي‌شود».
در مورد هر دو گونه‌ي اشتقاق متاسفانه، هيچ توضيح يا خبري دقيق و روشن در منابع قديمي به دست نيامده است، اما اشاره‌ي بندهش به ابرنك شهر و نيز اهميت و موقعيت منطقه‌ي ابرشهر در سرزمين پارت، كه در دوران اشكاني پررونق بود، بر اين نظر كه اپرنك شهر، صورت فعلي ابرشهر است مي‌افزايد و از طرف ديگر، عنوان «شهر بالا» براي ابرشهر در برابر قومس يا هر جاي ديگر به مثابه‌ي سرزمين پايين، در نظريه‌ي دوم، چندان قابل قبول نبوده و تقارن و مناسبتي را نشان نمي‌دهد. ابن ابي الطيب (م. 458 هجري) نيز در شعري «ابرشهر» را قطب شهرها توصيف مي‌كند:
دعيــــــت ابرشهر البلاد لانهـــــــــا
قطب و سائرها رسوم السور
نام اپرشهر به عنوان محل ضرابخانه، حك شده بر روي سكه‌ ي فرهاد دوم اشكاني (حكومت 128-138 ق.م.) از قديمي‌ترين مدارك مربوط به آن است.


ابرشهر، در طي دوران اشكاني، رونقي فراوان يافت، چنان كه در پايان عهد اشكانيان و آغاز روزگار ساسانيان، منطقه‌اي شناخته شده بود. طبري، ابرشهر را در كنار مرو، بلخ، گرگان، سيستان و خوارزم، جزو متصرفات اردشير بابكان –بنيان‌گذار سلسله‌ي ساسانيان- آورده و در كتيبه‌ي شاپور در كعبه‌ ي زرتشت، نام ابرشهر، نيز در حدود مرزهاي ايرانشهر و از باج‌گذاران ساساني ذكر شده است. ابرشهر در اين زمان يكي از استان‌هاي وسيع مملكت محسوب مي‌شده است و نام آن، از اين زمان به بعد بر روي سكه‌هاي «پيروز»، «قباد»، «بهرام چوبين» و «خسرو اول» نقش بست و در كتب مختلف، همچون جغرافياي موسي خورني (سده‌ي پنجم ميلادي) و تاريخ سبئوس ارمني ( سده‌ي هفتم ميلادي) وارد شد. در سده‌هاي نخستين اسلامي، ابرشهر در كنار نيشابور به عنوان نام حضور دارد، تا اين كه به تدريج از سده‌هاي چهارم و پنجم هجري، نيشابور يكسر به جاي ابرشهر مي‌نشيند و در منابع اين دوران به بعد، جز بندرت، نام ابرشهر، براي اين ناحيه و شهر به كار نمي‌رود. اطلاق نام «ايرانشهر» به اين منطقه كه در برخي متون مانند احسن التقاسيم آمده نيز، تصحيف نام ابرشهر و اطلاقي به خطا دانسته شده است.

                                          *********

نيشابور، كه به صورت‌هاي «نيشاپور»، «نشابور» و «نيشابور» نير آمده، به عنوان نام بعد از ابرشهر و در روزگار ساسانيان پيدا شد و از آن زمان به بعد به يكي از شهرهاي مهم خراسان اطلاق يافت.
اين نام، صورت تغيير يافته‌ي يك واژه‌ي مركب به زبان پهلوي ساساني است: قسمت اول نام يعني «ني» را برخي در اصل «نِه» (ريشه‌ي فعل نهادن؛ به معني جاي و شهر) و برخي «نيْوْ» (صفت؛ به معني دلير، مردانه، بهادر، زيبا و خوب) و بعضي نيز «نيك» (صفت؛ به معني خوب، خوش، زيبا و شخص نيكوكار)  دانسته‌اند. قسمت دوم نام يعني «شابور» در اصل «شاه پوهر» (شاهپور، شاپور و معرب: سابور) به معني شاه‌زاده و پسر شاه و در اين‌جا اسم خاصي است كه به سازنده‌ي شهر باز مي‌گردد. و او در روايات مختلف، شاپور پسر نستوه (نواده‌ي گودرز و از اعيان و پهلوانان مملكت فريدون و منوچهر كه در جنگ سوم نوذر با افراسياب كشته شد)، يا شاپور اول (حكومت 241 تا 272م.) و يا شاپور دوم ساساني (309 تا 379م) عنوان شده است.
آنچه كه آشفتگي اقوال و دشواري رهيافت به نظر صحيح را دامن مي‌زند، شباهت نام سه شهر ساساني شاپور، نيشاپور و جندي شاپور با هم است كه باعث اشتباه و درهم شدن روايات و تواريخ مربوط به ساخت، سرگذشت و ويژگي اين شهرها شده است. در روايات متعدد، شهر و كاريزهايش به «تهمورث ديوبند»، «ايرج» و «منوچهر» نسبت داده شده و تنها در مجمل‌ التواريخ و القصص از شاپور پسر نستوه، به عوان سازنده‌ي شهر، نام برده شده، اما اين انتساب كه با ترديد گزارش شده در منبع ديگري تاييد نمي‌شود.
اكثر خبرها، از جمله متن پهلوي ساساني «شهرستانهاي ايران» كه در زمره‌ي قديمي‌ترين آن‌هاست، بناي شهر و نام آن را به شاپور اول منسوب مي‌دارند. بنابراين روايات، شاپور اول پس از جدال با پهليزك توراني در اين مكان شهري ساخت و آن را نه شاپور (شهر شاپور) يا نيو شاپور (شهر زيباي شاپور- شاپور خوب) نام نهاد. در فاصله‌ي بين شاپور اول و شاپور دوم، شهر ويران مي‌شود و شاپور دوم آن را تجديد بنا مي‌كند. اين دوباره‌سازي شهر به دست او باعث شده تا برخي نام شهر را برگرفته از نام شاپور دوم ساساني بدانند.
با توجه به سكه‌هاي ساساني ضرب شده در نيشابور (در برخي سكه‌ها: نيه) و قرايني چون نحوه‌ي معرب كردن نام توسط اعراب (نيسابور) به نظر مي‌رسد «نيو شاهپور» صورت اصلي نام نيشابور و تشكيل شده از صفت و اسم به جهت تقدير از سازنده‌ي شهر باشد كه از روزگار ساسانيان پديد آمد و در بعد از اسلام معرب شده، به صورت «نيشابور» درآمد.

 

شادياخ و سبب بناي آن

در بيش‌تر آثار برجاي مانده پس از قرن سوم هجري، هر جا سخن از نيشابور است، نام شادياخ نيز به ميان مي‌آيد. شادياخ باغي بود در سمت راست نيشابور قديم كه رود فرخك در شمال غرب و غرب آن جريان داشت. قريه‌اي در بلخ نيز به همين نام بوده است.
الحاكم (متوفاي 405 هـ.ق) در تاريخ نيشابور مي‌نويسد: «شادياخ از مشهورترين محله‌هاي نيشابور و جايگاه عبدالله بن طاهر آن‌جا بود.»
صاحب آثارالبلاد از شادياخ چنين ياد مي‌كند: «شادياخ نام شهري بوده است در خراسان، نزديك نيشابور، در قديم بستاني از آن عبدالله بن طاهر بود.»
اعتمادالسلطنه كه در سفر دوم ناصرالدين ‌شاه به خراسان و مشهد (1300 هـ.ق) او را همراهي مي‌كرد، درباره‌ي مكان شهر جديد نيشابور در مطلع الشمس مي‌نويسد: «شهر شادياخ، در طرف جنوب شهر و در همانجايي كه باغ مقبره‌ي امامزاده محمد محروق قرار گرفته، واقع مي‌باشد.»
اين شهر جديد را نمازان خان در سال 695 هـ.ق در شمال شادياخ، تجديد بنا كرد.
اما در سبب بناي شادياخ گفته‌اند: «در زمان‌هاي گذشته، رسم بر اين بود كه وقتي سپاهيان در شهري توقف مي‌كردند، در خانه‌هاي مردم مهمان مي‌شدند. صاحب خانه مجبور بود لوازم آسايش اين ميهمان ناخوانده را فراهم سازد و ياراي نافرماني هم نداشت.
آنگاه كه عبدالله بن طاهر به حكومت خراسان منصوب شد (213-230 هـ.ق) در نيشابور استقرار يافت. روزي در شهر، زن جواني را ديد كه اسبي را آب مي‌داد. چون تناسبي در اين كار نمي‌يافت، شگفت‌زده شد. دستور داد شوي زن را حاضر كردند و سبب را پرسيد، مرد گفت اين ستمي كه امير بر ما روا داشته است. عبدالله گفت: چگونه؟ مرد گفت: يكي از سپاهيان تو در خانه‌ي من است. امروز از من خواست كه اسب او را آب دهم و مرا ياراي نافرماني نمود. مردد شدم كه اگر با اهل خانه بيرون مي‌رفتم و زن را در خانه مي‌گذاشتم، زنم را در امان نمي‌ديدم، ناگزير زن را فرمان دادم تا اسب را آب دهد و خود خانه نگاه داشتم.
عبدالله، غمين گشت و به انديشه فرو رفت، سپس دستور داد در بيرون شهر كه شادياخ نام داشت كاخي ساختند و خود در آن مستقر گرديد و سپاهيان را موظف نمود كه پيرامون آن زمين مورد نياز اختيار كنند و ساكن شوند به فرمان او در شهر ندا دادند كه از اين پس، هر سپاهي در خانه مردم مهمان شود، خونش مباح است، به اين ترتيب سپاهيان همگي به شادياخ نقل مكان كردند و محدوده‌ي شادياخ آباد شد و به مرور، يكي از آبادترين و مشهورترين محله‌هاي نيشابور گشت. اين داستان را به ديگران، از جمله غازان خان نيز نسبت مي‌‌دهند.»
كاخ شادياخ كه عبدالله بن طاهر ساخته بود بسيار باشكوه بود، الودلف -يكي از از جهانگردان دروه ساماني- مي‌نويسد: «در نيشابور آثاري از ايرانيان و اعراب وجود ندارد فقط ساختماني شبيه به بناهاي قديمي ديده مي‌شود كه يكي از سلاطين آن طاهر برپا نموده است.»
كاخ شادياخ، مدت‌ها مركز و مقر حكمرانان خراسان بود و تا 618 كه شادياخ مانند ديگر محله‌هاي نيشابور در حمله‌ي مغول با خاك يكسان شد، محله‌اي آباد و زيبا بود.
يعقوب ليث كه در سال 295 هـ.ق وارد نيشابور شد، دستور داد تا باغ‌هاي بزرگي در شادياخ احداث كنند كه به مرور همه‌ي آن‌ها جاي خود را به خانه‌هاي مسكوني دادند.
در دوره‌ي سامانيان و غزنويان، نيشابور مركز و مقر سپهسالار خراسان بود و كاخ شادياخ، محل رسيدگي به امور بود و در اختيار سپهسالار قرار داشت.
سلطان مسعود، پس از مرگ پدرش -محمود- از اصفهان عازم خراسان شد و در كاخ شادياخ مستقر گرديد و بار عام داد. بيهقي مي‌نويسد: «چون امير رضي الله عنه (سلطان مسعود) به كرانه‌ي شهر رسيد، فرمود مردمي كه به استقبال آمده بودند، باز گردند و خود سوي باغ شادياخ رفت و به سعادت فرود آمد. بناهاي شادياخ را به فرش‌هاي گوناگون بياراستند كه همه، از آن وزير حسنك بود، و آن‌ها را از جهت آن بناها تهيه كرده بود و مانند آن را كس ياد نداشت.»
طغرل اول سلجوقي – پس از پيروزي بر سلطان مسعود- وارد نيشابور شد (429 هـ.ق) و در كاخ شادياخ تاجگذاري كرد. الب ارسلان – دومين سلطان سلجوقي و بردارزاده‌ي طغرل- نيز دستور داد تا كاخ شادياخ را تعمير كنند. وي جشن عروسي پسرش –سلطان محمد (ملكشاه)- با دختر خاقان را در همين كاخ برپا نمود.
سال 548 در اواخر سلطنت سنجر، بر اثر حمله‌ي تركان غز، به شهر نيشابور آسيب كلي وارد شد.
يكي از سرداران سنجر به نام مويد آي‌ابه‌به غزان را از نيشابور بيرون راند و اختلاف‌هاي محلي را فرو نشاند و مقر فرمانروايي خود را به شادياخ انتقال داد؛ دور شادياخ، خندق و برج و بارو احداث كرد و بر آباداني آن بسيار كوشيد. بسياري از مردم و كسبه نيز به شادياخ نقل مكان كردند. تا زمان حمله‌ي مغول كه حدود نيم قرن بعد اتفاق افتاد، از آبادترين و زيباترين شهرهاي خراسان بود و آن را «دهليز شرق» مي‌گفتند.
در حمله‌ي مغول، شادياخ –مانند ديگر مناطق و محله‌هاي نيشابور- ويران گرديد و از آن همه زيبايي و شكوه، هيچ چيز باقي نماند.

 

نیشابور، در جغرافیای تاریخی ایران یکی از کانون‌هایی است که پیوند دهنده نقاط مختلف ایران و به ویژه خراسان، به نقاط دیگر در حوزه سرزمینی ایران و فراسوی آن بوده است. این ویژگی ارتباطی برجسته، افزون بر اهمیت اقتصادی، از دیدگاه سیاسی، دستیابی به سایر نقاط دور دست، تعاملی بسیار گسترده و شگرف با سایر فرهنگ‌ها و اندیشه‌های سرزمین‌های دور دست در شرق و غرب ایران‌زمین را به همراه داشته است.

 

 

نیشابور؛ پایتخت فرهنگی


هر يك از شهرهاي بزرگ ايران كه دوراني پايتخت ايران يا بخشي از ايران به شمار مي‌رفته‌اند، بدان‌روي كه كانون هنرمندان و چكامه‌سرايان و پژوهشگران مي‌شدند، ‌افزون بر آن كه فرمان دستگاه و ديوان و پادشاهان را به ديگر مرزهاي كشور مي‌پراكندند، ‌بخشي از هنر و انديشه و كار دست هنرمندان و دستورزان و انديشمنداني را كه در كنار دربار يا با دربار مي‌زيستند، از آن كانون به ديگر شهرها و مرزها مي‌رساندند. خونخوارترين يورشگران تاريخ نيز كه شوربختانه بيشتر در همسايگي ايران به‌سر مي‌بردند، ‌ارزش و ارج كار هنرمندان را در شكوه بخشيدن به دستگاه پادشاهي خويش مي‌شناختند. بايد پذيرفت كه ديگر فرمانروايان نيز هر يك در فراخواني هنرمندان و كارورزان به پايتخت خويش مي‌كوشيدند و بدينسان چهره‌ي پايتخت پس از چندي دگرگون مي‌شد، و بازارهاي آراسته، ‌پرتو به شهرهاي ديگر مي‌افكند و بازرگانان و هنرمندان شهرهاي ديگر را به سوي خويش مي‌كشيد.

- دلايل شكوه و عظمت نيشابور:
-- دلايل مذهبي:
الف) خاك:‌ اين پيداست كه چهار آخشيج خاك و باد و آب و آتش در نزد ايرانيان باستان گرامي بوده است، چنان‌كه در نماز سي روزه‌ي بزرگ به قلل كوه البرز، به دشت‌هاي گسترده، به آب‌هاي تجنده (آب‌هاي چشمه‌ها) ،‌ آب‌هاي روان و ايستاده، به گياهان و به آسمان ... درود فرستاده مي‌شد. درود و نماز به زمين ايران هنوز در نزد پارسيان هند روايي دارد كه روزي سه بار روي به ايران مي‌كنند و به آن درود مي‌فرستند.

در شاهنامه نيز آن‌گاه كه سام از سپيدمويي فرزند تازه زاد خويش آگاه مي‌شود، با اندوه و خشم مي‌گويد: ‌نخوانم بر اين بوم و بر آفرين

و زمين نيشابور كه گوهرزاي بود از ديدگاه كيش ايرانيان باستان گرامي و سپند (‌مقدس) مي‌نمود. در احسن‌التقاسيم مي‌خوانيم كه خواجه‌اي از نيشابور در شهر ري در انجمني كه هر كسي به شهر خويش فخر مي‌فروخت، گفت كه خداوند در جهان سه چيز آفريده است كه در هيچ جاي ارزش ندارد: ‌خاك و سنگ و خار! و خاك نيشابور را براي درمان مي‌خورند، و خارش (ريواس)‌ را به شهرهاي دوردست بر سر دست مي‌برند، و سنگش (فيروزه)‌ را از اين كشور بدان كشور مي‌فروشند. از اين پيداست كه گونه‌اي گل در نيشابور بوده است كه مي‎خورده‎اند و بهترين كان نمك جهان نيز در نيشابور است كه آن نيز چون سنگي در كوه است و خورده مي‎شود و به شهرها رهاورد مي‎برند.

پس دور نيست در زماني كه مردمانش خاك را همچون يكي از پديده‎هاي نيك آفرينش مي‎ستوده‎اند، چنين شهر، ‌با چنين سرزمين در انديشه‎ي آنان گرامي بوده باشد!

افزون بر اين، در كوه ريوند كان فيروزه، كان مس، گچ، نمك، گوگرد، ذغال‎سنگ و ... نيز هست و گازهاي برآمده از كان ذغال سنگ نيز كه بي‎هيزم و ماده‎ي سوختي ديگر مي‎سوزد، نگرش ايرانيان باستان را به سوي آن مي‎كشيده و «آذر برزين مهر»ش كه بدين‌سان مي‌سوخته است ستايش مي‌كنند: 
كه آن مهر برزين بي دود بود منور نه از هيزم و عود بود
«‌دقيقي، شاهنامه»

ب) آب: در نيشابور دو چشمه‌ي بزرگ هست كه بي‌ياوري رود و جويي آب‌رساننده، همواره پر از آب‌اند. يكي بر كوه ريوند در نزديكي آتشكده‌ي برزين مهر (‌بورزني كنوني كه آمارهاي دولتي «برزنون»ش مي‌خوانند» و يكي بر كوه بينالود كه در بندهش، به‌نام كوه توس آمده است. به نام چشمه‌ي سو (sow) كه آن را چشمه‌ي سبز نيز مي‌خوانند.

اين پيداست كه آب اين دو چشمه با رگه‌هاي آب زيرزميني به گنجينه‌اي بزرگ از آب در دوردست‌ها پيوسته است كه همچون درياچه‌ي غار علي‌صدر همدان همواره آبي يكسان دارند. ابوريحان بيروني نيز در نامه‌ي گرامي « آثار الباقيه عن القرون الخاليه» (‌نشانه‌هاي برجاي آمده از سده‌هاي گذشته) همين را مي‌فرمايد كه آب اين چشمه از راه زانو (‌سيفون) به يك مخزن بزرگ آب در دوردست‌ها پيوسته است كه هر چه از آن به نيروي خورشيد بخار شود، از آن مخزن آب بدين چشمه مي‌آيد.

اكنون به ياد بياوريم كه آب نيز يكي از چهار آخشيج گرامي در نزد ايرانيان بوده است. بودن دو چشمه‌ي بزرگ كه ژرفاي آن در نزد مردم پديدار نبود، و افسانه‌هاي فراوان درباره ي آن به‌هم پيوسته است كه:‌ «اين دريا از زير زمين راه به درياي بغداد دارد ... و چوپاني كه پول خود را در ميان يك دستوار (عصاي) نئين مي‌نهاد روزي آن‌را از دست انداخت و به دريا فرو رفت و سال‌ها پس از آن، ‌كه با كارواني به بغداد رفته بود، همان دستوار را در دكاني ديد و خريد و پول‌هاي خويش را از ميان آن بيرون كشيد ... در اين دريا اسبي آبي مي‌زيد كه شبانگاهان از آب بيرون مي‌آيد و گوهر شب‌چراغي را كه در دهان دارد در گوشه‌اي مي‌نهد و به چرا مي‌پردازد و با شنيدن كوچك‌ترين آواز، باز گوهر را در دهان مي‌گيرد و به دريا برمي‌گردد ...» و بسيار از اين افسانه‌ها.

پس چون آب در نزد ايرانيان بسي گرامي بود، هيچ‌گاه آن را آلوده نمي‌كرده‌اند. يونانيان نيز در اين باره نوشته‌اند ... و بخشي بزرگ از يشت‌ها ويژه‌ي ستايش آب است كه به آبان‌يشت نامزد شده ... بودن اين دو چشمه‌ي بزرگ افسانه‌اي در اين شهر به برتري آن مي‌افزايد.

در بن دهش نيز در بخش ورها (درياچه‌ها) نخست از درياچه‌ي چيچست در آذربايجان و كردستان نزديك آتشكده‌ي آذرگشسب ياد مي‌شود، و پس از آن ور «سو» . گفتار بندهش در اين باره چنين است: «درياچه‌ي چيچست به آذربايجان گرماب (نمكين) بي‌زندگي كه چيز جا نمند در آن نبود و بن او به درياي فراخكرد پيوسته است. درياچه‌ي سوبر، ‌به بوم ابرشهر به سر كوه توس، چنان گويند كه سود بهر، ‌نيك‌خواهي و بهي، ‌بركت و رادي از او آفريده شده است.»

و روشن است با يك چنين برداشت ايرانيان مي‌بايد كه اين سرزمين را گرامي بدارند؛ تا بدانجا كه هنگامي كه موبدان خواستند يزدگرد نخست را كه به پيروان ديگر دين‌ها آزادي داده بود از ميان بردارند،‌ او را براي درمان به نزديكي همين درياچه بردند تا از آب آن بياشامد و بر سر خود گيرد و درمان شود، ... پس‌آنگاه اسبي از دريا آمد و به هيچكس دست نداد مگر به يزدگرد، و هنگام زين كردنش او را با لگد كشت ... و اين داستان در شاهنامه آمده است.

پ) آتش: گرامي داشتن آتش نيز در نزد ايرانيان باستان تا بدانجا بوده است كه برخي آنان را «آتش پرست» نيز خوانده‌اند. در گفتار ويژه‌اي، اين سخن را گزارش كرده‌ام كه پرستاري آتش و نگاهباني آن ويژه‌ي برخي از موبدان بوده است و نه همه ي مردمان ايراني! اما از سه آتش بزرگ ايرانشهر، يكي در نيشابور زبانه‌ مي‌كشيده، زيرا كه آتشكده‌ي آذرگشسب در كردستان و آذربايجان ويژه‌ي شهرياران و ارتشتاران بوده، و آتشكده‌ي فرنبغ (فر ايزدي) در لارستان فارس ويژه‌ي موبدان و دستوران و دينياران بوده‌، و آتشكده‌ي برزين مهر در كوه ريوند نيشابور ويژه‌ي كشاورزان و دستورزان ايراني!

در كوه ريوند از 20 سال پيش كان اورانيوم پيدا شده و هم اكنون كارشناسان كان‌هاي ايران آن را زير نگرش دارند؛ و من خود در يكي از شب‌ها بر فراز همان كوه، برخاستن نوري بلند را كه به اندازه‌ي نزديك به دو ميل در آسمان بلند شد و همانند نشانه‌ي پرسش (؟) در آسمان پيچيد و به كوه بازگشت، ديده‌ام و سال‌ها گمان به ماليخوليا و پندار خويش مي‌بردم اما هنگام برخورد با مهندسان كان اورانيوم از آنان نيز شنيده‌ام كه چنين نورافشاني‌ها در كوه‌هايي كه كان اورانيوم دارند ديده مي‌شود و از آن‌ميان، در كوه فيروزه‌ي ريوند! ‌و بايد داوري كرد كه ديدن اين گونه نورباران‌ها بر فراز اين كوه شگفت تا چه اندازه بر روان ساده‌ي ايرانيان باستان نشان مي‌گذاشته‌است، و بر گرامي بودن آذربرزين‌مهر در همان كوه ريوند مي‌افزوده است.

ت) هوا: در هواي خوش نيشابور نيز سخن نيست و همه‌ي كتاب‌هاي باستاني در باره همرأيند و علي الصبح نيشابور و خفتن بغداد، داستاني شد كه بر زبان ايرانيان روان گشت. همه‌ي اين سخنان براي آن بود كه برتري ويژه‌ي اين شهر را از ديدگاه ديني ايرانيان باستان بازنگريم. اما چون آذر برزين مهر، ‌آذر مردمان ايران به شمار مي‌رفت، ديداركنندگان آن همانند دو آتشكده‌ي ديگر، ويژه نبودند، ‌و بسيار بودند و همواره از همه سوي ايران مردمان كشاورز و دستورز رو به سوي آن آتش مي‌آوردند و همهمه‌ي كاروان‌ها و زندگي كاروانسراها و هياهوي راه‌ها از همه سوي ايران به سوي نيشابور بود؛ اين خود نشان مي‌دهد كه تا چه اندازه به گسترش و بزرگ شدن شهر ياري مي‌بخشد، و برخي از راه‌ها كه از نيشابور مي‌گذرد و از آن‌ها در كتاب‌ها ياد شده است چنين است:
- راه شرقي از پاسارگاد و تخت جمشيد به خراسان و نيشابور
- راه نيشابور به هرات
- راه نيشابور به مرو و آسياي مركزي
- راه نيشابور از سوي شمال به خبوشاه (قوچان)‌ و شمال
- راه نيشابور به درياي مازندران
- راه نيشابور به جنوب و كرمان
- راه نيشابور به ري و همدان و آذربايجان ( جاده ي ابريشم)
- راه نيشابور به توس
- راه نيشابور از راه كوير به يزد و كاشان

-- دلايل طبيعي:
كوه بينالود كه از آن چشمه‌سارها و رودهاي فراوان روان مي‌شود و دامنه و دشت نيشابور را خرم و آبادان نگاه مي‌دارد، و دشت گسترده‌اي كه از همه سو در ميان كوه‌ها قرار دارد و درازاي آن نزديك بر 200 كيلومتر و پهناي آن نزديك به 50 كيلومتر كه در بخشي از آن كويري خرد نيز پديد آمده است كه روندگي و دمندگي هوا ميان كوهسار و كوير نيز ويژگي ديگري بدان بخشيده چنان‌كه همه گونه ميوه و درخت و كشت و ورز در ميان اين كوه و كوير پديد مي‌آيد و خود به رونق بازار و بازرگاني آن ياري مي‌رساند.

مقدسي از كسي به نام ابوبكر عبدوي گفتاري مي‌آورد كه:‌ آب‌هاي كاريزها و رودها و چشمه‌سارهاي نيشابور را اندازه گرفتم، با آب دجله برابر آمد!‌ و اين خود يكي از دلايل رگ آباداني نيشابور است كه همواره از مادر مهربان خويش كوه بينالود آب به سوي آن روان است و بر و بوم آن آبادان!

-- دلايل سياسي:
خراسان، در زمان باستان بزرگ‌ترين بخش ايران و مهم‌ترين آن به‌شمار مي‌رفت؛ و از گستردگي آن و بزرگي شهرهايش اين خود پيداست،‌ چنان‌كه در انجمن‌هاي ايراني، ‌همواره پس از نام شاهنشاه نام سپاهپت خراسان برده مي‌شد.

نامه‌ي شهرستان‌هاي ايران كه بسيار ياد كرده‌اند، نخستين شهر از ايران را چنين ياد مي كند: در ناحيه‌ي خراسان، شهرستان سمرقند ... و از اينجا گستردگي زمين خراسان كه از آن سوي سير دريا، تا مرز كومش و بستام (دامغان و شاهرود)‌ و از درياي آرال تا نيمروز و درياي هامون را در بر مي‌گيرد با آمارها و شمارهاي امروز چه‎آن نيز خود يك كشور بزرگ بوده و چنين پيداست كه در بيشتر روزگاران، نيشابور پايتخت آن بوده است.

اما آنچه كه براي پيش آمدن آسايش و آرامش در نيشابور شايسته‌ي يادآوري است، شهر باستاني توس است كه در شمال بينالود قرار داشته و جايگاه ارتش و سپاه ايران براي پيشگيري از يورش‌هاي تاتاران بوده؛ و مي‌بايد سنجيد كه اگر در همه‌ي زمان‌ها آن ارتش آماده در نيشابور به‌سر مي‌برد، ‌بخشي بزرگ از شهر ويژه‌ي دژ‌ها و پادگان‌ها مي‌شد و از رونق بازارها و كتابخانه‌ها و كارگاه‌ها مي‌كاست ... و اين‌چنين،‌ نيشابور داراي دو سپر از سوي توران بود: يكي كوه بينالود و ديگري شهر گرامي توس.

توس با آنكه جايگاه سپاه ايران بود، خود از شهرهاي تابع نيشابور به‌شمار مي‌رفت و نيشابور را پشت بدان شهر گرم بود.
 

منبع: با تخلیص و تصرف، ابر شهر، دانشنامه نیشابور

 

با خدا باش پادشاهی کن   بی خداباش هرچه خواهی کن

کاش صداقت داشتی....

ARLUX

یک شنبه 25 اسفند 1392  9:57 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها