اگر بخواهيم قوت و يا ضعف فلسفة اسلامي نسبت به فلسفة غرب را بيان كنيم، لازم است در جزئيات مباحث آنها رجوع و آن را با هم مقايسه كنيم. ولي چون از مجال اين مختصر بيرون است، به طور كلي ويژگي و برتري فلسفه اسلامي بر فلسفه غرب را بيان ميكنيم :
تعريف و پيشينية فلسفه اسلامي: مراد از فلسفه اسلامي، علم و دانشي است كه درون فرهنگ اسلامي رشد كرده و فيلسوفان مسلمان، اصول آن را از كتاب و سنت گرفته و در صدد برهاني كردن آنها برآمدهاند و همين مطلب يكي از عوامل رشد و توسعه و گسترش فلسفه است . از اين روست كه اين فلسفه را، فلسفه مسلمانان ميدانند و لذا اين فلسفه در خدمت اسلام و در مقام تبيين عقايد اسلامي بوده و الهام گرفته از اسلام است، به خصوص حكمت متعاليه و فلسفه صدر المتألهين كه از نور وحي الهام گرفته است. بدين دليل فلسفه، جزء علوم اصلي و در حقيقت، فلسفه، علم الاديان ميباشد. زيرا اسلام و اصول اساسي آن را تبيين ميكند.
وقتي ما در كلمات ابو اسحاق كندي، فارابي، ابن سينا، شيخ اشراق، ملاصدرا و يا كتابهاي ديگر فلسفي مينگريم، پسوند اسلامي نميبينيم. آنها نخواستهاند بگويند در مقابل غير اسلامي، فلسفه اسلامي داريم. اين انتزاع متأخران است. از زماني كه فلسفه غرب مطرح شد ـزمان قاجاريهـ آنها براي اين كه فلسفة ما را در مقابل فلسفه غرب قرار دهند، آن را اسلامي لقب دادند و براي اينكه بگويند دين اسلام تعبدي محض نيست، بلكه چون در مسائل فقهي و تعبدي كار بيشتري شده است، نمود بيشتري دارند و لذا ائمه در استدلالات خود از استدلالات عقلاني فراواني استفاده كردهاند و در قرآن هم استدلال عقلي فراواني وجود دارد.
فلسفه رهآورد فكر وانديشه بشري است و وقتي به دست حكماي اسلامي رسيد، از نظر موضوعات فلسفي، به طور كامل، در آراء پيشينيان كاوش كردند و تحولي عميق در فلسفه ايجاد كردند. تاريخ بر اين مطلب گواه است كه حكماي اسلام از قبيل فارابي، ابن سينا، ميرداماد، سهروردي، صدر المتألهين براي فلسفه، زحمات بسياري متحمل شدهاند.(1)
درست است كه مورخان فلسفه، معمولا يعقوب بن اسحاق كندي را نخستين فيلسوف جهان اسلام معرفي ميكنند، ولي تأسيس فلسفه اسلامي در يك نظام منسجم، به وسيله ابونصرفارابي انجام پذيرفته است. البته با وجود شيخ الرئيس ابوعلي سينا، جريان فكري فلسفي به اوج شكوفايي رسيد و ثمرات خود را در سطحي بسيار گسترده آشكار ساخت.(2)
تعريف و پيشينية فلسفه غرب
فلسفه غرب: علمي است كه در فرهنگ ماديگرايي دنياي غرب رشد كرده است و در مورد موضوعات مختلفي با ديدگاهي تجربي و عقلي به بحث پرداخته است. و لذا فلسفة غرب يك كل واحد نيست، بلكه نحلههاي مختلفي دارد و ممكن است همديگر را از حيطه فلسفه خارج بدانند. كما اين كه در مورد هايدگر بعضي معتقدند كه از بزرگترين فيلسوفان است و بعضي معتقدند كه از حيطه فيلسوفان خارج است. در مجموع نحلههاي مختلفي هستند كه هر كدام داعيههايي دارند. ولي در فلسفه اسلامي، نوعاً حكمت متعاليه غلبه دارد . و شهيد مطهري، فلسفه مادي را فلسفه نميداند و ميگويند: فلسفه مادي، فلسفه كسي است كه فلسفه نميداند.(3)
هر چند هنوز اين مسأله، حل نشده است و شايد هيچگاه به درستي روشن نشود كه تمدن و دانش و حكمت، در كدام نقطه روي زمين آغاز شده است و لكن تمدن امروزي كه به دستياري اروپائيان در جهان برتري يافته، بيگمان دنباله آن است كه يونانيهاي قديم بنيان نهادند و آنها خود، مباني و اصول آن را از ملل باستاني مشرق زمين، يعني مصر و سوريه و كلده و ايران و هندوستان دريافت نمودهاند.(4)
برتري فلسفه اسلامي بر فلسفه غرب فلسفه اسلامي با اين پسوند، همان چيزي است كه مسائل مربوط به شناخت «موجود بماهو موجود» يعني هستي را مطرح ميكند. اما نه براي اينكه خود آن موضوعات و فهم آن مسائل مقصود باشد، بلكه همانگونه كه بزرگاني هم چون علامه طباطبايي فرمودهاند: غايت فلسفه يا دست كم يكي از غايتهاي آن، شناخت مبداء عالي جهان و اوصاف و افعال اوست. يعني مباحث امور عامه و بحثهاي متعدد فلسفي كه در الهيات به معني الاعم مطرح است، هدف ديگري داشته است، درست است كه بحث از موجود بما هو موجود، از جمله مسائل استطرادي فلسفه نيست، ولي تقسيم مباحث فلسفي به دو بخش الهيات بمعنيالاعم و الهيات بمعنيالاخص، اين نكته را افاده ميكند كه در فلسفه اسلامي، هدف اقصي و غايت اعلاء، شناخت مبداء جهان و اوصاف و افعال اوست. بنابراين ويژگي خاص فلسفه اسلامي و اهميت آن در اين است كه مسائلي را كه در فلسفه يونان مطرح بوده است ـ كه البته همان گونه كه استاد شهيد مطهري به اين مسائل اشاره كرده، معدودي از مسائل كنوني فلسفه در يونان مطرح بوده است و بسياري از آنها حاصل فكر و انديشه مسلمانان است ـ همه را در خدمت آن هدف متعالي و در جهت رسيدن به آن غايت، منظم ساخته است. ولي در فلسفه غرب به لحاظ ديدگاه و جهان بيني مادي آنها در پايان مباحث فلسفي به اومانيسم و انسانگرايي ميرسند و از خدا دور ميشوند و لذا به لحاظ غايت، فلسفه اسلامي بر فلسفه غرب برتري دارد.
حكمت الهي شرق، از بركت معارف اسلام بارور شد و استحكام يافت و بر يك سلسله اصول و مبادي خلل ناپذير بنا شد، ولي فلسفه غرب از اين مزايا محروم ماند و گرايش به فلسفه مادي در غرب، علل و موجبات فراواني دارد، كه به عقيده ما علت عمدة ان ناتواني و نارسايي مفاهيم حكمت الهي غرب بود.(5)
فلسفه اسلامي با نظامي كه بر آن حاكم است، از اتقان خاصي برخوردار است، بر خلاف برخي از فلسفههاي غرب كه بعضي از مسائل را مورد توجه قرار داده و از بقيه غفلت كردهاند، به شهادت كساني كه از فلسفههاي گوناگون غرب مطلعاند، فلسفههاي غرب از نظامي برخوردار نيستند و احيانا ناقض خود هم ميباشند. اما فلسفه اسلامي چنين نيست و نوعا در هر قسمت از آن مسائل طرح شده، با بخشهاي ديگر هماهنگ و از اتقان كافي برخوردار است. مفاهيم بلندي در آن وجود دارد و همان گونه كه شهيد مطهري ميگفتند: داراي سه مرحله 1. آشنايي 2. فهم 3. هضم است كه اگر انسان به مرحله هضم برسد، در او اثري عميق ميگذارد . و فلسفه اسلامي بر خلاف فلسفه غرب، نسبتاً منضبط است و همه فلاسفه، متعالي ميانديشند. ولي در فلسفه غرب اين چنين نيست.
شهيد مطهري در اين رابطه ميگويند: حقيقت اين است كه غرب در آن چه حكمت الهي ناميده ميشود، بسيار عقب است و شايد عدهاي نتوانند بپذيرند كه غرب به فلسفه الهي مشرق مخصوصاً، فلسفه اسلامي نرسيده است و بسياري از مفاهيم فلسفي كه در اروپا سروصداي زيادي به پا ميكند ، از جمله مسائل پيش پا افتادة فلسفه اسلامي است . در ترجمههاي فلسفههاي غرب، به مطالب مضحكي بر ميخوريم كه به عنوان مطالب فلسفي از فيلسوفان بسيار بزرگ اروپا نقل شده است و هم به مطالبي برميخوريم كه ميبينيم فيلسوفان دچار مشكلات در مسائل الهي بودهاند و نتوانستهاند آنها را حل كنند يعني معيارهاي فلسفيشان نارسا بوده است.(6)
و مطلب قابل توجهي كه هست، روشي است كه در فلسفه اسلامي از آن بهره ميگيرند و فلسفه غرب بهرهاي ناچيزي از آن برده, اين است كه روش برهان عقلي و ذوقي(عرفان) و وحياني باعث ترقي و تكامل فلسفه اسلامي گشته است. ولي در فلسفه غرب بيشتر با روش تجربي، مسائل فلسفي را خواستهاند توجيه كنند و لذا با سرگرداني و اشكالات عديدهاي روبه رو شدهاند.
البته اين نكته را نبايد ناديده گرفت كه در مسائل اپيستمولوژيك -يعني معرفت شناسي- غربيها، تأملات بيشتري داشتهاند و در فلسفه هاي مضاف، مثل فلسفه حقوق، فلسفه دين، فلسفه تحليل زباني و غيره آغاز كننده بودهاند. ولي چون از عمق و تعالي معنوي بر خودار نيستند، در غرب گرايش جديد فلسفه اسلامي را كه يك گرايش نيمه عرفاني است در حكمت متعاليه ميشناسند و برايش ارزش قائلند(7) و اين خود بهترين دليل بر برتري و تعالي فلسفه اسلامي بر فلسفة غرب است.
پاورقی:
1. مجلة معرفت، فروردين، 1375، شمارة 16، ص9.
2. ابراهيمی دينانی، غلامحسين، نيايش فيلسوف، ص 449.
3. مطهري، مرتضي، علل گرايش به ماديگري،ص 11.
4. فروغی، محمد علی، سير حکمت در اروپا، ص 5.
5. مطهري، مرتضي، سيري در نهج البلاغه، ص 76.
6. مطهري، مرتضي، علل گرايش به ماديگري، ص73.
7. روزنامه اطلاعات شنبه 19:12:74 شمارة 20722، ص 7.