سلفیان معتقدند خداوند در آیه محکم و متشابه به این نکته توجه میدهد که وحی الهی بر دو قسم است. آیاتی که معنایش روشن و حقیقتش قابل درک است که از آن به محکم یاد کرده است و این غالب آیاتی که معنایش روشن و حقیقتش قابل درک است که از آن به محکم یاد کرده است و این غالب آیات قرآن است.اما قسمی از آیات، معنای لغوی تخاطبی آن فهمیده میشود، اما انسان از فهم کنه و حقیقت آن عاجز است که از این آیات به آیات متشابه یاد شده است.
مهم آن است که راسخین در علم، به همه این آیات ایمان آورده و آنها را تصدیق میکنند. به محکم ایمان آورده و عمل میکنند همچنان که به متشابه همه ایمان میآورند ولی علم به حقیقت و کنه آن را به خداوند که متکلم آن است واگذار میکنند که همین واگذاری باعث میشود خداوند آنان را مدح کند. این افراد اگرچه از علم برخوردارند ولی کلمات را از مواضع خود تحریف نمیکنند و لغات را از ظاهر خود تغییر نمیدهند و میگویند:«امنا به» که دلالت بر تفویض و تسلیم میکند. زیرا از سوی خدا صادر شده لذا باید بدون چون و چرا آن را پذیرفت.[53]
بنابر نظر سلفیه نباید ما به بعض از کتاب کافر باشیم و به برخی ایمان آوریم و در دنیا خواری و در آخرت عذاب الیم در انتظار ماست. برخی از سلفیان به برخی روایات نبوی برای این دیدگاه خود تمسک کرده و معتقدند که پیامبر اسلام نیز در برخی موارد، اصحاب را به تسلیم و ایمان بدون پرسش فرا میخواند. بنابر حدیثی که احمد بن حنبل در مسند خویش نقل کرده است، برخی از اصحاب با بعض دیگر پیرامون معنای یک آیه به بحث پرداختند و صدای آنان بالا رفت به نحوی که پیامبر شنید، پیامبر به نزد اصحاب آمد.[54] همین روایت را مسلم نیز به صورت مختصر در صحیح خود در کتاب علم آورده است و عنوان باب را باب النهی عن التباع متشابه القرآن نهاده است.[55]
ابن تیمیه در توضیح این حدیث مینویسد: «امثال این حدیث به ما میفهماند که نباید از حق علیه حق استفاده شود زیرا باعث تکذی یکی از دو حق و یا باعث اشتباه و حیرت خواهد شد. لذا باید تصدیق حق نماییم و در صورت عدم فهم آن، همراه با ایمان به آن، معنای آن را به خدا تفویض کنیم. نباید به معنای آیهای که ما از آن خوشمان میآید استدلال کنیم و معنای آیهای که با عقیده ما نمیسازد، رد نماییم. پذیرش برخی از آیات و رد برخی دیگر جایز نیست».[56]
سلفیان با استشهاد به برخی از رفتارهای صحابه و تابعین بالاخص شیخین نسبت به تسلیم بودن آنان نسبت به آیات قرآن، معتقدند که روش سلف، روش تسلیم و ایمان به همه آیات و روایات است و آن را نشانه صحت اعتقاد خود میدانند در صحیح مسلم آمده است که در زمان پیامبر گاوی سخن گفت و مردم گفتند: آیا گاو هم سخن میگوید؟! پیامبر فرمود:«فانی اومن بذلک و ابوبکر و عمر».[57]
همچنین آنان با استناد به حدیثی که درباره معراج پیامبر آمده است که قریش پیش ابوبکر رفتند و گفتند: آیا تو باور میکنی که پیامبر در یک شب به بیت المقدس رفته و بازگشته باشد؟ ابوبکر گفت: بله؛ و از این زمان به ابوبکر، ابوبکر صدیق گفتند.[58] به نظر سلفیان روش ما باید همان روش سلف صالح یعنی صحابه و تابعین باشد که اگر چیزی را نمیفهمیدند، همین که پیامبر فرموده است،تصدیق میکردند و میپذیرفتند چنان که از ابن شهاب زهبری نقل شده:«برخداست بلاغ»[59] و یا قول مالک بن انس در باب استواء خداوند بر عرش که سوال از آن را بدعت دانست.[60] زیرا منجر به تکذیب نصوص میَود و حال آنکه ایمان به آن واجب است اگرچه حقیقت و کیفیت آن را ندانیم.[61]
برخی از سلفیان معاصر در این زمینه حتی سراغ مباحث استدلالی رفته و بهعنوان اسکات خصم و تبعیت از ابن تیمیه میگویند که عدم علم به حقایق، دلیل عدم وجود آنها نیست. پس اگر صادق مصدوق خبرداد که امری ثابت است در نفس الامر، اعم از اینکه ما به صدق آن علم پیدا کرده یا نکنیم، باید چون صادق مصدوق گفته است آن را بپذیریم و فرقی میان نصوص نگذاریم که پذیرش برخی باعث کر به بعض دیگر است.[62]
از لوازم این قاعده و اصل این است که ایمان دیگر به معنای معرفت و تصدیق به قلب نیست همچنان که متکلمان از آن یاد کردهاند، بلکه ایمان بیشتر تسلیم است و متابعت کورکورانه. دیگر اینکه تقلید در این مسلک از اهمیت فراوانی برخوردار است و دوری از مباحث علمی و عقلی از دیگر نتایج آن است که البته بطلان حجیت عقل و شهود از دیگر لوازم آن است که در بحث جایگاه عقل و نقل به طور مبسوط به آن پرداختیم.
از لوازم ایمان به تمام کتاب و سنت و پذیرش بدون چون و چرایی آن این است که سلفیان معتقدند کتاب و سنت تمام مسائل اصول دین را داراست و به گونهای بیان شده است که قاطع عذر است. از دیدگاه آنان تقسیم مسائل دین به اصول و فروع به چند نوع صورت گرفته که برخی از این تقسیمات مورد پذیرش آنان نیست.ابن قیم جوزی در این زمینه تقسیمبندی خوبی کرده است. وی معتقد است اگر اصول دین یعنی آنچه دلیل قطعی برای آن وجود دارد و فروع آن است که دلیل قطعی ندارند، این تقسیمبندی باطل است. زیرا خیلی از افعال مکلفین دارای دلیل قطعی بوده مثل نماز و روزه و زکات و حج و خیلی از اعتقادات دلیل ظنی دارند. مثل اختلافهای متکلمان و فلاسفه در باب وجود و ماهیت و ذات؛ رابطه صفات با ذات و امثال آن.
اگر مقصود از اصول دین یعنی آنچه علم به آن قبل از شرع هم ممکن است و فروع آن است که قبل از شرع علم به آن ممکن نیست، این تقسیمبندی هم فاسد است. زیرا اکثر مسائل اصول بعد از ورود شرع شناخته میشوند مثل دیدن خدا در قیامت و استواء او بر عرش و اکثر مسائل معاد و عذاب قبر و امثال آن.اگر مقصود از اصول دین یعنی مسائلی که منکر آن کافر شناخته میشود و فروع آن است که منکر آن کافر شناخته نمیشود، این هم صحیح نیست. زیرا کفر به انکار آن چیزی است که پیامبر آورده باشد، اعم از اینکه از اصول باشد یا فروع.
اگر مقصود از اصول دین یعنی آنچه دلیل قطعی آن را تایید میکند و فروع آن است که دلیل شرعی آن را بیان کرده است، این یقیناً و صد درصد باطل است. زیرا متکلمان شبهات و آرای خود را اصول دین نامیدند و حال آنکه اصول دین، آن چیزی است که پیامبر آورده است.[63]ابن تیمیه نیز در نقد وجه آخر مینویسد: این تعریف عجیبی است. زیرا باعث فساد دین میشود وهرگاه اهل سنت آن را انکار کنند، متکلمان گویند: اصول دین را انکار کردندف و حال آنکه حقیقتاً اصول دین را انکار نکردهاند، بلکه آنچه خودشان اصول دین نامیدند، مورد انکار اهل حق قرار گرفته است.[64]
به نظر سلفیان این تقسیمبندی متکلمان به اصل و فرع یا علمیات و عملیات (آنچنان که غزالی انجام داده است)شر را به جامعه مسلمین آورده و ضلالت را در میان مسلمانان پراکنده است. زیرا خیال میکنند اصول دین چیزی است که عقل آن را بپذیرد نه آنچه پیامبر آورده است. آنان نصوص کتاب و سنت را ظواهر ظنی داشته و معارف عقلی را قطعی معرفی میکنند. صوفیه از آنان بدترند. زیرا از کتاب و سنت و عقل اعراض کرده و سراغ ذوقیات رفتهاند و حق را تکذیب کرده یا تعضیف میکنند و اگر نتوانستند با تأویل، تحریف میکنند تا با آنچه معتقدند سازگار آید.
سلفیان معتقدند تقسیم صحیح مسائل دین به خبر و طلب درست است. زیرا با آنچه از شرع رسیده، خبری آن را تأیید میکند که آن اصول دین است، اگرچه خبر واحد باشد. اما آنچه بالصراحة خبری در شرع درباره آن وجود ندارد، اما از فحوای دینی این مسئله استنباط میشود، این طلب است. لذا هرچه طلب است، فرع است.[65] به نظر سلفیان اصول دین اعم از مسائل اصول دین یا دلائل این مسائل در کتاب و سنت به نحو شافی و وافی آمده است به نحوی که عذری برای کسی نمیگذارد، پس باید از آنها تبعیت کرد و کتاب و سنت را امام خود قرار داد که همان راه و روش صحابه و تابعین است. این بزرگان هیچگاه عقل را به تصورات و تفکران خود راه ندادند و از اقوال متکلمان اعراض کردند و فقط بر کتاب و سنت اعتماد کردند. دقیقاً بر عکس بدعتگزاران که به کتاب و سنت اعتماد نکردند و به آرا و شبهات و ذوقیات خود دل خوش کردند.[66]
به نظر میرسد یکبار دیگر تعریف علم کلام را باید به سلفیان متذکر شد. دکتر قراملکی در کتاب هندسه معرفتی کلام جدید، بیست و یک تعریف از متکلمان شعیه و سنی در تعریف علم کلام آورده که جمع بندی این بیست و یک تعریف را اینگونه بیان میکند:«علم کلام با دو تصویر عمده هویت دفاعی علم کلام و هویت معرفتزایی آن، تعریف شده است .... در کلام قدما... علم کلام مسبوق به حصول معرفت از طریق وحی است و کلام به تحصیل معرفت نسبت به واقعیات نمیپردازد، بلکه به عنوان ابزار پاسداری از معارف به دست آمده از وحی آسمانی به کار میرود. متکلم در خدمت معارف آسمانی است و هدف وی اثبات اندیشههای دینی و دفاع از آنها در برابر اندیشههای معارض است... بنابر تصویر دوم از تعریف علم کلام که تصویر متأخران از تعریف علم کلام است، علم کلام نیز وسیله تحصیل معرفت است... اما آنچه کلام را از دیگر معارف نظری متمایز میکند، پایبندی آن به قرآن و وحی آسمانی است...».[67]
با توجه به این جمعبندی باید گفت که کلام پیشفرضها و اصول موضوعهای دارد که از وحی گرفته است و برای اثبات آنان از عقل کمک میگیرد و به نوعی کلام دفاع عقلانی از دین است. بنابراین عقل وسیله است برای رسیدن به مهمترین مفاهیم دینی که از ان به اصول دین تعبیر کردهاند و آنان را توحید، نبوت و معاد نامیدهاند. بنابراین سلفیان بیشتر از اینکه با متکلمان مشکل داشته باشندف با برخی از تفاسیر عقلگرایان مشکل دارند که با برداشت سلفیان مخالف است. بنابراین جنگ سلفیان با متکلمان، جنگ اختلاف برداشتهاست نه جنگ حق و باطل. عبارت ابن ابی عز این مطلب را میرساند که دعوا بر سر برداشت است نه حق و باطل. این عبارات میرساند که هر دو طیف معتقدند که دیدگاه آنان حق است ولی متکلم با استدلال و نظر به آن مییسد و میان دو طیف اختلاف لفظی است.
دلیل سلفیان مبنی بر اینکه همه اصول دین در قرآن و سنت یافت میشود، گفتار خود قرآن و سنت است. قرطبی معتقد است که کتاب در این آیه یعنی لوح محفوظ که تمام حوادث در آن ثبت شده است و اگر قرآن منظور باشد یعنی چیزی از امر دین را ترک نکردیم و برای شما بیان کردیم. حال یا دلالتش روشن و واضح است یا مجمل که احتیاج به بیان پیامبر دارد و یا از اجماع یا قول صحابی میتوان آن را فهمید.[68]
از دیدگاه سلفیان قرآن تصریح دارد هر کس خیال کند که چیزی از دین باقی مانده که کامل نشده است پس تکذیب کننده این آیه است و این اکمال دین بهترین نعمتی است که خداوند به این امت مرحومه داد که احتیاج به پیامبر دیگری نداشته باشند و بر همین اساس است که خداوند فرمود:()[69] وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الإِسْلاَمِ دِینًا فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ [70]
گفتنی است که شیعه هم همین را قبول دارد که دین اسلام کامل شده اما به یک شرط و آن شرط این است که فقط با تفسیر معصومانه امام علی (ع) دین کامل میشود. زیرا دینی که پیامبر بیست و سه سال زحمت آن را کشید و به جهانیان معرفی کرد، احتیاج به یک مفسیر معصوم دارد تا آن دین را از تحریف و التقاط باز دارد و در مسائلی که اجمال وجود دارد، تفصیل آن را بیان کند.
بنابراین قرآن تبیاناً لکل شی است در صورتی که فردی باشد تا این تبیان را به نحو صحیح و منطبق با حق به امت بیان کند که به تصریح حدیث غدیر، یوم الدار، ثقلین، منزلت، آن فرد امام علی (ع) و اولاد ایشان هستند که متاسفانه امت به این تبیان تن ندادند و گمراه گشتند و باعث پیدایش گرایش عثمانی ظاهرگرا و سلفی شدند که فقط به ظواهر اهمیت داده و خدای تشبیهی و تجسیمی را میپرستند و مخالف عقل و شهودند و این دو راه شناخت مهم را شبهات و ذوقیات مینامند و دشمنان امام علی (ع) را بیشتر از دوستانش قبول دارند.[71]
سلفیان در اثبات این مضووع که تمام اصول دین در قرآن و سنت آمده است به احادیث پیامبر نیز استناد کرده که البته درباره اصول دین نیست اما با فحوای کلام آن را برداشت کردهاند. در صحیح مسلم از سلمان فارسی آمده که پیامبر اسلام همه آنچه لازم بود برای ما بیان کرد حتی نحوه پاک کردن خویش با سنگ را، که سلفیان از آن برای اصول دین هم استفاده کرده و میگویند: «فان لم تدخل اصول الدین فی هذه الکلیه فماذا یدخل من الامور».[72]زیرا حاجت مردم به معرفت پروردگارشان از این حاجات برتر و والاتر است و برای همین استکه کتاب پر است از ذکر عقاید و توحید و معاد.[73]
از دیگر لوازم پذیرش ایمان بدون چون و چرای مسائل اصول دین در کتاب و سنت این است که اخبار خداوند از زمان آدم تا خاتم یکسان بده و هیچ نسخی در آنها صورت نگرفته است. بنابر نظر سلفیان نسخ در نزد سلف معنای عامی داشته و شامل مطلق و مقید، عام و خاص و امثال آن میشده است. بنابراین نسخ در میان سلف غیر از نسخ در میان اصولیان است و لذا سلفیان معتقدند شریعت دونوع است یا خبر است یا امر و خبر. یعنی آنچه خدا از خودش، آینده و گذشته خبر میدهد را شامل میشودف لذا تمام مسائل اصول دین تحت خبر قرار میگیرند که تصدیق به خبر لازم و واجب است. لذا اگرمیگوییم در خبری نسخ امکان ندارد زیرا نسخ آن یعنی نسخ واقعیات که امکان پذیر نیست و یا باعث میگردد که نسبت جهل به خدا بدهیم که محال است.[74]
نوع دیگر از شریعت، امر است که منظور اوامر و نواهی الهی است. زیرا نهی هم، امر به ترک است که در این نوع اخلاقیات، عبادات و معاملات قرار میگیرند که نسخ به صورت جزئی در اخلاقیات، عبادات و معاملات نزد سلفیان جایز است ولی در عین حال امکان نسخ تمام شریعت در این نوع وجود ندارد.[75]
دلیل سلفیان برای عدم پذیرش نسخ در اخبار، آیات قرآن است. قرآن میفرماید: شَرَعَ لَکُم مِّنَ الدِّینِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى وَعِیسَى أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ کَبُرَ عَلَى الْمُشْرِکِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ اللَّهُ یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَن یَشَاءُ وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَن یُنِیبُ)[76] ابن عربی سلفی میگوید که وصیت در اینجا یعنی دین واحدی که در اصول آن هیچ اختلافی نیست که همان توحید و نماز و زکات و روزه و حج و تقرب الی الله به وسیله عمل صالح است و اخلاقیاتی که خداوند در قرآن به آنها اشاره کرده است. این امور را به تمام انبیاء وحی کرد و به آنان دستور داد که این امور را به مردم ابلاغ کنند.[77]
همچنان که روایات بر یکی بودن اصول دین خداوند تاکید دارند. از پیامبر نقل شده است که «پیامبران برادر یکدیگر و دینشان واحد است».[78] ابن حجر در تفسیر این حدیث گفته است که مقصود این است که در توحید متفقند و در فروع شریعتشان اختلاف دارند.[79]
سلفیان به این نکته تاکید دارند که دین انبیای الهی واحد است و نسخ در اخبار (واقعیات) آن راه ندارد تا ثابت کنند که اصول دین و ایمان همیشه و همه جا ثابت است، لذا ایمان و تسلیم در برابر آن واجب است اگرچه کیفیت برخی از این حقایق را نفهمیم. بر این اساس میتوان گفت سلفیه معتقدند که در دین حضرت موسی و عیسی نیز تاکید بر این است که خدا در قیامت دیده میشود و خداوند بر عرش نشسته است و لذا باید طبق تصریح پیامبر به عالمان مراجعه کرد.[80]
یکی دیگر از مطالبی که در لابهلای آثار سلفیان به تبع ایمان محض به کتاب و سنت، یافت میشود این قاعده است که در تمام آنچه اختلاف و تنازع است اعم از اصول یا فروع باید به کتاب و سنت مراجعه کرد و برای رفع اختلاف و معرفت حق و صواب، خود کتاب و سنت را مرجع قرار داد.[81] به نظر سلفیان رد به کتاب و سنت یعنی رجوع به کتاب خداوند برای رفع اختلاف، لذا اگر آن مطلب در قرآن بود، هرچه ظاهر قرآن میگوید، باید اخذ کرد و قیل و قال نکرد و اگر در قرآن نبود باید به سنت پیامبر مراجعه کرد و یقیناً در سنت مطلبی یافت میشود، حال به نحو نص یا به نحو قیاس و امثال آن. زیرا سلف رأی و قیاسی را مذمت کردهاند که مخالف کتاب و سنت باشد، اما رأی و نظری که موافقت و مخالفت آن با کتاب و سنت معلوم نگشته است در صورت احتیاج میتوان به آن عمل کرد.
اما آثار صحابه و تابعین در این زمینه بر همه ترجیح دارد. زیرا احمد بن حنبل گفته است: رأی شافعی و رأی مالک و رأی ابوحنیفه تماماً نزد من یکسان است و حجت در آثار است. زیرا آثار کسانی که تنزیل را شاهد بودند و تأویل را میشناختند و مقاصد شریعت را میفهمیدند نسبت به آثار دیگران ترجیح دارد.[82] معتقدند هرکسی مطالب خود را به کتاب و سنت عرضه نکند مومن به خدا و پیامبر نیست و این آیات دلالت دارند که کسانی که میخواهند بین دلیل شرعی و عقلی جمع کنند، نوعی نفاق در آنان وجود دارد. چون میخواهند چیزهایی که از مشرکین و فلاسفه گرفتهاند با شرع جمع کنند.[83] لذا بایدابتدا اعتقادات خود را به کتاب و سنت عرضه کنندف اگر موافقت داشت آن را بپذیرند و الا واجب است که آن را رد نمایند.[84]
ابن کثیر در ذیل آیه « و ما اختلقتم فیه من شی فحکمة الی الله» مینویسد :«این امر و دستور خداوند است که در هر چیزی که اختلاف پیدا کردید، اعم از اصول دین و فروع آن باید به کتاب و سنت عرضه کنید. پس هر حکمی را که کتاب و سنت تأیید کرد او حق است».[85]
شافعی در تأکید به این مسئله گفته است: اگر در کتاب من خلاف قرآن و سنت رسول الله یافتید، پس کلام خدا را بگیرید و رأی و نظر مرا کنار گذارید. زیرا تمام آنچه از پیامبر رسیده است قول من است، اگرچه از من نشنیده باشید.[86]
از دیگر لوازم عرضه عقاید به کتاب و سنت این است که نباید بین قرآن و سنت تعارض وجود داشته باشد نه به حسب ظاهر و نه در نفس الامر زیرا آنچه خدا و پیامبر از آن خبر دادهاند ازعلم خداوند نشأت گرفته و محال است که میان این دو مجرای علم الهی تعارضی وجود داشته باشد. قرآن کلام خداست و تعارض در آن ممکن نیست. بهاین نحو که آیهای از ثبوت شیای خبر دهد و آیهای دیگر آن را نفی کند یا آیهای به فعلی امر کند و دیگری از انجام آن نهی کند. زیرا این تعارض نشانه جهل و عجز است که خداوند از آن مبراست. سنت پیامبر هم که همچون قران از یک منشأ نشأت میگیرند. لذا در آن هم اختلاف و تعارض محال است. قرآن خود نیز به این نکته تأکید کرده است.[87]
سلفیان معتقدند اگر بین برخی از نصوص کتاب و سنت تعراض یافت میشود، این تعارضات ظاهری است و به فهم خواننده و مجتهد باز میگردد نه اینکه در نفسالامر این اختلاف وجود داشته باشد. اسباب این تعارض ظاهری عبارتند از خاص و عام،مطلق و مقید، جهل به وسعت زبان عرب از حیث اشتراک لفظی و وضع و جعل حدیث و امثال آن میباشد.[88] ابن قیم جوزی در این زمینه میگوید که اگر تعارضی صورت گرفت، یکی از احادیث وارده، کلام پیامبر نیست و برخی از راویان اشتباهاً به ایشان نسبت دادهاند، و یا معنای برداشت شده از حدیث، با اراده متکلم منطبق نیست و فهم خویش را که از اعتقادات فاسد به دست آمده،بر روایت حمل میکند و تعارض ایجاد میشود.[89]
یکی از بزرگانی که مورد احترام سلفیان است و بحث جمع ادله را به طور مستوفی بحث کرده، شافعی است که در کتاب الرساله خویش به این بحث پرداخته و وجوه جمع مختلفی را بیان کرده است. و بنابر نظر شوکانی اگر یکی راجح و دیگری مرجوح بود، راجح را گرفته و مرجوح را کنار میگذاریم و اگر رجحان نبود یا باید توقف کرد یا مجتهد در پذیرش هر یک از دو دلیل مختار است که البته تخییر مخالفان بسیار دارد.[90]در کیفیت جمع میان تعارض به نکاتی در میان تعارض به نکاتی در میان سلفیان برخورد میکنیم که بیشتر به جمع عرفی شبیه است.[91]
به عنوان نمونه سلفیان برای جمع دو آیه «لا تدرکه الابصر»[92] و «وجوه یومئذ ناضره * الی ربها ناظره»[93] قائل شدهاند که عدم رویت در دنیا است و رویت در آخرت. زیرا حضرت موسی (ع) در دنیا از خداوند خواست که خداوند را ببیند و خدا فرمود:«لن ترئنی یاموسی»[94] و آیه «الی ربها ناظره» مربوط به قیامت است.[95]سلفیان برای اثبات عدم تعارض میان کتاب و سنت و انطباق کامل آیات قرآن با روایات نبوی به خود قرآن تمسک کرده که میفرماید:«و لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلفا کثیرا»[96] و همچنین در روایات منقول از پیامبر آمده است. در روایت دیگری از پیامبر (ص) آمده است که «حرام پیامبر مثل حرام خداست»[97] که نشان میدهد هیچ تعارضی میان حکم خدا و رسولش نیست.[98]
بنابر نظر سلفیان میان ادله قطعی کتاب و سنت هیچ تعارضی نیست. زیرا باعث میگردد که بپذیریم تعارض در نفس الامر وجود دارد که این محال است و ممکن نیست که در واقع دو حکم متعارض از سوی خداوند صادر شده باشد. چون خدا عالم مطلق است و باید تعارض را در فهم مجتهد و فقیه جستجو کرد و به قول شافعی «هیچ گاه سنت معارض قرآن نیست». از ابن خزیمه نیز نقل شده که گفته: من دو حدیثی که هر دو سندش صحیح باشد و از پیامبر صادر شده باشد و در عین حال متضادان باشد، نمیشناسم. اگر کسی میشناسد بیاورد تا میان آن دو جمع کنم.[99]
ابن قیم جوزی نیز با بیان دیگری گفته است که دو حدیث صحیح السند متناقض وجود ندارد. زیرا یا هر دو صراحت در مطلب ندارند یا یکی ناسخ دیگری است. به خدا پناه میبریم از اینکه در کلام صادق مصدوق تناقض و دروغ یافت شود. یقیناً تقصیر از ناقل است که نتوانسته مطلب را به خوبی دریافت کند. اختلافی اگر هست بیشتر به این جنبه باز میگردد.[100] به نظر سلفیان شیوه رفتاری صحابه و تابعین نیز این بوده است که در مسائل اعتقادی به نصوص کتاب و سنت استدلال کرده و میان آنها فرق نمیگذاشتند. فرق نهادن بین نصوص قرآن و سنت و احتجاج به بعضی از آنها و عدم توجه به برخی دیگر و یا توجیه و تأویل آن، شیوه و بدعت متأخران است و سلف صالح از این روشها پیروی نمیکردند و هرکس این کار را میکیرد، مراد میکردند.[101]
بنابراین در تفسیر قرآن باید به خود قرآن و سنت مراجعه کرد. چون برخی از نصوص، نصوص دیگر را تفسیر کرده و لذا باید مقید را بر مطلق و خاص را بر عام حمل کرد تا اشکال ظاهری رفع گردد که این بهترین روش تفسیر قرآن و سنت است که همان تفسیر قرآن به قرآن و سنت و تفسیر سنت به قرآن و سنت است. در دیدگاه آنان روش ائمه و سلف صالح در از بین بردن بدعتها و جواب شبهات بدعتگزاران همین روش تفسیر کلام متکلم به کلام دیگر وی بوده است که شافعی در کتاب رسالة و مختلف الحدیث، احمد بن حنبل در الرد علی الجهمیه، ابن قتیبه در مختلف الاحدیث و طحاوی در مشکل الاثار همین روش را برگزیده و عمل کردهاند.[102]
پی نوشت ها:
[1] . زبیدی، تاج العروس، ج 7 ص 217؛ ازهری، تهذیب اللغه، ج 15، ص 442.
[2] . جرجانی، تعریفات، ص 28؛ ابن تیمیه، مجموع فتاوی، ج 3، ص 55 و ج 5، ص 35.
[3] . ابن تیمیه، مجموع فتاوی، ج 13، ص 288؛ ابن قیم الصواعق المرسله، 1، ص 178.
[4] . شافعی، کتاب الام، ج 7، ص 203، دارالمعرفة، بیروت.
[5] . طبری، جامع البیان، ج 3، ص 182.
[6] . ر.ک: احمد بن حنبل، مسند، ج 4، ص 127.
[7] . شنقیطی، اضواء البیان، ج 1، ص 329.
[8] . ابن تیمیه، مجموعه الرسائل الکبری، ج 2، ص 8-24 و 35-36.
[9] . سید احمد عبدالغفار، ظاهره التأویل وصلتها باللغة، ص 27، ص 539.
[10] . طبری، جامع البیان، ج 1، ص37، مقدمه تفسیر.
[11] . احمد بن حنبل، مسند، ج 4، ص 127.ل
[12] . همان، ج 3، ص 183.
[13] . صحیح مسلم،حدیث شماره 1218.
[14] . ابن قیم،الصواعق المرسله، ج 1، ص 181.ل
[15] . ........؟؟؟
[16] . ر.ک: آیت الله معرفت، التأویل فی مختلف المذاهب، ص 24 به بعد؛ مدخلهای «تأویل» دانشنامه جهان اسلام و تأویل دائره المعارف بزرگ اسلامی.
[17] . ابن تیمیه، مجمع فتاوی، ج 6، ص 397.
[18] . همان، ج 6، ص 398.
[19] . صحیح بخاری، باب دعای نصف شب، (این حدیث به حدیث نزول معروف است و سلفیان آن را پذیرفتهاند)ل
[20] . ابن تیمیه، درء تعارض العقل و النقل، ج1 ، ص11-12.
[21] . این روایت را حاکم نیشابوری در مستدرک، ج 1، ص 457 نقل کرده است.
[22] . ر.ک: صحیح مسلم، حدیث 2654.
[23] . غزالی، احیاء علوم الدین،ج 1، ص 233، بحث قواعد عقاید ترجمه خوارزمی.
[24] . همان.ل
[25] . فجر، 22.
[26] . ابن تیمیه، مجموع فتاوی ابن تیمیه، ج 6، ص 397.
[27] . همان.
[28] . همان، ج 6، ص 398.
[29] . ابن تیمیه، درء تعارض العقل والنقل، ج 5، ص 239.
[30] . ابن تیمیه، درء ت
[31] . ابن تیمیه، الرسالة التدمریه، ص 49.
[32] . مجموع فتاوی ابن تیمیه، ج 5، ص 399-400 و 409-413.
[33] . ابن الوزیر، ایثار الحق، ص 128-129؛ ابن قدامه، ذم التأویل، ص 11-12؛ ابن قیم جوزی، اعلام الموقعین، ج 4، ص 139.
[34] . ابن قیم جوزی، الصواعق المرسله، ج 1، ص 234-235.
[35] . ابن تیمیه، درء تعارض العقل و النقل، ج 1، ص 12.
[36] . ابن الوزیر، ایثار الحق، ص 138-139؛ ابن تیمیه، مجموع فتاوی، ج 5، ص 15-16.
[37] . ابن قیم جوزی، الصواعق المرسله، ج 1، ص 228-230.
[38] . همان، ج 1، ص 230-232.
[39] . شنقیطی، اضواء البیان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 319-320.
[40] . انعام، 91.
[41] . ابویعلی فراء، ابطال التأویلات، ص 11 ابه نقل از منهج الاستدلال عند اهل السنه و الجماعه، ج 2، ص 565-566.
[42] . غزالی، إلجاء العوام عن علم الکلام، ص 23-25.
[43] . ابن تیمیه، مجموع فتاوی، 3، ص 41.
[44] . سیوطی، تزیین الممالک، ص 14.
[45] . احمد بن حنبل، اصول السنة، ضمن عقائد ائمه السلف، جمع آوری زمرلی، ص 20-21.
[46] . همان، ص 80.
[47] . ابن تیمیه، مجموعه التفسیر، ص 333 و 380.
[48] . بقره، 17-20.
[49] . عجیب است که افرادی مثل ابن قیم جوزی چگونه قبول میکنند که نجاشی در حبشه با اینکه مسیحی است و قائل به تثلیث است را از این قسم یاد کند ولی افرادی مثل ابوطالب را کافر دانسته و جای او را در جهنم میدانند. آیا پناه دادن چند مسلمان از سوی نجاشی مهمتر است یا در پناه گرفتن پیامبر خدا که رسالت به ایشان وابسته است. آیا ابوطالب بیشتر در تیررس خصومت بود یا نجاشی؟ کدام یک بیشتر رنج برده و برای اسلام زحمت کشیدند، اما سلفیان به خاطر تأثیرات تفکران بنی امیه در آنان ابوطالب را کافر و نجاشی را همچون مومن آل فرعون معرفی میکنند.
[50] . ابن قیم جوزی، اجتماع الجیوش الاسلامیهف ص 16-20.
[51] . ابن ابی عز، شرح العقیده الطحاویه، ص 160.
[52] . سید قطب، فی ظلال القرآن، ج 2، ص 697.
[53] . ر.ک: محمد امین شنقیطی، منهج و دراسات لآیات الاسماء و الصفات، ص 23-24.
[54] . مسند احمد بن حنبلف ج 10، ص 228-230، حدیث رقم 6702.
[55] . صحیح مسلم، حدیث 2666.
[56] . ابن تیمیه، درء تعارض العقل و النقل، ج 5، ص 304.
[57] . صحیح مسلم، حدیث 2388.
[58] . بیهقی، دلائل النبوه، ج 2، ص 111-112.
[59] . ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، ج 13، ص 504.
[60] . ر.ک: بیهقی، الاسلماء و الصفات، ص 408.
[61] . ابن تیمه، مجموع فتاوی،ج 5، ص 365.
[62] . عبدالعزیز محمد سلمان، الکواشف الجلیه عن معان الوسطیه، ص 45-46.
[63] . ابن قیم وزی، مختصر الصواعق المرسله، ج 2، ص 412-415.
[64] . ابن تیمیه، مجموع فتاوی، ج 2، ص 56 به بعد، ج 19، ص208 به بعد.
[65] . عثمان بن علی حسن، منهج الاستدلال عند اهل السنه و الجماعه، ج 1، ص 248-249.
[66] . ابن تیمیه، مجموع فتاوی، ج 17، ص 444.
[67] . تفسیر قرطبی، ج 2، ص 220.
[68] . ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج 3، ص 23؛ شاطبی، الاعتصام، ج 2، ص 304-305.
[69] . ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج 3، ص 23؛ شاطبی، الاعتصام، ج 2، ص 304-305.
[70] . آل عمران، 85.
[71] . ر.ک: مهدی فرمانیان، مقاله، «ثمانیه و اصحاب حدیث قرون نخستین» مجله هفت آسمان، ش 39.
[72] . ابن تیمیه، مجموع فتاوی، ج 5، ص 7-8.
[73] . ابن قیم جوزی، مختصر الصواعق، ج 1، ص 61.
[74] . ابن قیم جویز، احکام اهل الذمه، ج 2، ص 590-591؛ نیز بنگرید: قیسی، الایضاح لناسخ القرآن و منسوخ، ص 57.
[75] . ابن تیمیهف درء تعارض العقل و النقل،ج3 ، ص 228.
[76] . شوری، 13.
[77] . قاضی ابوبکر بن عربی، احکام القرآن، ج4، ص 1654-1655.
[78] . صحیح بخاری، حدیث 2365.
[79] . ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، ج 6، ص 489.
[80] . صحیح مسلم، حدیث 2666.
[81] . ابن تیمیه، اقتضاء الصراط المستقیم، ج 1، ص 126؛ ابن ابی عز، شرح العقیده الطحاویه، ص 516-518.
[82] . ابن قیم جوزی، اعلام الموقعین، ج 1، ص 65-66.
[83] . ابن تیمیه، درء تعارض العقل، ج 2، ص 85 و ج 1، ص 113.
[84] . ابن قیم جوزی، زاد المعاد، ج 1، ص 38.
[85] . تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 518.
[86] . سبکی، طبقات الشافعیه، ج 1، ص 28؛ ابن قیم جوزی، اعلام الموقعین، ج 1، ص 75 به بعد (از دیگر بزرگان نیز نقل کرده است).
[87] . نساء، 82.
[88] . ر.ک: شافعی، الرسالة، ص 53 و 213؛ ابن قیم جوزی، زاد المعاد، ج 4، ص 169 به بعد.
[89] . ابن قیم جوزیف مفتاح دار السعادة، ج 2، ص 271-272.
[90] . شوکانی، ارشاد الفحول، ص 276 و 273.
[91] . ابن تیمیه، مجموع فتاوی، ج 7، ص 677-679.
[92] . انعام، آیه 103.
[93] . قیامت، 22-23.
[94] . اعراف، آیه 143.
[95] . ابن ابی عز، شرح عقیده طحاویه، ص 173.
[96] . نساء، 82.
[97] . سنن ابن ماجه، حدیث 12.
[98] . آجری، الشریعه، ص 49.
[99] . بغدادی، الکفایهف ص 432-433.
[100] . ابن قیم،زاد المعاد، ج 4ف ص 149-150.
[101] . همو، مختصر الصواعق المرسله، ج 2، ص 335-336.
[102] . ابن تیمیه، مجموع فتاوی، ج 13، ص 385-389.
منبع: پایگاه پژوهشی تخصصی وهابیت شناسی