نظر اسلام، در مورد فلسفههاي قدیم و جدید
برای روشن شدن این بحث به طور خلاصه چند محور اساسي را متذكر ميشويم:
1. اصل تفكر عقلي و فلسفي، مورد تأييد اسلام ميباشد، آموزههاي اسلام انسان را به تفكر ميخواند، در قرآن كريم، انسانها به خاطر عدم تعقّل توبيخ ميشوند.(1) و از مدعيان عقايد مختلف، برهان خواسته ميشود.(2) تقليد از گذشتگان نكوهش شده(3) و آدميان به شنيدن اقوال مختلف و فهم و پذيرش بهترين آنها دعوت ميشوند.(4) گردآورندگان برخي از كتب حديثي، كتابهاي خود را با بحث از عقل و جهل آغاز كردهاند.(5) و اصولاً اثبات اصول اوليه دين اسلام بدون استمرار از عقل و تحليل فلسفي، ممكن نيست. در قرآن و روايات نيز، در موارد فراواني، براي اثبات حقايق ديني، از دلايل عقلي و برهاني استفاده شده است.(6)
البته اين نكته كه ذكر شد، در صورتي است كه فلسفه را فقط به معناي تفكر عقلي بدانيم، ولي اگر فلسفه را به معناي مطلق معارف بشري بدانيم، چنان كه در يونان باستان برخي چنين تعريفي از فلسفه داشتهاند،(7) آن گاه تأييد اسلام نسبت به فراگيري علم نيازي به توضيح نخواهد داشت.
2. بسياري از واقعيات جهان اطراف ما و نيز بخش گستردهاي از معارف ديني به گونهاي هستند كه دور از دسترس عقل قرار دارند و به همين دليل است كه علوم مختلف، روشهاي تحقيق مختلف دارند، برخي عقلي، برخي نقلي، برخي تجربي، و... و برخي نيز از معارف وحياني بهره ميگيرند. لذا نميتوان همه حقايق عالم را با عقل كشف كرد، هر چند عقل در بسياري از دانشهاي بشري، محور تجزيه و تحليل و ارزش گزاري گزارهها است. ولي روشن است كه جزئيات معاد و بهشت و جهنم و احكام فقهي و... روشي به جز تحليل عقلي ميطلبند. بنابراين اسلام ضمن تأييد فلسفه، آن را محدود به اموري خاص ميكند و عقل را در تمام زمينهها حلّال مشكلات نميداند.
3. پايهايترين گزاره در تفكر معرفت شناسان مسلمان، اصل امتناع تناقض است.(8) يعني غيرممكن است، دو قضيه كه نقيض هم ميباشند، هر دو صادق و يا هر دو كاذب باشند و حتماً يكي از آن دو صحيح و ديگري باطل است.
و از آن جا كه در ميان مكاتب مختلف فلسفي چه قديم و چه جديد... نظريات فراوان متناقضي وجود دارد، به راحتي ميتوان نتيجه گرفت كه بسياري از اين فلسفهها باطلاند، زيرا به عنوان مثال، غيرممكن است كه هم اصالت با وجود باشد و هم نباشد. و يا اين كه هم نظر هراكليتوس صحيح باشد كه تمام عالم را متحرك ميداند و هم نظر پارميندس كه تمامي جهان را ساكن ميداند. با تكيه بر اين مقدمه و از آن جا كه اسلام، براي خود اصولي اساسي و غيرقابل تغيير دارد، نتيجه ميگيريم كه هر فلسفهاي كه مبنايي در تناقض و تضاد با اصول اسلام داشته باشد، از نظر اسلام مردود خواهد بود. البته ممكن است در ميان هر يك از اين مكاتب فلسفي عليرغم بطلان اصول، گزارههاي صحيحي نيز وجود داشته باشند، كه مورد تأييد ميباشند. ولي نميتوان حكميت آن فلسفه را صحيح دانست، چنان كه فلسفه دكارت بر پايههاي معرفت شناختي ناصحيحي بنا شده است، ولي در همان سيستم فلسفي تلاش ميكند وجود خدا را اثبات كند. در مقابل مكاتبي وجود دارند كه بسياري از گزارههاي اساسي آنها قابل پذيرش است، ولي در فروعات گزارهها دچار اشتباه شدهاند، همانند برخي فلسفههاي شرقي و هندي كه ماوراء ماده و شهود را قبول دارند، ولي يا قايل به تناسخ شدهاند و يا به تعدد خدايان و بلكه به همه خدايي رسيدهاند.
4. اسلام، به دليل قايل بودن به ابزار متعدد شناخت همچون، حس و عقل و شهود عرفاني و نيز شناخت وحياني، نميتواند فلسفههايي را كه مبتني بر حسگرايي صرف هستند بپذيرد. لذا تفكرات افرادي همچون هيوم، و اگوست كنت كه مبناي پيدايش پوزيتويسم و مكاتب شبيه آن شدهاند، با آموزههاي اسلام همخواني ندارند.
اساس تفكر ديني، پذيرش امور غيرمادي است و اساس باورهاي اديان ابراهيمي به خصوص اسلام، وجود خداوند و توحيد است، و لذا روشن است كه با فلسفههاي ماترياليستي كه اساس عالم را مادي و بلكه جهان را منحصر در ماده ميدانند، سازگاري نخواهد داشت. و بر همين مبناست كه اسلام انسان را موجودي، صرفاً مادي نميداند و به او فراتر از اين جهان و نيازهاي نفساني و جسماني او مينگرد و در نتيجه با تفكرات اومانيستي و بشر مدارانه در تضاد قرار ميگيرد.
در دين اسلام هم ارزشهاي فردي مطرح است و هم آرمانهاي اجتماعي مورد توجه قرار گرفتهاند و دستوراتي مبني بر برپايي قسط و عدل و مبارزه با ظلم و... در اسلام مورد تأكيد قرار گرفتهاند. هر چند هدف اصلي تكامل فرد است و ارزشهاي اجتماعي نيز براي تحقق همين هدف، ارزش يافتهاند.(9) بنابراين اسلام نه با تفكرات فردگرايانه (انديويدو آليستي) همراه است و نه با مكاتبي كه جمعگرا و قايل به اصالت جامعه هستند. و به دليل همين اهميت به ارزشهاي اجتماعي است كه اسلام، با مكاتب انزوا گرايي همچون كلبيون يونان باستان قابل تطبيق نيست.
نتيجه: اسلام، تفكر فلسفي را در محدوده خاص امور عقلي ميپذيرد. درباره بسياري از فلسفهها نظري ندارد، و به دليل داشتن اصول و فروع خاص، برخي از مكاتب را مورد نقد قرار ميدهد، كه به برخي از آنها اشاره شد. و با برخي مكاتب ديگر رابطة عموم و خصوص من وجه دارد. يعني برخي از گزارههاي آن فلسفهها را پذيرفته و برخي ديگر را مردود ميداند.
در پايان تأكيد ميكنيم كه يافتن پاسخ تفصيلي اين سؤال، منوط به معرفي و بررسي يكايك اين فلسفهها و نيز مقايسة آنها با آموزههاي اسلام به خصوص در عرصه جهان بيني است. كه البته محتاج مجالي بسيار وسيعتر از اين سطور ميباشد.
پاورقی:
1. ر.ك: انعام:32. اعراف:160. يوسف:109. انبياء:67. يونس:100 و... .
2. ر.ك: بقره:111، انبياء:24، نحل:64، قصص:75 و... .
3. ر.ك: بقره:170، مائده:104، اعراف:28، لقمان:21، زخرف:22 و...
4. زمر: 17 و 18.
5. كتابهايي همچون اصول كافي، بحار الانوار، محجة البيضاء.
6. در اين زمينه ر.ك: جوادي آملي، عبدالله، تبيين براهين اثبات خدا، قم، نشر اسراء، ص 122 ـ 133.
7. ر.ك: كاپلستون، فردريك، تاريخ فلسفه، (يونان و روم)، ترجمه سيدجلال الدين مجتبوي، ج1، ص 21 تا 38، وي در بيان فلسفههاي ابتدايي يونان باستان، همة معارف را جزو فلسفه ذكر ميكند. و نيز ر.ك: مطهري، مرتضي، آشنايي با علوم اسلامي. ج 1، (منطق و فلسفه). ص 127.
8. ر.ك: جوادي آملي، عبدالله، شناخت شناسي در قرآن،ص 206 ـ 208.
9. مطهري، مرتضي، وحي و نبوت، (از مجموعه مقدمهاي بر جهان بيني اسلامي)،ص 33.