نوستالژی دوران کودکی شما چه بود؟

هرکسی از دوران کودکی خودش خاطراتی داره و با یاد انها زندگی میکنه

از دوستان خواهش میکنم نوستالژیهای دوران کودکی خودشون را برای دوستان دیگه عنوان کنند

اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم ؛

مامانمونم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده و مام ذوق مرگ می شدیم …

یکی از سرگرمی های ما بالا رفتن از رختخواب ها بود ، خدا میدونه چند بار رختخوابها ریزش کردن و موندیم زیر !
لذت صعود از این رختخوابها برابری میکرد با صعود به قله دماوند ! چه کنیم تفریح نداشتیم که …

گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون یا کتابمون نقاشی می کشیدیم بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن …

سلامتی دهه شصتی ها که ماشین کنترلی نداشتن ولی یه نخ دومتری به ماشین پلاستیکیشون میبستن

و ذوق دنیارو میکردن که ماشینشون ۲متر عقب تر از خودشون راه میره …

وقتی مدرسه میرفتیم ناظم میومد سر کلاس میگفت فردا ۵۰تومن پول بیارید با کاسه و قاشق آش میدیم !

یادش بخیر

میدونید بهترین روز واسه ما ده شصتیا چه روزی بود ؟
روزی که مشق نمینوشتی بعد فردا معلمت مشقاتو نگاه نمیکرد …

یادتونه این باطری قلمیا وقتی تموم میشد در مرحله اول با ضربه زدن شارژش میکردیم ، در مرحله دوم تو ظرف آب جوش ۱ساعتی میذاشتیم بجوشه ۶ماه دیگه کار میکرد ؛ در مرحله آخر با پیچ گوشتی یا چاقو می افتادیم به جونش که ببینیم توش چیه …

“الان میرم به مامانت میگم”
یکی از ترسناک ترین جمله های دوران ما بود …

برنامه رادیویی شب بخیر کوچولو یکی از نوستالژی های دوران کودکی من بود که خیلی دوستش داشتم و دارم. :)

هر شب به عشق اون برنامه رادیو رو روشن میکردم و با صدای زیبای خانم مریم نشیبا قصه ی قشنگش رو گوش میدادم و آخرش هم شعر به یاد ماندنی اش....

گنجشک لالا ... سنجاب لالا
آمد دوباره ... مهتاب لالا
لالالالائی ... لالالالائی
لالالالائی ... لالالالائی
گل زود خوابید
مثل همیشه
قورباغه ساکت
خوابیده بیشه
لالالالائی ... لالالالائی
لالالالائی ... لالالالائی
جنگل لالالا
برکه لالالا
شب بر همه خوش
تا صبح فردا
لالالالائی ... لالالالائی
لالالالائی ... لالالالائی

روزای اول که تلفن اومده بود خونمون تا زنگ میخورد ۱۶نفر رو تلفن بودن

ولی بیچاره الان تلفنمون باید بسوزه تا یکی برش داره !

منم بگم ؟

بابالش ورختخواب خونه درست میکردیم

بادخترخاله هاوپسرخاله هامون مهمون بازی می کردیم وخودمونوواسه حالاآماده می کردیم

من یکی ازبازیهام کاشت لوبیادرباغچه بودکه بعدهادرس خوندم وحالامهندس کشاورزی شدم

مادهه 40ایهاهم گل بازی می کردیم یاهمون خاک بازی وکلی کیف می کردیم