در دفترت کشیدی
یک باغ خوب و زیبا
یک خانه هم کشیدی
آنجا، میان گل ها
بالای خانه ات را
پر از ستاره کردی
بعدا نشستی از دور
آن را نظاره کردی
گفتی به من ، پدر جان
ببین چه چیز کشیدم
ببین ستاره ها را
چه جور تمیز کشیدم
گفتم:«درسته جانم!
نقاشی تو بد نیست
اما ستاره تو
چشمک زدن بلد نیست