0

لطیفه باران

 
samanehtajafary
samanehtajafary
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : شهریور 1391 
تعداد پست ها : 2436
محل سکونت : خراسان رضوی

لطیفه باران

لطیفه باران

لطیفه باران

 

آب گوشت حسابی

معلم: «سعید، توجه کن! پنجاه تومان نخود، سی تومان لوبیا و چهل تومان گوشت خریدیم. جمعشان چقدر می شود؟»

سعید پس از کمی فکر: «یک کاسه آب گوشت حسابی!»

 

سردرد

اولی: ببخشید با حرف هایم سرشما را درد آوردم.

دومی: نه اختیار دارید. من حواسم از همان اول جای دیگر بود!!!

 

امرار معاش و نویسندگی

سعید به دوستش محسن: برادرت که به خارج رفته ، از چه راهی امرار معاش می کند؟

محسن : از راه نویسندگی.

سعید : چه می نویسد؟

محسن : هر ماه به پدرم نامه می نویسد تا برایش پول بفرستد.

 

جمله سازی

معلم : امیر جان ، با حمید یک جمله بساز.

امیر : شما چقدر شبیه همید!

 

جمله رمزی

حسن پس از شرکت در امتحانات پایان سال ، به همکلاسی اش گفت : ما می خواهیم به مسافرت برویم. لطفا نمره های مرا بپرس و اگر تجدید شده بودم ، به صورت رمزی به من خبر بده. اگر از یک درس تجدید شده بودم ، بگو : سلیم به تو سلام می رساند. اگر هم از دو درس تجدید شدم بگو : سلیم و برادرش سلام می رسانند.

حسن بعد از مدتی نامه ای از همکلاسی اش دریافت کرد که در آن نوشته بود: خانواده سلیم همگی سلام می رسانند!!

 

به غضنفر میگن با عذاب جمله بساز میگه ماهی هر وقت از آب بگیری تازه است.

 

یه روز اینشتین و نیوتن داشتن با هم قایم موشک بازی می کردن. انیشتن چشم می ذاره و نیوتن میره پشت سر انیشتن یه مربع به ضلع یک متر می کشه و توی اون مربع می ایسته! وقتی شمارش انیشتن تموم میشه بر می گرده و نیوتن رو می بینه! میگه: نیوتن! سوک سوک! نیوتن میگه: من نیوتن نیستم! الان ثابت می کنم: مساحت این مربع 1 متر در 1 متر میشه 1 متر مربع و من هم که روی این مربع ایستادم! بنابراین نیوتن بر متر مربع میشه پاسکال

 

 

سه شنبه 17 بهمن 1391  12:27 AM
تشکرات از این پست
fatemeh_75
دسترسی سریع به انجمن ها