یکتا شهید دوست که دلها به سوی اوست
عالم تمام بسته ی یک تار موی اوست
سوی خداست رویش و روی خدا سویش
چون حق نماست دیده خلقی به روی اوست
عارف به گوش و چشم حقیقت شنید ودید
کافاق ممکنات پر از های و هوی اوست
در هفت سلک عشق هر آن کوشتافت یافت
صهبای هفت بحر وفا در صبوی اوست
یا رب چه جلوه ایست در امکان حین عشق
کز صدق روی جان سوی روی نکوی اوست
افلاکیان که وادی ایمن طلب کنند
کو جای امن و دارالامان خاک کوی اوست
ای دل سخن به غیرکمالش مگو مخوان
کاندر زبان دهر و زمان گفتگوی اوست
مامن به جز بهشت وصالش مجو مخواه
کز جان روان اهل جهان راه پوی اوست
بوی بهشت جوئی اگر تربتش ببوی
کاین قوة روح و قوت جانها ز بوی اوست
مات صفات ذات اوست نفوس جردات
آری مدار خلق جنان خلق و خوی اوست
تاب و توان صورت معنی است جود او
آب روان هستی اشیا ز جوی اوست
اما فغان و آه که لب تشنه داد جان
با آن که خلق آب بقا ز آبروی اوست
شد سر جدا به کرب و بلا خشک لب ولی
از آب تیغ شمر لعین تر گلوی اوست
شعر از : عالم بزرگوار میرزا احمد خوانساری ملقب به منظور خوانساری
منبع: سلام علی آل یاسین