0

دریای کرامت و لطف،عباس علیه السلام

 
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

دریای کرامت و لطف،عباس علیه السلام

سابقا عرض شد جلسه روضه و اطعام شب هفتم كه به نام آقا ابوالفضل العباس عليه السلام برقرار بود همين طور هر ساله توسعه پيدا كرد به حدى كه هر سال چهارصد كيلو برنج با مخلفات آن و خورش قيمه در منزل ما طبخ مى شد. به علت بزرگ بودن منزل طباخ ‌ها در همان بالاى پشت بام مشغول طبخ مى شدند؛ بدينگونه كه ، در تابستانها نصف بيشتر پشت بام را فرش مى كرديم و سفره را همان بالا مى انداختيم و در زمستانها طبخ در بالاى بام صورت مى گرفت ، ولى غذا پايين داده مى شد.
ناگفته نماند كه دعوتى در كار نبود؛ مردم مرتب مى آمدند غذا ميل مى كردند و مى رفتند، و اين غذاها هم به عنوان تبرك بود، حتى سنيها از بغداد و سامره و موصل و تكريت و جاهاى ديگر براى صرف آن مى آمدند، و مقدارى را هم به عنوان تبرك با خودشان به منزل مى بردند.
اين كار ادامه داشت تا آنكه آيت الله العظمى آقاى حاج سيدمحمود شاهرودى قدس ‍ سره از دنيا رفتند. روز رحلت ايشان آمدم در مقابل حرم مطهر حضرت على بن ابى طالب عليه السلام ، مظلوم تاريخ ، ايستادم و عرض كردم : يااميرالمومنين ، غير از اين ده دينارى كه در جيب داشتم و آنها را هم در آوردم و ربع دينار كردم و به فقرا دادم ، هيچ پول ديگرى نداشتم و ندارم .
ما ترك ايشان ، همانند مرحوم آية الله العظمى سيدابوالحسن اصفهانى قدس سره بود. وقتى سيد مرحوم شد، 15 هزار دينار عراقى مقروض و مديون بود.
مرحوم پدرم ، حضرت آية الله العظمى شاهرودى ، نيز وقت رحلتشان 25 هزار دينار عراقى مديون بودند. ضمنا، ناگفته نماند كه اين بزرگوارها ديونشان براى اين نبود كه براى خود قصر و مستغلات ساخته باشند، بلكه بدهى مزبور براى تاءمين شهريه طلاب علوم دينى شاگردان مكتب امام جعفرصادق عليه السلام به وجود آمده بود؛ لذا به يك بى پولى سختى گرفتار شديم . از آنجا كه امور مالى مرحوم پدرم آية الله العظمى شاهرودى را من عهده دار بودم ، بدين جهت فقرا و اهل علم مرا نمى شناختند و به من مراجعه مى كردند. ما درآمدى نداشتيم ، ولى از آن طرف هم نمى توانستيم فقرا را نااميد برگردانيم .
در اين بين ، ماه محرم نيز فرا رسيد و ما در فكر بوديم با اين وضع شام حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام چه بايد كرد؟! به همسرم گفتم : من كه نذر شرعى نكرده ام ، امسال شام نمى دهم . تنها به ارحام نزديك ، مختصر شامى خواهيم داد. همسرم ، اين زن مؤ منه ، مرا توبيخ كرد و خطاب به من گفت : عقيده ات را خراب نكن ! خود آقا حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مى رساند. آشپزى هم به نام (حاج علوان عوصه ) داشتيم كه آدمى لاابالى بود. وى هم حمالى مى كرد (يعنى چاروادارى ) هم آشپزى ، و در وقت آشپزى او همه اش مواظب بودم كه نجس كارى نكند. او نيز آمد منزل ما و گفت : سيدنا در فكر آقا ابوالفضل العباس عليه السلام نيستى ؟ گفتم : ندارم و مديون آقا هم نيستم ؛ مختصرى هست آن را هم براى اقوام و ارحام تهيه ديده ام . من كه براى آقا نذر شرعى نكرده ام تا بر من ادامه مجلس واجب باشد و تازه انجام نذر هم مشروط به صورت تمكن است .
آشپز هم گفت : سيدنا، لاتبدل قبلك مع العباس ! يعنى دلت را با آقا اباالفضل العباس ‍ عليه السلام عوض نكن و افزود: خود آقا، عمويت ، كار را درست خواهد كرد(يعنى آقا اباالفضل ).
با خود گفتم : همسرم و اين حمال بى سواد هم ، اين طور گفت ، پس يا اباالفضل خودت درست كن !
من برنج را هميشه از سيدسعيد، برنج فروش مقابل مسجد تركها، مى خريدم ؛ هر كيلو 55 فلس . با خود فكر كردم چرا نروم برنج را از خود اصل ديم كوبى ، كه تاجر هم هست در بغداد و در نجف هم شعبه دارد، بگيرم به پنجاه فلس ، كه چند فلس تخفيف داده شده را هم برنج بگيرم ؟!
رفتم ديم كوبى كه مال پسران حاج معينى بوشهرى بود. اتفاقا خود پسر حاج معينى بوشهرى از بغداد براى سركشى به نجف آمده بود، ولى ما همديگر را نمى شناختيم . بنده تا وارد شدم رفتند به حاجى گفتند كه پسر حاج آقاى شاهرودى آمده است ، و او بلند شد و به استقبال ما آمد و به فارسى شكسته بسته ، به من گفت :
خوش آمديد، امرى داريد؟ گفتم : آمده ام برنج بگيرم . گفت : براى چه ؟ گفتم : براى شب هفتم محرم الحرام ، كه به نام آقا حضرت ابوالفضل عليه السلام اطعام مى دهيم . و افزودم كه : براى جهاتى از سيدسعيد نگرفته ، و به خدمت شما آمدم . گفت : خوش آمديد. به منشى گفت : از گاوصندوق ، دفتر آقا ابوالفضل العباس عليه السلام را بياور. يك دفترى بود به نام آقا ابوالفضل العباس عليه السلام . گفت بنويس : 400 كيلو برنج به حساب آقا ابوالفضل عليه السلام به آقا سيدعلى شاهرودى داده شد! بنده ساكت بودم ، ولى قلبا خوشحال بودم و به ياد گفته همسرم افتادم كه گفت آقا درست مى كند. حاجى حمالها را صدا كرد و گفت : آقا را مى شناسيد؟ آنها آمدند و گفتند: مگر مى شود منزل ارباب را نشناسيم ؟ بارى ، برنج قبل از من منزل برده شد! به منزل كه رسيدم ، ديدم آشپزمان (حاج علوان عوصه ) ايستاده و مى گويد: سيدنا، ديدى آقا رساند؟! نگفتم : دلت را با آقا ابوالفضل عليه السلام كج نكن ؟!
من از خوشحالى رو به كربلا ايستاده و خطاب به حضرت ابوالفضل عليه السلام گفتم : آقا جان ، دورت بگردم كه آبرويم را حفظ كردى ! و افزودم : اما بدون گوشت و لپه نمى شود عمو جان ، خودت درست كن ! پول برنج را دادم لپه و مقدارى گوشت گوساله خريديم و يك ماشين هم هيزم خريدند براى پخت غذا.
هيزم را در وسط خيابان ريخته بوديم و پسرها كمك مى كردند هيزم را به طرف مطبخ مى برديم . ضمنا در آن حال عمامه به سر نداشتم ، بلكه شال سبزى به كمر بسته بودم ، كه حالا هم همان شال سبز به كمر من هست .
در همين حال ديدم دو نفر عرب بيابانى ، كه از توابع بصره بودند، يك قوچ بزرگى را گرفته و دو نفرى دارند مى آوردند. در راه از نانوايى حاج جواد اسدى (كه فعلا پيرمردى است در قم ، خيابان چهارمردان مى نشيند) از او به لهجه بيابانى پرسيدند: وين بيت السيدعلى شاهرودى و او هم اشاره كرد: در همان جايى كه مشغول بردن هيزم مى باشند.
از خود بنده سؤ ال كردند كه سيدعلى شاهرودى كجاست ؟ من گفتم بفرماييد، حالا صدايش مى كنم ! رفتم اندرون و عبا و قبا پوشيده و عمامه را به سر گذاشتم و آمدم و گفتم : بفرماييد. گفتند:
اين قوچ را كه مى بينيد نذر حضرت اباالفضل العباس عليه السلام است . ما آمديم وارد نجف اشرف شديم و رفتيم حرم مطهر حضرت على بن ابى طالب عليه السلام ، چون قوچ بزرگى بود خدام دور ما را گرفتند و گفتند: خدا قبول كند! گفتيم : نه ، مال ما نيست ، مال حضرت اباالفضل العباس عليه السلام است . همه آنها از دور ما دور شدند. پس از زيارت حضرت اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام به قصد رفتن به كربلاى معلى ، ناگهان يكى از خدام ، كه سيدى محاسن سفيد بود، پرسيد: آن قوچ ، مال حضرت اباالفضل العباس عليه السلام است ؟ گفتيم : بلى . گفت : اباالفضل عليه السلام قوچ را مى خواهد چه كند؟ اگر مى خواهيد كه نذر حضرت اباالفضل العباس عليه السلام به مصرف خوب آن برسد، در جاده چهارم منزل آقا سيدعلى شاهرودى است كه شب هفتم محرم الحرام به نام آقا ابوالفضل العباس عليه السلام شام مى دهد و فقراى شهر همه مى روند آنجا شام مى خورند، و براى مريضهاى خود به عنوان شفا مى برند. پس صلاح اين است كه ببريد آنجا براى اطعام حضرت اباالفضل العباس عليه السلام . لذا ما آورديم خدمت شما، حضرت عالى از طرف حضرت اباالفضل العباس عليه السلام قبول كنيد.
بنده هم رفتم در خيابان ، به همان رسم عربى شال سبز را از كمر باز كردم و به گردن آن حيوان انداختم و رو به طرف كربلا كردم و گفتم : ياالعباس وصلت ذبيحتك يعنى گوسفند قربانى شما رسيد! و به آن دو نفر عرب گفتم : نذرى شما رسيد، و افزودم كه نهار همين جا باشيد. گفتند: نه ، بايد ما به كربلا برويم . اضافه بر آن ، اين دو نفر يك پنج دينارى قرمز، كه در آن زمان خيلى قيمت داشت ، به من دادند و گفتند: اين را هم به عنوان پاگوشتى داشته باش !
در اين زمان بود كه آشپز، بعد از رفتن آنها، با همان دستهاى كثيف ، به پشت من زد و گفت : ديدى سيد، پول طباخى و هيزمش هم در آمد، يعنى بايد دو مقابل به من مزدبدهى !

جمعه 3 آذر 1391  9:02 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها