0

به مجنون گفتم زنده بمان

 
saeedzadeh
saeedzadeh
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1389 
تعداد پست ها : 72
محل سکونت : خوزستان

به مجنون گفتم زنده بمان

 

چشم تو خورشید را برنمی تابدُ پس بیهوده چشم در خورشید مدوزُ  سهم تو از خورشید آن است که در آیینه می بینی .اما روزگار آینه ها نیز سپری گشته است. آینه شکست گرفته و هزار تکیه هر یک به قد خویش ُ قدری نور می تابند و هر یک به قدر خویشُ پاره ای از خورشید را حکایت می کنند.

روزگاری بوده است که آینه های پی در پی روزهای سرد زمین را در تابش خورشید مکرر غرقه می کردندُ اما چیزی نمی گذرد که آینه ها یک یک شکست می گیرند و یاد خورشید در خرده های آینه بر زمین می ماند . چیزی نمی گذرد که در نبود آینه ها خورشید فراموش می شود و روی در خفا می کند . چیزی نمی گذرد که داستان آینه و خورشید چندان افسانه می نماید که در آمدن ناقه از سنگ  و فرو آمدن روح در کالبد مرده . چیزی نمی گذرد که لاجرم تنها راه ما به خورشید از این پاره های آینه راست می شود.

می شود دست بالا کرد و پاره های اینه را گرد آورد و در جای خویش نهاد. شاید خورشید به تمامی جلوه گر شود.

دوشنبه 24 آبان 1389  12:33 PM
تشکرات از این پست
rasekhoonzm
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:به مجنون گفتم زنده بمان

سلام دوست عزیز.

همواره نام مجنون مرا به یاد جزیره ای می اندازد که غریو مردان مردش هنوز به گوش می رسد.

جزیره ای که عزیزانی را در خود جای داد که ما اکنون زندگی آرامی داشته باشیم.

 

محمد رضا کارورها، باکری ها که در مجنون ماندند و یاغچیان ها و خیلی عزیزان دیگر و بزرگ سردار خیبر حاج محمد ابراهیم همت...

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

شنبه 29 آبان 1389  9:44 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها