0

سفرنامه حج

 
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

سفرنامه حج

سفر نامه ناصرخسرو قباديانى
 

ابومعين حميدالدين ناصر بن خسرو قباديانى مروزى، در ذى ‏القعده سال394 هجرى قمرى در قباديان مرو متولد شد و در سال 481 هجرى قمرى دريمگان بدخشان بدرود حيات گفت.
ناصرخسرو پس از دوران كودكى تا چل و دو سالگى دبيرى است فاضل‏و برخوردار از منصب ديوانى و شغل دربارى. پايان نخستين دوره زندگى‏اين فاضل اديب، سفرى است از شهر مرو با شغل ديوانى، در ربيع‏الاول سال437 هجرى قمرى كه به پنج ده مروالرود و سپس به جوز جانان مى‏رود ويك ماه آنجا مى‏ماند، در شغل ديوانى و به كار آب. و هم در آنجاست كه‏شبى خوابى مى‏بيند كه او را براى وصول به حقيقت ترغيب به سفر قبله‏مى‏كنند و بامداد كه از خواب شبانگاهى برمى‏آيد عزم مى‏كند كه از خواب‏چهل ساله نيز برآيد. عزم سفر مكه مى‏كند. سفرى كه هفت سال به طول‏مى‏انجامد.
پس از بازگشت از اين سفر به ارشاد مى‏پردازد، تبعيد مى‏شود و آواره وبالاخره در سال 481 هجرى درمى‏گذرد.
سفر ناصرخسرو از مرو آغاز شده به تبريز و اخلاط و ميافارقين و صيدا و صور و بالاخره به بيت‏المقدس مى‏انجامد و از آنجاست كه ناصرخسرو به‏مكه مى‏رود و سپس به مدينه و باز به قدس بازمى‏گردد و پس از گذر ازمصر دوباره به مكه بازمى‏گردد و شش ماه آنجا ماندگار مى‏شود.
و از راه دريا به ايران بازمى‏گردد و در روز سه‏شنبه بيست و ششم‏جمادى الاخر سال 444 پس از شش سال و هفت ماه و بيست و دو روز بارديگر به بلخ مى‏رسد.
حاصل اين سفر يادداشتهايى است نفيس و ارزنده كه روزانه از ديده‏ها وشنيده‏ها برداشته است. سفرنامه ناصرخسرو كتابى است از اطلاعات‏ذى‏قيمت از شناخت قسمتى از دنياى آباد اسلامى نيمه اول قرن پنجم هجرى‏با حالات و معتقدات و اعمال و رسوم و سنن مردم آن. در اين گزارش تنها به‏بخشهاى مربوط به مكه و مدينه توجه شده است.


سفرنامه ناصرخسرو
«چنين گويد ابومعين حميدالدين ناصر بن خسرو القباديانى المروزى،تجاوزاللَّه عنه كه من مردى دبيرپيشه بودم و از جمله متصرفان در اموال واعمال سلطانى و به كارهاى ديوانى مشغول بودم و مدتى در آن شغل‏مباشرت نموده، درميان اقران شهرتى يافته بودم.
در بيع‏الاخر سنه سبع و ثلاثين و اربع مائه، كه امير خراسان ابوسليمان‏جغرى بيك داود بن ميكال بن سلجوق بود، از مرو برفتم، به شغل ديوانى، وبه پنج ديه مروالرود فرود آمدم، كه در آن روز قرآن رأس و مشترى بود -گويند كه هر حاجت كه در آن روز خواهند بارى تعالى و تقدس، روا كند - به‏گوشه‏اى رفتم و دو ركعت نماز بكردم و حاجت خواستم تا خداى، تبارك وتعالى، مرا توانگرى حقيقى دهد. چون به نزديك ياران و اصحاب آمدم يكى‏از ايشان شعرى پارسى مى‏خواند. مرا شعرى در خاطر آمد كه از وى‏درخواهم تا روايت كند، بر كاغذى نوشتم تا به وى دهم كه: اين شعر برخوان.هنوز بدو نداده بودم كه او همان شعر بعينه آغاز كرد. آن حال به فال نيك‏گرفتم و با خود گفتم: خداى تبارك و تعالى، حاجت مرا روا كرد.
پس از آنجا به جوزجانان شدم و قريب يك ماه ببودم، و شراب پوسته‏خوردمى پيغمبر(ص) مى‏فرمايد كه: «قولوا الحق ولو على انفسكم».
شبى در خواب ديدم كه يكى مرا گفتى: «چند خواهى خوردن از اين‏شراب كه خرد از مرد زايل كند، اگر بهوش باشى بهتر» من جواب گفتم كه:«حكما جز اين چيزى نتوانستند ساخت كه اندوه دنيا كم كند». جواب داد: «دربيخودى و بيهوشى راحتى نباشد. حكيم نتوان گفت كسى را كه مردم را به‏بيهوشى رهنمون باشد، بلكه چيزى بايد طلبيد كه خرد و هوش را بيفزايد».گفتم كه: «من اين از كجا آرم». گفت: «جوينده يابنده باد» و پس سوى قبله‏اشارت كرد و ديگر سخن نگفت.
چون از خواب بيدار شدم آن حال تمام بر يادم بود، بر من كار كرد. با خودگفتم كه: «از خواب دوشين بيدار شدم، اكنون بايد كه از خواب چهل ساله نيزبيدار شوم». انديشيدم كه تا همه افعال و اعمال خود بدل نكنم فرج نيابم.
روز پنج‏شنبه ششم جمادى الاخرة سنه سبع و ثلاثين و اربع مائة - نيمه‏دى ماه پارسيان، سال بر چهارصد و چهارده يزدجرى - سروتن بشستم و به‏مسجد جامع شدم و نماز كردم و يارى خواستم از بارى، تبارك و تعالى، به‏گزاردن آنچه بر من واجب است، و دست بازداشتن از منهيات و ناشايست‏چنانكه حق، سبحانه و تعالى، فرموده است. پس از آنجا به شبورغان رفتم‏شب به ديه بارياب بودم و در آنجا به راه سمنگان و طالقان به مروالرودشدم. پس به مرو رفتم و از آن شغل كه به عهده من بود معاف خواستم و گفتم‏كه مرا عزم سفر قبله است. پس حسابى كه بود جواب گفتم. و از دنياوى آنچه‏بود ترك كردم، مگر اندك ضرورى و بيست و سوم شعبان به عزم نيشابوربيرون آمدم و از مرو به سرخس شدم، كه سى فرسنگ باشد، و از آنجا به‏نيشابور چهل فرسنگ است».(1)
ناصرخسرو در طى اين سفر چندين بار به مكه مى‏رود. بار اول ازبيت‏المقدس به مكه مى‏رود. خود او مى‏گويد:
«پس من از آنجا به بيت‏المقدس آمدم، و از بيت‏المقدس پياده با جمعى كه‏عزم سفر حجاز داشتند برفتم. دليل1 مردى جلد2 و پياده‏روى نيكو بود، او راابوبكر همدانى مى‏گفتند. نيمه ذى‏القعده سنه ثمان و ثلاثين و اربع مائة ازبيت‏المقدس برفتم. سه روز را به جايى رسيديم كه آن را عرعر مى‏گفتند و ازآنجا به منزل ديگر رسيديم و از آنجا به ده روز به مكه رسيديم و آن سال‏قافله از هيچ طرف نيامد كه طعام نمى‏يافت. پس به سكة العطارين فرودآمديم برابر باب النبى(ص). روز دوشنبه به عرفات بوديم مردم پرخطر3بودند از عرب. چون از عرفات بازگشتم دو روز به مكه بايستادم و به راه‏شام بازگشتم سوى بيت‏المقدس.
پنجم محرم سنة تسع و ثلاثين و اربع مائة هلاليه به قدس رسيديم. شرح‏مكه و حج اينجا ذكر نكردم، تا به حج آخرين بشرح بگويم».(2)

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 13 مهر 1391  9:11 AM
تشکرات از این پست
saeid63 zahra_53
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج


ناصرخسرو به بيت‏ المقدس بازمى‏گردد و از آنجا به قاهره مى ‏رود:


«عزه شهر ذى ‏القعده از مصر بيرون شدم و هشتم اه به فلزم رسيديم. و ازآنجا كشتى براندند. به پانزده روز به شهرى رسيديم كه آن را جار مى‏گفتند،و بيست و دويم ماه بود، و از آنجا به چهار روز به مدينه رسول‏اللَّه(ص)رسيديم، مدينه رسول‏اللَّه، شهرى است بر كناره صحرايى نهاده و زمين‏نمناك و شوره دارد. آب روان است، اما اندك، و خرمايستان است. و آنجإ ے ؛ قبله سوى جنوب افتاده است. و مسجد رسول‏اللَّه(ص) هم چندان است كه‏مسجدالحرام. و حظيره4 رسول (ص) در پهلوى منبر مسجد است چون رو به‏قبله نمايند جانب چپ، چنانكه چون خطيب از منبر ذكر پيغمبر(ص) كند وصلوات دهد، روى به جانب راست كند و اشاره به مقبره كند. و آن خانه‏اى‏مخمس5 است و ديوارها از ميان ستونهاى مسجد برآورده است و پنج ستون‏درگرفته است و بر سر اين خانه همچون حظيره كرده، به دار آفزين تا كسى‏بدانجا نرود و دام در گشادگى آن كشيده، تا مرغ بدانجا برود. و ميان مقبره ومنبر هم حظيره‏اى است از سنگهاى رخام6 كرده، چون پيشگاهى، و آن راروضه گويند. و گويند آن بستانى از بستانهاى بهشت است، چه‏رسول‏اللَّه(ص) فرموده است «بين قبرى و منبرى روضة من رياض الجنة» وشيعه گويند آنجا قبر فاطمه زهراست، عليهاالسلام. و مسجد را درى است واز شهر بيرون، سوى جنوب، صحرايى است و گورستانى است و قبر حمزة بن‏عبدالمطلب، رضى‏اللَّه عنه، آنجست و آن موضع را قبور الشهداء گويند.
پس ما دو روز به مدينه مقام كرديم، و چون وقت تنگ بود برفتيم. راه‏سوى مشرق بود به دو منزل از مدينه، كوه بود و تنگنايى چون دره كه آن راجحفة مى‏گفتند و آن ميقات مغرب و شام و مصر است - و ميقات آن موضع‏باشد كه حج را احرام گيرند - و گويند يك سال آنجا حاج فرود آمده بود،خلقى بسيار، ناگاه سيلى درآمد و ايشان را هلاك كرد، و آن را بدين سبب‏جحفة نام كردند.
و ميان مكه و مدينه صد فرسنگ باشد اما سبك است و ما به هشت روزرفتيم.
يك‏شنبه ششم ذى‏الحجة به مكه رسيديم، به باب الصفا فرود آمديم. واين سال به مكه قحط بود چهار من نان به يك دينار نيشابورى بود، ومجاوران از مكه مى‏رفتند و از هيچ طرف حاج نيامده بود. روز چهارشنبه به‏يارى حق، سبحانه و تعالى، به عرفات حج بگزارديم و دو روز به مكه بوديم‏و خلق بسيار از گرسنگى و بيچارگى از حجاز روى بيرون نهادند، به هرطرف. و در اين نوبت شرح حج و وصف مكه نمى‏گويم تا ديگر نوبت كه‏بدينجا رسم، كه نوبت ديگر شش ماه مجاور بودم، و آنچه ديدم بشرح‏بگويم.«(3)
ناصرخسرو از اينجا باز به مصرف مى‏رود و در باب قحطى اين سالهااشاره مى‏كند:
»و در رجب سنه اربعين و اربع مائة ديگر بار مثال سلطان بر خلق‏خواندند كه: «به حجاز قحطى است و رفتن حجاج مصلحت نيست، برخويشتن ببخشايند و آنچه، خداى تعالى، فرموده است بكنند». اندرين سال‏نيز حاج نرفتند و وظيفه سلطان را - كه هر سال به حجاز فرستادى - البته‏قصور و احتباس7 نبودى و آن جامه كعبه و از آن خدام و حايه و امراى مكه ومدينه وصلت امير مكه، و مشاهره او - هر ماه سه هزار دينار - و اسب وخلعت بود، كه به دو وقت فرستادى. در اين سال شخصى بود كه او را قاضى‏عبدالله مى‏گفتند و به شام قاضى بوده، اين وظيفه به دست و صحبت او روانه‏كردند و من با وى برفتم به راه قلزم. و اين نوبت كشتى به جار رسيد بيست وپنجم ذى‏القعده، و حج نزديك تنگ درآمد، اشترى به پنج دينار بود، به‏تعجيل برفتيم.
هشتم ذى‏الحجه به مكه رسيديم و به يارى حق، سبحانه و تعالى، حج‏بگزارديم. از مغرب قافله‏اى عظيم آمده بود. و آن سال به در مدينه شريفه‏عرب از ايشان خفارت8 خواست، به گاه بازگشتن از حج، و ميان ايشان جنگ‏برخاست و از مغربيان زيادت از دو هزار آدمى كشته شد و بسى به مغرب‏شدند.
و به همين حج از مردم خراسان، قومى به راه شام و مصر رفته بودند و به‏كشتى به مدينه رسيدند. ششم ذى‏الحجه ايشان را صد و چهار فرسنگ مانده‏بود تا به عرفات رسند، گفته بودند: «هر كه ما را در اين سه روز كه مانده‏است به مكه رساند، چنانكه حج دريابيم، هريك از ما چهل دينار بدهيم».اعراب بيامدند و چنان كردند كه به دو روز و نيم ايشان را به عرفات‏رسانيدند و زر بستاندند. و ايشان را يك‏يك بر شتران جمازه9 بستند و ازمدينه برآمدند و به عرفات آوردند دو تن مرده كه بر شتران بسته بودند، وچهار تن زنده بودند، اما نيم مرده. نماز ديگر10 كه ما آنجا بوديم برسيدند،چنان شده بودند كه بر پاى نمى‏توانستند ايستاند و سخن نيز نمى‏توانستندگفتن، حكايت كردند كه: در راه بسى خواهش بدين اعراب كرديم كه «زر كه‏داده‏ايم شما را باشد، ما را بگذاريد كه بى‏طاقت شديم»، از ما نشنيدند وهمچنان براندند. فى‏الجمله آن چهار تن حج كردند و به راه شام بازگشتند. ومن چون حج بكردم باز به جانب مصر برفتم كه كتب داشتم آنجا و نيت بازآمدن نداشتم.
و امير مدينه آن سال به مصر آمد، كه او را بر سلطان رسمى بود، و هرسال به وى دادى، از آنكه خويشاوندى از فرزندان حسين بن على (ع)داشت. من با او در كشتى بودم تا به شهر قُلزُم، و از آنجا همچنان تا به مصرشديم».(4)

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 13 مهر 1391  9:11 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج


ناصر خسرو پس از سفر به مصر و اسيوط بار ديگر به مكه بازمى‏گردد:

 


«اكنون شرح بازگشتن خويش به جانب خانه، به راه مكه، حَرَسَّها اللّه‏تعالى از مصر بازگويم: در قاهره نماز عيد بكردم، و سه شنبه چهاردهم‏ذى‏الحجه، سنه اِحدى و اربعين اربع مائة از مصر در كشتى نشستيم و به راه‏صَعيدُ الاعلى روانه شدم».(5)
در اين سفر ناصرخسرو از اخميم، قوص، اسوان و عيذاب گذشته و به‏جُدِّه مى‏رسد و به توضيح مفصل مكه و كعبه مى‏پردازد.
«جُدِّه - شهرى بزرگ است و باره‏اى حَصين11 دارد، بر لبِ دريا، و در اوپنج هزار مرد باشد. برِ شمالِ دريا نهاده است و بازارهاى نيك دارد. و قبله‏مسجد آدينه سوىِ مشرق است و بيرون از شهر هيچ عمارت نيست اِلاّمسجدى كه معروف است به مسجد رسول‏اللّه(ص) و دو دروازه است شهررا يكى سوىِ مشرق كه رو با مكه دارد و ديگر سوىِ مغرب كه رو با دريادارد. و اگر از جُدِّه بر لب دريا سوىِ جنوب بروند و به يمن رسند، به شهرصَعْدَه، و تا آنجا پنجاه فرسنگ است. و اگر سوىِ شمال روند به شهر جاررسند، كه از حجاز است. و بدين شهر جُده نه درخت است و نه زَرع، هر چه به‏كار آيد از رُستا آرند. و از آنجا تا مكّه دوازده فرسنگ است. و امير جُدِّه بنده‏امير مكّه بود و او را تاج‏المعالى بن ابى‏الفُتوح مى‏گفتند و مدينه را هم امير،وى بود. و من به نزديك امير جُدِّه شدم و با من كرامت كرد، و آن قدر باجى‏كه به من رسيد از من معاف داشت و نخواست، چنانكه از دروازه مُسلم گذركردم. و چيزى به مكّه نوشت كه: اين مردى دانشمند است از وى چيزى‏نشايد سِتيدن.
روز آدينه نماز ديگر از جُدِّه برفتيم. يك‏شنبه سلخِ جُمادى‏الاخرة به درِشهرِ مكّه رسيديم. و از نواحى حجاز و يَمَن خلق بسيار، عُمره را، در مكّه‏حاضر باشند اول رجب، و آن موسمى عظيم باشد. و عيد رمضان همچنين. وبه وقتِ حج نيز بيايند. و چون راه ايشان نزديك و سهل است، هر سال سه باربيايند.
صفت شهر مكّه، شَرَفهَّا اللّهُ تعالى - شهر مكّه اندر ميان كوهها نهاده است‏نه بلند. و از هر جانب كه به شهر روند تا به مكّه رسند نتوان ديد. و بلندترين‏كوهى كه به مكّه نزديك است كوهِ اَبوقُبَيْس است، و آن چون گنبدى گرد است‏چنانكه اگر از پاى آن تيرى بيندازند بر سر رسد، و در مشرقىِ شهر افتاده‏است، چنانكه چون در مسجد حرام باشند، به دى ماه، آفتاب از سر آن برآيد.و بر سرِ آن ميلى است از سنگ برآورده، گويند ابراهيم، عليه‏السلام، برآورده‏است. و اين عرصه كه در ميان كوه است شهر است، دو تير پرتاب در دو بيش‏نيست. و مسجد حرام به ميانه اين فراخناى اندر است. و گردبرگرد مسجدحرام شهر است و كوچه‏ها و بازارها و هر كجا رخنه‏اى به ميان كوه در است‏ديوار باره ساخته‏اند و دروازه برنهاده. و اندر شهر هيچ درخت نيست، مگربر در مسجد حرام، كه سوى مغرب است، كه آن را باب ابراهيم خوانند بر سرچاهى درختى چند بلند است و بزرگ شده و از مسجد حرام بر جانبِ مشرق‏بازارى بزرگ كشيده است، از جنوب سوى شمال و بر سر بازار از جانب كوه‏ابوقُبَيس است و دامن كوهِ ابوقُبيس صفاست، و آن چنان است كه دامن كوه راهمچون درجات بزرگ كرده‏اند، و سنگها به ترتيب رانده كه بر آن آستانه‏هاروند خلق، و دعا كنند، و آنچه مى‏گويند، «صفا و مروه كنند»، آن است. و به‏آخر بازار از جانب شمال كوه مروه است و آن اندك بالاى است، و بر اوخانه‏هاى بسيار ساخته‏اند، و در ميانْ شهر است. و در اين بازار بدوَند، از اين‏سر تا بدان سر و چون كسى عمره خواهد كرد، اگر از جاى دور آيد، به نيم‏فرسنگىِ مكّه هر جا ميلها12 كرده‏اند و مسجدها ساخته، كه عمره را از آنجااحرام گيرند. و احرام گرفتن آن باشد كه، جامه دوخته از تن بيرون كنند واِزارى13 بر ميان بندند، و اِزارى ديگر يا چادرى بر خويشتن درپيچند و به‏آوازى بلند مى‏گويند كه: «لَبَّيك اللّهُمَّ لَبَّيك» و سوىِ مكّه مى‏آيند. و اگركسى به مكّه باشد و خواهد كه عمره كند تا بدان ميلها برود و از آنجا احرام‏گيرد و لَبَّيك مى‏زند و به مكّه درآيد به نيّتِ عُمره.
و چون به شهر آيد به مسجد حرام درآيد، و نزديك خانه رود و بر دست‏راست بگردد، چنانكه خانه بر دست چپ او باشد، و بدان ركن شود كه‏حَجَرالاسود در اوست، و حَجَر را بوسه دهد، و از حَجَر بگذرد، و بر همان ولابگردد و باز به حجر رسد و بوسه دهد، يك طَوف14 باشد. و بر اين ولا هفت‏طوف بكند. سه بار به تعجيل بدود و چهار بار آهسته برود. و چون طواف‏تمام شد به مقام ابراهيم، عليه‏السلام، رود - كه برابر خانه است - و از پس‏مقام بايستد، چنانكه مقام ما بين او و خانه باشد، و آنجا دو ركعت نماز بكند،آن را نماز طواف گويند. پس از آن در خانه زمزم شود، و از آن آب بخورد يابه روى بمالد و از مسجد حرام به بابُ‏الصّفا بيرون شود - و آن درى است ازدرهاى مسجد، كه چون از آنجا بيرون شوند كوه صفاست - چون بخوانده‏باشد، فرود آيد، و در اين بازار سوىِ مروه برود، و آنچنان باشد كه از جنوب‏سوى شمال رود. و در اين بازار كه مى‏رود بر درهاى مسجد حرام مى‏گردد.و اندر اين بازار آنجا كه رسول، صلّى‏اللّه و عليه و آله، سعى كرده است وشتافته، و ديگران را شتاب فرموده، گامى پنجاه باشد. و بر دو طرف اين‏موضع چهار مناره است، از دو جانب، كه مردم كه از كوه صفا به ميان آن دومناره رسند، از آنجا بشتابند تا ميان دو مناره ديگر، كه از طرفِ بازار باشد وبعد از آن آهسته روند تا به كوه مروه. و چون به آستانه‏ها رسند، بر آنجاروند، و آن دعا كه معلوم است بخوانند، و بازگردند. و ديگر بار در همين‏بازار درآيند چنانكه چهار بار از صفا به مروه شوند و سه بار از مروه به‏صفا، چنانكه هفت بار از آن بازار گذشته باشند. چون از كوه مروه فرود آيندهمانجا بازارى است، بيست دكّان روى با روى باشند همه حجّام15 نشسته،موى سر تراشند چون عمره تمام شد و از حرم بيرون آيند. در اين بازاربزرگ، كه سوى مشرق است و آن را شوق‏العطّارين گويند. بناهاى نيكو است‏و همه داروفروشان باشند. و در مكّه دو گرمابه است فرش آن سنگ سبز، كه‏فسان16 سازند. و چنان تقدير كردم كه در مكّه دو هزار مرد شهرى بيش‏نباشد، باقى قريب پانصد مرد غُربا و مُجاوران باشند. و در آن وقت خود قحطبود و شانزده من گندم به يك دينار مغربى بود و مبلغى از آنجا رفته بودند.
و اندر شهر مكّه اهل هر شهرى را از بلاد خراسان و ماوراءالنهر و عراق‏و غيره سراها بود، اما اكثر آن خراب بود و ويران. و خلفاى بغداد عمارتهاى‏بسيار و بناهاى نيكو كرده‏اند آنجا، و در آن وقت كه ما رسيديم، بعضى از آن‏خراب شده بود و بعضى مِلك ساخته بودند.
آب چاههاى مكّه، همه شور و تلخ باشد، چنانكه نتوان خورد، اما حوضهاو مَصانِع17 بزرگ بسيار كرده‏اند كه هر يك از آن به مقدار ده هزار ديناربرآمده باشد. و آن وقت به آبِ باران كه از درّه‏ها فرود مى‏آيد پر مى‏كرده‏اند.و در آن تاريخ كه، ما آنجا بوديم تهى بودند. و يكى كه امير عَدَن بود، و او راپسرِ شاد دل مى‏گفتند، آبى در زير زمين به مكّه آورده بود، و اموال بسيار درآن صرف كرده، و در عرفات بر آن كشت و زرع كرده بودند، و آن آب را برآنجا بسته بودند و پاليزها ساخته، الاّ اندكى به مكّه مى‏آمد، و به شهرنمى‏رسيد. و حوضى ساخته‏اند كه آن آب در آنجا جمع مى‏شود، و سقّايان آن‏را برگيرند و به شهر آورند و بفروشند. و به راه بُرقه به نيم فرسنگى چاهى‏است كه آن را بئرالزّاهد گويند و آنجا مسجدى نيكو است و آب آن چاه خوش‏است و سقّايان از آنجا نيز بياورند به شهر و بفروشند.
هواى مكّه عظيم گرم باشد. و آخر بهمن ماه قديم خيار و بادرنگ وبادنجان تازه ديدم آنجا. و اين نوبت چهارم كه به مكّه رسيدم، غرّه رجب سنه‏اثْنى و اربعين و اربع مائة تا بيستم ذى حجّه، به مكّه مجاور بودم. پانزدهم‏فروردين قديم انگور رسيده بود، و از رُستها به شهر آورده بودند، و در بازارمى‏فروختند، و اول ارديبهشت خربزه فراوان رسيده بود و خود همه ميوه‏ها به‏زمستان آنجا يافت شود و هرگز خالى نباشد.
صفت مسجدالحرام و بيت كعبه - گفته‏ايم كه خانه كعبه در ميان مسجدحرام و مسجد حرام در ميان شهر مكّه و طول آن از مشرق به مغرب است وعرض آن از شمال به جنوب.
اما ديدار مسجد قائمه نيست و رُكنها درماليده18 است تا به مدوّرى مايل‏است، زيرا كه چون در مسجد نماز كنند، از همه جوانب، روى به خانه بايدكرد. و آنجا كه مسجد طولانى‏تر است، از باب ابراهيم عليه‏السلام است تا به‏باب بنى‏هاشم چهارصد و بيست و چهار ارش است. و عرضش از بابُ‏النَّدوه،كه سوى شمال است، تا به بابُ‏الصفا، كه سوى جنوب است، و فراختر جايش‏سيصد و چهار ارش است. و به سبب مدوّرى جايى تنگتر نمايد و جايى‏فراختر، و همه گرد بر گردِ مسجد، سه رواق است. به پوشش، به عمودهاى‏رخام برداشته‏اند. و ميان سراى را چهار سو كرده، و درازى پوشش كه به‏سوى ساحتِ مسجد است به چهل و پنج طاق است و پهنايش به بيست و سه‏طاق. و عمودهاى رخام تمامت صد و هشتاد و چهار راست. و گفتند اين‏عمودها همه خلفا فرمودند از جانب شام به راه دريا بردن. و گفتند چون اين‏عمودها به مكّه رسانيدند، آن ريسمانها كه در كشتيها و گردونها بسته بودندو پاره شده بود، چون بفروختند از قيمت آن شصت دينار مغربى حاصل شد. واز جمله آن عمودها يكى در آنجاست كه بابُ‏النَدوّه گويند. ستوى سرخِ‏رُخامى است. گفتند اين ستون را همسنگ دينار خريده‏اند، و به قياس آن،يك ستون سه هزار من بود.
مسجد حرام را هيجده در است همه به طاقها ساخته‏اند بر سر ستونهاى‏رخام، و بر هيچكدام درى ننشانده‏اند كه فراز توان كرد. بر جانب مشرق چهاردر است: از گوشه شمالى باب‏النّبى، و آن به سه طاق است بسته، و هم بر اين‏ديوار گوشه جنوبى، درى ديگر است كه آن را هم باب‏النّبى گويند، و ميان آن‏دو در صدارش بيش است و اين در به دو طاق است. و چون از اين در بيرون‏شوى بازار عطّاران است كه خانه رسول (ص) در آن كوى بوده است و بدين‏در به نماز اندر مسجد شدى. و چون ازين در بگذرى هم بر اين ديوار شرقى‏بابِ على، عليه‏السّلام، است و اين، آن در است كه اميرالمؤمنين على،عليه‏السّلام، در مسجد رفتى به نماز. و اين در به سه طاق است. و چون ازاين در بگذرى بر گوشه مسجد مناره‏اى ديگر است بر سرِ سعى، كه از آن‏مناره كه به باب بنى‏هاشم است تا بدين جا بيايد شتافتن، و اين مناره هم ازآن چهارگونه مذكور است. و بر ديوار جنوبى كه آن طول مسجد است هفت‏در است: نخستين بر رُكن - كه نيم گرد كرده‏اند - بابُ‏الدّقاقين است و آن به‏دو طاق است، و چون اندكى به جانبِ غربى بر وى درى ديگر است، به دوطاق و آن را باب‏الفسّانين گويند و همچنان قدرى ديگر بروند باب‏الصّفاگويند، و اين در را پنج طاق است، و از همه، اين طاق ميانين بزرگتر است. وجانب او دو طاق كوچك. و رسول‏اللّه از اين در بيرون آمده است كه به صفّاشود و دعا كند. و عَتَبه19 اين طاق ميانى سنگى سفيد است عظيم، و سنگى‏سياه بوده است كه رسول (ص) پاى مبارك خود بر آنجا نهاده است و آن‏سنگ نقش قدم مبارك او گرفته، و آن نشان قدم را از آن سنگ سياه بريده‏اندو در آن سنگ سفيد تركيب كرده، چنانكه سر انگشتهاى پا اندرون مسجددارد. و حجّاج بعضى روى بر آن نشان قدم نهند و بعضى پاى، تبرك را. و من‏روى بر آن نشان نهادن واجبتر دانستم. و از بابُ‏الصفا سوى مغرب مقدارى‏ديگر بروند، بابُ‏الطّوى است، به دو طاق. و از آنجا مقدارى ديگر بروندى به‏باب‏التّمارين رسند، به دو طاق. و چون از آن بگذرند باب‏المَعامِل، به دوطاق، و برابر اين سراىِ بوجهل است. كه اكنون مستراح است.
بر ديوار مغربى كه آن عرض مسجد است سه در است: نخست آن‏گوشه‏اى كه با جنوب دارد باب عُروة، به دو طاق است. و به ميانه اين ضلع‏باب ابراهيم عليه‏السلام است به سه طاق. و بر ديوار شمالى - كه آن طول‏مسجد است - چهار در است: بر گوشه مغربى باب‏الوسيط است، به يك طاق،چون از آن بگذرى سوى مشرق باب‏العجلة است، به يك طاق. و چون از آن‏بگذرى به ميانه ضلع شمالى باب‏النّدوة است به دو طاق. و چون از آن‏بگذرى باب‏المشاورة است به يك طاق. و چون به گوشه مسجد رسى شمالى‏مشرقى، درى است باب بنى‏شيبه گويند. و خانه كعبه به ميان ساحت مسجداست، مربّع طولانى، كه طولش از شمال به جنوب است و عرضش از مشرق‏به مغرب. طولش هفده ارش و بلند سى ارش است و عرض شانزده. و درِ خانه‏سوى مشرق است. و چون در خانه روند ركنِ عراقى بر دست راست باشد وركن حجرالاسود بر دست چپ. و ركن مغربِ جنوبى را ركن يمانى گويند. وركن شمالىِ مغربى را ركن شامى گويند.
و حجرالاسود در گوشه ديوار به سنگى بزرگ تركيب كرده‏اند، و در آنجانشانده‏اند، چنانكه مردى تمام قامت بايستد و با سينه او مقابل باشد.
و حجرالاسود به درازى بدستى20 و چهار انگشت باشد، و به عرض‏هشت انگشت باشد، و شكلش مدوّر است. و از حجرالاسود تا در خانه چهارارش است. و آنجا را كه ميان حجرالاسود و در خانه است ملتزم گويند. و درخانه از زمين به چهار ارش برتر است چنانكه مردى تمام قامت بر زمين‏ايستاده بر عَتَبه رسد. و نردبان ساخته‏اند از چوب چنانكه به وقت حاجت درپيشِ در نهند، تا مردم بر آن روند و در خانه روند. و آن چنان است كه به‏فراخى ده مرد بر پهلوى هم به آنجا برتوانند رفت و فرود آمد. و زمين خانه ‏بلند است بدين مقدار كه گفته شد.
صفت در كعبه - در كعبه درى است از چوب ساج،به دو مصراع21 و بالاى‏در شش ارش و نيم است. و پهناى هر مصراعى يك گز و سه چهار يك،چنانكه هر دو مصراع سه گز و نيم باشد. و روى در و درافزار هم، نبشته است‏و برآن نقره‏كارى دايره‏ها و كتابتها22 نقاشى مُنَّبت23 كرده‏اند، و كتابتهاى به‏زر كرده، و سيم سوخته24 در رانده، و اين آيت را تا آخر بر آنجا نوشته: «انّ‏اوّل بيتٍ وُضِعَ للناسِ لَلَّذى بِبِكَّة»25 و دو حلقه نقره‏گينِ بزرگ از غزنين‏فرستاده‏اند بر دو مصراع در زده، چنانكه دست هر كس كه خواهد بدان نرسد ودو حلقه ديگر نقره‏گين خردتر از آن هم بر دو مصراع در زده، چنانكه دست هركس كه خواهد بدان رسد. و قفلى بزرگ از نقره بر اين دو حلقه زيرين‏بگذرانيده كه بستن در به آن باشد، و تا آن قفل برنگيرند در گشوده نشود.
صفت اندرون كعبه - عرض ديوار يعنى ثخانتش26 شش شِبْر27 است. وزمين خانه را فرش از رُخام است، همه سفيد. و در خانه سه خلوت كوچك‏است بر مثال دكّانها: يكى در مقابل در و دو بر جانبِ جنوب و شمال ستونهاكه در خانه است و در زير سقف زده‏اند همه چوبين است، چهار سو تراشيده،از چوب ساج الاّ يك ستون كه مدوّر است و از جانب شمال تخته سنگى‏رُخام سرخ است طولانى كه فرش زمين است و مى‏گويند كه رسول صلى‏اللّه‏عليه و اله بر آنجا نماز كرده است و هر كه آن را شناسد جهل كند كه نماز برآنجا كند. و ديوار خانه همه به تخته‏هاى رخام پوشيده است از الوان. و برجانب غربى شش محراب است از نقره ساخته، و به ميخ بر ديوار دوخته، هريكى به بالاى مردى به تكلّف بسيار، از زركارى و سواد سيم‏سوخته و چنان‏است كه اين محرابها از زمين بلندتر است و مقدار چهار ارش ديوار خانه اززمين برتر، ساده است و بالاتر از آن همه ديوار از رخام است و تا سقف به‏تفاوت و نقاشى كرده، و اغلب به زر پوشيده هر چهار ديوار. و در آن سه‏خلوت، كه صفت كرده شد، كه يكى در ركن عراقى است و يكى در ركن شامى‏و يكى در ركن يمانى، در هر بيغوله28 دو تخته چوبين به مسمار29 نقره برديوارها دوخته‏اند، و آن تخته‏ها از كشتى نوح، عليه‏السلام، است. هر تخته‏پنج گز طول و يك گز عرض دارد. و در آن خلوت كه قفاى30 حجرالاسوداست ديباى سرخ دركشيده‏اند و چون از در خانه در روند، بر دست راست،زاويه خانه، خانه چهارسو كرده‏اند مقدار سه گز در سه گز و در آنجادرجه‏اى31است كه آن راه بام خانه است. و درى نقره‏گين به يك طبقه، برآنجا نهاده، و آن را بابُ‏الرّحمة خوانند. و قفلى نقره‏گين بر او نهاده باشد. وچون بر بام شدى درى ديگر است افكنده همچون در بامى. هر دو روى آن درنقره گرفته و بام خانه به چوب پوشيده است و همه پوشش را به ديبا در گرفته،چنانكه چوب هيچ پيدا نيست. و بر ديوار پيش خانه از بالاى چوبها كتابه‏اى‏است زرين بر ديوار آن دوخته، و نام سلطان مصر بر آنجا نوشته - كه مكّه‏گرفته، و از دست خلفاى بنى عباس بيرون برده - و آن المعزّالدين‏اللّه بوده‏است.
و چهار تخته نقره‏گين بزرگ ديگر هست برابر يكديگر هم بر ديوار خانه‏دوخته به مسمارهاى نقره و بر هر يك نام سلطانى از سلاطين مصر نوشته كه‏هر يك از ايشان به روزگار خود، آن تخته‏ها فرستاده‏اند.
و اندر ميان ستونها سه قنديل نقره آويخته است، و پشت خانه به رُخام‏يمانى پوشيده است كه همچون بلور است. و خانه را چهار روزن است، به‏چهار گوشه، و بر هر روزنى از آن، تخته‏اى آبگينه نهاده كه خانه بدان روشن‏است و باران فرو نيايد و ناودان خانه از جانبِ شمال است بر ميانه جاى. وطول ناودان سه گز است و سرتاسر به زر نوشته است.
و جامه‏اى كه خانه بدان پوشيده بود سپيد بود، و به دو موضع طراز32داشت. طِرازى را يك گز33 عرض و ميان هر دو طراز ده گز به تقريب و زير وبالا به همين قياس، چنانكه به واسطه دو طراز عُلُوّ34 خانه به سه قسمت بود،و هر يك به قياس ده گز. و بر چهار جانب جامه35 محرابهاى رنگين بافته‏اندو نقش كرده، به زر رشته و پرداخته، و بر هر ديوارى سه محراب: يكى بزرگ‏در ميان و دو كوچك در دو طرف، چنانكه بر چهار ديوار دوازده محراب‏است بر آن خانه. بر جانب شمال، بيرون خانه ديوارى ساخته‏اند مقدار يك گزو نيم و هر دو سر ديوار تا نزديك اركان خانه برده، چنانكه اين ديوارمقوَّس36 است چون نصف دايره‏اى و ميانجاى اين ديوار از ديوار خانه مقدارپانزده گز دور است. و ديوار و زمين اين موضع را مُرخّم37 كرده‏اند به رخام‏ملوّن و منقّش، و اين موضع را حجر گويند.
و آب ناودان بام خانه در اين حجر ريزد. و در زير ناودان تخته سنگى‏سبز نهاده است، بر شكل محرابى، كه آب ناودان بر آن افتد. و آن سنگ‏چندان است كه مردى بر آن نماز تواند كردن.
و مقام ابراهيم عليه‏السلام از خانه سوى مشرق است و آن سنگى است كه‏نشان دو قدم ابراهيم، عليه‏السلام، بر آنجاست. و آن را در سنگى ديگر نهاده‏است، و غلافِ38 چهار سو كرده، كه به بالاى مردى باشد از چوب، به عملِ39هر چه نيكوتر و طبلهاى نقره بر او زده و آن غلاف را دو جانب به زنجيرها درسنگهاى عظيم بسته و دو قفل بر آن زده تا كسى دست بدان نكند. و ميان مقام‏و خانه سى ارش است.
بئر40 زمزم از خانه كعبه هم سوى مشرق است، و بر گوشه حجرالاسوداست. و ميانه بئر زمزم و خانه چهل و شش ارش است. و فراخى چاه سه گز ونيم در سه گز و نيم است. و آبش شورى دارد ليكن بتوان خورد. و سر چاه راحظيره كرده‏اند از تخته‏هاى رخام سفيد، بالاى آن دو اَرَش. و چهار سوى‏خانه زمزم آخُر41ها كرده‏اند كه آب در آن ريزند و مردم وضو سازند. و زمين‏خانه زمزم را مُشَبَّك42 چوبين كرده‏اند تا آب كه مى‏ريزند فرود مى‏رود. ودرِ اين خانه سوى مشرق است.
و برابر خانه زمزم هم از جانب مشرق خانه‏اى ديگر است مربّع، و گنبدى‏بر آن نهاده، و آن سِقايةالحاجّ43 گويند، اندر آنجا خمها نهاده باشد كه حاجيان‏از آنجا آب خورند. و از اين سقايةالحاجّ سوى مشرق خانه‏اى ديگر است‏طولانى و سه گنبد بر سر آن نهاده است و آن را خِزانَةُالزّيت44 گويند، اندر اوشمع و روغن و قَناديل باشد و گرد بر گرد خانه كعبه، ستونها فرو برده‏اند، و برسر هر دو ستون چوب افكنده و بر آن تكلّفات كرده، از نقارت45 و نقش. و برآن حلقه‏ها و قلابها آويخته، تا به شب شمعها و چراغها بر آنجا نهند و قنديل‏آويزند و آن را مَشاعِل46 گويند. و ميان ديوار خانه كعبه و اين مشاعل - كه‏ذكر كرده شد - صد و پنجاه گز باشد و آن طوافگاه است. و جمله خانه‏ها كه درساحتِ مسجدالحرام است، بجز كعبه معظّمه، شَرِّفها اللّه تعالى، سه خانه است:يكى خانه زمزم، و ديگر سقايةالحاجّ و ديگر خزانةالزّيت. و اندر پوشش كه‏بر گردِ مسجد است پهلوى ديوار صندوقهاست از آن هر شهرى، از بلاد مغرب‏و مصر و شام و روم و عراقين و خراسان و ماوراءالنّهر و غيره.
و به چهار فرسنگى از مكّه ناحيتى است از جانب شمال، آن را بُرقه‏گويند. امير مكّه آنجا نشيند، با لشكرى كه او را باشد. و آنجا آب روان ودرختان است، و آن ناحيتى است در مقدار دو فرسنگ طول و همين مقدارعرض.
و من در اين سال از اول رجب به مكّه مجاور بودم. و رسم ايشان است‏كه مدام در ماه رجب هر روز در كعبه بگشايند، بدان وقت كه آفتاب برآيد.
صفت گشودن در كعبه، شرفّهااللّه تعالى - كليد خانه كعبه گروهى از عرب‏دارند كه ايشان را نبى شَيْبَه گويند، و خدمت خانه ايشان كنند و از سلطان‏مصر ايشان را مشاهره و خلعت بود. و ايشان را رئيسى است كه كليد به دست‏او باشد و چون او بيايد پنج شش كس ديگر با او باشند. چون بدانجا رسند، ازحاجيان، مردى ده برند و آن نردبان - كه صفت كرديم - برگيرند و بياورند وپيش در نهند و آن پير بر آنجا رود، و بر آستانه بايستد. و دو تن ديگر بر آنجاروند و جامه و ديباى در را باز كنند، يك سر از آن يكى از دو مرد بگيرد، وسرى مردى ديگر، همچون لُباده‏اى كه آن پير را بپوشند كه در مى‏گشايد. و اوقفل بگشايد و از آن حلقه‏ها بيرون كند. و خلقى از حاجيان پيشِ در خانه‏ايستاده باشند و چون در باز كنند ايشان دست به دعا برآرند و دعا كنند. و هركه در مكّه باشد چون آواز حاجيان بشنود داند كه درِ حرم گشودند، همه خلق‏به يكبار به آوازى بلند دعا كنند چنانكه غلغله‏اى عظيم در مكّه افتد. پس آن‏پير در اندرون شود - و آن دو شخص همچنان آن جامه مى‏دارند - او دوركعت نماز كند، و بيايد، و هر دو مصراعِ در باز كند، و بر آستانه بايستد، وخطبه برخواند، به آوازى بلند، و بر رسول‏اللّه(ص) صلوات فرستد، و بر اهل‏بيت او. آن وقت آن پير و ياران او بر دو طرف در خانه بايستند و حاجّ دررفتن گيرند و به خانه در مى‏روند و هر يك دو ركعت نماز مى‏كنند و بيرون‏مى‏آيند تا آن وقت كه نيمروز نزديك آيد. و در خانه كه نماز كنند رو به دركنند، و به ديگر جوانب نيز رواست. وقتى كه خانه پر مردم شده بود كه ديگرجايى نبود كه در روند، مردم را شمردم، هفتصد و بيست مرد بودند.
مردم يمن كه به حج آيند، عامه آن، چون هندوان، هر يك لُنگى بربسته ومويها فرو گذاشته، و ريشها بافته، و هر يك كتاره47 قطيفى48، چنانكه‏هندوان، در ميان زده - و گويند اصل هندوان از يمن بوده است و كتاره قتاله‏بوده است معرّب كرده‏اند - و در ميان شعبان و رمضان و شوال روزهاى‏دوشنبه و پنج‏شنبه و آدينه در كعبه بگشايند. و چون ماه ذى‏القعده درآيدديگر در كعبه باز نكنند.
عُمره جِعرانه - به چهار فرسنگى مكّه، از جانب شمال، جايى است آن راجعرانه گويند. مصطفى (ص) آنجا بوده است كه با لشكرى. شانزدهم‏ذى‏العقده از آنجا احرام گرفته است و به مكّه آمده و عمره كرده. و آنجا دوچاه است: يكى را بئرالرسول گويند، و يكى را بئر علىّ‏بن ابى‏طالب، صلوات‏اللّه عليهما. و هر دو چاه را آب تمام خوش باشد. و ميان هر دو چاه ده گز باشدو آن سنّت بر جاى دارند و بدان موسم، آن عمره بكنند. و نزديك آن چاه كوه‏پاره‏اى است كه بدان موضع گَو49ها در سنگ افتاده است همچو كاسه‏هاگويند. پيغمبر (ص) به دست خود در آن گَوها آرد سرشته است و خلق كه آنجاروند در آن گَوها آرد سرشته‏اند با آب آن چاهها. و همانجا درختان بسياراست، هيزم بكنند و نان بپزند و تبرّك را به ولايتها برند. و هم آنجا كوه‏پاره‏اى بلند است كه گويند بلال حبشى بر آنجا بانگ نماز گفته است. مردم برآنجا روند و بانگ نماز گويند. و در آن وقت كه من آنجا رفتم غلبه‏اى بود، كه‏زيادت از هزار شتر عمارى در آنجا بود، تا به ديگر چه رسد.
و از مصر تا مكّه بدين راه كه اين نوبت آمدم سيصد فرسنگ بود. و ازمكّه تا يمن دوازده فرسنگ. و دشت عرفات در ميان كوههاى خُرد است چون‏پشته‏ها. و مقدارِ دشت دو فرسنگ است در دو فرسنگ. در آن دشت‏مسجدى بوده است كه ابراهيم، عليه‏السلام، كرده است. و اين ساعت منبرى‏خراب از خشت مانده است و چون وقت نماز پيشين شود. خطيب بر آنجا رودو خطبه جارى كند. پس بانگ نماز بگويند و دو ركعت نماز به جماعت، به‏رسم مسافران، بكنند و هم در وقت قامتى نماز بگويند و دو ركعتِ ديگر نمازبه جماعت بكنند پس خطيب بر شتر نشيند و به سوى مشرق بروند به يك‏فرسنگى آنجا كوهى خُرد سنگى است، كه آن را جبل‏الرّحمة گويند، بر آنجابايستند و دعا كنند تا آن وقت كه آفتاب فرو رود.
و پسر شاد دل كه امير عدن بود آب آورده بود از جاى دور، و مال بسياربر آن خرج كرده، و آب را از آن كوه آورده، و به دشت عرفات برده، و آنجاحوضها ساخته، كه در ايام حج پر آب كنند تا حاجّ را آب باشد. و هم اين پسرشاد دل بر سر جبل‏الرّحمة چهار طاقى ساخته عظيم، كه روز و شب عرفات،بر گنبد آن خانه چراغها و شمعهاى بسيار بنهند كه از دو فرسنگ بتوان ديد.چنين گفتند كه امير مكّه از او هزار دينار بستد كه اجازت داد تا آن خانه‏بساخت.
نهم ذى‏الحجّه سنه اثنى و اربعين و اربع مائة حجّ چهارم به يارى خداى،تعالى، بگزاردم و چون آفتاب غروب كرد، حاجّ و خطيب از عرفات‏بازگشتند، و يك فرسنگ بيامدند تا به مشعرالحرام. و آنجا را مُزدَلفة گويند.بنايى ساخته‏اند خوب همچون مقصوره كه مردم آنجا نماز كنند و سنگ رجم‏را كه به منى اندازند از آنجا برگيرند. و رسم چنان است كه آن شب، يعنى شب‏عيد، آنجا باشند، و بامداد نماز كنند، و چون آفتاب طلوع كند، به مِنى روند. وحاجّ آنجا قربان كنند. و مسجدى بزرگ است آنجا كه آن مسجد را خيف‏گويند. و آن روز خطبه و نماز عيد كردن به منى رسم نيست و مصطفى (ص)نفرموده است. روز دهم به منى باشند و سنگ بياندازند - و شرح آن درمناسك حج گفته‏اند - دوازدهم ماه هر كس كه عزم بازگشتن داشته باشد هم‏از آنجا بازگردد و هر كه به مكّه خواهد بود با مكّه رود.
پس از آن اعرابى شتر كرايه گرفتم تا لحسا، و گفتند از مكّه تا آنجا به‏سيزده روز روند. وداع خانه خداى، تعالى، كردم. روز آدينه نوزدهم‏ذى‏الحجّه سنه اثنتين و اربعين و اربع مائة، كه اول خرداد ماه قديم بود، هفت‏فرسنگ از مكّه برفتيم مرغزارى بود».(6)


پى‏ نويس ‏ها
1- راهنما، بلدراه.
2- چابك، زرنگ.
3- در معرض خطر، مخاطره.
4- ديواربست، چهار ديوارى، محوطه‏اى با ديوار كوتاه.
5- پنج پهلو، سطح پنج گوشه.
6- مرمر.
7- بازداشت، ممانعت.
8- بدرقه، نگهبانى و راهنمايى.
9- شتر تندرو.
10- نماز عصر.
11- استوار، محكم.
12- ستون كه براى تعيين مسافت در هر هزارگام نصب شود.
13- لُنگ، جامه‏اى كه نيمه تن بدان پوشانند.
14- چرخش و گرد چيزى گشتن.
15- حجامت كننده، در اينجا به معنى سر تراش.
16- سنگى كه بدان كارد و شمشير تيز كنند.
17- آبگير
18- گرد، مدور، منحنى
19- آستانه در
20- يك وجب
21- لنگه، لخت
22- كتيبه‏ها
23- كنده‏كارى در چوب
24- نقره خالص و پاك و نرم
25- سوره عمران - آيه 90
26- ستبرى، كلفتى
27- وجب
28- كنج و گوشه‏اى در خانه
29- ميخ آهنين
30- آن سوىِ، پس پشت
31- پله، پلكان
32- حاشيه و كناره
33- واحد طول
34- بلندى
35- روپوش
36- كمانى، خميده
37- از مرمر ساخته شده، ساخته شده از رخام.
38- پوشش
39- كار، صنعت
40- چاه
41- حوضچه سنگى يا چوبى براى آب
42- سوراخ سوراخ
43- خانه‏اى مربع شكل، در آن خانه خمها مى‏نهاده‏اند تا حاجيان آب‏نوشند
44- خانه‏اى مستطيل شكل كه در آن شمع و قنديل نگهدارى مى‏كردند
45- كنده‏كارى در چوب
46- چراغدان
47- قتاله، قدّاره، نوعى شمشير پهن
48- منسوب به قطيف
49- حفره، گودال، چاله

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 13 مهر 1391  9:12 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج / سفر نامه خاقانى

سفر نامه خاقانى

 

 

حسان العجم افضل‏ الدين بديل ابراهيم بن على خاقانى شروانى يكى ازشاعران بزرگ ايران است كه در قرن ششم هجرى مى ‏زيست. خاقانى باوساطت ابوالعلاى گنجوى استاد و پدر زنش به دربار خاقان كبير منوچهر بن‏فريدون شروانشاه راه يافت و به خاقانى ملقب شد. او پيش از آن حقايقى‏تخلص مى‏كرد. اقامت در دربار براى خاقانى دردسرهايى به دنبال داشت تاجايى كه مورد سوءظن واقع شد. نخست از مسافرتش به مكّه مانع شدند، وسپس به حبس نيز افتاد. سرانجام پس از آخرين سفرش به مكّه در سال 569ه ق به سبب مرگ فرزند و رنج زندگى، گوشه‏گيرى اختيار كرد و در تبريزاقامت گزيد و در همانجا درگذشت.
مثنوى تحفةالعراقين كه متجاوز از سه هزار بيت است به نام جمال‏الدين‏ابوجعفر محمد بن على اصفهانى وزير صاحب مرسل سروده شده است و آن‏شرح نخستين سفر خاقانى به مكّه و عراقين (عراق عجم و عراق عرب) است‏و در آن ضمن وصف شهرها و ولايتها، ذكرى از حالات رجال و بزرگان علم‏و ادب را به ميان مى‏آورد و آداب و رسوم را نيز متذكر مى‏شود و در آخرابياتى در شرح حال خود نيز مى‏آورد.
اشعار تحفةالعراقين، پيچيده و مغلق و محتاج شرح و بسط و تفسير است.در سال 1333 ه ش اين اثر با شرح و تعليقات مفصل دكتر يحيى قريب به‏چاپ رسيد. در اين گزارش بخشهايى از تحفةالعراقين كه مربوط به مكّه ومدينه است از چاپ دوم مصحح دكتر قريب نقل مى‏شود. هر جا كه لازم باشدكلمات، اصطلاحات و تعابير پيچيده در پاورقى توضيح داده خواهد شد.

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 13 مهر 1391  9:14 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج


تحفة العراقين


خاقانى شرح سفر خويش را از شروان آغاز كرده است سپس درباره‏قهستان و قطاع‏الطريق آن حوالى و قلعه قهستان و اهل صنعت و حرفه آن‏نواحى سخن گفته است. خاقانى از آنجا باز به شروان مراجعت كرده و عزم‏سفر مكّه كرده است. در اين راه سختيهاى بسيار تحمل كرده است از جمله برسر خاتم يك انگشتر كه خواجه جمال‏الدين محمد موصلى ملك‏الوزرا به اوعطا كرده بود رنجها كشيد، زيرا شاه - شروان آن انگشترى از او طلب كرده واو ناچار به واگذارى آن انگشتر بوده است. در اوج غم و غصه حضرت‏خضر(ع) را مى‏بيند كه به او انگشترى ديگرى مى‏بخشد. بخش گفتگوهاى‏خاقانى و خضر عليه‏السلام از بخشهاى بسيار زيباى تحفةالعراقين است. پس‏از اين گفتگوهاست كه خاقانى شرح سفر خود را آغاز مى‏كند و از بغداد ودجله و دارالخلافه مى‏گويد. سپس در نجف به زيارت مشهد مقدس حضرت‏على(ع) مى‏رود و سپس از باديه و بطحا مى‏گويد:

در عرصه باديه نهى روى
نه باديه بل رياض خود روى
چون وادى ايمن از كرامت
همشيره وادى قيامت
چون آينه برق زن سرابش
چون شانه انگبين خوش آبش
×××
آن بطحا بين به رنگ دريا
وان ناقه رونده زورق‏آسا
افسرده كه ديد بحر مطلق؟
بر خشك روان كه ديد زورق؟
بر ناقه نگر كجاوه راه
بر پشت بنات نعش بين ماه
در وجد شده نفوس در حال
ز آواز درآى و بانگ خلخال
و سپس در صفت احرامگاه گويد:
آيى به حواله‏گاه احرام
ميقاتگه خواص اسلام
اعمال مناسك ار ندانى
از مجتهدانش بازخوانى
بينى نقباى عرش صف صف
ايستاده ميان قاع صف صف
كرده سپه ملايك از پر
بر عالم سايبان اخضر
افكنده مهان حمايل از بر
بنهاده سران عمامه از سر
لبيك عبارت برونشان
سبحانك اشارت درونشان
برخاسته يكسر از سر جان
چون خاستگان صور عريان
از شاخ به ماه دى تهى‏تر
اما ز بهار نو بهى‏تر
عريانى هست زيب مردان
عريان تيغست روز ميدان
از خلد برهنه آمد آدم
ايمان نه برهنه خوانده‏اى؟
دريا ز مجرّدى صفا يافت
گوهر ز برهنگى بها يافت
قرآن نه به جلد سرفراز است
مصحف ز غلاف بى‏نياز است
مردان كه به صبح دين نمايند
در زير لباس درنيايند
در صفت عرفات و تراكم خلق
زآنجا كه عنان دل بپيچى
راه عرفات را بسيجى
آيى به پناهگاه بشرى
دشت عرفات و ركن اعلى
آن مقصد عزم ره نوردان
آن غايت كار نيكمردان
دهليز سراچه الهى
دهليز چه؟ صدر پادشاهى
ماتمگه راندگان برونش
دولتگه خواندگان درونش
بيرون و درونش هست ماناك
دامان اثير و جيب افلاك
زين سو همه حيرت آورد بر
زآن سو به جوار حق كشد سر
اين دار خلاف و دير خذلان
آن شطّ امان و خطّ ايمان
خلق دو سراى حاضر آنجا
ميعاد و معاد ظاهر آنجا
سپس از صف در صف افراد گوناگون مى‏گويد:
صف صف فقراى نيستى جوى
از يغنهم اللّه آب در جوى
×××
صف صف علماى شرع پيراى
در بوته شرع نفس پالاى
× × ×
صف صف ز غزات نصرت آثار
حزب‏اللّه گاه حرب كفّار
و آنگاه از جبل‏الرحمه گويد:
پس بر سر كوه رحمت آيى
آن قبّه عهد آشنايى
ادم برش فراز رفته
طاق آمده جفت باز رفته
جودى همه ساله در طوافش
العبد نوشته كوه قافش
نز روى بلندى از پى نور
دندانه تيغ او سر طور
بر هر كمريش طور طرفست
سنگش زر صرف و سنگ صرفست
و در صفت مزدلفه گويد:
زانسو چو تمام شد عيارت
بر مزدلفه است مزد كارت
آن جاى اجابت دعاهاست
ملجاء انابت از خطاهاست
در صفت مشعرالحرام
زانجا چو شروع شد تمامت
راهست به مشعرالحرامت
انبُه بينى چو روز محشر
از معشر جنّ و انس مشعر
در گوش تو آيد از مسالك
آواز رو آر از ملايك
در صفت جمره
زانجا سوى جمره دركشى راه
از شعله عشق بركشى آه
مردم همه سنگبار بينى
ديوان همه سنگسار بينى
روح از پى قهر دشمنانش
عرّاده نهاده در ميانش
سنگى كه ز دستها بجسته
پيشانى اهرمن شكسته
هر سنگ در آن مبارك اوطان
چون نجم شهاب و رجم شيطان
در صفت منى
بينى ز مى منى زحل سان
مرّيخ سلب ز خون قربان
خاكش همه شام رنگ و گلگون
سرخىّ شفق گرفته از خون
خوابى كه خليل ديد شبگير
جز در بر او نكرده تعبير
هر پيشكشى كه او نهاده
حق كرده مزيد و باز داده
در تعريف مكّه معظمه
زانجا ره مكّه پيش گيرى
تعريف ز مكّه بيش گيرى
سطح دومين ز حرز عالم
مكّه است ز بعد اسم اعظم
در سايه مكّه چون نشستى
از سايه خاك باز رستى
پاكان كه طريق مكّه پويند
بسم‏اللّه و بسم مكّه گويند
مكّه به كمانت آسمانست
كعبه به محلّ قطب از آنست
كعبه وطن اندرو گزيده
بحرى به جزيره در خزيده
گويى كه به كنج تنگ پهنا
گنجى است نهاده آشكارا
عرشى كه فلك به ساق دارد
سر بر سر كعب كعبه آرد
در تعريف كعبه معظمه
گردون بينى به طمع گوهر
چون غوّاصان شده نگون سر
پرداخته حوضها جنان را
سقّا شده حور تشنگان را
بسته كمر نياز جانها
در باز گشاده آسمانها
از يا رب رهروان يكايك
ايوان فلك شده مشبّك
خسته شده ز آه عاشقانه
بام نهم آبگينه خانه
مرد از پى راه كعبه تازد
آن طفل بود كه كعب بازد
از جان سازى نثار گردش
برگردى هفت بار گردش
بينى به چهار ركن گردان
در هفت طواف هفت مردان1
در صفت حجرالاسود
بينى حجرش بلال كردار
بيرون سيه و درون پر انوار
آن سنگ زر خلاصه دين
بر چهره كعبه خال مشكين
نور است در آن سواد پنهان
چون در ظلمات آب حيوان
خلقان همه در برش گرفته
بوسيده ولى كَسَشْ نسفته
تا روز قيام تا بدين سان
قائم بينى به امر يزدان
از سنگ سيه چو بازگردى
زى زمزم راه درنوردى
در صفت زمزم
زآنجا گذرت به زمزم افتد
چشمت به سواد اعظم افتد
بينى ثقلين عالم خاك
استاده فراز چشمه پاك
از بس كشش رسن به هر گاه
دندانه شده دهانه چاه
در صفت ناودان زرّين
با تشنه‏دلان براى تسكين
آيى سوى ناودان زرّين
بينى همه بحرها كم و كاست
با ريزش نم كه ناودان راست
بام فلك است بهر تمكين
محتاج به ناودان زرّين
در صفت مروه و صفا گويد:
پس هم بزمان ز سر كنى پاى
آرى سوى مروه و صفا راى
از سنگ صفا، صفا پذيرى
مُروا ز جمال مروه گيرى
بينى دو برادران همخوى
يكرنگ هميشه روى در روى
چون جوزا فرق سر گشاده
از يك مادر دوگانه زاده
در صفت عمره
زانجا به مقام عمره تازى
از عمره طراز عمر سازى
آنجا بينى مقام محمود
آنجا يابى كمال مقصود
آخر عمل از مناسك اين است
آن ديوان را فذلك اين است
خطاب به كعبه معظمه
در جمله قرار عالم از تست
اجزاى زمين فراهم از تست
گر نقل كنى ز منزل خاك
از هم بشود مفاصل خاك
سنگ تو اساس هشت مأوى است
چاه تو پناه هفت درياست
سنگ تو ز صد هزار كان به
جسم تو ز صد هزار جان به
چون از تو حيات خلق دانم
حاشا كه ترا جماد خوانم
در صفت مدينه منوره
چون طلعت كعبه ديده باشى
در ظلّ وى آرميده باشى
زانجا ورق مدينه خوانى
ده روز بيك زمان برانى
بنياد مدينه سدّ دنياست
حيّاها اللّه حيات جانهاست
هفت اجرامش ز روى تعظيم
خوانند خديو هفت اقليم
راتب خور او عراق و ارّان
اجراكش خدمتش خراسان
روم است ستانه روب جاهش
چين است نثار چين راهش
تركستان گردنش نهاده
قسطنطين سرگزيت داده
هندو خزرش دو حلقه در گوش
اين قُندز دار و آن فنك پوش
مصر و يمن از حواشى او
با شام و حجاز خويشى او
آن مقصد هودج رسالت
آن مهبط مركب جلالت
بيت‏الشّرف اختر سخارا
دارالكتب آيت وفا را
دهرش به جنان فرو نهاده
آن روضه جان درو نهاده
جز ديده شش جهت مخوانش
آن جوهر نور در ميانش
چون نقطه باء بسم ذاتش
سه عالم علم در صفاتش
در اينجا خاقانى در ستايش مرقد معظم و تربت مكرم حضرت رسول (ص)گويد:
بينى حرم محمّدى را
ديوانگه سرّ سرمدى را
خاكش ز چهارم آسمان به
ذاتش ز مسيح جاودان به
آن از سبكى فلك نشين است
وين بهر كمال در زمين است
از اينجا ديگر همه گفتگو با پيامبر است:
ما اعظم شأنك اى مظفر
ما اكرم وجهك اى مطهّر
اى عشر عطاى تو به يكدم
صد ساله خراج هر دو عالم
اى دين تو ميخ هفت پرده
تلقين تو مرده زنده كرده
و
بودم بسواد ناسپاسان
بر دست غرور ناشناسان
چون ياوگيان گرفته مأوى
در حومه جهل و خيل سودا
ديدم كه ولايت نياز است
ترك طمع و فرنگ آز است
بگريختم اندر آستانت
در شهرستان راستانت
از آب و هواى حرص رستم
از قحط و وباى نفس جستم
باز آمدم از براى تمكين
در پيش تو نيمروى خاكين
كردم ز درت گريز را ساز
هم بر در تو گريختم باز
و سخن در مدينه منوره را به سوگند خاتمه مى‏دهد:
سوگند به هشت خلد عالم
يعنى به جمالت اى مكرم
سوگند به كوثر روان‏بخش
يعنى به حديثت اين جهان‏بخش
سوگند به ذات ليلةالقدر
يعنى به عذارت اى جهان صدر
سوگند به حرز عمر پيوند
يعنى به مديحت اى خداوند
گر تا سخن از ضمير زايد
خاقانى جز ترا ستايد
پس از اين سخن از شام است و مرصل و بازگشت خاقانى به شروان.(7)
 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 13 مهر 1391  9:15 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج / سفر نامه خاقانى

پى ‏نويس

 


1- هفت مردان عبارتند از: نقبا - نجبا - اوتاد - ابدال - غوث - قطب -اوليا.
سعدى
شيخ مشرف‏الدين مصلح‏بن عبدالله‏بن مشرف سعدى شيرازى كه در حدودسال 606 هجرى متولد شد در سال 620 يا 621 هجرى براى اتمام تحصيلات‏به بغداد رفت و بعد از طى مراحل تحصيلى، سفرهاى طولانى خود را درحجاز و شام و لبنان و روم آغاز كرد. خود او مى‏گويد:
در اقصاى عالم بگشتيم بسى
بسر بردم ايام با هر كسى
تمتع بهر گوشه‏اى يافتم
ز هر خرمنى خوشه‏اى يافتم
اين سفر كه در حدود سال 620 آغاز شده بود مقارن سال 655 با بازگشت‏سعدى به شيراز پايان يافت. بعد از آن نيز باز سعدى يكبار سفرى به مكه كردو از راه تبريز به شيراز بازگشت كه در ساله ششم از آثار منثور شيخ به اين‏سفر اشاره شده است.
سعدى حاصل سفرهاى خود را در دو كتاب بوستان و گلستان به نظم و نثر ودر قالب حكاياتى شيرين عرضه كرده است. در گلستان در چند حكايت سخن‏از حج و حجاج است. با توجه به آنكه به نوعى بوستان و گلستان سفرنامه‏سعدى است، چند حكايت از گلستان را در اينجا نقل مى‏كنيم:
«شيادى گيسوان برتافت كه من علويم و با قافله حجاز به شهر درآمد كه ازحج مى‏آيم و قصيده‏اى پيش ملك برد كه من گفته‏ام. يكى از ندماى ملك كه‏در آن سال از سفر آمده بود گفت من او را در عيد اضحى در بصره ديدم‏حاجى چگونه باشد. ديگرى گفت پدرش نصرانى بود در ملاطيه، علوى ازكجا باشد و شعرش را در ديوان انورى يافتند. ملك فرمود تا بزنندش و نفى‏كنند كه چندين دروغ چرا گفت. گفت اى خداوند روى زمين سخنى ديگربگويم اگر راست نباشد به هر عقوبت كه فرمايى سزاوارم. گفت آن چيست؟
گفت:
غريبى گرت ماست پيش آورد
دو پيمانه آبست و يك چمچه دوغ
گرازبنده لغوى شنيدى مرنج
جهانديده بسيار گويد دروغ
ملك بخنديد و گفت از اين راست‏تر سخن در عمر خود نگفته‏اى فرمود تاآنچه مأمول1 اوست مهيا دارند تا به دلخوشى برود.»(8)
«درويشى» ديدم كه سر بر آستان كعبه نهاده و روى بر زمين مى‏ماليد ومى‏ناليد و مى‏گفت: يا غفور و يا رحيم تو دانى كه از ظلوم چه آيد كه تو راشايد
عذر تقصير خدمت آوردم
كه ندارم به طاعت استظهار
عاصيان از گناه توبه كنند
عارفان از عبادت استغفار
عابدان جزاى طاعت خواهند و بازرگانان بهاى بضاعت و من بنده اميدآورده‏ام نه طاعت و به در يوزه2 آمده نه به تجارت.
گر كشى ور جرم بخشى روى و سر بر آستانم
بنده را فرمان نباشد هر چه فرمايى بر آنم
× × ×
بر در كعبه سائلى ديدم
كه همى‏گفت و ميگرستى خوش
مى‏نگويم كه طاعتم بپذير
قلم عفو بر گناهم كش(9)
«شبى در بيابان مكّه از غايت بى‏خوابى پاى رفتنم نماند، سر بنهادم و شتربان‏را گفتم دست از من بدار
پاى مسكين پياده چند رود
كز تحمّل ستوه شد بُختى3
تا شود جسم فربهى لاغر
لاغرى مرده باشد از سختى
گفت اى برادر حرم در پيش است و حرامى از پس، اگر رفتى بردى و اگرخفتى مُردى
خوش است زير مغيلان به راه باديه خفت
شب رحيل، ولى ترك جان ببايد گفت»(10)
«پياده‏اى سر و پا برهنه با كاروان حجاز از كوفه بدر آمد، همراه ما شد وخرامان همى‏رفت و مى‏گفت
نه بر شترى سوارم نه چو خر به زير بارم
نه خداوند رعيت نه غلام شهريارم
غم موجود و پريشانى معدوم ندارم
نفسى مى‏زنم آسوده و عمرى به سر آرم
اشتر سوارى گفتش اى درويش كجا مى‏رودى برگرد كه بسختى بميرى. نشنيدو قدم در بيابان نهاد و برفت. چون به نخله محمود رسيديم توانگر را اجل فرارسيد. درويش به بالينش آمد و گفت: ما به سختى نمرديم و تو بر بُختى‏بمردى.
شخصى همه شب بر سر بيمار گريست
چون روز شد او بمرد و بيمار بزيست
اى بسا اسب تيزرو كه بماند
خرك لنگ جان به منزل برد
بس كه در خاك تندرستان را
دفن كردند و زخم خورده نمرد(11)
«وقتى در سفر حجاز طايفه‏اى جوانان صاحبدل همدم من بودند و همقدم.وقتها زمزمه كردندى و بيتى چند محققّانه بگفتندى و عابدى در سبيل منكرحال درويشان بود و بى‏خبر از درد ايشان، تا برسيديم به نخيل بنى هلال،كودكى از حىّ عرب بدر آمد و آوازى برآورد كه مرغ هوا از طيران درآوردو اشتر عابد را ديدم كه به رقص اندر آمد و عابد را بينداخت و راه بيابان‏گرفت. گفتم اى شيخ سماع در حيوان اثر كرد و ترا همچنان تفاوتى نمى‏كند.
دانى چه گفت مرا آن بلبل سحرى
تو خو چه آدميى كز عشق بى خبرى
اشتر به شعر عرب در حالتست و طرب
گر ذوق نيست ترا كژ طبع جانورى
× × ×
به ذكرش هر چه بينى در خروش است
دلى داند درين معنى كه گوش است
نه بلبل بر گلش تسبيح‏خوانى ست
كه هرخارى به تسبيحش زبانى ست»(12)
«خرقه‏پوشى در كاروان حجاز همراه ما بود. يكى از امراى عرب مر او را صددينار بخشيده بود تا نفقه عيال كند. ناگاه دزدان خفاجه4 بر كاروان زدند وپاك ببردند. بازرگانان گريه و زارى كردن گرفتند و فرياد بى‏فايده برآوردن
گر تضرع كنى و گر فرياد
دزد زر باز پس نخواهد داد
مگر آن درويش ك برقرار خود مانده بود و تغيّر در او نيامده. گفتم مگر آن‏معلوم ترا نبردند؟ گفت بلى بردند وليكن مرا با آن چندان الفتى نبود كه به‏مفارقت آن خسته دل باشم.
نبايد بستن اندر چيز و كس دل
كه دل برداشتن كارى ست مشكل»(13)
«سالى نزاع در ميان پيادگان حاج افتاد و داعى هم در آن سفر پياده بود.انصاف، در سر و روى يكديگر افتاديم و داد فسق و جدال بداديم،كجاوه‏نشينى را شنيديم كه با عديل خود همى‏گفت: يا للعجب! پياده عاج چون‏عرصه شطرنج به سر مى‏برد فرزين5 مى‏شود، يعنى به از آن مى‏شود كه بود وپيادگان حاج عرصه باديه به سر بردند و بتر شدند.
از من بگوى حاجى مردم گزاى را
كو پوستين خلق به آزار مى‏درد
حاجى تو نيستى شتر است از براى آنك
بيچاره خار مى‏خورد و بار مى‏برد»(14)
**********************************
× پى‏نويس‏ها:
1- آرزو
2- گدايى
3- شتر قوى و سرخ رنگ
4- نام طايفه‏اى است.
5- مهره‏اى در شطرنج كه بمنزله وزير است

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 13 مهر 1391  9:18 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج / سفر نامه ابن بطوطه

سفر نامه ابن بطوطه
 
 

محمدبن عبدالله ابن بطوطه در سال 703 ه ق در طنجه متولد شد.در سال725 ه ق يعنى هنگامى كه بيش از بيست و دو سال نداشت به قصد زيارت‏خانه خدا و تربت پيامبر سفرش را آغاز كرد. در ابتداى سفر حتى خود او هم‏تصور نمى‏كرد كه پاى وى به اقصى نقاط ممالك اسلامى و بسيارى ازسرزمين‏هاى غير اسلامى مانند چين و بيزانس خواهد رسيد.
در مدت سفر ابن‏بطوطه از هر فرصتى كه پيش مى ‏آمد براى تكميل معلومات‏و ادامه درس و بحث استفاده مى‏كرد. وى در دمشق و بغداد و شيراز محضرمدرسان بزرگ عصر را درك كرد و به تفصيلى كه در سفرنامه خود آورده‏ است كتب مهم حديث و فقه را نزد اساتيد نامدار زمان بخواند. اقامت به‏نسبت ممتد در شهر مكّه نيز به‏طور مسلم در تكميل اطلاعات و تجهيز ذهن ‏ابن‏ بطوطه بسيار مؤثر افتاد چه مكّه مهم‏ترين مركز دينى عالم اسلام به‏شمار مى‏آمد و اقامت در آن شهر براى اهل علم جز حصول اجر اخروى متضمن ‏فوايد ديگرى نيز بود از قبيل شناسايى و معارفه با ائمه و علما و متنفذان ‏طراز اول بلاد مختلف و كسب اطلاع از مراكز مهم جهان اسلام. در اهميت‏ سفر نامه ابن‏ بطوطه همين بس كه درباره اوضاع اجتماعى و سياسى ممالك‏ اسلامى در نيمه اول قرن هشتم هجرى هيچ مطلب تحقيقى نمى‏توان اظهاركرد كه از مراجعه به اين كتاب مستغنى باشد و در بسيارى از موارد شايد تنهامنبع تاريخى و مستندِ منحصر به فرد باشد.

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 13 مهر 1391  9:20 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج / سفر نامه ابن بطوطه


در اينجا مجملى از هفت سفر ابن‏ بطوطه به مكّه را منتقل مى‏كنيم:

 


«روز پنجشنبه، دوم ماه رجب سال 725، به قصد حج و زيارت قبر پيغمبر،يكه و تنها از زادگاه خود «طنجه» بيرون آمدم. نه رفيقى بود كه با او دمسازباشم و نه كاروانى كه با آن همراه گردم. ميل شديد باطنى و اشتياقى كه براى‏زيارت آن مشاهد متبركه در اعماق جانم جايگزين بود مرا بدين سفربرانگيخت دل بر هجران ياران نهادم و بسان مرغى كه از آشيان خود جدا افتداز وطن دورى گزيدم. در آن هنگام پدر و مادر من در حال حيات بودند ودورى ما، در يكديگر سخت مؤثر بود. من بيست و دو سال داشتم.»(15)
ابن‏بطوطه پس از عبور از تونس، اسكندريه، قاهره، بيت‏المقدس، صور،بيروت، طرابلس، حلب، انطاكيه و دمشق به مدينه مى‏رود. در هر يك از اين‏نقاط به دقت مكانها، افراد و آيين‏ها را شرح مى‏دهد. در مصر از مراسمى كه‏مربوط به حج است به نام «مراسم گرداندن محمل» ياد مى‏كند: «روز محمل» يا روز شترگردانى روزى است كه مردم همه گرد مى‏آيند و مراسم‏آن چنين است كه نخست، قضات چهارگانه به اتفاق وكيل بيت‏المال ومحتسب و بزرگان فقها و امناى دولت و صاحب منصبان، سواره به سوى‏باب‏القلعه كه خانه الملك ناصر است مى‏روند و در اينجا «محمل» را كه‏روى اشترى قرار دارد بيرون مى‏آورند. اميرالحاجى كه براى آن سال تعيين‏مى‏شود در پيشاپيش محمل روانه مى‏شود و گروه سقايان سوار بر اشتران‏خويش به دنبال آن، و همه مردم از زن و مرد گرد مى‏آيند، و محمل رابدينسان در كوچه‏هاى قاهره و مصر مى‏گردانند و شترداران حدى‏كنان1 وآوازخوانان از پيش، و ديگران از پس، حركت مى‏كنند. اين مراسم كه در ماه‏رجب اجرا مى‏شود سبب تهيج مردم مى‏گردد و شوق زيارت در دلها پديدمى‏آيد و خداوند شور ديدار خانه خود در سر هر بنده‏اى كه خواهدبرمى‏افكند تا ساز و برگ راه فراهم آورند و بار سفر بربندند.»(16)
ابن‏بطوطه قبل از آنكه سفر از دمشق به سمت مدينه را آغاز كند فهرست‏مفصلى از علماى دمشق را نام مى‏برد كه در محضر آنان تلمذ كرده ويادآورى مى‏كند: «كه همه اين دانشمندان در سال 726 (ه ق) به من اجازه‏روايت عام دادند.»(17)
«از دمشق تامدينه - در اول شوال سال مزبور (726) كاروان حجاز به خارج‏دمشق رهسپار گرديد و در قريه معروف كسوه فرود آمد. من نيز با كاروان‏حركت كردم، امير كاروان سيف‏الدين چوپان بود كه يكى از امراى بزرگ‏به‏شمار مى‏آيد و قاضى آن شرف‏الدين اذرعى حورانى بود.... همسفران من‏طايفه‏اى از اعراب بودند كه عجارمه خوانده مى‏شوند... از كسوه به قريه‏برزضمين رفتيم و از آن پس به شهر كوچك زرعه كه از بلاد حوران است‏رسيديم و در نزديكى شهر منزل كرديم و از آنجا به شهر كوچك بصرى‏رفتيم. كاروان حج به‏طور معمول چهار روز در بصرى توقف مى‏كند تا بقيه‏حاجيان هم كه براى كارهاى خود در دمشق مانده‏اند برسند. بصرى محلى‏است كه حضرت رسول در دورانى كه قبل از بعثت براى خديجه تجارت‏مى‏كرد به آنجا آمد و خوابگاه شتر آن حضرت در بصرى هم اكنون شناخته‏است و مسجد بزرگى در آنجا ساخته‏اند.
اهل حوران در شهر بصرى جمع مى‏شوند و حجاج آذوقه و لوازم و مايحتاج‏خود را از اين محل تهيه مى‏كنند و از آنجا به بركه زيره (زيرا) مى‏روند ويك روز در آنجا اقامت مى‏كنند و سپس به لجون مى‏روند، لجون آب روانى‏هم دارد.
پس از لجون به حصن كرك مى‏رسند... كاروان مدت چهار روز در خارج‏كرك در محلى موسوم به تثنيه توقف كرد تا خود را آماده ورود در صحراگرداند. بعد از وصول بدان از طريق عقبةالصوان وارد صحرا شديم.
پس از دو روز كه راه رفتيم به ذات‏الحج رسيديم و از آنجا به تبوك رفتيم.قافله حج چهار روز در آنجا استراحت مى‏كند و شترها را آب مى‏دهند. قافله‏بعد از حركت از تبوك از خوف صحرا به تعجيل راه مى‏رود. بعد از طى اين‏وادى به بركةالمعظم فرود مى‏آيند... روز پنجم قافله به بئرالحجر مى‏رسد...بين حجر و العلا به قدر نصف روز يا كمتر فاصله مى‏باشد... روز سوم حركت‏از العلا به خارج شهر مدينه وارد مى‏شوند.
مدينه - شامگاه آن روز به مسجد پيغمبر رفتيم. نخست در باب السلام‏متوقف شده سلام داديم و آنگاه در بين قبر منبر شريف به روضه مبارك‏پيغمبر درود فرستاديم و براى تبرك با قطعه‏اى از شتن حنانه كه تاكنون باقى‏است استلام2 كرديم. اُستن حنانه درختى بود كه در فراق پيغمبر ناله سر كرد وقطعه‏اى كه از آن باقى مانده متصل به ستونى است كه رو به قبله در دست‏راست بين قبر و منبر واقع شده است.
مسجد و روضه پيغمبر - مسجد شريف به شكل مستطيل است كه از چهار سوگرداگرد آن را محوطه سنگفرشى فراگرفته ودر وسط آن صحنى قرار دارد كه‏كف آن را با شن و سنگريزه مفروش ساخته‏اند و گرداگرد آن كوچه‏اى است ازسنگهاى تراش، و روضه مقدسه در جهت جنوب شرقى مسجد واقع شده‏است و منظرى عجيب و بى‏مانند دارد كه تصوير آن را نمى‏توان كرد.
بناى روضه مقدسه دايره‏اى شكل است و دور تا دور آن سنگهاى رخامى‏بديع و خوش‏تراش و عالى به كار برده شده است كه با وجود گذشت زمان‏بوى مشك و عطر از آن ساطع است.
در داخل روضه طيبه حوض رخامى كوچكى است كه در جهت جنوبى آن‏شكل محرابى وجود دارد و مى‏گويند خانه فاطمه (س) دختر پيغمبر در اين‏محل واقع بود، بعضى هم آنجا را محل قبر آن حضرت مى‏دانند و اللّه اعلم.
... قبله مسجد پيغمبر قبله قطعى است، چه شخص پيغمبر آن را درست كرده ونيز گفته‏اند جبرئيل آن را تعيين كرده، يا اينكه جبرئيل سمت آن را نشان داده‏و پيغمبر خودش ميزان كرده است... بهر جهت قبله اين مسجد قبله قطعى‏حقيقى است. در اوايل هجرت نماز بسوى بيت‏المقدس گزارده مى‏شد و پس‏از شانزده يا هفده ماه قبله بسوى كعبه تغيير يافت.
مزارات مدينه، بقيع - از جمله مشاهير متبركه مدينه بقيع الرقد است كه درطرف شرقى مدينه واقع شده و راه آن از دروازه مشهور باب‏البقيع است.وقتى از دروازه مزبور خارج مى‏شوى در دست چپ قبر صفيه دخترعبدالمطلب كه عمه پيغمبر و مادر زبيربن العوام بود ديده مى‏شود. روبروى‏قبر صفيه قبر ابوعبداللّه مالك بن انس است كه گنبد مختصرى هم دارد و درجلو آن قبر فرزند ارجمند پيغمبر «ابراهيم» واقع شده است كه گنبد سپيدى‏دارد و در طرف راست آن تربت عبدالرحمن بن عمر بن خطاب معروف به‏ابى شحمه و محاذى آن قبور عقيل بن ابى‏طالب و عبداللّه بن جعفر(ذوالجناحين) واقعه است. و در محاذات اين قبور مقبره‏اى است كه مى‏گويندقبور زنان پيغمبر در آن قرار دارد و پس از آن مقبره ديگرى از آن عباس عم‏پيغمبر و حسن بن على(ع) است كه گنبد بلند و محكمى دارد. اين مقبره دردست راست از دروازه بقيع واقع شده و هر دو قبر بزرگ و مقدارى از سطح‏زمين بالاتر مى‏باشد و روى آنها را تخته سنگهايى كه با منتهاى مهارت به‏وسيله صفحات زرد رنگ ترصيع شده، پوشانده است. قبور بسيارى ازمهاجرين و انصار و صحابه ديگر نيز در بقيع واقع شده و بيشتر آنها شناخته‏نيست.
قبا - ديگر از مشاهد متبركه مدينه قبا است كه در فاصله دو ميلى جنوب‏مدينه قرار دارد. راه بين قبا و مدينه از ميان نخلستانها مى‏گذرد و مسجدمعروفى كه به نص قرآن براساس تقوى بنيان‏گذارى شده در قبا واقع است.3اين مسجد به شكل چارگوش بنا شده و مناره سپيد بلندى دارد كه از دورپديدار است. در وسط مسجد محلى هست كه خوابگاه اشتر پيغمبر بوده، مردم‏تبركاً در آنجا نماز مى‏خوانند. در جهت جنوبى صحن مسجد محرابى هست‏كه بر روى مصطبه‏اى ساخته شده و نخستين جايى است از اين مسجد كه‏پيغمبر در آن ركوع كرده است.
حجرالزيت - ديگر از مشاهد متبركه خارج مدينه قبه حجرالزيت است.مى‏گويند از سنگى كه در اين محل بوده روغن زيتون از براى پيغمبر تراويده‏است. در قسمت شمالى اين قبه چاه بضاعه واقع است و جبل‏الشيطان هم كه‏روز جنگ احد شيطان از آن بانگ زد كه پيغمبر كشته شد در روبروى آن‏قرار دارد. بر لب خندقى كه پيغمبر در جنگ احزاب حفر كرده قلعه خرابه‏اى‏است معروف به حصن‏العزاب.
احد - ديگر از مشاهد متبركه مدينه احد است. پيغمبر فرموده «احد كوهى‏است كه ما را دوست دارد و ما آن را دوست داريم». اين كوه به اندازه يك‏فرسخ با مدينه فاصله دارد. قبور شهداى جنگ احد به محاذات كوه و درگرداگرد قبر حمزه عم پيغمبر واقع شده است.
در راه احد سه مسجد وجود دارد يكى به نام على‏بن ابيطالب(ع) و ديگرى به‏نام سلمان فارسى و سومى به نام مسجدالفتح كه سوره فتح قرآن در آن نازل‏شده است.
بسوى مكّه - از مدينه به عزم مكّه حركت كرديم و در نزديكى مسجدذى‏الحليفه كه پيغمبر از آنجا احرام بسته فرود آمديم. اين محل آخرين حدى‏است كه حجاج از راه مدينه در آنجا احرام مى‏بندند و در مسافت پنج ميلى‏مدينه نزديك وادى‏العقيق واقع شده است. من لباسهاى دوخته‏اى كه بر تن‏داشتم درآوردم و پس از غسل جامه احرام پوشيدم و دو ركعت نماز گزاردم‏و به تنهايى احرام بستم و تا شعب على(ع) لبيك‏زنان كوه و دشت و فراز ونشيب راه را طى مى‏كردم. همان شب به شعب على(ع) رسيديم و از آنجا به‏روحا رفتيم و از روحا به صفرا. از صفرا به بدر رفتيم. بدر همانجايى است كه‏خداوند بر وفق وعده خود پيغمبر را بر دشمنان پيروز كرد و صنا ديد4مشركين را از بيخ برانداخت. در بدر چشمه جوشنده آب روانى وجود دارد ومحل قليب كه كشتگان قريش را در آن افكندند اكنون به صورت باغى‏درآمده كه مدفن شهداى اسلام در پشت آن واقع است.
جبل‏الرحمه (كوه بخشايش) كه فرشتگان از آنجا به يارى سپاه اسلام آمدنددر طرف دست چپ بسوى الصفرا قرار دارد كه جبل‏الطبول (كوه كوسها) نيزمانند تلى از شن در روبروى آن امتداد يافته است و مردم آنجا معتقدند كه ازاين كوه شبهاى جمعه صداى طبل شنيده مى‏شود.
عريش يا خيمه‏گاه پيغمبر كه آن حضرت روز بدر از داخل آن با خداى خودراز و نياز داشت در دامنه جبل‏الطبول قرار داشته و ميدان كارزار نيز در جلوآن بوده است. نزديك نخلستان قليب مسجدى هست كه مى‏گويند جايگاهى‏بوده كه ناقه پيغمبر به زانو افتاده و خوابيده است.
از بدر به صحراى قاع‏البزواء رفتيم. حجاج مصر و مغرب از اين محل كه درنزديكى جحفه و پايين آن واقع است احرام مى‏بندند.
از رابغ سه روزه به خليص رفتيم و از خليص به عسفان، از عسفان به بطن مريا مرالظهران رفتيم. سبزى و ميوه را از اين محل به مكّه مى‏برند. از اينجا كه‏گذشتيم برق شوق و مسرت از اينكه به آرزوى خود رسيده‏ايم در دلهادرخشيدن گرفت، نزديك صبحگاه بود كه به شهر مكّه رسيديم و به زيارت‏خانه خدا يعنى محل زندى ابراهيم خليل و جايى كه پيغمبر ما از آنجا مبعوث‏گرديد نائل آمديم. از راه دروازه بنى‏شيبه وارد بيت‏الحرام شديم... كعبه راديديم كه چون عروسى زيبا و دلربا بر تخت حشمت و جلال تكيه داده ومهمانان خدا از هر سوى آن را در ميان گرفته بودند.
بعد از انجام طواف ورود و استلام حجر دو ركعت نماز در مقام ابراهيم به‏جاى آورده، در ميان باب و حجرالاسود كه موضع استجابت دعا است دست‏بر استار كعبه زديم و از آب زمزم كه موجب حديث پيغمبر خواص و آثارى برشرب آن مترتب است خورده، مراسم سعى بين صفا و مروه به جاى آورديم وآنگاه در خانه‏اى نزديك باب ابراهيم منزل كرديم.
شهر مكّه - شهرى است بزرگ، عماراتش به هم پيوسته كه در وسط وادى‏واقع شده و كوهها گرداگرد آن را فراگرفته‏اند، به‏طورى كه شهر از دور پيدانيست. كليه مناسك يعنى منى و عرفه و مزدلفه در قسمت شرقى واقع شده‏است.
مكّه سه دروازه دارد. باب‏المعلى كه در قسمت بالاى مكه واقع است وباب‏الشبيكه كه در پايين شهر قرار دارد، و باب‏الزاهر يا باب‏العمره هم ناميده‏مى‏شود. اين دروازه بر سر راه مدينه و مصر و شام و جده در مغرب شهرواقع شده. دروازه سوم باب‏المسفل است كه در جنوب شهر قرار دارد وخالدين وليد روز فتح مكه از اين دروازه وارد شده است.
شهر مكّه چنانكه در قرآن از زبان ابراهيم خليل آمده است در زمين‏لم‏يزرعى واقع شده اما از بركت دعاى آن حضرت هر قسم ميوه و هر نوع‏محصول طرفه‏اى از اطراف و نواحى به آن شهر كشانده مى‏شود. از ميوه‏ها كه‏من در آن شهر خوردم انگور و انجير و شفتالو و رطب آن در دنيا بى‏ماننداست... اجناس مختلف كه در نواحى دنيا به‏طور متفرق يافت مى‏شود در مكّه‏همه يكجا فراهم مى‏باشد.
مسجدالحرام - مسجدالحرام در وسط شهر مكّه واقع شده و محوطه بزرگى‏را فراگرفته، طول آن از شرق به غرب مطابق گفته ازرقى بيش از چهارصدذراع و عرض آن نيز همين اندازه است. كعبه در وسط مسجدالحرام قرارگرفته و منظرى بديع و زيبا دارد كه زبان از وصف و بيان آن قاصر است...سه شبستان مسجد به‏طورى ساخته شده كه در حكم شبستان واحدى به نظرمى‏رسد. اين مسجد چهارصد و نود و يك ستون مرمر دارد غير از ستونهاى‏گچى كه جزو دارالندوه بوده و بعدها به محوطه حرم اضافه گرديده است. اين‏قسمت داخل در شبستانى است كه در جانب شمال واقع شده و مقام و ركن‏عراقى در روبروى آن است. در امتداد ديوار اين شبستان مصطبه‏هايى درزير كمرهاى طاقى شكل ساخته‏اند و نسخه‏نويسان و مقريان5 و درزيان6 درآنها به كار اشتغال دارند. در ديوار شبستان مقابل هم از اين سكوها تعبيه‏شده ليكن قسمت فوقانى آنها مقوس و طاقى شكل نيست.
كعبه - بناى چارگوش كعبه در وسط مسجدالحرام نمايان است. ارتفاع آن ازسه جهت بيست و هشت ذراع و از جهت چهارم كه بين حجرالاسود و ركن‏يمانى باشد بيست و نه ذراع است. پهناى ديوار كعبه از ركن عراقى تاحجرالاسود پنجاه و چهار وجب و عرض ديوار مقابل آن (ركن يمانى - ركن‏شامى) نيز همان مقدار است. اما عرض دو ديوار ديگر در امتداد ركن عراقى‏تا ركن شامى و امتداد ركن يمانى تا حجرالاسود چهل و هشت وجب است.بيرون حجركه مبداء طواف از آنجا مى‏باشد صد و بيست وجب است.
بناى كعبه از سنگهاى سخت گندمگونى است كه با نهايت مهارت و استحكام‏روى هم قرار داده‏اند به‏طورى كه مرور دهور و گذشت زمان اثرى در آن‏بخشيده. در كعبه بين حجرالاسود و ركن عراقى واقع شده و از آن تا حجر ده‏وجب فاصله است كه آنجا را ملتزم مى‏نامند و محل استجابت دعا است.ارتفاع از سطح زمين يازده وجب و نيم و طول آن سيزده وجب و پهناى آن‏هشت وجب است. عرض ديوارى كه در بر آن نصب شده پنج وجب مى‏باشد.بازوها و عتبه7 فوقانى در به طرز هنرمندانه‏اى با ورق نقره پوشيده شده و دوحلقه نقره‏اى بزرگ روى در قرار دارد كه قفلى نيز بر آنها است.
روزهاى جمعه پس از اداى نماز و همچنين روز مولود پيغمبر در كعبه را بازمى‏كنند. مراسم افتتاح آن به طريق زير انجام مى‏گيرد: نخست يك كرسى‏منبر مانند چوبى را روى چهارچرخه‏اى تا پاى ديوار كعبه مى‏آورند و رئيس‏قبيله بنى‏شيبه روى آن رفته مفتاح كعبه را به دست مى‏گيرد، سدنه باپرده‏داران كعبه پرده در را كه برقع ناميده مى‏شود بلند مى‏كنند و رئيس پس‏از باز كردن در عتبه را مى‏بوسد و خود به تنهايى در اندرون كعبه رفته در رامى‏بندد، اين وضع به قدر مدت دو ركعت نماز طول مى‏كشد، آنگاه بنى‏شيبه‏هم به داخل مى‏روند و در را مى‏بندند و نماز مى‏گزارند و سپس در براى‏عموم باز مى‏شود. در اثناى مدتى كه اجراى اين مراسم ادامه دارد مردم بانهايت خضوع و خشوع در حالى كه دستها را به زارى و تضرع بلند كرده‏انددر برابر در كعبه ايستاده‏اند و به محض اينكه در باز مى‏شود بانگ تكبيربرمى‏دارند و اين دعا را مى‏خوانند: «اللهم افتح لنا ابواب رحمتك ومغفرتك يا ارحم الراحمين (اى خداى ارحم الراحمين درهاى بخشايش وآمرزش خود را به روى ما بگشاى).»
اندرون كعبه و ديوارهاى آن با قطعات رخامى الوان فرش شده و سه ستون‏بسيار بلند ساجى دارد. بين هر ستون با ستون ديگر چهار گام فاصله است واين ستونها در ميانه فضاى كعبه واقع شده‏اند.
از عجايب كارهاى خدا است كه وقتى در كعبه باز مى‏شود و اين همه مردم ازاقوام مختلف كه شماره‏شان را جز خدا كسى نمى‏داند به داخل آن مى‏ريزندمضيقه‏اى احساس نمى‏شود همه در آن، جا مى‏گيرند. ديگر از عجايب آنكه‏هرگز نه شب و نه روز اطراف كعبه از طواف‏كننده خالى نمى‏باشد، و ديگرآنكه كبوتران بيشمارى كه آنجا هستند يا مرغان ديگر هرگز روى كعبه‏نمى‏نشينند و از فراز آن پرواز نمى‏كنند و غالباً ديده مى‏شود كبوترى كه درفضاى حرم پرواز مى‏كند و همينكه به محاذات كعبه مى‏رسد راه خود را كج‏كرده بسوى ديگر مى‏رود.
ناودان مكّه و حجر - ناودان طلايى كعبه بر فراز ديوارى است كه روى حجرقرار دارد پهناى آن يك وجب و طول آن به مقدار دو ذراع از پايين نمايان‏است. زير ناودان كعبه محل استجابت دعا است. حجر قبر اسمعيل پيغمبراست، سنگ رخامى سبز رنگ به شكل محراب كه به سنگ مدور ديگرى ازهمين جنس متصل شده روى قبر قرار دارد. بزرگى اين دو سنگ كه داراى‏شكلى غريب و منظرى جالب مى‏باشد به اندازه يك وجب و نيم است. دركنار قبر اسمعيل در مجاورت ركن عراقى قبر مادر او هاجر واقع شده كه‏علامتى از رخام سبز مدور دارد. بزرگى علامت يك وجب و نيم و بين دوقبر هفت وجب فاصله است.
حجرالاسود - حجرالاسود شش وجب بالاتر از زمين قرار گرفته است به‏طورى كه آدم بلند قد براى بوسيدن آن بايد خم شود و آدم كوتاه بايد خود رابالا بكشاند. حجر از چهار قطعه سنگ به هم پيوسته تشكيل شده و مى‏گويندقرمطى لعنةاللّه عليه آن را شكسته است و نيز آورده‏اند كه شكننده آن كسى‏ديگر بود كه به ضرب گرزى آن را خرد كرد و به سزاى عمل به دست مردم‏كشته شد و به گناه او عده‏اى از مغربيان نيز مقتول گشتند.
ابتداى طواف از نزديك حجرالاسود است. طواف‏كننده پس از استلام حجركمى به عقب برمى‏گردد و آنگاه كعبه را در دست چپ خود قرار داده به طواف‏مى‏پردازد.
مقام - بين در كعبه و ركن عراقى محلى است به طول دوازده وجب و عرض‏شش وجب و ارتفاع تقريبى دو وجب كه مقام ابراهيم در آنجا بوده است وپيغمبر ما آن را به نقطه‏اى كه فعلاً مصلى مى‏باشد منتقل ساخته و محل مزبوربه صورت گودى حوضچه مانندى باقى مانده كه وقتى بيت را مى‏شويند آب‏در آن مى‏ريزد. اين محل از مواضع متبركه مكه است كه ازدحامى براى نمازگزاردن در آن رخ مى‏دهد و موقعيت آن بين در كعبه و ركن عراقى كمى‏متمايل به راست است و قبه‏اى نيز دارد كه زير آن شبكه آهنينى كارگذاشته‏اند و اين شبكه از خود مقام به اندازه‏اى كه انگشتهاى انسان بتواند به‏صندوق برسد انحراف دارد و پشت آن محلى هست كه دورش حرز كشيده‏اندو دو ركعت نماز طواف را در آنجا مى‏گزارند.
چاه زمزم - قبه زمزم روبروى حجرالاسود به فاصله بيست و چهار گام از آن‏واقع شده و مقام در طرف راست آن است. در قبه زمزم در جهت شرقى واقع‏شده و در داخل قبه سقاخانه مدورى ساخته شده كه پهناى آن يك وجب وعمق آن يك وجب و بلندى آن در حدود پنج وجب است و آن را پر از آب‏مى‏كنند و اطراف آن را مصطبه مدورى تعبيه كرده‏اند كه وضو سازندگان‏روى آن مى‏نشينند.
به دنبال قبه زمزم قبةالسراب است كه به عباس عم پيغمبر منسوب مى‏باشد ودر آن از قسمت شمال است. آب زمزم را با سبوهايى كه (دورق) ناميده‏مى‏شود در آن مى‏ريزند.
همچنين خزانه كتب و قرآنهاى حرم در اين قبه است و خزانه‏اى دارد كه‏مصحف زيد بن ثابت در اندرون صندوق چوبى بزرگى در آن حفظ مى‏شود.اين مصحف هجده سال پس از وفات پيغمبر نوشته شده و مردم در قحطى‏ها وسختى‏ها اين مصحف را درمى‏آورند و آن را در آستان كعبه و مقام ابراهيم‏گذارده با سرهاى برهنه به حال تضرع و دعا به آن مصحف و مقام توسل‏مى‏كنند و متفرق نمى‏شوند مگر آنكه رحمت و عنايت خدا شامل حالشان‏گردد.
درهاى مسجدالحرام - مسجدالحرام نوزده در دارد كه بيشتر آنها بر چند طاق‏گشوده مى‏شود مثلاً باب‏الصفا پنج طاق دارد كه سابقاً باب بنى مخزوم‏مى‏ناميدند و بزرگترين درهاى مسجد است و راه مسعى از آن مى‏باشد.مستحب است كسى كه به مكه مى‏آيد از باب بنى‏شيبه وارد مسجدالحرام‏بشود و پس از طواف از باب‏الصفا از ميان دو ستونى كه مهدى خليفه نصب‏كرده و راهى را كه پيغمبر بسوى صفا مى‏رفت مشخص مى‏گرداند خارج‏شود.
ديگر از درهاى مسجدالحرام باب اجيادالاصغر است كه دو طاق دارد، ديگرباب‏الخياطين كه آن هم دو طاق دارد و باب‏العباس كه سه طاق دارد و ديگرباب‏النّبى با دو طاق، باب بنى‏شيبه با سه طاق كه از طرف شمال در ركن‏ديوار شرقى روبروى در كعبه كمى متمايل به سمت چپ قرار دارد و آن همان‏باب بنى‏الشمس است.
ديگر در كوچكى است كه روبروى باب بنى‏شيبه واقع است و اسم مخصوصى‏ندارد. ديگر باب‏الندوه كه سه در به اين اسم خوانده شده، دو تا از آنها دريك رديف و سومى در ركن غربى دارالندوه مى‏باشد. دارالندوه اكنون‏بصورت مسجدى درآمده كه داخل حرم جزو آن است. ديگر از درهاى‏مسجدالحرام در كوچك تازه دارالعجله و باب‏السدره و باب‏العمره است كه‏هر كدام يك طاق دارند. باب‏العمره از زيباترين درهاى حرم است. ديگر باب‏ابراهيم كه يك طاق دارد و برخى از مردم آن را به ابراهيم خليل(ع) نسبت‏مى‏دهند در صورتى ك صحيح نيست بلكه اين در منتسب به ابراهيم الخوزى‏مى‏باشد كه يكى از ايرانيان بوده است.
ديگر باب‏الحروره كه دو طاق دارد و باب اجيادالاكبر با دو طاق، و نيز دو دردو طاقى ديگر هم به نام اجياد وجود دارد كه يكى متصل به باب‏الصفا است وبرخى اين دو در اخير از چهار درى را كه به نام اجياد خوانده مى‏شودباب‏الدقاقين مى‏نامند.
مسجدالحرام پنج مناره دارد. يكى روى ركن ابوقبيس نزديك باب‏الصفا وديگرى روى ركن باب بنى‏شيبه و سوم بر باب دارالندوه و چهارم بر ركن‏باب‏السدره و پنجم بر ركن الاجياد واقع شده است.
بر باب ابراهيم گنبد بزرگ بسيار مرتفعى ساخته شده كه غرايب گچ‏كاريهاى‏داخل آن خارج از حد وصف مى‏باشد. بيرون باب ابراهيم چاهى وجود داردبه نام چاه ابراهيم.
از مشاهد متبركه كه در اين حدود واقع شده يكى قبةالوحى است كه نزديك‏باب‏النبى است و اين قبه جزء خانه ام‏المؤمنين خديجه بوده است و داخل اين‏خانه قبه كوچكى وجود دارد كه محل تولد فاطمه عليهاالسلام مى‏باشد.
صفا و مروه - از باب‏الصفا كه يكى از درهاى مسجدالحرام است تا خود صفاهفتاد و شش گام فاصله است، پهناى صفا هفده گام است و چهارده پله دارد.پله آخرى مانند مصطبه‏اى مى‏باشد. از صفا تا مروه چهارصد و نود و سه گام‏و تا ميل‏الاخضر (ميل سبز) نود و سه گام و از ميل‏الاخضر تا دو ميل سبز(ميلان‏الاخضران) هفتاد و پنج گام و از دو ميل سبز تا مروه سيصد و بيست وپنج گام است.
مروه پنج پله و طاق بزرگى دارد و پهناى آن هفده گام است. ميل‏الاخضرستون سبز رنگى است كه سعى‏كننده وقتى بسوى مروه مى‏آيد اين ميل را بامناره‏اى كه بر ركن شرقى حرم است در دست چپ خود قرار مى‏دهد، دو ميل‏ديگر (ميلان‏الاخضران) دو ستون سبز رنگى است كه روبروى يكى از درهاى‏حرم خارج مى‏شود و ديگرى در روبروى آن قرار دارد و در فاصله بين‏ميل‏الاخضر با اين دو ميل هروله مى‏كنند.
فاصله صفا و مروه مسيلى است كه بازار بزرگى در آنجا احداث شده، در اين‏بازار حبوبات و گوشت و خرما و روغن و ميوه مى‏فروشند. حاجيان در حال‏سعى از ازدحامى كه بر اين دكانها موجود است در امان نيستند. در مكه غيراز بازار بزازها و عطارها كه نزديك باب بنى‏شيبه واقع شده بازارى بهتر ازبازار صفا وجود ندارد.
خانه عباس عموى پيغمبر بين صفا و مروه واقع شده واكنون به صورت‏رباطى است كه مجاورين در آن منزل مى‏كنند.
احرام كعبه - روز بيست و هفتم شهر ذيقعده استار كعبه را تقريباً به اندازه‏يك برابر و نيم بالاى آدمى از چهار سو فرا مى‏چينند تا دست به آن نرسد.اين عمل را احرام كعبه مى‏نامند و اين روز از ايام مهم مكه به‏شمار مى‏رودو در كعبه از آن روز تا انقضاى وقفه عرفه گشوده نمى‏شود.
شعاير حج - از نخستين روز ذيقعده كه فرا مى‏رسد هر بامداد و شامگاه، و دراوقات نماز، طبلها و بوقها زده مى‏شود و اين علامت فرا رسيدن موسم حج‏است. اين عمل تا روزى كه حجاج به عرفات مى‏روند ادامه مى‏يابد. هفتم‏ذيحجه خطيب ضمن خطبه‏اى پس از نماز ظهر مردم را با مناسك حج واعمال روز وقفه آشنا مى‏سازد. روز هشتم صبح زود بسوى منى مى‏روند.امراى مصر و شام و عراق و اهل علم آن شب را در منى به سر مى‏برند و ميان‏شاميان و عراقيان و مصريان بر سر افروختن شمعها همچشمى درمى‏گيرد. اماهميشه شاميان در اين امور سبقت مى‏جويند. روز نهم بعد از نماز صبح ازمنى از راه وادى محسر به عرفه مى‏روند وادى محسر را طبق سنت با هروله‏طى مى‏كنند. اين وادى حد ميان مزدلفه و منى است. مزدلفه زمين وسيعى درميان دو كوه است كه پيرامون آن آبدان‏ها و حوضها ساخته‏اند... از منى تإ ے ؛66ك‏ك‏طعرفه پنج ميل و نيز از منى تا مكه همين مقدار راه است. عرفه به نام «جمع»و «مشعرالحرام» نيز خوانده مى‏شود.
عرفات زمين وسيع پهناورى است كه كوههاى زياد در پيرامون آن واقع شده‏و منتهى‏اليه آن جبل‏الرحمه «كوه بخشايش» مى‏باشد و «موقف» در اين محل‏است. علمين كه حد بين حل و حرم مى‏باشد به اندازه يك ميل جلوتر ازعرفات و «بطن عرفه» در نزديكى علمين و كمى متمايل بسوى عرفه است.پيغمبر فرموده كه از «بطن عرفه» احتراز نموده و خود را از آن نگهدارند ومخصوصاً بايد در رفتن تأخير كرد تا آفتاب برافتد ليكن شترداران مردم راوادار مى‏كنند و با ترساندن از ازدحام جمعيت به راه مى‏كشانند و به بطن‏عرفه مى‏برند و حجشان را باطل مى‏كنند.
جبل‏الرحمه كه نام آن را آورديم در وسط بسيط «جمع» قرار گرفته و ازكوههاى ديگر مجزا است.
اعمال حج - بعد از غرب آفتاب حجاج حركت كردند و نزديك عشاى آخر به‏مزدلفه رسيده مطابق سنت رسول نماز مغرب و عشا را با هم به جا آورديم وپس از نماز صبح به منى رفتيم. سراسر مزدلفه موقف مى‏باشد مگر وادى‏محسر كه محل وقوف نيست و بايد به هروله آن را طى كرد.
بيشتر مردم سنگريزه‏ها را با خود از مزدلفه مى‏آورند و اين عمل مستحب‏است اما برخى ديگر طبق اجازه شارع از اطراف مسجدالخيف آنها را جمع‏مى‏كنند. در منى نخست رمى جمره عقبه شروع مى‏شود و آنگاه مراسم‏قربانى و اصلاح سر و صورت انجام مى‏گيرد و ممنوعات حج غير از زن واستعمال عطر در همان جا خاتمه مى‏يابد و اين دو مى‏ماند تا پس از طواف‏افاضه مى‏روند. رمى جمره عقبه نزديك طلوع آفتاب روز عيد قربان انجام‏مى‏شود. بعد از فراغت از اين مراسم و انجام قربانى و اصلاح سر و صورت‏براى طواف افاضه مى‏روند و برخى از مردم تا روز دوم عيد در همان جامى‏ مانند. در روز دوم نزديك زوال آفتاب مراسم رمى جمره عمل مى‏شود.جمره اول و دوم هر يك هفت عدد است كه در انجام آن طبق سنت به دعا مى‏پردازند. روز سوم پس از تكميل چهل و نه جمره به مكه مراجعت مى‏كنندولى برخى از مردم روز سوم را هم در آنجا مى‏مانند و جمره را تا هفتاد عددمى‏رسانند.
پوشش كعبه - روز عيد قربان پوشش كعبه را قافله مصرى به بيت مى‏آورد وآن را بر بام كعبه مى‏گذارند و قبيله بنى‏ شيبه رد روز سوم عيد مراسم‏مخصوص پوشاندن آن را اجرا مى‏كند. كسوه8 كعبه پوششى است از حريرسياه كه آستر كتانى دارد و در طراز بالايى آن به خط سپيد آيه «جعل اللّه‏الكعبة البيت الحرام قياماً» را نبشته است و در حاشيه اطراف نيز آياتى ازقرآن نقش است. رنگ اين پرده سياه و درخشان مى‏باشد. بعد از آنكه مراسم‏پوشانيدن آن انجام يافت دامن آن را از اطراف بالا مى‏زنند تا دست مردم‏بدان نرسد.
در اين ايام همه روزه در كعبه را براى عراقيان و خراسانيان و ساير مردمى‏ك با قافله عراق مى‏رسند باز مى‏كنند. و آنان پس از حركت قافله شام و مصرچهار روز ديگر در مكه مى‏مانند و صدقات فراوان بر مجاورين و ديگران‏تقسيم مى‏كنند و من خود شبى شاهد بودم كه در حين طواف به هر يك ازمجاورين و فقرا ك مى‏رسيدند چيزى از نقد يا جامه به او مى‏بخشيدند وحتى اتفاق افتاده كه آنان يكى از فقرا را در حال خواب ديده و در دهنش طلاو نقره گذاشته‏اند تا بيدار شده و من كه به سال 9 728 با قافله عراق حركت‏كردم از اين كارها زياد مى‏ديدم و آن سال از بس كه پول در مكه تقسيم‏ كردند نرخ طلا در بازار آن پايين آمد و اينقدر طلا در بازار ريخته بود كه‏صرافها مثقال طلا را به هجده درهم نقره خورد مى‏كردند.(18)»
بيستم ذيحجه ابن‏ بطوطه از مكه خارج مى‏شود و به بغداد مى‏رود و مجدداًدر سال 728 ه ق با كاروان عراقيان به مكه بازمى‏گردد. سالهاى 729 و 730ه ق را هم در مكه ماندگار مى‏شود و در اين سال (730 ه ق) از طريق دريا به‏يمن مى‏رود. در سال 732 ه ق بار ديگر به مكه بازمى‏گردد. پس از اين حج‏به هندوستان مى‏رود.


پى ‏نويس ‏ها
1- حدى سرود و آوازى است كه ساربانان عرب خوانند تا شتران تيزترروند. فرهنگ معين
2- لمس كردن، بسودن
3- اشاره است به آيه 108 سوره التوبه
4- مهترى، سرورى
5- كسانى كه آيات قرآن را به آواز خوانند
6- خياطان
7- آستانه در
8- كسوت، جامه
9- سفر بعدى ابن‏بطوطه به مكه

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 13 مهر 1391  9:21 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج / سفر نامه حجّ جلال آل احمد

سفر نامه حجّ جلال آل احمد
 
 

جلال آل احمد نويسنده، جامعه ‏شناس و محقق معاصر در سال 1302 ه ش درخانواده‏اى روحانى چشم به جهان گشود. تحصيلات ابتدايى و متوسطه را درتهران به انجام رساند و در سال 1325 تحصيلاتش را در دانشكده ادبيات به‏اتمام رساند. با گرايشهاى خاص سياسى فعاليت اجتماعيش را آغاز كرد، امابعدها از هرگونه وابستگى سياسى به احزاب و گروهها دورى جست و به كارتحقيق و تتبع، ترجمه و تأليف پرداخت و آثار او نيز به همه اين حوزه‏ها تعلق‏دارد. در زمينه ترجمه، آثار مهم فلسفى و ادبى زمانه‏اش را به فارسى‏برگرداند. در تحقيقات اجتماعى نيز تا دورافتاده‏ترين مناطق سركشيد و آثارباارزشى نگاشت. برخى از آثار مهم او عبارتند از: ترجمه دستهاى آلوده،نوشته سارتر، سرگذشت كندوها و اورازان- تات‏نشينهاى بلوك زهرا، سه‏مقاله، پنج مقاله، زن زيادى، سفر به ولايت عزرائيل، در خدمت و خيانت‏روشنفكران و خسى در ميقات.
در سال 1343 ه ش جلال آل احمد به زيارت خانه خدا رفت. حاصل اين سفريادداشتهاى روزانه اين سفر است كه با نام خسى در ميقات به چاپ رسيده‏ است. در اينجا بخشهايى از اين كتاب را نقل مى‏كنيم.

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 13 مهر 1391  9:22 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج / سفر نامه حجّ جلال آل احمد


خسى در ميقات

 


جمعه 21 فروردين 1343
پنج و نيم صبح راه افتاديم - از مهرآباد و هشت و نيم اينجا بوديم. هفت و نيم‏به وقت محلى. دسته ما 85 نفر است. بيست سى تايى بازارى، پانزده تايى‏مازندرانى، پنج شش تا سيد و آخوند و مداح و روضه‏خوان و ده تايى‏دهاتى‏هاى اطراف اراك كه فقط تركى مى‏دانند. و بيست تا زن و از ما:خواهرم و شوهرش «جواد» و يكى ديگر از شوهر خواهرهايم «محدث» ودايى پدرم. خودمان دسته‏اى ميان جمع. حمله‏دارمان اهل محل است. ازمريدهاى بابام بوده. ديگران را من واداشتم با او برويم. سابق شيروانى‏كوب‏بود. جوابى به ارادتى كه روزگارى كسى به پدر ورزيده. و عمله حمله‏دارى‏خود يارو است، با پسرش و يك آشپز با وردستش. به اين ترتيب گمان‏نمى‏كنم چيزى كم داشته باشيم.
شنبه 22 فروردين 43
مدينه
هشت و نيم صبح وارد شديم. در مدتى كه توى اتوبوس به انتظار حركت ازجده نشسته بوديم مى‏ديدم كه چقدر حمال فراوان است. و در آباديهاى وسطراه چقدر فقير.
ديده مى‏شود كه براى حج هيچ نوع تشكيلاتى از قبل فراهم نيست. امر حج رارها كرده‏اند به درمانده‏ترين - بدوى‏ترين - تعليمات نديده‏ترين - و فقيرترين‏لايه‏هاى اجتماعى. الان از ظهر گذشته. اما هنوز از الباقى مسافرهاى دسته ماخبرى نيست. حمله‏دارمان مى‏گويد مأموران سعودى نمى‏گذارند هيچ‏اتوبوسى از ساعت نه صبح به بعد زير آفتاب حركت كند. بايد صبر كنند تاغروب آفتاب. اين هم خب ديگرى از نظم - اما بيشتر بخاطر اتوبوس‏ها كه‏زير آفتاب جوش مى‏آورند و كمپانى لطمه مى‏بيند.
اول شب در مسجدالنبى، پس از نماز مغرب گشتى مى‏زدم. زير رواق مسجدگله به گله كسى وعظ مى‏كرد. يكى سليس و بليغ در مناقب رسول مى‏گفت.ديگرى با ريخت هندى و به عربى نسبتاً فصيح چيزى مى‏گفت در حدودچرنديات «غرب‏زدگى» كه ديدم عجب! مطلب آنقدر عوامانه بوده است كه‏واعظى در مدينه طرحش كند و لابد هر روز! و با چه زبانى حماسى. ثناياى‏بالاييش پيش آمده بود و لب‏ها به هم نمى‏آمد. اما از ايمان مى‏گفت و ازاسلام و اينكه در اتحادش چه خطرى براى عالم غرب هست. يارو روابطسازنده و مصرف‏كننده را فهميده بود و براى مردم توضيح مى‏داد.

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 13 مهر 1391  9:23 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج / سفر نامه حجّ جلال آل احمد

يكشنبه 23 فروردين 43


مدينه

 


تكليف روز عيد امشب معلوم خواهد شد. يعنى اعلام خواهند كرد كه ماه راديده‏اند يا نه، در «الندوه» اعلان كرده بود كه هر كه ماه را ديد به «رئيس‏محكمه شرع» خبر بدهد.
بزرگترين غبن اين سالهاى بى‏نمازى از دست دادن صبح‏ها بوده، با بويش، بالطافت سرمايش، با رفت و آمد چالاك مردم. پيش از آفتاب كه برمى‏خيزى‏انگار پيش از خلقت برخاسته‏اى، و هر روز شاهد مجدد اين تحول روزانه‏بودن از تاريكى به روشنايى. از خواب به بيدارى. و از سكون به حركت. وامروز صبح چنان حالى داشتم كه به همه سلام مى‏كردم. و هيچ احساسى ازريا براى نماز، يا ادا در وضو گرفتن. ديروز و پريروز هيچ باورم نمى‏شد كه‏اين منم و دارم عين ديگران يك ادب دينى را به جا مى‏آورم. دعاها همه‏بخاطرم هست و سوره‏هاى كوچك و بزرگ كه در كودكى از بر كرده‏ام. اماكلمات عربى بر ذهنم سنگينى مى‏كند. و بر زبانم. و سخت هم. نمى‏شودبسرعت ازشان گذشت. آنوقتها عين وردى مى‏خواندمشان و خلاص. ولى‏امروز صبح ديدم كه عجب بار سنگينى مى‏نهند بر پشت وجدان. صبح وقتى‏مى‏گفتم «السلام عليك ايها النبى» يك مرتبه تكان خوردم. ضريح پيش روبود و مردم طواف مى‏كردند و براى بوسيدن از سر و كول هم بالا مى‏رفتند وشرطه‏ها مدام جوش مى‏زدند كه از فعل حرام جلو بگيرند... كه يك مرتبه‏گريه‏ام گرفت و از مسجد گريختم.

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 13 مهر 1391  9:23 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج / سفر نامه حجّ جلال آل احمد

دوشنبه 24 فروردين


مدينه

 


صبح رفتم بقيع. آفتاب كه مى‏زد من اثر سنت را در خاك مى‏جستم. و قبل ازهمه اثر برادرم را. اما هيچ اثرى و علامتى. وقتى گور چهار امام شيعه و گورعثمان و زنان و فرزندان پيغمبر بى‏نشان افتاده، برادر من كيست؟ اكنون، ذره‏بى‏نشان خاكى درين سفره سنت. سراسر قبرستان تپه ماهور و خاكى - و خاك‏بدجورى نرم. و گله به گله تكه سنگ سياهى به زمين فرو رفته يا لاشه تكه‏مرمرى با گوشه‏اى از يك كاف كوفى كنارى افتاده. به علامت قبرى كه‏سنگش را شكسته‏اند و با خاك يكسان كرده. «وهّابى»ها. و چهل سال پيش‏وقتى به حكومت عربستان رسيدند. يعنى فقط به تعصب وهابى‏گرى چنين‏كرده‏اند؟
آخر هر گورى قبه و بارگاهى داشته، و حالا چنان عدالتى در مرگ و چنان‏مساواتى كه هرگز نديده بودم! يا شايد حضور قبر رجال مذاهب مختلف اسلام‏در يك جا در حكم شاهانى بوده كه در گليم محصور اين اقليم خاكى‏نمى‏گنجيده....؟ يا شايد مى‏خواسته‏اند جوار بارگاه پيغمبر هر بقعه‏اى را ازخودنمايى بازدارند....؟ آخر فاصله بقيع تا مسجد پيغمبر دويست متر هم‏نيست. نه... از اين سعوديها - آنهم در آن زمان - نمى‏شود سراغ چنين‏شعورى را گرفت. كسى كه اين تعبير و تفسيرها را بلد است عقلش به اين هم‏مى‏رسد كه به جاى گور اين همه بزرگان بناى يادبودى وسط بقيع بگذارد واسم همه ايشان را به ترتيب تاريخى تولد و مرگشان، بر سنگ بنا نقر كند.
چاره‏اى نيست جز اينكه بگوييم سعوديها لياقت اداره اين مشاهد را ندارند.و مدينه و مكه را بايد از زير نگين اين حضرات بيرون كشيد و دو شهربين‏المللى اسلامى اعلام كرد... مشغول به اين فكرها بودم و قدم مى‏زدم وياد برادرم افتاده بودم كه به چه خون دلى توانسته بود دور گور چهار امام رافقط سنگ‏چين كند و چه عكسها كه از ماجرا گرفته بود و چه گلى ك خود به‏دست خود ماليده بود و چه غيرمنتظره بود خبر مرگش كه در تهران به ما رسيدو آن روز من چه فحشى به پدرم دادم و چه كفرها كه نگفتم... مثل ديگران‏پاها را برهنه كرده بودم و خاك نرم اين گورستان عتيق را مى‏شكافتم ومى‏ديدم كه چهارده قرن سنت اسلامى در چنين خاكى اكنون راهبر به هيچ چيزنيست. آخر مردمى هستند و معتقدند و بگير كه مرده پرستند. اما من احمق ياتو سعودى بسيار عاقل! چه حق داريم مقدسات ايشان را با خاك يكسان كنيم‏كه زندگى روزانه آنهاست؟ آنكه از حقارت زندگى روزمره خود گريخته وبه اينجا آمده مى‏خواهد جلال ابديت را در زيبايى بارگاهى مجسم ببيند. به‏چشم سر ببيند. اين را تو بت‏پرستى بدان. اما با اساطير چه مى‏كنى؟ مگرنخوانده‏اى كه حتى موسى به ميقات رفت تا خدا را لمس كند؟ به چشم سرببيند... و آن وقت تو از او باج هم مى‏گيرى. از همين مرد بت‏پرست شيعه ياحنفى يا زيدى يا بهره‏اى كه به زيارت آمده. و تو مگر نكير و منكر مردمى؟يا دعوت جديدى آورده‏اى؟ قريش كه حاجبان آن خانه بودند با سپردن رسم‏حج به اسلام ايمان آوردند و تو اكنون ريزه‏خوار نعمت آنانى. و اگر اين‏چاههاى نفت ته بكشد كه تنها نردبان صعود تو بود از عربيت چادرنشين به‏حكومتى متعصب، نمى‏بينى كه محتاج اين خلايق حجاجى؟ و ببينم نفت‏زودتر ته مى‏كشد يا اين ادب هر ساله حج؟ اينها را حتماً مى‏دانى. امانمى‏بينى كه در اين اجتماع هر ساله چه نطفه‏اى نهفته است براى دنيايى بودن.براى حقارت‏ها را فراموش كردن و جزءها را در كل فراموش كردن.

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 13 مهر 1391  9:24 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج / سفر نامه حجّ جلال آل احمد

سه شنبه 25 فروردين 43


مدينه


فقط ايرانى‏ها هستند كه رفت و آمدشان به حجاز انحصارى است و از راه‏هوا. و عيب كار اين است كه در برگشتن حتى نمى‏توانند به عراق بروند. اگركسى بخواهد زيارتى هم از كربلا و نجف و يا شام بكند بايد بليط برگشتنش‏را فراموش كند و از نو بليط بخرد براى بغداد يا دمشق. صبح ناشتا راه افتادم‏بسمت احد. پياده «احد» ييلاق مانند مدينه است. پر از آب و آبادانى بعدرفتم به مسجدالنبى. معمولاً از باب‏السلام وارد مى‏شوم. بزرگتر است و رفت‏و آمد راحت‏تر. و قدمى دور تا دور رواق. و پلكيدن وسط كبوترها. طوافى‏هم دور ضريح. نسبتاً خلوت بود. گوشه و كنار حرم، مردم به انتظار نماز سرصف جا گرفته، و سخت مواظب اينكه كسى به گوشه سجاده‏شان نگاه چپ‏نكند. عجب تعلقى مى‏جويد اين آدميزاد. حتى در چنين سفرى. يعنى نفهميدم‏و پايم گوشه سجاده‏اى را برگرداند. يارو چنان زد پشت پايم كه درماندم چه‏كنم. فقط نگاهش كردم. پيرمردى بود و عرب نمى‏نمود و ذكرگويان تسبيح‏مى‏گرداند. اما در چشمش ددى نشسته. كه من خجالت كشيدم.
(آن زن هم اطاق ما... الان آمده، خوش و خوشحال كه سوغاتى خريده‏ام...ململ نازكى براى روى سر خريده. با نقش مكرر ورق‏هاى بازى... و لابدساخت ژاپن يا جابلقا. آن وقت سوغات از مدينه طيبه! چيزى بهش نگفتم.اما به خواهرم گفتم كه حاليش كند.)


چهارشنبه 26 فروردين


مدينه


حالا ديگر مسلم است كه سعوديها دوشنبه را اول ماه حج گرفته‏اند. پس‏چهارشنبه ديگر عيد است. يك روز اختلاف با شيعه. و همين چه بحثها كه‏نينگيخته. همه‏شان تصديق هم مى‏كنند چاره‏اى جز متابعت نيست و تكروى‏در حج معنى ندارد.
گويا جمعه حركت خواهيم كرد بطرف مكه. احرام پوشيده.

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 13 مهر 1391  9:24 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج

پنجشنبه 27 فروردين
مدينه


شش و نيم صبح راه افتادم. سر راه وسط «شارع‏العينيه» مردك سياهى (لابدافريقايى) تل انبارى لباس كهنه فرنگى را ريخته بود جلوش، و چيزى جارمى‏زد. و بهمان زودى دورش شلوغ بود. يكى از لباسها به دست يك مشترى‏بود كه معاينه مى‏كرد. زير و بالايش را لباس عروس مانند بود. با دامن ازعقب دراز و «ژوپون» سر خود، و زر و يراق در آن به‏كار رفته. گذشتم. درمحوطه «باب‏المصرى» بازار ينجه داير بود و بوى خوش گلش در هوا.دسته‏هاى بزرگ ينجه تازه رويهم چيده، و به ريسمانى از ساقه‏هاى بلندبسته، و هر كس يك بغل مى‏خريد و مى‏برد. لابد براى بزها. يا گوسفندهايى‏كه بايد قربانى كرد.
جوانكى دوچرخه سوار مى‏آمد كه از من بگذرد. پرسيدم كه راه مسجد فتح‏همين است؟ گفت «اى» و رفت.
مسجد فتح بر يك بلندى است. ناظر بر مسيلى كه «سلمان» خندق را در آن‏كند. آبى كه از احد سرازير مى‏شود مى‏پيچد پشت كوه سلع، و مى‏رود به‏غربى مدينه. و همين جا است كه زمين پست است و مسيل مانند است. و بركناره همين مسيل در دامن كوه مسجدهاى تاريخى آن واقعه چيده. پس ازفتح، مسجد سلمان. پس از آن مال ابوبكر و عمر و على و نيز مسجد زهرا. ومسجد ابوبكر بزرگترين آنها با سه طاق گنبدى و ايوانى. و آنها ديگر - غيراز مسجد سلمان - با پى‏هاى كوتاه و كلفت، و طاقى، و ايوانى. به اصراربدويت معمارى را در آنها حفظ كرده. و مسجد زهرا بى هيچكدام اينها. تنهاصفه‏اى زير آسمان، و دورش دست‏اندازى. و بر يك سمت محرابكى تاجهت قبله را بدانى.
عصر سرى زدم به باغهاى اطراف اين «باب‏العوالى». شرقى مدينه. و جنوب‏بقيع. و غم غروب. وبراى بار اول احساس غربت. و باز اينكه آخر به اين‏سفر آمده‏اى كه چه كنى؟ زيارت؟ عبادت؟ تماشا؟ سياحت؟ كشف؟... كه‏برگشتم به شهر.
صف نماز مغرب مدتها بود برچيده شده بود و مردم دسته دسته دور هم‏نشسته و باز همان وعاظ. يكيشان غيرعرب بود و به عربى كتابى وعظمى‏كرد. كه بدجورى ياد سعدى افتادم. ديگرى بر چارپايه‏اى نشسته وبلندگويى قوه‏اى در دست. اما صداى خودش شنيده مى‏شد. (گويا قوه تمام‏شده بود) كه درباره معارضه اسلام و فرنگ داد سخن مى‏داد.
ايضاً همان اباطيل «غرب‏زدگى» و ديگرى جوانكى با ريشى هنوز درنيامده‏و صدايى خراشيده (از بس داد زده بود) آرزوى وحدت اسلامى مى‏كرد.


جمعه 28 فروردين
هنوز مدينه


امروز ديگر زه زده‏ام. هى آب خوردن، و آب يخ هم، و نوعى رژيم پرتقال وآب ميوه. خواهرم مى‏گويد معده‏ات را خام كرده‏اى. حمله‏دارمان آمده كه آخرگفتم اينقدر پياده نرويد و از اين حرفها...
امشب بايد راه بيفتيم بسمت مكه. چهارصد كيلومتر راه با ماشين سرباز. ودر لباس احرام. و از هم الان دارند ماشين را بار مى‏زنند. كه آمده دم در، وهمه در جنب و جوشند.

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 13 مهر 1391  9:25 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج / سفر نامه حجّ جلال آل احمد

شنبه 29 فروردين


مكه


چهار و نيم صبح مكه بوديم. ديشب هشت و نيم از مدينه راه افتاديم. ويكراست آمديم. تنها با يك توقف در «رابغ» و يكى هم همان اوايل حركت‏در مسجد «حلفه» براى محرم شدن. در تاريكى شب. و نه آبى، نه مستراحى.و در شعاع نورافكن اتوبوس تطهيرى كرديم. لباس احرام را از مدينه پوشيده‏بوديم. و مراسم مسجد و بعد سوار شدن و آمدن. سقف آسمان بر سر و من‏هيچ شبى چنان بيدار نبوده‏ام و چنان هشيار به هيچى. زير سقف آن آسمان وآن ابديت. هر چه شعر كه از برداشتم خواندم - به زمزمه‏اى براى خويش - وهر چه دقيق‏تر كه توانستم در خود نگريستم تا سپيده دميد. و ديدم كه تنها«خسى» است و به «ميقات» آمده است و نه «كسى» و به «ميعادى» و ديدم‏كه «وقت» ابديت است، يعنى اقيانوس زمان. و «ميقات» هر لحظه‏اى. و هرجا و تنها با خويشتن. و دانستم كه آن زنديق ديگر ميهنه‏اى يا بسطامى چه‏خوش گفت وقتى به آن زائر خانه خدا در دروازه نيشابور گفت كه كيسه‏هاى‏پول را بگذار و به دور من طواف كن و برگرد. و ديدم كه سفر وسيله ديگرى‏است براى خود را شناختن. اينكه «خود» را در آزمايشگاه اقليم‏هاى مختلف‏به ابزار واقعه و برخوردها و آدمها سنجيدن و حدودش را به دست آوردن كه‏چه تنگ است و چه حقير است و چه پوچ و هيچ.


همان روز در بيت ‏الحرام


اين طور كه پيداست تا سال ديگر خود كعبه را هم از بتون خواهند كرد. به‏همان سبك مسجدالنبى. نه تنها «مسعاى» ميان «صفا» و «مروه» الان بدل‏شده است به يك راهرو عظيم و دو طبقه سيمانى، بلكه دور تا دور خانه‏دارند از نو يك شبستان چهارگوش و دو طبقه مى‏سازند تا شبستان دوره‏عثمانى را خراب كنند. درست است كه پاگرد (مطاف) دور خانه گسترده‏ترخواهد شد و جماعت بزرگترى - سه چهار برابر جماعت فعلى - دور حرم‏طواف خواهد توانست كردن، اما تمام حرف بر سر اين تخته‏هاى سيمان است‏كه روى پايه‏هاى بتونى مى‏چسبانند و ده برو بالا... اين سنگ خاراى نجيب‏و زيبا دم دست افتاده، و آن وقت مدام سيمان و قالب سيمانى. اين‏طور كه‏پيدا است از شبستان قديمى فقط دو سه تا مناره‏اش را حفظ خواهند كرد. كف‏مطاف دور كعبه را با مرمر پوشانده‏اند. دايره‏هاى درون هم. در سعى ميان‏صفا و مروه جماعت بيشتر بود و در طواف كمتر. (الان در طبقه دوم شبستان‏جديد نشسته و دارم قلم مى‏زنم) و از اين بالا كعبه درست نصف آن چيزى‏مى‏نمايد كه گمان مى‏كرده‏اى. آن بنده خدايى كه معمار اين شبستان جديدبوده گويا متوجه نبوده كه وقتى نسبت‏ها را به هم زدى مفهوم معمارى راعوض كرده‏اى. كعبه در همان قد و قامت سابق مانده. اما شبستان را دو برابروسيع كرده‏اند و بلند و آيا صلاح هست كه خود كعبه را هم دست بزنند؟ وبلندتر و بزرگتر؟ و لابد از بتون بسازند؟


همان روز شنبه


مكه


اين سعى ميان «صفا» و «مروه» عجب كلافه مى‏كند آدم را. يكسر برت‏مى‏گرداند به هزار و چهارصد سال پيش. به ده هزار سال پيش. با«هروله»اش (كه لى‏لى كردن نيست، بلكه تنها تند رفتن است) و با زمزمه‏بلند و بى‏اختيارش، و با زير دست و پا رفتن‏هايش، و بى«خود»ى مردم، ونعلين‏هاى رها شده كه اگر يك لحظه دنبالش بگردى زير دست و پا له‏مى‏شوى، و با چشم‏هاى دو دو زنان جماعت، كه دسته دسته به هم زنجيرشده‏اند، و در حالتى نه چندان دور از مجذوبى مى‏دوند، و چرخهايى كه پيرهارا مى‏برد، و كجاوه‏هايى كه دو نفر از پس و پيش به دوش گرفته‏اند ،و با اين‏گم شدن عظيم فرد در جمع. يعنى آخرين هدف اين اجتماع؟ و اين سفر...؟شايد ده هزار نفر، شايد بيست هزار نفر، در يك آن يك عمل را مى‏كردند. ومگر مى‏توانى ميان چنان بيخودى عظمايى به سىِ خودت باشى، و فرادا عمل‏كنى؟ فشار جمع مى‏راندت. شده است كه ميان جماعتى وحشت‏زده، و درگريز از يك چيزى، گير كرده باشى؟ بجاى وحشت «بيخودى» را بگذار وبجاى گريز «سرگردانى» را، و پناه جستن را. در ميان چنان جمعى اصلاًبى‏اختيار بى‏اختيارى. و اصلاً «نفر» كدام است؟ و فرق دو هزار و ده هزارچيست؟... يمنى‏ها چرك و آشفته موى با چشم‏هاى گود نشسته، و طنابى به‏كمربسته، هر كدام درست يك يوحنّاى تعميدى كه از گور برخاسته. و سياه‏هادرشت و بلند و شاخص، كف بر لب آورده و با تمام اعضاى بدن حركت‏كنان.و زنى كفش‏ها را زير بغل زده بود و عين گمشده‏اى در بيابانى، ناله‏كنان‏مى‏دويد. و انگار نه انگار كه اينها آدميانند و كمكى از دستشان برمى‏آيد. وجوانكى قبراق و خنداق تنه مى‏زد و مى‏رفت. انگار ابلهى در بازارآشفته‏اى. و پيرمردى هن‏هن‏كنان درمى‏ماند و تنه مى‏خورد و به پيش رانده‏مى‏شد. و ديدم كه نمى‏توانم نعش او را زير پاى خلق افتاده ببينم. دستش راگرفتم و بر دست‏انداز ميان «مسعى» نشاندم، كه آيندگان را از روندگان جدإ ے ؛آآك‏ك‏طمى‏كند.
نهايت اين بيخودى را در دو انتهاى مسعى مى‏بينى، كه اندكى سربالا است وبايد دور بزنى و برگردى. و يمنى‏ها هر بار كه مى‏رسند جستى مى‏زنند وچرخى، و سلامى به خانه، و از نو... كه ديدم نمى‏توانم. گريه‏ام گرفت وگريختم. و ديدم چه اشتباه كرده است آن زنديق ميهنه‏اى يا بسطامى كه نيامده‏است تا خود را زير پاى چنين جماعتى بيفكند. يا دست‏كم خودخواهى خودرا... حتى طواف، چنين حالى را نمى‏انگيزد. در طواف به دور خانه، دوش به‏دوش ديگران به يك سمت مى‏روى. و به دور يك چيز مى‏گردى ومى‏گرديد. يعنى هدفى هست و نظمى. تو ذره‏اى از شعاعى هستى به دورمركزى. پس متصلى. و نه رها شده. و مهمتر اينكه در آنجا مواجهه‏اى در كارنيست. دوش به دوش ديگرانى نه روبرو. و بيخودى را تنها در رفتار تندتنه‏هاى آدمى مى‏بينى، يا از آنچه به زبانشان مى‏آيد مى‏شنوى. اما در سعى،مى‏روى و برمى‏گردى. به همان سرگردانى ك «هاجر» داشت. هدفى در كارنيست. و درين رفتن و آمدن آنچه براستى مى‏آزاردت مقابله مداوم باچشمها است، يك حاجى در حال «سعى» يك جفت پاى دونده است يا تندرونده، و يك جفت چشم بى«خود». يا از «خود» جسته يا از «خود» به دررفته. و اصلاً چشمها، نه چشم، بلكه وجدانهاى برهنه. يا وجدانهايى كه درآستانه چشمخانه‏ها نشسته و به انتظار فرمان كه بگريزند. و مگر مى‏توانى‏بيش از يك لحظه به اين چشمها بنگرى؟ تا امروز گمان مى‏كردم فقط درچشم خورشيد است كه نمى‏توان نگريست. اما امروز ديدم كه به اين درياى‏چشم هم نمى‏توان... كه گريختم. فقط پس از دو بار رفتن و آمدن. براحتى‏مى‏بينى كه از چه صفرى چه بى‏نهايتى را در آن جمع مى‏سازى و اين وقتى‏است كه خوش‏بينى. و تازه شروع كرده‏اى. وگرنه مى‏بينى كه در مقابل چنان‏بى‏نهايتى چه از صفر هم كمترى. عيناً خسى بر دريايى، نه، در دريايى از آدم.بل كه ذرّه خاشاكى، و در هوا. به صراحت بگويم. ديدم دارم ديوانه مى‏شوم.چنان هوس كرده بودم كه سرم را به اولين ستون سيمانى بزنم و بتركانم... مگركور باشى و «سعى» كنى.
از «مسعى» كه درآمدى بازار است. تنگ به هم چسبيده. گوشه‏اى نشستم وپشت به ديوار «مسعى»، داشتم با يكى از اين «كولا»ها رفع عطش مى‏كردم‏و به چيزى كه جايى از يك فرنگى خوانده بودم، به قضيه «فرد» و «جماعت» مى‏انديشيدم.

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 13 مهر 1391  9:26 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها