0

همدلي شوهرم، مشكلاتم را كم مي‌كند

 
samsam
samsam
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 50672
محل سکونت : یزد

همدلي شوهرم، مشكلاتم را كم مي‌كند

 

 
مهشيد ـ الف زني 42 ساله است كه در زندگي سختي‌هاي زيادي كشيده و دشوارترين و تلخ‌ترين تجربه او دو سال ماندن در زندان است، آن هم به گفته خودش به گناه ناكرده و به خاطر پيشامدي ناخواسته. او در گفت‌وگويي كوتاه، داستان زندگي‌اش را تعريف كرده است.

 

چطور شد به زندان افتادي؟

ـ ماجرا مال 13 سال قبل است. من 20 سال داشتم كه با پسرخاله‌ام ازدواج كردم. او آن موقع دارايي زيادي نداشت اما با تلاش زياد مغازه‌اي خريد و بنگاه معاملات املاك راه انداخت. بعد به سرش زد خودش هم ساخت و ساز كند اما چون پولش نمي‌رسيد از چند نفر به عنوان مشاركت در ساخت پول گرفت و به همه‌شان هم چك داد. البته چك‌ها به نام من بود. خلاصه اين‌كه در اين كار ضرر كرد و دار و ندارش را از دست داد و بعد هم شاكيان چك‌ها را به اجرا گذاشتند و من به زندان افتادم.

شوهرت براي آزاد كردن تو كاري نكرد؟

ـ اول از همه مغازه را فروخت اما اين كافي نبود چون غير از آنهايي كه مشاركت در ساخت داشتند، ما به مصالح‌فروش و بنا و خلاصه همه‌كس بدهكار بوديم. من دو سال در زندان ماندم تا اين‌كه آخرين طلبكار هم پولش را گرفت البته نه همه‌اش را. شوهرم با آنها صحبت كرده و به هركدام فقط اصل پولشان را داده و براي سود رضايت گرفته بود.

دو سال زندان چطور گذشت؟

ـ اين‌كه گفتن ندارد. معلوم است زندان چقدر زجرآور است. آدم اگر جرم و گناهي كرده باشد پيش خودش مي‌گويد دارم تاوان پس مي‌دهم اما يكي مثل من كه هيچ تقصيري ندارد، واقعا برايش سخت است.

از اين‌كه شوهرت باعث شد تو به زندان بيفتي، چه احساسي داشتي؟

ـ شوهرم مقصر نبود او كه از عمد اين كارها را نكرده بود. زيرورو شدن قيمت مسكن و چند مشكل ديگر و گير كردن كارها در روال اداري دست به دست هم دادند تا حسن ورشكسته شود. درست است كه حبس را من كشيدم اما او هم كمتر از من زجر نديد. تمام آن دو سال خودش را به آب و آتش زد تا زندگي‌مان را نجات بدهد.

آن زمان بچه نداشتيد؟

ـ هنوز هم نداريم. يعني به خاطر بعضي مشكلات نمي‌توانيم بچه‌دار شويم. يك بار خواستيم حضانت يكي از پرورشگاهي‌ها را بگيريم كه به خاطر مشكل زندان من قبول نكردند.

بعد از آزادي چه اتفاقي برايت افتاد؟

ـ از همان روزي كه آزاد شدم، به حسن قول دادم پا به پايش كار مي‌كنم تا هرچه را كه از دست داده‌ايم، دوباره به دست بياوريم اما اين حرف گفتنش آسان است. بعد از يك ماه فهميدم مشكل كليه پيدا كرده‌ام. من هيچ وقت سركار نرفته بودم و تازه قصد داشتم شغلي براي خودم پيدا كنم، اما آن درد لعنتي نگذاشت.

مشكل خانه نداشتيد؟ شوهرت آن زمان چه كار مي‌كرد؟

ـ ما از همان اول طبقه بالاي خانه پدرشوهرم زندگي مي‌كرديم و خدا را شكر از اين نظر مشكلي نداشتيم. شوهرم هم در بنگاه يكي از دوستانش مشغول شده بود و خرج خورد و خوراك‌مان درمي‌آمد. اما ديگر آن رفاه و آسايش قبلي را نداشتيم. آدم وقتي مالي را از دست مي‌دهد، هميشه حسرتش را مي‌كشد ما هم مي‌خواستيم دوباره پيشرفت كنيم اما نشد.

چرا نشد؟

ـ من آن اوايل نتوانستم سركار بروم. يك سال بعد از آزادي‌ام هم پدرشوهرم فوت كرد و خواهرها و برادران حسن، خانه را فروختند تا سهم ارثشان را بگيرند. ما با سهم خودمان فقط توانستيم جاي كوچكي در فرديس كرج بخريم. شوهرم هر روز به تهران مي‌رفت و مي‌آمد تا اين‌كه در يك تصادف در جاده انديشه حسابي صدمه ديد و شش ماه خانه خوابيد چون هردوپايش شكست. از آن به بعد همه چيز خراب‌تر شد.

در اين مدت زندگي‌تان را چطور تامين مي‌كرديد؟

ـ ديگر چاره‌اي نبود جز اين‌كه من سركار بروم. در يك شيريني‌پزي در كرج مشغول شدم. من از قبل چيزهايي بلد بودم و آنجا كاملا حرفه‌اي شدم. بعد هم كه شوهرم توانست راه برود، در يكي از بنگاه‌هاي فرديس مشغول شد.

الان چه كار مي‌كنيد؟

من هنوز در كار شيريني‌پزي هستم. البته در تهران. شوهرم هم ماشين خريده و با آن مسافركشي مي‌كند. هر روز صبح مرا به سركارم مي‌رساند و در تهران مسافر جا به جا مي‌كند. آخر وقت هم دنبالم مي‌آيد. ما با هم همراهي و همدلي داريم و همين هم باعث مي‌شود هر سختي‌اي را بتوانيم تحمل كنيم.

مريم عفتي

 
جمعه 6 مرداد 1391  1:54 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها