متهم هستي شوهر سابق خواهرت را به قتل رساندهاي، قبول داري؟
بله قبول دارم. البته قصد كشتن او را نداشتم و مرگش يك اتفاق بود. اما با چاقويي كه من به سمتش پرت كردم او زخمي شد و بعد هم مرد.
چرا اينكار را كردي؟
نميخواستم اينكار را بكنم. ميخواستم با او حرف بزنم كه به سمتم حمله كرد. من هم براي اينكه كتك نخورم چاقو را جلوي خودم گرفتم كه وارد بدنش شد و اين اتفاق افتاد.
اختلافتان چه بود؟
ما با هم درگيري نداشتيم. او خواهرم را اذيت ميكرد و كاري كرده بود كه آبروي ما برود.
چه كرده بود؟
خواهرم را طلاق داده بود بدون اينكه به ما بگويد. وقتي متوجه شديم كه ديگر كاري از دست ما بر نميآمد.
چرا از شوهرخواهرت گلهمند بودي؟ خواهرت ميتوانست موضوع را به شما بگويد. او خودش آن را از شما پنهان كرده بود.
مردها نبايد احساساتي شوند، آنها بايد عاقلانه فكر كنند. زنها احساساتي هستند و زود عصباني ميشوند به همينخاطر هم نميشود زياد در اين مورد به آنها اعتماد كرد. خواهرم عصباني شده و درخواست جدايي كرده بود. شوهرش كه نبايد اين پيشنهاد را قبول ميكرد يا حداقل بايد موضوع را به ما ميگفت تا ما فكري ميكرديم. اما او به جاي اين كه از پدرومادرم كمك بگيرد خواهرم را طلاق داده و حضانت بچهاش را هم گرفته بود.
خواهرت بعد از جدايي كجا زندگي ميكرد؟
وقتي جدا شد به شهرمان آمد و گفت از اين به بعد بايد در خانه پدر زندگي كند. ما شوكه شديم. اصلا نميدانستيم چه اتفاقي افتاده است. خواهرم گفت شوهرش گفته ديگر نميتواند به اين وضعيت ادامه دهد و بعد از چند روز هم او را طلاق دادهاست.
يعني خواهرت به اين جدايي رضايت نداشته است؟
طلاقشان توافقي بوده است، اما خواهرم ميگفت پيشنهاددهنده شوهرش بوده است. حتي زماني كه خواهرم به او گفته نميتواند بچه را نگهدارد و درخواست كرده شوهرش براي نگهداري بچه به او پول بدهد شوهرش حضانت بچه را هم گرفته و گفته دوست ندارد با همسرش در ارتباط باشد. خواهرم ماهي يكبار به تهران ميآمد و فرزندش را ميديد.
بعد از اين جدايي، با شوهرخواهرت صحبت نكرديد تا شايد بشود آنها را آشتي داد؟
او حاضر نبود با ما صحبت كند. ميگفت ديگر كاري با ما ندارد. از همان ابتدا هم زياد از ما خوشش نميآمد و كمتر به خانه پدرمان ميآمد.
چطور نقشه قتل او را كشيديد؟
نقشهاي در كار نبود. من و برادرم براي كار ديگري به تهران آمده بوديم كه اين اتفاق افتاد.
براي چه كاري به تهران آمديد؟
ماشين من خراب شده بود. در شهرخودمان تعميركار خبره نبود كه درستش كند. آخر يك تعميركار گفت در تهران كسي را ميشناسد كه ميتواند آن را درست كند. با سختي زياد ماشين را به تهران آورديم و به تعميرگاه برديم و مجبور شديم مدتي طولاني در تهران بمانيم.
مگر تعمير ماشين چقدر طول ميكشيد كه تو و برادرت مدتها در تهران مانديد؟
تعميركار گفت يك هفته كار دارد و ماشين بايد بخوابد. من هم مجبور بودم قبول كنم. چارهاي نداشتم. بايد اينكار را ميكردم.
اين مدت را كجا و چطور گذراندي؟
در اين مدت كاري نداشتم انجام بدهم و با برادرم تصميم گرفتيم به سراغ شوهرخواهرمان برويم و از او بخواهيم برايمان كاري پيدا كند كه اين حادثه اتفاق افتاد.
چرا ميخواستيد برايتان كار پيدا كند؟ مگر او خواهرتان را طلاق نداده بود؟
درست است كه خواهرمان را طلاق داده بود، اما ما سالها با هم فاميل بوديم. او پدر خواهرزاده ما بود. نميتوانستيم ناديده بگيرمش. فكر ميكرديم او هم نسبت به ما همين حس را دارد.
چطور و كجا او را ديديد؟
ميخواستيم به خانهاش برويم كه او را در كوچه ديديم. داشت با پسرش به خانه ميرفت.
چرا درگير شديد؟
درگيري را من درست نكردم.او خودش به سمت من حمله كرد و مجبور شدم از خودم دفاع كنم.
يعني قبل از اينكه تو حرفي به او بزني حمله كرد؟
ميخواستم از او خواهش كنم برايم كاري پيدا كند تا مدتي كه در تهران هستم بيكار نباشم و درآمدي به دست آورم. وقتي جلو رفتم و به او سلام كردم عصباني شد و با عصبانيت جواب من را داد و فحاشي كرد و به من گفت از او دور شوم.
چرا اينكار را كرد؟
نميدانم، شايد به اين خاطر كه فكر ميكرد من به خاطر خواهرم سراغ او رفتهام و ميخواهم با او دعوا كنم به همين خاطر هم پرخاشگري كرد. من هم آنقدر عصباني شدم كه نتوانستم خودم را كنترل كنم و با او درگير شدم.
چرا با چاقو او را زدي؟
نميخواستم بزنم. وقتي به من حمله كرد و نتوانستم از خودم دفاع كنم چاقو را بيرون كشيدم تا او بترسد و عقب برود. نميدانم چه شد كه چاقو وارد بدنش شد.
متوجه شدي كه او چاقو خورده است؟
بله.
پس چرا فرار كردي؟
خيلي ترسيدم. اصلا نميدانستم چه كردهام، البته اول متوجه نشدم چه شده است. فكر كردم زمين خورده و بلند شده است. بعد كه برادرم گفت چرا خوني هستي فهميدم چه اتفاقي افتاده است.
مگر ميشود به كسي چاقو بزني و بعد متوجه هم نشوي؟
وقتي من فرار كردم شوهرخواهرم دنبال من دويد، به همين خاطر هم فكر نكردم زخمي شده است. فكر ميكردم كمي خراش برداشته و چيز مهمي نيست.
كي متوجه شدي او فوت كردهاست؟
يك روز بعد بود كه با خواهرم تماس گرفتند و گفتند شوهرش كشته شده است و گفتند قاتل هم ما هستيم.
چطور بازداشت شديد؟
در خانه بوديم كه آمدند و ما را گرفتند. البته قصد فرار هم نداشتيم. بالاخره بايد خودم را تسليم ميكردم.
برادرت در اين قتل چه نقشي داشت؟
او هيچكاره بود. ما فقط با هم بوديم و چون كنار هم بوديم او را گرفتند و گفتند متهم به معاونت در قتل است. در حالي كه او اصلا كاري نكرده بود و درجريان هم نبود.
اوليايدم براي تو درخواست قصاص كردهاند و دادگاه هم بعد از شور اعلام كرد تو مجرم هستي و به قصاص محكوم شدهاي. فكر ميكني با اين حكم آيندهاي داري؟
كاري كه كردم خيلي بد است و من اصلا فكر نميكنم آينده خوبي داشتهباشم.خيلي نگران و ناراحتم. آنها حق دارند درخواست قصاص كنند. كارم خيلي بد بود. من بيشتر از همه شرمنده خواهرزادهام هستم. درگيري من با پدر او جلوي چشمان اين پسر بچه بود و خيلي نگران او هستم و نميدانم بايد چطور از او عذرخواهي كنم. من خواهرزادهام را خيلي دوست داشته و دارم و شرمنده او هستم. ايكاش ميشد جوري بتوانم جبران كنم. از مرگ خيلي ميترسم. درست زماني كه فكر ميكردم بايد ازدواج كنم و خانواده تشكيل دهم، گرفتار شدم و سرم را بالاي دار ميبينم. اميدوارم بتوانم رضايت بگيرم. اوليايدم به مابدي نكرده بودند و اختلاف من با شوهرخواهرم بود. اميدوارم آنها حرفم را قبول كنند كه قتل غيرعمد بود و من را ببخشند و از اين كابوس زجرآور اعدام نجاتم دهند.