ديوان حافظ غزل270
ديوان حافظ
غزل 270
درد عشقی کشيدهام که مپرس
زهر هجری چشيدهام که مپرس
گشتهام در جهان و آخر کار
دلبری برگزيدهام که مپرس
آن چنان در هوای خاک درش
میرود آب ديدهام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنيدهام که مپرس
سوی من لب چه میگزی که مگوی
لب لعلی گزيدهام که مپرس
بی تو در کلبه گدايی خويش
رنجهايی کشيدهام که مپرس
همچو حافظ غريب در ره عشق
به مقامی رسيدهام که مپرس
پاسخ به: ديوان حافظ غزل270
شنيدني است اشعار حافظ