0

لحظه های عاشقانه

 
azadeh_69
azadeh_69
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : بهمن 1388 
تعداد پست ها : 649
محل سکونت : اصفهان

لحظه های عاشقانه

زن نصف شب از خواب بیدار می‌‌شود و می‌‌بیند که شوهرش در رختخواب نیست، ربدشامبرش را می‌‌پوشد و به دنبال او به طبقه ی پایین می‌‌رود،و شوهرش در آشپزخانه نشست بود در حالی‌ که یک فنجان قهوه هم روبرویش بود . در حالی‌ که به دیوار زل زده بود در فکری عمیق فرو رفته بود...

زن او را دید که اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و قهوه‌اش را می‌‌نوشید...

زن در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد آرام زمزمه کرد : "چی‌ شده عزیزم؟ چرا این موقع شب اینجا نشستی؟"

شوهرش نگاهش را از قهوه‌اش بر می‌‌دارد و میگوید : هیچی‌ فقط اون موقع هارو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات می‌‌کردیم، یادته؟

زن که حسابی‌ تحت تاثیر احساسات شوهرش قرار گرفته بود، چشم‌هایش پر از اشک شد ا گفت: "آره یادمه..."

شوهرش به سختی‌ گفت:

_ یادته که پدرت ما رو وقتی‌ که رو صندلی عقب ماشین بودیم پیدا کرد؟

_آره یادمه (در حالی‌ که بر روی صندلی‌ کنار شوهرش نشست...)

_یادته وقتی‌ پدرت تفنگ رو به سمت من نشون گرفته بود و گفت که یا با دختر من ازدواج میکنی‌ یا ۲۰ سال می‌‌فرستمت زندان ؟!

_آره اونم یادمه...
مرد آهی می‌‌کشد و می‌‌گوید: اگه رفته بودم زندان الان آزاد شده بودم.....

پل ارتباطی:     azadeh_mail@yahoo.com 

 

             
       هرگز بر روی زمین با ناز راه مرو که تو نمی توانی زمین را بشکافی و قامتت به بلندی کوه ها نخواهید رسید.

    قران کریم         

 

 

پنج شنبه 8 مهر 1389  2:00 AM
تشکرات از این پست
ravabet_rasekhoon iman_karbala
mamas_5924
mamas_5924
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1388 
تعداد پست ها : 271
محل سکونت : فارس
پنج شنبه 8 مهر 1389  8:27 AM
تشکرات از این پست
azarian2010
azarian2010
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1389 
تعداد پست ها : 809
محل سکونت : بروجن

پاسخ به:لحظه های عاشقانه

کلی انرژی گرفتیم

پنج شنبه 8 مهر 1389  8:55 AM
تشکرات از این پست
golabi
golabi
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : بهمن 1388 
تعداد پست ها : 1176
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:لحظه های عاشقانه

ممنون

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
پنج شنبه 8 مهر 1389  11:25 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها