0

حکایات عبرت آموز

 
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

حکایات عبرت آموز

نگاهدارى زبان

 

 

عثمان بن عيسى مى‏گويد : خدمت حضرت ابوالحسن عليه‏السلام بودم كه مردى به آن جناب گفت : به من توصيه‏اى بنما ، حضرت فرمودند : زبانت را نگهدار تا عزيز باشى و مهار خود را به دست مردم مده تا از خوارى و ذلّت دور بمانى.


 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
جمعه 29 مرداد 1389  9:28 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:حکایات عبرت آموز

سعادت ابدى


در كتاب « اسرار معراج » اين حديث بسيار مهم و جالب و حيرت‏آور را مى‏خوانيم : در زمان رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در شهر مدينه ، شخصى بود بسيار ظاهر الصلاح ، به طورى كه كسى در حق او در هيچ موردى ، گمان سوء و ظن خلاف نداشت .
شايد بسيارى از مردم در برخورد با او از وى طلب دعا مى‏كردند ، ولى او بدون توجه به ظاهر آراسته خويش ، در بعضى از شب‏ها به خانه مردم مدينه ، دستبرد مى‏زد ! !
شبى براى دزدى از ديوار خانه‏اى بالا رفت ، اثاث زيادى در آن خانه بود و در ميان خانه به غير از يك زن جوان تنها كسى نبود ، عجيب خوشحال شد كه امشب علاوه بر به چنگ آوردن مال فراوان ، در رختخواب عيش و عشرت هم شركت خواهم كرد .
همان طور كه در دل تاريكى بر سر ديوار ، منظره فريبنده اثاث خانه و چهره دلرباى زن را مى‏نگريست ، به فكر فرو رفت : دزدى تا كى ، ننگ تا چه مدت ، براى چه بايد زحمات انبيا و اوليا را از ياد برد ، عاقبت اين همه گناه و فساد چه خواهد شد ، مگر براى من مرگ و برزخ و قيامت و محاكمات الهيه نيست ، در پيشگاه حق و در دادگاه عدل ، جواب اين همه ظلم و جنايت را چگونه بايد داد ؟ ! !

آرى ، با ادامه اين اعمال به روزى خواهم رسيد كه براى من راه گريز و فرار از چنگال عدالت نخواهد بود ، آن روز پس از اتمام حجت حق ، مبتلا به غضب خداوندى مى‏شوم و از پس آن به زندان آتش خواهم افتاد و در آن صورت انتقام آلودگى‏هايم را پس خواهم داد ! !
پس از اندكى تأمل و فكر ، از دزدى و تجاوز به آن زن ، سخت پشيمان شد و با دست تهى به خانه بازگشت .
به وقت صبح خود را به لباس آراستگان و صلحا آراست و به مسجد به محضر مقدس رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آمد و در حضور آن جناب نشست !
ناگهان ديد ، زن صاحب خانه‏اى كه شب گذشته براى دزدى اثاث آن ، در نظر گرفته بود به محضر رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آمد ، عرضه داشت : اى رسول خدا ! زن بى‏شوهرى هستم همراه با ثروتى زياد ، پس از چند ازدواج ديگر قصد شوهر كردن نداشتم ، اما ديشب به نظرم رسيد كه دزدى به خانه‏ام راه پيدا كرده ، گر چه چيزى نبرده ، ولى مرا وحشت زده كرده ، از اين پس مى‏ترسم در تنهايى ادامه زندگى دهم ، اگر صلاح مى‏دانيد براى من همسرى انتخاب كنيد 
حضرت اشاره به آن مرد ـ يعنى به دزد شب گذشته ـ كردند و فرمودند : اگر ميل دارى ، تو را به آن شخص تزويج كنم ، زن به چهره مرد خيره شد ، او را پسنديد و نسبت به او اظهار ميل و رغبت كرد .
پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عقد آن زن را براى آن مرد بست ، سپس هر دو به منزل آمدند ، دزد در كمال نشاط و شادى داستان خود را براى آن زن تعريف كرد و به او گفت : اگر شب گذشته ثروتت را مى‏بردم و دامن عفتت را آلوده مى‏كردم ، علاوه بر اين كه يك شب بيشتر در كنار تو نبودم ، آتش غضب هميشگى حق را ، براى خود برمى‏افروختم ، ولى در عاقبت كار فكر كردم و بر هجوم هواى نفس صبر و استقامت ورزيدم و در نتيجه براى هميشه به ثروت حلال و زوجه صالحه و عاقبت خوش و سعادت ابد رسيدم ! !





قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
جمعه 29 مرداد 1389  9:29 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:حکایات عبرت آموز

 

 

فضيل و آشتى باحق

 

 

 

فضيل كه به خاطر قدرت زياد و شغل كاروان زنى ، جوى از ترس و وحشت براى دولت عباسى فراهم آورده بود و امنيت جاده‏هاى تجارتى و مسافرتى را بهم ريخته بود ، عاشق زنى صاحب جمال گشت ، قسمتى از اموال به دست آورده را ، براى او مى‏فرستاد و گاهى براى كام‏جويى از او به نزديك خانه او مى‏رفت ، ولى زمينه دسترسى به آن زن برايش ميسر نمى‏گشت .
تصميمش براى رسيدن به وصال معشوقه سخت‏گير قطعى شد ، خانواده زن ، در ترس و وحشت بودند ، ولى از ضعف اراده و عدم توانايى ، چاره‏اى جز تسليم در برابر آن قدرت شيطانى ، در خود نمى‏ديدند .
كاروانى به وقت شب از نزديكى‏هاى محل زندگى فضيل ، در بيابان مرو يا باورد عبور مى‏كرد ، يكى از كاروانيان با صداى خوش ولى آميخته با حزن اين آيه را قرائت مى‏نمود :
أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللّهِ .
آيا براى اهل ايمان وقت آن نرسيده كه دل هايشان براى ياد خدا و قرآنى كه نازل شده ، نرم و فروتن شود ؟
آيه شريفه چون تيرى بود كه بر جان فضيل نشست ، گويى آيه كريمه به او گفت :
اى فضيل ! تا كى تو راه مردم زنى ؟ گاه آن آمد كه ما راه تو زنيم ، فضيل لحظه‏اى در آيه و در كار خود و در كار مردم و عاقبت برنامه انديشيد ، بيدار شد ، خجل و گريان روى به ويرانه نهاد ، كاروانى در آنجا اطراق داشت ، عده‏اى مى‏گفتند : برويم ، يكى مى‏گفت : نتوان رفت كه فضيل بر سر راه است ! !
فضيل چون اين مسئله بشنيد ، فرياد زد : بشارت باد شما را كه آن دزد خطرناك و آن منبع شرّ با خدا آشتى كرد ، ديگر بيم راه نيست . پس از آشتى با حق همه روزه ، روزه گرفت و به تدريج رضايت صاحبان مال را جلب كرد و عاقبت از عارفان و عاشقان و ناصحان شد و گروهى از نفس الهى او به مدار تربيت قرار گرفتند ! !

 

 

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
جمعه 29 مرداد 1389  9:31 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:حکایات عبرت آموز

 

خانه‏اى دو در

 

از حضرت شيخ الانبيا وجود مقدس نوح مرويست كه مى‏فرمود : دنيا در نظر من ، همانند خانه‏اى دو در است كه از يكى داخل شدم و از ديگرى بيرون روم ، اين است حال كسى كه گفته‏اند : نزديك به دو هزار سال و كسرى طول عمر داشته ، وقتى نظر چنين بيدارى به دنيا چنين باشد ، واى به حال كسى كه با عمرى بسيار كم ، دل به دنيا بسته باشد ، آن چنان دلبستنى كه انگار ، جز دنيا جايى نيست و گويا يك در براى دنيا ، جز در ورود نبوده و براى اين منزل در خروجى نهاده نشده ! !

 

 

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
جمعه 29 مرداد 1389  9:33 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:حکایات عبرت آموز



مگو آن شيعه ماست



از حضرت امام حسن عسكرى عليه‏السلام مروى است كه : مردى به رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله گفت : فلانى به خانه همسايه نگاه مى‏كند و از ديدن نامحرم مضايقه ندارد ، آن حضرت خشمناك شده فرمود : بياوريد او را ، كسى گفت : يا رسول اللّه ! او از شيعه شماست و اعتقاد به نبوت شما و ولايت على دارد و از دشمنان شما بيزارى مى‏جويد . فرمود : مگو آن شيعه ماست ، پس به تحقيق دروغ مى‏گويد ، آگاه باش ! شيعه ما كسى است كه ما را در اعمال ما متابعت كند و آنچه ذكر كردى از اعمال ما نيست.



قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
جمعه 29 مرداد 1389  9:36 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:حکایات عبرت آموز

آه از كمى توشه و طول سفر

 

 ضرار كه از دلباختگان اميرالمؤمنين عليه‏السلام بود مى‏گويد :
به خدا قسم كه اميرالمؤمنين را ديدم كه در محراب ايستاده ، نزد پروردگار خود تضرع و استغاثه مى‏كرد ، مانند كسى كه او را مار گزيده باشد و مى‏گريست ، مانند كسى كه مصيبت عظيمى به او رسيده باشد و گويا در گوش من است كه مكرر مى‏فرمود :
آه ، آه ، از كمى توشه و طول سفر و وحشت و تنهايى ؛ آه ، آه از عظمت شدت اهوالى كه ناچار بايد وارد آن ها شد


 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
جمعه 29 مرداد 1389  9:41 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:حکایات عبرت آموز

انديشه در موت


من شخصى را مى‏شناختم كه به انواع معاصى آلوده بود ، امر به معروف و نهى از منكر در او اثر نداشت ، از دين بى‏خبر و نسبت به هر گناهى ، اهل عمل بود .
سال‏ها او را نديدم ، تا در ماه رمضانى ، ديدم انسانى با وقار و با تربيت در حالى كه از احوالات الهى بهره‏مند بود و از ايمان و عمل صالح وجودى سرشار داشت به نزدم آمد و پرسيد : مرا مى‏شناسى ؟ گفتم : نه ، گفت : من همانم كه مدتى از عمر گرانمايه را در باطل سپرى كردم . گفتم : وسيله بيداريت چه بود ؟ گفت : دوستى داشتم از دنيا رفت تا نزديك قبر ، جنازه او را مشايعت كردم ، به فكر افتادم كه بالاى سر قبر بايستم و آنچه با مرده معامله مى‏شود ، ببينم . ديدم بند كفنش را گشودند ، به زير صورتش خاك ريختند بالاى سرش لحد چيدند و قبر را با گل و خاك پوشاندند ، آنوقت به مشايعت كنندگان گفتند : به خانه‏هايتان برگرديد . ناگهان از اين مناظر عجيب و غريب تكان شديدى خورده به خود آمدم و با خود گفتم : برخورد به تمام اين واقعيت‏ها براى تو هم خواهد بود ، آن وقت در جواب حضرت حق كه عمرى به تو احسان داشت و تو در مقابل احسانش ، عمرى اسائه ادب داشتى ، چه خواهى گفت ؟
از همان زمان به توفيق الهى تمام معاصى و خطاها را ترك گفتم و اكنون از بركت آن روز ، به ادامه زندگى هماهنگ با قواعد الهى مشغولم.



قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
جمعه 29 مرداد 1389  9:43 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:حکایات عبرت آموز

اگر لقاء مرا دوست دارى


امام صادق عليه‏السلام مى‏فرمايد : به يكى از انبياى بنى اسرائيل وحى شد : اگر لقاى مرا در فرداى قيامت در حظيره قدس دوست دارى ، در دنيا تنها ، غريب ، غصه دار و وحشت‏زده از مردم باش ، همانند پرنده‏اى تنها كه در سرزمين بى‏آب و علف پر مى‏زند و از سر درختان مى‏خورد و از آب چشمه‏ها مى‏آشامد و چون شب مى‏رسد به لانه تنهايى مى‏رود و از بودن با طيور مى‏پرهيزد ، با پروردگارش انس مى‏گيرد و از طيور وحشت مى‏كند . اين تنهايى و غربت و حزن و غصه و وحشت كه در روايت دستور داده شده در برابر بدكاران جامعه است ، يعنى آنان كه يك پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يا يك انسان صالح از هدايت آنان مأيوس است و بودن با آن ها ، جز ضرر و خسارت ، سودى براى انسان ندارد.




قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
جمعه 29 مرداد 1389  9:44 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:حکایات عبرت آموز

اصحاب كهف

 

 مردم «افسوس» ـ منطقه‏اى در يونان يا به گفته گروهى لبنان ـ به وقت عيد ، در جشنى كه جهت خدايان خودساخته خود برپا كرده بودند ، با مراسم مخصوصى به آن معبودها تقرب مى‏جستند .
مردى بزرگ‏زاده و كريم ، مراسم مردم برايش اطمينان‏آور نبود و توجهش به دين و مكتب مردم جلب نمى‏شد ، در مسئله بت‏ها ترديد داشت و در تحير و اضطراب بود .
او از ميان جمع مردم بيرون رفت تا اين كه به درختى رسيد و در زير سايه آن درخت ، با غم و اندوه و ترديد و حيرانى سر به گريبان شد . چند لحظه‏اى نگذشت كه فرد ديگرى به او پيوست ؛ زيرا او هم در عقيده مردم ترديد پيدا كرده بود و حيران شده بود .
سپس ديگرى آمد و ديگرى آمد ، تا هفت نفر شدند ، جمعى كه درباره وضع عقيده‏اى مردم در ترديد بودند .
به زودى روح اين افراد با يكديگر آشنا شد و عقايدشان به يكديگر نزديك گشت و نقش واحدى آنان را متحد ساخت ، گرچه خويشاوندى قريبى نداشتند ، ولى با يكديگر مأنوس شدند و ترديد و شك خود را آشكار ساختند و مخالفت خود را با خدايان قلابى مردم ، اظهار داشتند .
سپس با فكر نافذ و فطرت سليم خويش به تحقيق در جهان و موجودات پرداختند ، تا اين كه افكارشان به نور توحيد روشن گرديد و بر ايجاد كننده موجودات و رمز وجود راهنمايى شدند و به توحيد توجه نموده ، روحشان از آسايش و اطمينان برخوردار شد . اين بزرگواران و كريمان ، تصميم گرفتند كه خدا را در اعماق قلب خود مخفى دارند و در باطن جان او را حفظ نمايند ؛ زيرا سلطان مملكت بت‏پرست و در دين خود پابرجا بود و با تمام وجود از مشركان پشتيبانى مى‏كرد .
جوانان خدايافته و خداپرست ، مانند مردم ديگر در كارهاى عمومى و ناراحتى‏ها شركت مى‏كردند ، ولى آن گاه كه به خلوت‏گاه خود مى‏رفتند و به خود مى‏آمدند به عبادت و نماز و ذكر خدا مى‏پرداختند .

تا اين كه در يكى از شب‏ها كه گرد يكديگر جمع بودند و انجمن آنان آراسته بود ، يكى از جوانان با صداى آهسته و ترس و ترديد گفت : اى دوستان ! ديروز خبرى شنيدم كه اگر صحيح باشد و من اعتقاد به راستگويى آوردنده خبر دارم ، در اين خبر نابودى دين و يا از دست دادن جان ما موجود است .
من شنيده‏ام سلطان از امر ما آگاه گرديده و عقيده و دين ما در نظر او مفتضح آمده ، او از دست ما ناراحت شده و دچار هيجان گشته و تهديد نموده كه اگر از عقايدى كه با جان ما عجين است و با وجود ما يكى شده ، دست برنداريم ما را تحت تعقيب قرار دهد .
احتمال مى‏رود كه ما را فردا احضار كند و از دم شمشير آبدار ، همه ما را بگذراند ، در كار خود فكر كرده و تصميم بگيريد .
نفر دوم گفت : من اين خبر را قبلاً شنيده بودم و فكر مى‏كردم از حرف‏هاى دروغ‏پردازان و شايعه‏افكنى نادانان است ، ولى معلوم مى‏شود اين مطلب را اغلب مردم مى‏دانند و علامت صحت خبر و يا امكان وقوع آن به دست آمده است .
من معتقدم بر دين خود استوار باشيم و براى قتلى كه در كمين ما نشسته است استقامت داشته باشيم ، محال است كه ما در برابر اين مجسمه‏هايى كه اين نادانان پرستش مى‏كنند ، سر تعظيم فرود آريم ؛ زيرا ما فساد و بطلان اين مجسمه‏ها را به دست آورده‏ايم و غير ممكن است كه دست از عبادت حضرت معبود برداريم ، هر روزى كه خورشيد طلوع مى‏كند دليل وجود خدا را به همراه دارد و در هر جولان فكر ، دليلى براى عظمت خدا موجود است .
شايعه‏ها راست بود ، اخبار درست بود ، آنان را از منازلشان و از ميان جمع بستگانشان بيرون كشيدند و همه را در مقابل پادشاه ستمگر قرار دادند . سلطان ظالم به جوانان گفت : مى‏خواستيد مطلبى را مخفى بداريد ، ولى نتوانستيد ، كوشيديد كه دين خود را پنهان داريد ولى پيروز نشديد و كارتان به آنجا رسيده كه گاهى مخفى هستيد و گاهى آشكار ، از اخبار كم و بيش آگاهيد ، به من خبر رسيده كه از دين پادشاه و رعيت خارج شده و به دينى روى كرده‏ايد كه من نمى‏دانم آن را از كجا آورده‏ايد ؟
براى من آسان است كه شما را رها كنم كه در دين خود سرگردان باشيد و اختيارتان را به دست خودتان بگذارم ، ولى اين كار در صورتى بود كه من نمى‏دانستم از بزرگان قوم خود هستيد و از افراد برجسته طائفه خويش مى‏باشيد .
اگر مردم از وضع شما آگاه گردند ، ممكن است به زودى به دين شما بيايند و آيين شما را قبول كنند و از عقايد شما پيروى نمايند و به دنبال آن رژيم و تاج و تخت من متلاشى شود و امنيت از دست برود . من در شكنجه شما عجله نمى‏كنم ، كيفر شما را به زودى متوجه شما نمى‏سازم ، تا اين كه در كار خود كه بر آن اقدام مى‏كنيد فكر نماييد و به ملت و آيين مردم بازگرديد و به عقايد مردم معتقد شويد و يا اين كه رهگذران ، ناگهان مى‏بينند سرهايى آويزان است و بدن‏هايى قطعه قطعه است و خون شما بر زمين جارى است . خداوند عزيز دل‏هاى آن خداپرستان را محكم كرد و در ايمانشان تأييدشان نمود ، گفتند : اى پادشاه ! در دينى كه ما وارد شده‏ايم از روى تقليد نبوده است و از روى اكراه و اجبار بنده دين نشده‏ايم ، فطرت ما از ما دعوت كرد و ما هم پاسخ داديم ، عقل به ما روشنى بخشيد و ما در كنار روشنى آن گردش نموديم ، ما را به سوى خداى يكتا دعوت كردند و ما غير از او خداى ديگرى قبول نمى‏كنيم .
قوم ما كه به عبادت بت پرداخته‏اند ، از روى نادانى و تقليد است ، دليلى براى كار خود ندارند ، برهانى آن ها را راهنمايى نكرده است ، اين است آنچه ما به آن علم پيدا كرده‏ايم و فكر ما به آن رسيده است ، هر چه مى‏خواهى درباره ما انجام بده .
پادشاه گفت : امروز برويد ولى به شرط آن كه فردا بياييد تا درباره شما فكر و در داستان شما قضاوت كنم .
جوانان خداپرست در خود فرو رفتند و در كار خويش به مشورت و تبادل نظر پرداختند كه چه عملى انجام دهند ، يكى از جوانان گفت : پادشاه از وضع ما آگاه گرديده و ما ديگر نمى‏توانيم در مقابل وعده و تهديدهاى او و نويد و بيم او استقامت كنيم ، ما بايد دين خود را حفظ نموده و به شكاف اين كوه پناه ببريم ؛ زيرا گاهى در تاريكى شكاف كوه و تنگى آن ، آسايش خاطر است و براى انسان وسعت بيشترى از اين زمين پهناور كه نمى‏تواند خدا را مطابق ميل خود عبادت كند ، وجود دارد .
مكانى كه ما را به دينى كه مورد اعتمادمان نيست دعوت مى‏نمايند براى ما قابل زندگى نمى‏باشد و در مملكتى كه ما را مجبور سازند ، تسليم فكرى شويم كه عقيده به آن نداريم احترام و توجهى نيست .
خداپرستان بار سفر بستند و دست از وطن شستند و به خاطر حفظ دين خود ، راه اعتزال و گوشه‏گيرى و مهاجرت اختيار نمودند .
در كنار راه سگى به آنان پيوست و با ايشان همراه شد ، جوانان ديدند مانعى نيست كه سگ به همراهشان بيايد و از آنان نگهبانى كند ، جوانان آن قدر راه رفتند تا به شكاف كوه رسيدند ، در شكاف كوه خوراك‏هايى به دست آوردند كه خوردند و آبى كه نوشيدند ، سپس براى اين كه خستگى راه را از خود بگيرند و پاهايشان آماده حركت گردد دراز كشيدند ، تا سلامتى خود را بازيابند ولى هنوز سر را زمين نگذاشته بودند كه چرت مختصرى بر چشمانشان احساس شد و بر پلك‏هاى آنان سنگينى كرد ، بلافاصله به خواب عميقى فرو رفتند .
شب به دنبال روز آمد و سالى پس از سال ديگر آمد و آنان در خواب بودند ، گوش و چشم آنان را خواب فرو گرفته بود ، بادهاى هولناك و رعد و برق آن ها را بيدار نمى‏ساخت ، خورشيد طلوع مى‏كند و از روزنه‏اى درون شكاف را روشن مى‏سازد و نور و حرارت مى‏بخشد ، ولى اشعه زرين خورشيد به بدن آنان نمى‏رسد ، اين مسائل پى در پى و مرتب است تا اراده خدا به آن زمانى كه تعلق گرفته ، تمام شود .
اگر كسى در وضع آنان دقت مى‏كرد ، مى‏ديد گاهى از طرف راست به چپ و از چپ به راست مى‏غلطند .

 

سيصد و نه سال از خوابشان گذشت ، ناگهان از خواب برخاسته و متوجه شدند كه گرسنگى سختى بر آنان غالب شده است .
يكى از آنان گفت : من گمان مى‏كنم كه ساعت‏هاى طولانى در خواب بوده‏ايم ، نظر شما چيست ؟
يكى از آنان پاسخ داد : من گمان مى‏كنم يك روز خوابيده باشيم ؛ زيرا اين گرسنگى دليل گمان من است .
سومى گفت : ما صبح خوابيديم و اين خورشيد هنوز به غروب نزديك نشده ، من گمان مى‏كنم قسمتى از يك روز را خوابيده باشيم .
چهارمى گفت : سخن را رها كنيد ، خدا به مدت خواب ما آگاه‏تر است . من آن چنان گرسنه‏ام كه گويى چند روز است غذا نخورده‏ام ، بايد يكى از ما به شهر برود و براى جمع ما غذا تهيه كند ، ولى بايد هشيارى به خرج دهد كه كسى او را نشناسد ؛ زيرا اگر مردم «افسوس» بر ما دست يابند و به مكان ما پى ببرند ، ما را مى‏كشند يا به ايمان ما ضربه زده ، آن را از ما سلب مى‏كنند .
يكى از خداپرستان به شهر رفت تا خوراك تهيه كند ، چون نزديك شهر رسيد اوضاع شهر را بگونه‏اى ديگر ديد .
بناها عوض شده ، خرابه‏ها آباد و آبادى‏ها ويران گشته ، به هيچ عنوان قيافه شهر آشنا نيست ! !
نگاهش حيرت‏آميز است ، اضطراب در راه رفتن دارد ، توجه مردم به او جلب شد ، پرسيدند : غريبى ؟
گفت غريب نيستم ، در جستجوى غذا آمده‏ام ، ولى جايگاه فروش آن را نمى‏دانم . مردى دستش را گرفت و به محل غذا فروشى برد ، براى تهيه غذا پول به صاحب مغازه داد ، صاحب فروشگاه با كمال تعجب پول را ضرب بيش از سيصد سال پيش ديد ، فكر كرد جوان گنجى پرقيمت يافته ، اطراف جوان از طرف مردم محاصره شد ، از گنج پيدا شده سؤال كردند ، پاسخ داد اشتباه مى‏كنيد ، اين پول‏ها از گنجى بدست نيامده ، اين پول‏ها از معامله‏اى است كه ديروز انجام داده‏ام و امروز براى خريد غذا با خودم آورده‏ام ، چرا به من تهمت مى‏زنيد و با گمان سوء با من معامله مى‏كنيد ، وضع عجيبى بود ، خواست به سرعت برگردد ، مردم مانع شدند ، با مهر و محبت با او به سخن نشستند و فهميدند كه اين شخص يكى از همان اشخاصى است كه سيصد و نه سال قبل از شرّ زمامدار كافر منطقه ، به شكاف كوه پناه برده‏اند .
جوان چون دانست ، مردم فهميده‏اند اينان همان فراريان هستند ، بر جان خود و دوستانش ترسيد و خواست فرار كند ، يكى از آنان كه اطراف او بودند گفت : اى مرد !
وحشت مكن ، آن زمامدارى كه از او مى‏ترسى ، سيصد سال پيش مرده است و زمامدار فعلى ايمانش همانند ايمان شماست ، به ما بگو باقى دوستان تو كجا هستند ؟
جوان تازه به واقعيت مسئله پى برد و فهميد كه شكاف عميقى از تاريخ بين آنان و مردم به وجود آمده است و اكنون به صورت شبحى بيش نيست كه راه مى‏رود و يا سايه‏ايست كه حركت مى‏كند ، لذا به طرف گفت : مرا واگذار تا بروم و به دوستان غار داستانمان را بيان كنم ؛ زيرا انتظارشان طول كشيده و اضطرابشان شديد گرديده است .
سلطان وقت ، از وضع آنان آگاه شد و براى ديدار آنان شتافت و به سوى شكاف كوه رهسپار گرديد ، در ميان كوه مردمى را ديد كه زنده هستند و نور زندگى در پيشانى آنان مى‏درخشد ، خون در رگ‏هاى آنان جارى است ، با آنان دست داد و به آغوششان كشيد و به مركز شهر آنان را دعوت كرد كه بيايند و در محل زندگى او زندگى كنند .
آنان گفتند : ما علاقه‏اى به ادامه حيات نداريم ؛ زيرا فرزندان و بازماندگان ما از دست رفته‏اند و خانه و منزل ما خراب شده و رشته زندگى ظاهر ما گسيخته است ، سپس به سوى خدا توجه كردند و از خداوند خواستند آنان را براى خود برگزيند و رحمت خود را شامل حالشان گرداند ، هنوز چشمى بهم نخورده بود كه مانند جسدهاى بى‏جان روى زمين افتادند .
مردم شهر گفتند : ما كه اين بزرگان را با اين وضع يافته‏ايم ، براى اين جهت بوده كه بدانيم وعده حق نسبت به روز قيامت متين و صحيح است و در برپا شدن محشر شكى نيست ، سپس به اختلاف نظر پرداختند ؛ عدّه‏اى گفتند : ساختمانى به روى آنان بنا كنيم ، گروهى كه زمام كار را در دست داشتند ، نظر دادند كه مسجدى روى بدن آنان بنا شود ، ولى خداوند از وضع آنان آگاه‏تر است.

 

 

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
جمعه 29 مرداد 1389  9:46 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:حکایات عبرت آموز

اوضاع آخر الزمان


قمى ، در تفسير خود از پدرش از سليمان بن مسلم خشاب از عبداللّه بن جريح مكى از عطاء بن ابى رياح از عبداللّه بن عباس نقل كرده است : در حجة الوداع با پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله حج نموديم ، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله درب كعبه را گرفته و با صورت خود به سوى ما توجه نموده و فرمود : شما را به علائم قيامت خبر ندهم ؟
سلمان كه آنجا نزديك‏تر از همه به آن حضرت بود گفت : چرا يا رسول اللّه ، فرمود : از علائم قيامت ، ضايع كردن نماز و پيروى از شهوات و ميل به هواها و بزرگداشت مال و فروش دين به دنياست .
آن گاه دل و اندرون مؤمن از آن منكراتى كه مى‏بيند و نمى‏تواند تغيير دهد ، هم چون نمك در آب گداخته و آب مى‏شود .
سلمان عرض كرد : يا رسول اللّه ! اين برنامه‏ها حتماً شدنى است ؟ فرمود : آرى سلمان ، سوگند به آن كه جانم به دست اوست ، در آن وقت فرماندهانى ستمگر و وزيرانى فاسق و عارفانى ظالم و امينانى خائن بر ايشان حكومت مى‏كنند . سلمان گفت : يا رسول اللّه ! اين شدنى است ؟ فرمود : آرى سلمان ، سوگند به آن كه جانم به دست اوست ، آن زمان بد ، خوب و خوب ، بد شده و خائن مورد امانت قرار گيرد و امين خيانت ورزد و دروغگو تصديق و راستگو تكذيب مى‏شود .
سلمان گفت : يا رسول اللّه ! اين حتماً شدنى است ؟ فرمود : آرى سلمان ، سوگند به آن كه جانم به دست اوست ، آن زمان زن با شوهرش در تجارت شركت مى‏كند و باران در تابستان مى‏بارد !
  شرافتمندان به غضب مى‏آيند ، فقير اهانت مى‏شود ، بازارها نزديك مى‏شود ، آن وقت اين مى‏گويد چيزى نفروخته‏ام ، آن مى‏گويد سودى نبرده‏ام ، مى‏بينى همه مذمّت خدا مى‏كنند .
سلمان گفت : يا رسول اللّه اين شدنى است ؟ فرمود : آرى سلمان ، سوگند به آن كه جانم به دست اوست ، آن گاه زنان فرمانده و كنيزان طرف مشورت مى‏شوند ، بچه‏ها روى منبر مى‏روند ، دروغ زيبا و زكات ضرر و غنيمت وفى‏ء مسلمانان تاراج مى‏شود ، مرد به پدر و مادر خود جفا و به دوستش نيكى مى‏كند و ستاره دنباله‏دار ظاهر مى‏شود .
سلمان گفت : يا رسول اللّه ! اين شدنى است ؟ فرمود : آرى سلمان ، سوگند به آن كه جانم به دست اوست ، آن گاه طلاق زياد مى‏شود و براى خدا حدى به پا نمى‏شود و به خدا ضررى نمى‏زند .
سلمان گفت : يا رسول اللّه ! اين شدنى است ؟ فرمود : آرى سلمان ، قسم به آن كه جانم به دست اوست ، آن گاه زنان آوازه خوان و ملاهى زياد مى‏شود و بدان امتم بر ايشان مسلط مى‏شوند .
سلمان گفت : يا رسول اللّه ! اين شدنى است ؟ فرمود : آرى سلمان ، سوگند به آن كه جانم به دست اوست ، آن گاه ثروتمندان امتم براى تفريح به مكه مى‏روند و متوسطين ايشان براى تجارت و فقيران براى نشان دادن و شنواندن به مردم ، آن گاه مردمى پيدا مى‏شوند كه قرآن را براى غير خدا ياد مى‏گيرند و آن را مزمار مى‏كنند ، مردمى پيدا مى‏شوند كه فقه دينى را براى غير خدا ياد مى‏دهند ، اولاد زنا بسيار مى‏شود ، با قرآن تغنى و آوازه‏خوانى مى‏كنند و به دنيا افتخار و مباهات مى‏نمايند .
سلمان گفت : يا رسول اللّه ! اين مى‏شود ؟ فرمود : آرى سلمان ، سوگند به آن كه جانم به دست اوست ، اين در آن وقتى است كه پرده حرام‏ها دريده شود ، گناه‏ها كسب گردد ، بدان بر نيكان مسلط شوند ، دروغ زياد و لجاجت پيدا و فقر رايج شود .
مردم در لباس به هم مباهات كنند ، باران بى‏وقت بر ايشان ببارد ، طبل و شيپورها را بپسندند ، امر به معروف و نهى از منكر را انكار مى‏كنند ، تا آنجا كه مؤمن در آن وقت ذليل‏ترين مردم شود ، ميان عابدان و قاريانشان بدگويى پيدا مى‏شود و اين ها در ملكوت آسمان‏ها ، پليد و نجس خوانده مى‏شوند .
سلمان گفت : يا رسول اللّه ! اين شدنى است ؟ فرمود : آرى سلمان ، سوگند به آن كه جانم به دست اوست ، آن گاه ثروتمندان از فقر مى‏ترسند ، به طورى كه سائل از جمعه تا جمعه ديگر سؤال مى‏كند و كسى را نمى‏يابد كه چيزى در دستش بگذارد .

سلمان گفت : يا رسول اللّه ! اين مى‏شود ؟ فرمود : آرى سلمان ، سوگند به آن كه جانم به دست اوست ، رويبضه سخن مى‏گويد ؛ سلمان گفت : يا رسول اللّه رويبضه چيست ، پدر و مادرم فدايت باد ؟ فرمود : كسى كه در امور مردم حرفى نمى‏زد حرف مى‏زند ، سپس جز اندكى درنگ نكنند كه زمين صدايى كند و هر دسته‏اى گمان كنند در ناحيه آن ها صدا كرده ، سپس آنچه خدا خواهد درنگ مى‏كنند و در آن مدت زمين را مى‏شكافند و زمين پاره‏هاى جگر خود « طلا و نقره » را بيرون مى‏افكند ، سپس با دست خود به ستون‏ها اشاره كرده فرمود : مانند اين ، آن روز طلا و نقره سودى ندارد اين است معناى :
 به غضب مى‏آيند ، فقير اهانت مى‏شود ، بازارها نزديك مى‏شود ، آن وقت اين مى‏گويد چيزى نفروخته‏ام ، آن مى‏گويد سودى نفَقَدْ جَاءَ أَشْرَاطُهَا . پس هنگامى كه قيامت بر آنان فرا رسد . برده‏ام ، مى‏بينى همه مذمّت خدا مى‏كنند .



قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
جمعه 29 مرداد 1389  9:47 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:حکایات عبرت آموز

برگذيدگان خلق


موسى بن عمران على نبينا و عليه السلام به پروردگار عرضه داشت : خداوندا ! برگزيدگان از خلقت كيانند ؟
پاسخ شنيد : آن كس كه داراى سخاوت بسيار است ، قول صادقانه دارد ، متواضعانه حركت مى‏كند ، كوه از جا كنده مى‏شود و اينگونه عبادم از راه من منحرف نمى‏گردند . عرضه داشت : كدام يك از بندگانت در دار قدس بر تو وارد مى‏شود ؟ خطاب رسيد :
آنان كه به دنيا نظر ندارند ، اسرار دينشان فاش نمى‏شود ، بر حكومت خويش رشوه نمى‏گيرند ، حق در قلب آنان است ، صدق برزبانشان تجلى دارد ، اينان در دنيا زير پوشش من و در آخرت در دار قدس نزد من هستند .


 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
جمعه 29 مرداد 1389  9:49 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:حکایات عبرت آموز

اهميت سلامت دين


 مسئله حفظ سلامت دين و پابرجا ماندن اين سلامت آن قدر مهم است كه اميرالمؤمنين عليه‏السلام مى‏فرمايد :
به وقت خطبه خواندن رسول اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در جهت معرفى عظمت ماه مبارك رمضان از جاى برخاستم و عرضه داشتم : يا رَسُولَ اللّهِ ! ما أفْضَلُ الْأعْمالِ فى هذا الشَّهْرِ ؟ فَقالَ : يا أبا الْحَسَنْ ! أفْضَلُ الأعْمالِ فى هذا الشَّهْرِ الْوَرَعُ عَنْ مَحارِمِ اللّهِ ، ثُمَّ بَكى ، فَقُلْتُ : يا رَسُولَ اللّهِ ما يُبْكيكَ فَقالَ : يا عَلىُّ اَبْكى لِما يُسْتَحَلُّ مِنْكَ فى هذَا الشَّهْرِ كَأَنّى بِكَ وَاَنْتَ تُصَلَّى لِرَبِّكَ وَقَدْ اِنْبَعَثَ اَشْقَى الأَوَّلينَ وَأَشْقَى الآخرينَ شَقيقُ عاقِرِ ناقَةِ ثَمُودُ فَضَرَبَكَ ضَرْبَةً عَلى قَرَنِكَ فَخَضَبَ مِنها لِحْيَتِكَ . . . ؟
اى رسول خدا ! بهترين عمل در اين ايام چيست ؟ فرمود : اى اباالحسن ! بهترين عمل در اين ماه ورع از محرمات الهى است ، سپس پيامبر اسلام گريه كرد ، گفتم : يارسول اللّه !
علت گريه شما چيست ؟
فرمود : براى اين است كه در اين ماه تو را در حال نماز در پيشگاه پروردگارت مى‏بينم ، در حالى كه شقى‏ترين اولين و آخرين ، رفيق پى كننده ناقه ثمود ، پشت سرت ايستاده و شمشيرى بر فرقت مى‏زند كه محاسن تو به خون آن رنگين مى‏شود .
اميرالمؤمنين عليه‏السلام مى‏فرمايد : عرضه داشتم :
يا رَسُولَ اللّهِ ! وَذلِكَ فى سَلامَةٍ مِنْ دينى ؟ فَقالَ : فى سَلامَةٍ مِنْ دينِكَ . اى رسول خدا ! كشته شدنم در حال سالم بودن دينم انجام مى‏گيرد ؟ فرمود : آرى ، در عين سلامت دينت از دنيا مى‏روى.




قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
جمعه 29 مرداد 1389  9:50 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:حکایات عبرت آموز

بالاترين انتخاب


  ابوالمؤيد موفق بن احمد اخطب الخطباى خوارزمى در كتاب «المناقب» به سند خود از ابو سليمان راعى نقل مى‏كند كه گفت :
شنيدم از آن حضرت كه مى‏فرمود : در شب معراج خداى متعال به من وحى فرمود كه : يا محمد ! نظر كردم به سوى اهل زمين و ترا از ميان ايشان برگزيدم و نامى از نام‏هاى خود براى تو جدا كردم .
در جايى ياد نشوم ، مگر اين كه تو با من ياد شوى ، من محمودم و تو محمد ، بعد از تو على را از ميان اهل زمين برگزيدم و نامى از نام‏هاى خود براى او جدا كردم ، منم اعلى و اوست على ، يا محمد ! تو و على و فاطمه و حسن و حسين و امامان از اولاد حسين را آفريدم از نور خود و ولايت شما را بر آسمان‏ها و زمين‏ها عرض كردم ، پس هر كس قبول كرد از مؤمنان است و هر كس انكار كرد از كافران است ، يا محمد ! مى‏خواهى ايشان را ببينى ؟ عرض كردم : بلى ، خطاب فرمود :
اُنْظُرْ إلى يَمينِ الْعَرْشِ ، فَنَظَرْتُ فَإذاً : عَلىٌّ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ وَعَلِىُّ بْنُ الْحُسَيْنِ وَمُحَمَّدُ بْنُ عَلِىٍّ وَجَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَمُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ وَعَلىُّ بْن مُوسى وَمُحَمَّدُ بْنُ عَلِىٍّ وَعَلِىُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَالْحَسَنُ بْنُ عَلِىٍّ وَمُحَمَّدٌ الْمَهْدىُّ ابْنُ الْحَسَنِ كَأَنَّهُ كَوْكَبٌ دُرّىٌّ .
به طرف راست عرش بنگر ، چون نظر كردم ، ناگهان على و حسن و حسين و على بن حسين و محمد بن على و جعفر بن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمد بن على و على بن محمد و حسن بن على و محمد مهدى بن الحسن [ عليهم‏السلام ] را هم چون ستاره درخشان ديدم .
آن گاه خطاب الهى رسيد :
يا مُحَمَّدُ ! هؤُلاءِ حُجَجى عَلى عِبادى وَهُمْ أوْصِياءُكَ .
اى محمد ! اينان حجج من بربندگان و جانشينان بعد از تو هستند .




قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
جمعه 29 مرداد 1389  9:51 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:حکایات عبرت آموز

مرض غفلت


مردى به موسى گفت : تو مى‏گويى در اثر گناه قلب آدمى سياه مى‏شود ، پس چرا من هر اندازه گناه مى‏كنم قلبم سياه نمى‏شود ؟
موسى گفت : سياهى و تيره‏گى دل از اين بالاتر چيست كه سياهى و تيرگى قلب خود را درك نمى‏كنى !



قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
جمعه 29 مرداد 1389  9:53 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:حکایات عبرت آموز

اجابت خدا


برادر مؤمنى داشتم كه از هر جهت مورد اطمينان بود ، بيست و پنج سال خدمتگزارى زائران خانه حق را به عهده داشت ، نيكان و پاكان سعى داشتند در اين سفر ملكوتى در معيت او باشند . روزى در محضر او از اين مقوله سخن بود ، داستان اعجاب‏انگيزى در يكى از سفرهايش برايم تعريف كرد .
گفت : تعدادى زائر در يكى از سال‏ها براى رفتن به حج از طريق عراق همراه من شدند ، همه در اتوبوس مستقر گشته ، تا طى راه نمايند ، در اين ميان يك زن و شوهر كه از چهره آنان آثار عظمت و ادب و عبوديت مى‏درخشيد براى سوار شدن به اتوبوس نزديك شدند و اين دو نفر آخرين مسافران من بودند و هر دو از اصفهان در كاروان من نام‏نويسى داشتند . با احترام هر دو را سر جاى مخصوص به خودشان نشاندم ، يكى از بدرقه‏كنندگان سفارش هر دو را با حالتى خاص به من داشت . زيارت عالى عتبات را در عراق طى كرديم ، پس از آن عازم حج شديم ، به مدينه رسيده مدتى در آنجا اقامت كرديم ، سپس آماده رفتن به ميقات شديم ، در بين مسافران آن سال من ، آن مرد و زن حال ديگرى داشتند ، انقلاب حال به آنان مهلت نمى‏داد ، تا به مسجد شجره رسيديم ، جمعيت در آن ناحيه موج مى‏زد ، هر كس با سرعت هرچه تمام‏تر به فكر محرم شدن بود ، پيرمرد از من مهلت خواست تا غسل كند ، وسائل غسلش را فراهم كردم ، غسل كرد و دو پارچه احرام را بر خود بست ، گريه به او مهلت نمى‏داد ، او را براى گفتن تلبيه حاضر كردم ، سؤال كرد : معناى تلبيه چيست ؟ عرضه داشتم :
يعنى : اى خداى مهربان ! مرا دعوت كردى به حريم قرب تو درآيم ، آمدم ؛ گفت : آه معناى تلبيه اين است ؟ ! يكى دو بار در شدت انقلاب حال گفت : خدايا آمدم ، آمدم و ناگهان نقش زمين شد ؛ با كمال حيرت بالاى سرش قرار گرفتم ، ديدم از دنيا رفته است.




قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
جمعه 29 مرداد 1389  9:54 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها