0

سلسله های تاریخی ایران

 
gps0064
gps0064
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 1751
محل سکونت : اصفهان

سلسله های تاریخی ایران

ساسانيان


حكومت خاندان ساساني در ايران ، پس از انقراض دولت پارتي (اشكاني) به مدت چهار قرن دوام يافت. در تاريخ آغاز حكومت اردشير اول ، نخستين شاهنشاه ساساني ، ميان محققان اختلاف جزئي (در حدود سه سال) است. ما در اينجا محاسبه " نلدكه " را بر محاسبات ديگران ترجيح و آن را ملاك قرار مي دهيم . بنا به محاسبه نلد كه ، نخستين سال شاهنشاهي اردشير اول ساساني (يعني ، سالي كه در آن به شاهنشاهي رسيد) با بيست و پنجم و بيست وششم سپتامبر سال 226 مسيحي (مطابق با سال 538 سلوكي) آغاز مي شود كه سال حكومت دولت ساساني بر سرتاسر ايران است و پايان حكومت اين خاندان ، در سال 651 يا 652 م. است كه سال كشته شدن يزدگرد سوم آخرين پادشاه ساساني در مشرق ايران است . بنابر اين ، حكومت ساسانيان بر ايران بيش از چهار صد سال (426 سال) ادامه داشته است .


در اين چهار صد سال ، دولت ساساني يكي از دو دولت بزرگ جهان متمدن آن روز (در آسياي غربي) بوده است كه مرزهاي آن در مشرق ، تا دره رود سند و پيشاورو در شمال شرقي ، گاهي تا كاشغر كشيده شده بود . در شمال غربي ، تا كوههاي قفقاز و دربند در ساحل درياي خزر و گاهي هم ، تا درياي سياه مي رسيد و در مغرب ، رود فرات به طور كلي مرز اين دولت با حكومت روم و جانشين آن يعني روم شرقي با بيزانس بود . البته ، گاهي اين مرز خيلي فراتر از رود فرات مي رفت و گاهي هم به اين سوي فرات منتهي  مي شد ، ولي صرف نظر از كششها و فشردگيها مي توان رود فرات را مرزي طبيعي ميان دو دولت بيزانس و ساساني دانست .

دولت بيزانس كه در مشرق متصرفات خود با دولتي نيرومند مانند دولت ساساني سروكار داشت و آن را قويترين خصم خود مي دانست ، گرفتاريهاي زيادي هم در مغرب و هم در شمال متصرفات خود به خصوص در اروپا داشت . اين گرفتاريها ، مانع از مي شد كه دولت بيزانس همه هم و توجه خود را مصروف مرزهاي شرقي خود كند و به همين سبب ، دولت ساساني، مانند دولت اشكاني ، توانسته بود پايتخت خود را تيسفون در كنار دجله قرار دهد و از نزديكي پايتخت به مرزهاي دشمن ، بيمي نداشته باشد . دولت ساساني هم، در مشرق و شمال مرزهاي خود، گرفتاريهاي زيادي داشت كه گاهي به مرحله خطرناك وتهديد كننده اي مي رسيد . بدين گونه ، سياست خارجي دولت ساساني در سرتاسر اين جهان قرن، در روابط با شرق و غرب خلاصه مي شد. اما دولت ساساني در اين مدت خود را به حد كافي  نيرومند نشان داد و توانست مملكت ايران را از آسيبهاي مخرب و خطرناك نگه دارد و در داخل مملكت براي مردم ايران ، زندگي مرفه قرين با امنيت تامين كند .

اين حكومت ، فرهنگي در زمينه سياست و مملكت داري و اخلاق و روابط سالم اجتماعي و هنر به وجود آورد كه پس از انقراض و اضمحلال سياسي ، اثرات خود را در نسلهاي بعدي و فرهنگي اقوام مجاور، به طور بارزي نشان داد.

با اينكه دشمنان شناخته شده دولت ساساني ، دولت متمدن بيزانس و دولتهاي نيمه متمدن شمال ومشرق كشور بودند ، سقوط اين دولت نه از سوي اين دشمنان بلكه از جانبي بود كه هرگز انتظار آن نمي رفت و آن دولتي بود كه با آنكه جنبه نظامي آن از اقوام بيابان گرد بود ، ولي بنيه سياسي و اجتماعي آن برپايه بينش ديني و فكري نيرومندي بود كه دولتها و دشمنان ديگر ساساني فاقد آن بودند . دولت اسلامي كه در اوايل قرن هفتم ميلادي در مدينه ، تشكيل شده بود ، از جهت روحي و معنوي چنان قوي بود كه تسلط آن بر ممالك مجاور ، مانند تسلط اقوام با ديه نشين و صحرانورد ديگر ، موقتي نبود، بلكه چنان عميق بود كه با همه گسستگي و ضعف سياسي و نظامي آن ، پس از دو قرن سلطه ، اثرات معنوي و فرهنگي آن هنوز هم ادامه دارد. زادگاه دولت ساساني ، " ايالت " پارس بود. چنانكه معلوم است، در دولت پارتي يا اشكاني در ايالات و ولايات مختلف ايران ، حكومتهاي محلي نيمه مستقلي بودند كه از لحاظ سياست خارجي ، تابع دولت مركزي بودند كه دولت سلطنتي بود و در راس آن شاهنشاه قرار داشت . در ايالت پارس نيز ، چنين حالتي وجود داشت . از اين پادشاهان آن ، مانند اردشير ، دارا ، منوچهر (در صورتهاي قديمي آن) روي آن نوشته شده و اين نشان مي دهد كه ياد پادشاهان هخامنشي و اساطيري در ميان حكام محلي زنده بوده است . وجود بناهاي عظيم تخت جمشيد و بناهاي ديگر ، در زنده بودن خاطرات گذشته در ميان فرمانروايان پارس ، به طور قطع موثر بوده است . بر روي سكه هاي قديمتر ، عنوان اين پادشاهان به خط آرامي " فرتركه " است . بر اين سكه ها ، نقش پادشاه نشسته بر تخت يا ايستاده در برابر آتشگاه با درفشي كه به احتمال همان درفش كاويان است ديده ميشود . بنابر تاريخ طبري (كه منقول از خداي نامه است) در اواخر حكومت اشكانيان ، در ايالت پارس حكام متعددي بوده اند و در ناحيه استخر ، حكومت در دست خاندان بازرنگي بوده است . در اين زمان كه مقارن ظهور اردشير بوده ، مردي به نام گزهر (گوچثر ، گوي چهر) از اين خاندان حكومت داشته است.


ساسان كه نام خاندان ساساني از اوست ، به گفته طبري ، صاحب (نگهدار) آتشكده استخر بوده است كه به نام آتشكده ناهيد يا آناهيد معروف بود . در كتيبه سه زبانه كعبه زرتشت كه به دستور شاپور اول – پادشاه ساساني – نقش شده است ، ساسان عنوان " خدا " دارد كه به معناي خداي آفريننده جهان نيست ، بلكه عنوان سلطنتي بايد باشد (مانند اعليحضرت . رجوع شود به " ميراث ايران " ، فراي ، ص208 و نيز كلماتي چون خانه خدا و كدخدا و در مقياس بالاتر يعني كشور خدا = پادشاه) . شاپور در اين كتيبه خود را نيز " خدا " ولي پرستنده مزدا خوانده كه دليل كافي بر اين است كه مقصود از " خدا " معناي مصطلح امروزي آن نبوده است . شاپور پدرش اردشير را نيز خدا و پرستنده " مزدا " و شاهنشاه ايرانيان معرفي كرده ، در حالي كه خود را " شاهنشاه ايرانيان و جز ايرانيان " خوانده و جد خود بابك را، فقط شاه ناميده . اين به آن معني است كه بابك فقط يك حاكم يا شاه محلي بوده وحكومت اردشير از سرزمين واقعي ايرانيان تجاوز نكرده بوده است . همچنين ، فقط شاپور در اين كتيبه نذورات و قربانيهايي براي ارواح خاندان و خويشان سلطنتي دستور داده ، از ساسان نام برده ولي او را " شاه " نخوانده . مي توان از اين نكته چنين استنباط كرد كه آنچه در كارنامه اردشير بابكان و در شاهنامه فردوسي آمده (درباره اينكه ساسان پدر واقعي اردشير بوده است) به حقيقت نزديكتر است . در اين دو روايت كه قسمت بيشتر آن افسانه است، ساسان از نسل شاهان كيان معرفي شده كه پس از آوارگي ودربه دري پدرانش ، از هند به ايران آمده و چوپان بابك پادشاه پارس شده و بابك پس از ديدن خوابي، دختر خود را به ساسان داده و اردشير از اين ازدواج به وجود آمده و بابك او را پسر خود خوانده است. به همين سبب ، شاپور در كتيبه خود صورت رسمي را ، كه اردشير پسر بابك بوده، آورده ، اما از ساسان به عنوان جد بزرگ خود ياد نكرده است . البته بودن ساسان ازنسل  كيانيان و آوارگي اجداد ساسان و چوپان او افسانه است.  

بابك نيز ، بنابر روايت طبري ، منصب روحاني رياست آتشكده آناهيد را دارا بود و از زنش كه رودك يا روتك نام داشت، اردشير به وجود آمد. البته، بابك پسر ديگري هم به نام شاپور داشته كه ظاهرا" بزرگتر از اردشير بوده است . گزهر يا گوچثر ، پادشاه بازرنگي ، غلامي اخته به نام " تيرا " داشت كه " ارگبذ " شهر دارابگرد بود. (ارگبذ به معني كوتوال يا صاحب و دارنده قلعه مي باشد) . بابك كه هنوز شاه يا حاكم نبود ، و فقط نگهدار آتشكده استخر بود ، از گزهر خواست كه تيرا فرزند او (اردشير) راتربيت كند تا بتواند پس از او ، ارگبذ دارابگرد گردد. اردشير پس از تيرا ارگبذ دارابگرد شد، ولي به آن اكتفا نكرد و حكومت خود را به تدريج به شهرهاي مجاور بسط داد و سرانجام برخود گزهر عاصي شد و از پدرش بابك خواست تا او گزهر را بكشد . بابك ، پس از تحقق خواست اردشير ، از اردوان ، شاهنشاه اشكاني نيز خواست كه مقام گزهر و خاندان بازرنگي را به او دهد. اردوان با اين كار موافقت نكرد، ولي بابك به اين مخالفت وقعي ننهاد . زيرا، سلطنت اشكاني در حال ضعف بود و براي شاهنشاهي آن ، دو مدعي يكي به نام بلاش و ديگري به نام اردوان وجود داشت. در سالنامه سرياني اربل آمده است كه بلاش (چهارم ) پادشاه اشكاني با پارسيان جنگيد و پارسيان چندين بار شكست خوردند تا آنكه آنان با مردم ماد و پادشاهان آديابنه و كركوك متحد شدند و سرانجام دولت پارت را برانداختند . از اين گفته برمي آيد كه بابك در آغاز مخالفت با اشكانيان ، از ايشان شكست خورده بود . پس از مرگ بابك ، شاپور (پسر بزرگتر او) به حكومت رسيد ، ولي اودر اثر حادثه أي كشته شد واردشير حكومت پارس را به دست آورد ومخالفان خود را در پارس يكي پس از ديگري مغلوب كرد و بعد از آن به كرمان حمله برد و پادشاه آن را كه بلاش نام داشت ، دستگير نمود . پس از آن ، يكي از پسران خود را كه اردشير نام داشت حاكم كرمان كرد و سپس ، بر سواحل خليج فارس مسلط شد. اردوان شاهنشاه اشكاني ، پس از شنيدن اعمال خود سرانه اردشير ، نامه تهديد آميزي به او نوشت و پادشاه اهواز را مامور كرد كه او را دستگير كند . پادشاه اهواز در محل اردشير خره (از نواحي پارس) از ابر سام (فرستاده اردشير) شكست خورد. اردشير به اصفهان حمله كرد و پادشاه آن را كه " شاذشاپور" نام داشت ، اسير كرد . پس از آن ، بر خوزستان و ميسان (در واقع در جنوب عراق و مصب دجله و فرات) دست يافت .

ميسان با ميشان يا مسنه و خاراكنه ، از ديرباز براي خود دولتي مستقل داشت كه البته از شاهنشاه اشكاني اطاعت مي كرد. تاريخ تصرف ميسان يا مسنه ، در سال 223 مسيحي بوده است . جنگ سرنوشت ساز ميان اردوان و اردشير در صحراي " هرمزدجان " يا " هرمزدگان " روي داد كه موقعيت آن معلوم نيست ، ولي آن را در خوزستان دانسته اند.

" ويدن گرن " خاور شناس سوئدي ، آن را در گلپايگان امروزي مي داند . پسر اردشير – شاپور- در جنگ با اردوان شجاعت زيادي از خود نشان داد و " داد بنداذ " كاتب يا وزير اردوان را به دست خود كشت . پس از شكست قطعي اردوان ، ارمنستان و بين النهرين و ماد بزرگ با آذربايجان به دست اردشير افتاد . اردشير بر تيسفون ، پايتخت دولت اشكاني ، در ساحل دجله ، دست يافت و آن را پايتخت خود قرار داد .

در ساحل غربي دجله ، از دير باز شهر سلوكيه وجود داشت كه در سال 312 پيش از ميلاد به وسيله  " سلوكوس نيكاتور " بنا شده بود و از مراكز فرهنگي و بازرگاني مشرق زمين بود . اين شهر در سال 164م. از سوي روميان ويران گرديد و به همان حال بود تا آنكه اردشير پس از فتح تيسفون آن را از نو باز ساخت و نام آن را " وه اردشير " يا " به اردشير " گذاشت . همان كه آن را به عربي " بهرسير" ميخواندند و از جمله هفت شهر پايتخت ساسانيان گرديد كه به سرياني " ماحوزي " و به عربي " مداين " خوانده مي شد.  تصرف ارمنستان به دست اردشير ، به آساني صورت نگرفته است و بعضي مي گويند: تصويري كه از اردشير و شاپور در سر راه سلماس به اروميه بر سنگ كنده شده ، به ياد بود فتح ارمنستان به دست اردشير بوده است . شايد ، بتوانيم اين نقش را از زمان شاپور اول بدانيم نه اردشير ، زيرا فتح نهايي ارمنستان به دست اردشير نبوده و در زمان شاپور اتفاق افتاده است . چنانكه گفتيم ، شاپور پدر خود (اردشبر) را در كتيبه كعبه زرتشت ، " شاهنشاه ايرانيان " و خود را " شاهنشاه ايرانيان و جز ايرانيان " خوانده است .

چنانكه قبلا" هم اشاره شد، شاهنشاهي اردشير بنا بر محاسبه نلد كه 26 سپتامبر سال 226م. بوده است و اين ، همان سالي است كه در آن اردشير به سلطنت رسيده و مطابق است با سال 538  سلوكي . شايد، اين سال ، شكست اردوان و يا سال فتح تيسفون و پايتخت شدن آن باشد .بعضي تاريخ شكست اردوان را بنابر محاسباتي كه كرده 28 آوريل 224 م. گفته اند و در اين صورت ، سال 226 م. بايد سال تصرف تيسفون باشد كه شاهنشاهي اردشير در آن روز مسجل شده است . اردشير پس از فتح ولايات غربي ، متوجه مشرق ايران شد و سيستان و گرگان و ابرشهر (نيشابور) و خوارزم و مرو و بلخ را گرفت و به پارس بازگشت . در آنجا، پادشاهان كوشان و طواران و مكران رسولاني نزد او فرستادند و اظهار انقياد كردند . اين مي رساند كه اردشير به اين نواحي نرفته است و چون اشكانيان را برانداخته بود ، ممالك و ايالات نيمه مستقل تابع يا با جگزار اشكانيان ، سلطنت تازه را به رسميت شناخته اند . اردشير در اواخر سلطنت خود ، شاپور را در حكومت شركت داد . و اين از سكه هايي كه نيمتنه هر دو تن بر آنها نقش بسته است ، معلوم مي شود .

در تاريخ طبري به پيروي از خداي نامه ، قيام اردشير بر اشكانيان را به سبب باز گرداندن قدرت شاهان كياني (هخامنشي) كه به دست اسكندر مقدوني بر افتاده بود و زنده كردن شكوه و جلال گذشته ايرانيان ذكره كرده است. در اينكه اردشير از پارس ، زادگاه اصلي هخامنشيان، برخاسته بود و اينكه بناهاي عظيم دوران شاهان ايران پيش از اسكندر همواره در چشم پارسيان بوده است ، شكي وجود ندارد. همچنين ، هيچ ترديدي نيست در اينكه اشكانيان را به سبب طرفداري از فرهنگ يوناني كه يادگار حمله اسكندر بود ، در پارس منفور مي داشتند و اين از اقدامات بعدي اردشير در تقويت آيين زرتشتي و جاه طلبيهاي او در بازگرداندن سرزمينهاي شاهان هخامنشي معلوم مي شود . از همين رو ، اردشير پس از استوار ساختن موقعيت خود شروع به دست اندازي به متصرفات روم شرقي در سوريه كرد و در سال 230 م. نصيبين را گشود . روميان در سال 232 م. به ارمنستان و بين النهرين حمله كردند و الكساند سوروس ، سپاه اردشير را شكست داد ، اما ، كشته شدن او در سال 235 م. دولت روم را دچار آشفتگي كرد و اردشير از اين وضع استفاده نمود و در سال 238 م. نصيبين و حران را از روميان گرفت . ظاهرا" ، در اواخر سلطنت اردشير بود كه شهر " هتره " يا " الحضر" ، شهر مهمي در تكريت عراق، پس از مقاومت سختي به دست ايرانيان افتاد . بعضي ، فتح الحضر را به دست شاپور اول و آن را نتيجه خيانت دختر ضيزن (پادشاه الحضر) مي دانند كه عاشق شاپور شده بود . اين قصه افسانه ساختگي است ، ولي حقيقتي در آن هست وآن اينكه شهر الحضر قلعه مستحكمي بوده و تصرف آن به آساني صورت نگرفته است .

اردشير اول پس از 14 سال و ده ماه سلطنت از جهان رفت و پسرش، شاپور اول به جاي او بر تخت نشست (در سالي كه آغاز آن سپتامبر سال 241م. مطابق با 538 سلوكي بود) .

اردشير ، هم سرداري بزرگ و جنگجو و فاتح بود و هم پادشاهي با كفايت و سازنده و مدبر . او مملكت پهناور ايران را تحت اداره مركزي واحدي  درآورد و شهرهاي زيادي را بنا و يا باز سازي كرد ، و به نام خود ناميد . وي در تامين آسايش و رفاه و نظم مملكت كوشيد و آيين زرتشتي را قدرت تازه اي بخشيد . همچنين ، از آنجا كه اجداد و شايد خود او روحانيت داد و اين معني در استوار داشتن موقعيت او و شاهان بعدي ساساني ، نقش مهمي داشت و موجب ثبات و پايداري آن گرديد .

اردشير ، يك حكومت ملي بر پايه فرهنگ ايراني بنا نهاد و جلو نفوذ فرهنگ يوناني را كه از زمان سلوكيان و اشكانيان به تدريج در ايران راه يافته بود گرفت . به همين سبب ، در تاريخ ايران باستان يك چهره درخشان و استثنايي است و دوام حكومت ساساني در چهار قرن ، به طور حتم نتيجه سياست اصيل و خردمندانه اوست . او شهرهاي " اردشير خره " و " رام اردشير " و " ريوارد شير " را در ايالت پارس بنا نهاد وشهر "كرخا " را در " مسنا " (ميسان) بازسازي كرد و آن را " استر آباد اردشير " نام نهاد . همچنين در آن منطقه " وهشت آباد اردشير " را ساخت كه بعدها در قرن اول هجري ، شهر " بصره " درجاي آن ساخته شد. از شهرهاي ديگري كه به او نسبت مي دهند ، " هرمزداردشير " است در خوزستان كه بعدها " هرمشير " خوانده مي شد و در " بحرين " (در قسمت ساحل شرقي عربستان) " پسا اردشير گ است كه " خط " ناميده مي شد و در شمال عراق ، " نودارشير " يا " حزه " است .

فتوحات بزرگ در بيرون از مرزهاي ايران در زمان شاپور اول ساساني روي داد . شاپور كارهاي شاهانه خود را در كتيبه سه زبانه" كعبه زرتشت " در نقش رستم ، جاوداني ساخته است . او پس از آنكه پدرش (اردشير) را از نژاد خدايگان و شاهنشاه ايران خوانده ، خود را نيز پرستنده مزدا و شاهنشاه ايرانيان و غير ايرانيان ناميده و ممالكي را كه زير تصرف او بوده چنين بر شمرده : " ايالات پارس ، پارت ، خوزستان (سوزيانا) ، دشت ميسان (مسنه) ، آسورستان (عراق) ، آديابنه (حديب ، نوت خشتركان يا نوداردشير = موصل) ، عربستان (بيت عربايه ، نصيبين و نواحي مجاور آن) ، آذربايجان (آتروپاتنه) ، ارمنستان ، گرجستان ، ماخلونيا (لازيكا) ، بلاسگان (دشت مغان) تا قفقاز و دشت آلباني (اران) و تمام سلسله جبال البرز ، ماد ، هوركانيا (گرگان) ، مرگيانه (ناحيه مرو) ، آريه (هرات) ، و ممالك ماوراي آن كرمانيا (كرمان) ، سكستان (سيستان) ، تورن (طواران) ، مكران ، پارادنه (بلوچستان) ، سند و ممالك كوشان تا مقابل پشكيبور (پيشاور) و تا مرزهاي كاشغر ، سغديانه و تا شكند، و آن سوي ديگر دريا (در جنوب) عمان . شاپور مي گويد : " ما امراء وحكام همه اين بلاد متعدد را با جگزار و مطيع خود ساختيم " .

پس از آن شاپور فتوحات خود را در جنگ با روميان شرح مي دهد و مي گويد: پس از آنكه ما در حكومت خود مستقر شديم ، " گورديان قيصر " سپاهي از گوت ها و ژرمن ها ترتيب داد و به آسورستان (عراق) حمله كرد . در مسيخه واقع در آسورستان ، نبرد سختي در گرفت و قيصر گورديان كشته شد و ما سپاه روم را نابود كرديم . روميان ، فيليپ را به قيصري برداشتند و او بر سر آشتي آمد و پانصد هزار دينار، تاوان جنگي پرداخت ، مسيخه را (كه در آن پيروز  شده بوديم) " پيروز شاپور " نام كرديم (همان انبار دوره اسلامي) . قيصر روم باز گري كرد و به ارمنستان زيان وارد ساخت ، ما هم به متصرفات او حمله برديم و در " باربليسوس " (شهر بالس) شصت هزار سرباز رومي را شكست داديم و سوريه را به باد غارت داديم و اين شهر را از روميان گرفتيم : آناثا (عانه) ، برثه اروپان (قربه) ، برثا اسپورك (حلبيه) ، سورا ، باربليسوس ، هيراپوليس (منبج) ، حلب ، قنسرين، افاميه ، رفنيه ، زوگما ، اوريما ، گينداروس ، ارمناز ، قابوسيه ، انطاكيه ، خوروس ، سلوقيه ، اسكندرون ، اصلاحيه ، سنجار ، حما ، رستن ، زكوير ، دولوك ، صالحيه ، بصري ، مرعش (گرمانيكيا) ، تل بطنان ، خز ، و از كاپادوكيه : ستله و دومان و ارتانگيل و كلكيت و سوئيدا و فراآتا ، كه جمعا" سي و هفت  شهر با دشتهاي آن مي شود .

در طي جنگهاي سوم با روم ، هنگامي كه ما به " حران و رها " حمله ور شده بوديم ، قيصر " والريان " روي به ما آورد . او از شهرهاي اروپا و آسيا سپاهي جمع كرد كه در حدود هفتاد هزار تن مي شد . در آن سوي حران و رها جنگ بزرگي روي داد كه در آن ما قيصر والريان را به دست خود اسير و عده اي از سران سپاه و سناتورها و افسران و صاحب منصبان را در بند كرديم و آنان را به ايالت پارس برديم. پس از آن ، سوريه و كيليكيه و كاپادوكيه را ويران كرديم و سوزانديم . در اين جنگ ، شهرهاي سميساط ، اسكندرون ، كاتابولون ، اياس ، مصيصه ، مالون ، آدانا ، طرسوس ، ايچل و … عين زربه ، نيكوپوليس ، انامور ، زلينون و … سلفكه ، توانا … قيصريه ، ارگلي و سيواس … و قرمان و قونيه را به تصرف در آورديم ." (بسياري از شهرها كه نامهاي امروزيشان مشكوك بود ، از قلم انداخته شد) .


پس از شاپور اول ، هرمزداول (14 سپتامبر 272 م.) و بهرام اول (14 سپتامبر 273 م.) و بهرام دوم (13 سپتامبر 276م.) و بهرام سوم ، معروف به سكانشاه (پادشاه سيستان) ، در نهم سپتامبر 293 م. به ترتيب بر تخت نشستند . هرمزداول و بهرام اول ، هر دو پسران شاپوراول بودند و بهرام دوم ، پسر بهرام اول بود . در زمان بهرام دوم ، " كاروس " قيصر روم به ايران حمله كرد و تا تيسفون پيش رفت . ولي پس از مرگ قيصر ، روميان عقب نشستند و در سال 283 م. بنابر معاهده أي ، ارمنستان و قسمتي از بين النهرين را از ايران گرفتند . در زمان بهرام دوم ، هرمزد (برادرش) كه حاكم خراسان و لقب كوشانشاه داشت ، بر برادر عاصي شد . بهرام دوم اين شورش را فرونشاند و پسر خود ، بهرام (بهرام سوم) را با عنوان سكانشاه حاكم شرق ايران كرد . در زمان بهرام اول در سال 276 م. ، " ماني " موسس معروف آيين مانوي پس از محاكمه كشته شد. پوست او را كندند و با كاه پر كردند و از يكي از دروازه هاي شهر " گندي شاپور " كه از بناهاي شاپور اول بود ، بياويختند .اين دروازه به نام دروازه ماني معروف شد . بهرام سوم بيش از چهار ماه سلطنت نكرد و عموي پدر او ، نرسي ، پسر شاپور اول بر تخت نشست (در سال 293 م). نرسي در جنگ با " گالريوس " (كه از سوي ديو كلسين قيصر روم شده بود) شكست خورد و بنابر پيمان سال 298م. پنج ناحيه از ارمنستان كوچك را به روميان واگذار كرد." تيرداد " پادشاه ارمنستان و گرجستان شد و به تبعيت دولت روم در آمد . اين معاهده چهل سال طول كشيد تا آنكه شاپور دوم (آغاز سال سلطنت او پنجم سپتامبر سال 309 م.) اين معاهده را بر هم زد و اراضي از دست رفته را باز پس گرفت .

از نرسي كتيبه اي دو زبانه در " پايقلي " يا " پايكولي " واقع در خاك عراق به جاي مانده است . در اين كتيبه ، فهرستي از بزرگان كه نرسي را در برابر بهرام سوم حمايت كرده وخود از شاهان تابع دولت ساساني بوده اند آمده است ، كه از جمله آنان : كوشانشاه و خوارزمشاه است كه مي رساند دولت ساساني در مشرق و شمال شرقي ايران ، حكومت و اقتدار خود را حفظ كرده بود .

پس از نرسي ، پسرش – هرمزد دوم – در سالي كه آغاز آن هفتم سپتامبر سال 302 م. بود بر تخت نشست . او را پادشاهي نيرومند و عادل وصف كرده اند . هرمزد ، پس از هفت سال و پنج ماه سلطنت در گذشت . بزرگان ايران ، فرزند او را كه هنوز در شكم مادر بود و حدس مي زدند كه پسر خواهد بود به سلطنت برداشتند . او پس تولد ، به نام شاپور خوانده شد و در تاريخ به " شاپور دوم " معروف گرديد .

در ايام كودكي او قبايل عرب به ايران حمله و تا درون مملكت ايران نفوذ كردند. شاپور شايستگي خود را در همان زمان نوجواني نشان داد و پس از آنكه خود قدرت را به دست گرفت ، نخستين كاري كه انجام داد بيرون راندن عربها از ايران بود . در جنگهاي نخستين با روميان ، پيروز شد. شورش قبايل " خيوني " و " سكا " را در مشرق ايران خاموش كرد و آنان را مطيع خود ساخت . پس از آن ، نامه تندي به قيصر روم نوشت و در آن خود را شاه شاهان و برادر آفتاب و ماه ، و از اجداد خود نيرومندتر خواند .همچنين ، از قيصر خواست تا زمينهايي را كه روميان به غدر از اجداد او گرفته بودند باز پس دهد و اگر امپراتور جواب مساعدي ندهد ، سپاهيان ايران پس از زمستان با قواي نظامي خود به روم حمله خواهند كرد . " كنستانس " در نامه أي كه در پاسخ شاپور نوشت ، خود را فاتح خشكي و دريا و پيروز در همه وقت خواند و در خواستهاي شاپور را رد كرد . همچنين ، او را به در خواستهاي ناسنجيده و بيرون از حد ملامت كرد . شاپور ، جنگ با روميان را آغاز كرد و در سال 359 م. شهر " آمد " را پس از مقاومت سخت روميان – گرفت . ژولين ، امپراتور روم ، به مقابله شاپور شتافت و در حمله هرمزد (برادر شاپور) را كه به روم پناه برده بود با ارشاك سوم شاه ارمنستان به همراه خود داشت. سپاه روم تا تيسفون پيش رفتند . ژولين امپراتور روم كه به سبب بازگشتش از مسيحيت به " مرند " معروف است ، در جنگ زخمي و كشته شد . " يوويان " جانشين او ناگزير شد با شاپور صلح كند وبسياري از اراضي را كه از نرسي گرفته بودند ، باز پس دهد . شهرهاي سنجار و نصيبين به تصرف ايرانيان در آمد و شاپور ، ارمنستان را نيز به دست آورد . در اين ميان، گوت ها به بالكان حمله ور شدند و روميان ناچار گرديدند كه در مهاهده صلحي ، قسمت اعظم ارمنستان را به ايران واگذار كنند. شاپور ، مانند ديوكلسين امپراتور روم كه استحكاماتي در سوريه و شمال عراق در برابر روميان و عربها بنا كرد كه به " خندق شاپور " معروف شد . در قفقاز نيز شاپور دست به ساختن استحكاماتي در برابر قبايل وحشي شمال زد و مي گويند سد در بند (باب الابواب) را ابتدا شاپور آغاز كرده است . در زمان شاپور ، تعقيب و آزار و رعاياي غيرزرتشتي و مخصوصا" مسيحيان و مانويان و يهوديان به شدت دنبال گرديد. آذرباد پسر ماراب سپند موبد بزرگ زرتشتيان در زمان شاپور دوم بود و دين زرتشتي در زمان او قدرت و نفوذ بيشتري يافت .

پس از مرگ شاپور دوم ، اردشير دوم به سلطنت رسيد كه نسبت او از لحاظ اينكه برادر يا پسر شاپور بوده است ، محل ترديد مي باشد . جلوس او در 19 اوت سال 379 م. بود. حكومت او چهار سال طول كشيد و چون او با بزرگان و نجباي دوران سرسازگاري نداشت ، از كار بر كنار شد . پس از او ، شاپور سوم از سال 383 تا 388 م. حكومت كرد و گويا در اثر حادثه اي كشته شد.

پس از وي ، بهرام چهارم كه پيش از سلطنتش به كرمانشاه معروف بود در سال 388 م. به سلطنت رسيد و حكومت او يازده سال دوام يافت . در زمان شاپور سوم يا بهرام چهارم ، ايران گرفتار جنگهايي در مشرق كشور بود . پادشاه كوشان كه در بلخ استقرار داشت ، احتمالا" با خاندان اشكاني حاكم بر ارمنستان خويشاوند بود .

پس از بهرام چهارم ، يزدگرد اول معروف به بزهكار در سال 399 م. بر تخت نشست و بيست و يك سال حكومت كرد. بزهكار خواندن او به دليل خشونت او با بزرگان و ملايمت او با رعاياي مسيحي بوده است . به طور كلي ، او با پيروان اديان ديگر رفتاري خوب داشت . مي گويند او با دختري يهودي ، به نام " شوش دخت " كه دختر راس الجالوت يهوديان بود ازدواج كرده بود . در زمان او ، مسيحيان در سلوكيه تيسفون مجمعي از اساقفه  تشكيل دادند كه به اختلافات ميان خودشان پايان دهند . اما ، مسيحيان از حسن رفتار او سوء استفاده كردند و به بعضي از آتسكده ها آسيب رساندند و اين موجب شد كه يزدگرد آنان را تنبيه كند . در اين زمان ، " اركاديوس " امپراتور روم از او درخواست نمود كه قيمومت پسرش تئودوزيوس دوم را بر عهده گيرد . يزدگرد اين درخواست را پذيرفت و شخصي اخته را به نام آنتيوخوس بيزانسي فرستاد تا پس از مرگ اركاديوس ، قيمومت تئو دوزيوس را برعهده گيرد. پس از مرگ يزدگرد اول ، پسرش بهرام پنجم معروف به " گور" كه در حيره تحت سرپرستي پادشاه لخمي تربيت شده بود و به ايران آمد و حكومت را از دست خسرو نامي كه از سوي بزرگان به سلطنت رسيده بود، گرفت (سال 420 م.) . بهرام را به شكار دوستي و عيش طلبي و معاشقه با زنان وصف كرده اند و داستانهايي از او دراين باره بر جاي مانده است . او لوليان را از هند آورد تا با آواز و موسقي خود ، مردم ايران را سرگرم كنند . در زمان او تعقيب و شكنجه مسيحيان از نو شروع شد و بسياري از اين ايشان به خاك روم پناه بردند. با دخالت امپراتور و كشمكش مختصري كه روي داد ، بهرام پذيرفت كه فراريان مسيحي به ايران باز گردند و با ايشان خوش رفتاري شود و در عوض ، زرتشتيان ايراني نيز در خاك روم در عبادت خود آزاد باشند . همچنين ، امپراتور روم مبلغي را براي حفظ گذرگاههاي قفقاز از حمله " هونها " به ايران بپردازد. اين مبلغ كه هر ساله به ايران پرداخته مي شد، در ايران به معني باج تلقي مي گرديد .

بهرام در جتگ با اقوام شرقي و شمالي موفق بود . اين اقوام كه ظاهرا"  " خيونيها " بودند ، در كتابهاي مورخان ايراني به " ترك " معروف شده اند . سكه هايي به نام بهرام پنجم در بخارا به دست آمده است كه دليل نفوذ ايران در ماوراءالنهر مي باشد . در زمان بهرام پنجم مجمعي از اساقفه در ايران تشكيل شد و استقلال مسيحيان ايران را از كليساي بيزانس اعلام كرد. مرگ بهرام را در اثر شكار و فرورفتن او را در باتلاقي دانسته اند.

پس از بهرام پنجم ، پسرش يزد گرد دوم در 438 م. به سلطنت رسيد و حكومت او حدود 18 سال ادامه پيدا كرد . دوران سلطنت او به جنگ با اقوام شرقي كه كوشانيان و به عبارت بهتر ، هفتالين يا هپطاليان يا هپطالان يا هياطله كه به جاي كوشانيان در شرق و شمال ايران مستقر شده بودند ، گذشت . يزدگرد مدتي مقر خود را در نيشابور خراسان قرار داد تا امنيت شرق ايران را تامين كند . پس از آن ، به تعقيب مسيحيان در ارمنستان و غرب ايران پرداخت .

پس از يزدگرد دوم ، پسر بزرگتر او هرمزد سوم بر تخت نشست . ولي ، برادرش پيروز به كمك هياطله، سلطنت ساساني را به دست گرفت (سال 457 م.). پيروز ، شورش آلباني ها را در شمال قفقاز خوابانيد و بزرگان ارمني را كه در بند پدرش بودند ، آزاد كرد . در زمان او خشكسالي سختي در سرتاسر ايران روي داد.

پيروزدر جنگ با همسايگان شرقي خود ، هياطله ، شكست خورد . هياطله را هونهاي سفيد ناميده و آنان را داراي تمدن و فرهنگ بهتري دانسته اند . هياطله از " كانسو " واقع در خاك چين به سوي مغرب حركت كرده و به تخارستان هجوم برده بودند و چنانكه گفته شد ، پيروز در جنگ با ايشان شكست خورد و به اسارت ايشان در آمد . پيروز وعده داد كه مبلغي براي آزادي خود بپردازد و پسرش كواذ (قباد) را به گروگان بدهد و از مرز تعيين شده تجاوز نكند.

كواذ ، دو سال به حالت گروگان نزد هياطله ماند تا آنكه مبلغ جريمه از سوي پيروز پرداخته شد . پيروز اين شكست را نتوانست تحمل كند و با سپاهي به كشور هياطله حمله برد ، ولي شكست سختي خورد و كشته شد . دخترش به اسارت هياطله در آمد و آنان تا مرورود و هرات را به تصرف خود در آوردند . پس از كشته شدن پيروز ، برادرش بلاش بر تخت نشست (484م.) و او با هياطله آشتي كرد و باجي سنگين به ايشان پرداخت . همچنين به ارمنيان امتيازات زيادي داد و دستور برچيده شدن آتشكده هاي زرتشتي را در خاك ارمنستان صادر كرد.

در زمان او ، شاخه نسطوري از كيش مسيحي مورد قبول بيشتر مسيحيان ايران واقع شد . بلاش در سال 488م. معزول گرديد و كواذ (قباد) بر تخت نشست . 

سلطنت كواذ مصادف با انقلابي اجتماعي و سياسي در ايران شد . مصلحي به نام " مزدك " به عدالت اجتماعي و تقسيم ثروت و املاك ميان مردم تبليغ كرد و كواذ ، خواه از راه ميل واقعي به عدالت تبليغي و خواه از روي مصالح سياسي و كوتا كردن نفوذ بزرگان و اشراف ، از او طرفداري كرد . اين امر بر بزرگان و روحانيان زرتشتي گران آمد و به دستياري گشنسپ داد ، كنارنگ ، او را از سلطنت معزول كردند و برادرش جاماسپ (زاماسپ) را به جاي او نشاندند . كواذ به زندان افكنده شد . اما، به دستياري يكي از بزرگان به نام سياوش ، از زندان گريخت و نزد هياطله رفت . پادشاه هياطله مقدم او را گرامي داشت و سپاهي را مامور ساخت كه با او به ايران بروند و او را به سلطنت برگردانند . جاما سپ تسليم شد و كواذ دوباره برتخت نشست .

روميان كه از گرفتاريهاي داخلي كواذ آگاه بودند ، از دادن مبلغ ساليانه براي حفظ معابر قفقاز خودداری كردند . كواذ در جنگ با روميان مهارت و قدرت خود را ثابت كرد و شهر تئودوزيوپوليس يا ارزروم را از روميان گرفت و بليزاريوس ، سردار معروف رومي ، را شكست داد و شهر آمد را تصرف كرد . ولي ، جنگ با روميان همسشه به نفع كواذ نبود و سرانجام به صلح انجاميد .

كواذ ، يكي از پسرانش را به نام خسرو (خسرو اول) ، كه بعد لقب انوشيروان يافت ، وليعهد و جانشين خود كرد . خسرو جوان به كمك بزرگان و روحانيان ، مزدك و پيروان او را كشت و آشفتگيهاي اجتماعي ناشي از انقلاب مزدكيان را جبران كرد . خسرو اول انوشيروان از بزرگترين پادشاهان تاريخ ايران است و او را به سبب اصلاحات داخلي و به خصوص اصلاحات مالياتي ، لقب عادل يا دادگر داده اند .خسرو انوشيروان كه در سال 530 م. بر تخت نشسته بود ، پس از اصلاحاتي در سپاه و ساختار نظامي ايران ، در سال 540 م. به خاك روم حمله برد و تا انطاكيه پيش رفت و آن شهر را به تصرف در آورد و به باد غارت داد . در بازگشت شهري در نزديك تيسفون ساخت كه اسيران رومي را در آن جاي داد و آن را " وه انتيوخ خسرو " ناميد (شهر خسرو كه بهتر از انطاكيه است .) ايرانيان آن را رومگان ناميدند . امپراتور بيزانس ناچار طالب صلح شد و متعهد گرديد كه كه مبلغ گزافي به خسرو بپردازد . خسرو در بازگشت از شهرهايي كه از روميان گرفته بود ، مبالغ زيادي دريافت كرد كه سبب شد امپراتور از مصالحه چشم بپوشد. 

خسرو به متصرفات روميان در كنار درياي سياه حمله برد و شهرهاي " لازيكا " و " پترا " را به تصرف در آورد . حملات بليزاريوس ، سردار قيصر به نصيبين بي نتيجه ماند .پس از صلحها و نبردهايي چند ، سرانجام در سال 561 م. صلحي پنجاه ساله ميان ايران و روم منعقد شد و خسرو " لازيكا "را به روميان باز پس داد . در مقابل ، روميان نيز متعهد شدند كه سالانه مبلغي طلا به ايران بپردازند .

در شرق و شمال شرق ،خسرو با خاقان ترك ، كه خود را به سرزمين هياطله رسانده بود ، متحد گرديد و اين دو ، هياطله را از ميان برداشتند . از آن تاريخ به بعد ، تركان با ايرانيان همسايه شدند و ظاهرا" ، " جيحون " مرز ميان ايران و تركان گرديد .

سياست خسرو در جنوب عربستان نيز به پيروزي منجر شد و دولت بيزانس به دستياري حبشيان ، كه به مذهب مسيحي مونوفيزيتي (يعقوبي) در آمد بودند ، مي خواستند بر راه بازرگاني دريايي و خشكي ميان اروپا و هند مسلط شوند و دست ايرانيان را به كلي از درياي هند كوتاه كنند . در جريان حوادث ، ابرهه نامي كه از حبشيان بود و بر يمن مسلط شده بود ، در حادثه حمله به حجاز و مكه كشته شد. اين واقعه كه در ميان مورخان اسلامي به واقعه فيل و سال وقوع آن به " عام الفيل " معروف است ، در قرآن مجيد نيز مذكور است (سوره 105) و ظاهرا" تولد حضرت رسول در همين سال ، يعني حدود سال 570 م. مسيحي ، اتفاق افتاد .

در سال 572 م. خسرو اول به در خواست كمك سيف بن ذي يزن ، يكي از نجيب زادگان عربستان جنوبي پاسخ داد و يك نيروي دريايي يه فرماندهي " وهرزديلمي " براي بيرون راندن حبشيان از يمن فرستاد . أين نيرو موفق شد كه حبشيان را شكست دهد و بدين ترتيب ، عربستان جنوبي زير نفوذ دولت ايران قرار گرفت .

بر سر ارمنستان هم جنگهايي ميان ايران و روم در گرفت كه نتيجه نهايي آن ، پيروزي خسرو بود . او پس از 48 سال سلطنت ، در سال 579 م. در گذشت . اگر چه وسعت تصرفات او به پاي تصرفات زمان شاپور اول و شاپور دوم (جز در مدتي كوتاه) نرسيد ، ولي دوران سلطنت او دوران شكوه واقتدار سياسي و نظامي براي ايران بود . همچنين ، از لحاظ فرهنگي نيز زمان او درخشانترين دوران حكومت ساسانيان بوده است .

پس از او ، پسرش هرمزد چهارم برتخت نشست . او اگر چه پادشاهي عادل بود، اما در سياست ناتوان بود و به همين سبب ، سردار نامدار خود معروف به " بهرام چوبين " را كه در جنگهاي متعدد در شرق و غرب فاتح شده بود ، بر اثر شكستي از كار بر كنار كرد . البته ، اين امر خود موجب عصيان اين سردار بزرگ گرديد . در باريان و روحانيان نيز از هرمزد دل خوشي نداشتند و همه اين امور سبب گرفتاري و مرگ او گرديد . پس از او ، پسرش خسرو دوم معروف به " خسرو پرويز " به سلطنت رسيد . البته ، لازم به ذكر است كه اين سلطنت گرچه درخشندگيهاي چندي داشت ، اما مايه ضعف و علت اصلي سقوط دولت ساساني نيز بود . بهرام چوبين مصمم شد كه به تيسفون برود و خسرو را ازسلطنت بردارد .

پس از حوادث چند ، خسرو به " موريقيوس " امپراتور بيزانس پناه برد و در ازاي پس دادن بعضي از شهرها ، از او ياري خواست . موريقيوس او را با سپاهي ياري كرد و خسرو توانست با اين سپاه ، بهرام را شكست دهد . بهرام نزد خاقان ترك گريخت و در آنجا به تحريك خسرو ، پس از مدتي ، كشته شد . بسطام ، دايي خسرو نيز كه در گرفتاري هرمزد و پدر خسرو دست داشت سر به شورش نهاد و در ري اعلام استقلال كرد . همچنين ، به نام خود سكه زد ولي پس از ده سال مقاومت به دست يكي از هياطله كشته شد . در بيزانس ، موريقيوس امپراتور كه به خسرو ياري داده بود بر اثر شورش كشته شد و " فوكاس " نامي ، خود را امپراتور خواند. در اين جريان ، خسرو بهانه خوبي براي باز پس گرفتن اراضي از دست رفته به دست آورد و به ارمنستان و شام و فلسطين حمله برد . سرداران او به نام " شاهين " و " شهربراز " شكستهاي پي در پي به روميان واردآوردند و دمشق و بيت المقدس و مصر ، به دست ايرانيان افتاد . در اين ميان ، در روم مرد با كفايتي به نام " هراكليوس " (هر قل) زمان امور را به دست گرفت و پس از اصطلاحات مهمي درامور نظامي كشور ، روي به ايران آورد . در اين حمله ، ايالات از دست رفته راباز پس گرفت و دستگرد – محل اقامت خسرو- و نيز شهرهاي آذربايجان را به باد غارت داد . سرانجام ، بزرگان ايران بر خسرو شوريدند و او را به زندان انداختند و به دستياري پسرش شيرويه ، او را كشتند (سال 627م.) اين شكستهاي پي در پي و نيز شكست ننگين سپاهيان خسرو در " ذوقار" از قبايل عرب ، بنيه نظامي و اقتصادي كشور را به تحليل برد و ايران از فرد شايسته اي كه بتواند زمان عبور را به دست گيرد محروم ماند .

در اين ميان دين اسلام ، به رهبري حضرت رسول اكرم (ص) در سرتاسر عربستان گسترش يافت و قبايل عرب تحت رهبري ديني و سياسي اسلام ، متحد گرديدند . پس از وفات حضرت محمد (ص) اين عربهاي مسلمان به ايران و روم حمله بردند و سرتاسر شامات و سوريه و فلسطين و مصر را از دست روميان گرفتند . همچنين در جريان جنگ قادسيه (در سال 636م.) شكست قطعي بر سپاه يزدگرد سوم، آخرين پادشاه ساساني (جلوس در سال 632 م.) وارد آوردند . با مرگ يزدگرد سوم (در سال 651 م. يا 653 م.) در مرو ، حكومت مقتدر و شكوهمند دولت ساساني نيز به پايان رسيد . دولت ايران در زمان ساسانيان از نظر نظامي و اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي به جايگاهي رسيد كه در تاريخ اين ملت ، نظير آن ديده نمي شود. وسعت متصرفات هخامنشيان ، بسيار بيشتر از ساسانيان بود ولي در برابر يونانيان (كه ملتي كوچك و با سرزميني نه چندان بزرگ بودند) نتوانست قدرت استواري نشان دهد و سرانجام ، مغلوب آنان شد. دولت اشكاني هم از لحاظ انسجام داخلي ، آن قدرت لازم حكومتي را نداشت . ساسانيان ، در مدت چهارصد سال توانستند در غرب با دولتي كه از لحاظ تشكيلات نظامي مقتدرترين كشورهاي آن عصر بود ، بجنگند و بارها آن دولت را شكست دهند . اين حكومت ، در مشرق و شمال در برابر اقوام بيابان گرد مقتدر سخت مقاومت كرد و مملكت را از غارتها و تاخت و تازهاي ايشان ، نجات داد . از لحاظ داخلي نيز ، تسكيلاتي منسجم با پايه هاي فرهنگي و اجتماعي و اقتصادي نيرومند به وجود آورد . دانش طب و نجوم در زمان ايشان در ايران پيشرفتهاي كلي كرد و موسيقي مقام والايي يافت . هنرهاي ديگر نيز ، كم و بيش پيشرفتهايي داشتند . به هر حال دولت ساساني از پديده هاي مهم دنياي قديم است كه همه مورخان به اهميت آن روز به روز بيشتر  آگـاهـي پـيـدا مي کـنـند. 

یک شنبه 4 مرداد 1388  5:13 PM
تشکرات از این پست
gps0064
gps0064
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 1751
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سلسله های تاریخی ایران

غـزنويان

دولت غزنوي معروف به دولت آل ناصر يا دولت آل ناصرالدين، يك دولت فارسي زبان نظامي اسلامي بود. اين دولت خاستگاه نژادي و پايگاه ملي خواست نداشت، اما در مدت اعتلاء – از اواسط قرن چهارم تا اواسط قرن پنجم هجري – غالبا به عنوان مروج و ناشر اسلام  مورد توجه وتاييد خلافت بغداد بود. بنيانگذار اين دولت ناصر الدين سبكتكين بن قرابجكم، داماد و مملوك البتكين حاجب، معروف به سپهسالار، ‌بود كه خود او نيز از غلامان ترك سابق سامانيان محسوب مي شد. البته، بعدها نسب نامه اي ظاهرا" مجعول، تبار وي را به پيروز پسريزد گرد سوم ساساني رساند.    ر

تسخير غزنه (غزنين ، غزني)‌ و استخلاص آن از دست امراي محلي به وسيله او انجام شد. بدين گونه، اين منطقه اسما به قلمرو سامانيان الحاق يافت. اما، به دنبال رويدادهايي كه البتكين را از دربار بخارا و ارتباط با سامانيان دور ساخت، غزنه مركز حكومت مستقل البتكين واقع شد و ارتباط آن با مركز حكومت و ديوان سامانيان قطع گشت . سالها بعد، وقتي اين تختگاه كوچك تحت فرمانروايي ناصر الدين سبكتكين – داماد البتكين – در آمد، زماني به عنوان يك مركز جهاد اسلامي، پايگاه " غزوات " سبكتكين و اولاد او در اراضي سند و هند گشت. با اين عنوان، فرمانروايان غزنه يا لااقل تعدادي از آنان كه در دوره اعتلاي دولت آل ناصر در نشر فتوحات اسلامي در نواحي شرقي آن ولايت توفيق بيشتري به دست آوردند،  و بدين سبب، بسط و توسعه قلمرو آنان در هر دو جانب شرق و غرب، امكان و سرعت بيشتر يافت. اين دولت در حاشيه جنوب شرقي قلمرو سامانيان و در نواحي كوهستاني شرق افغانستان كنوني، در اثر مساعي سبكتكين، به تدريج به صورت يك حكومت مستقل و موروثي و پايدار درآمدر(حدود سال 367 ه.ق). اين حكومت در اندك زمان و به خصوص در دوران امارت پسر او – محمد بن سبكتكين – وارث تمام بخش ماوراء النهر (در جانب چپ جيحون) از قلمرو سامانيان شد، هم تمام بخش ماوراء النهر (در جانب راست جيحون)‌ به ايلك خانيان تركستان رسيد، با اين حال اين دولت،  در مجموع بيش از پنچاه سال يا قدري بيشتر ( 432- 382 ه.ق. )‌ در حوادث تاريخ ايران منشاء تاثير مرئي و بلا واسطه باقي نماند. در پايان اين مدت كه منجر به ظهور سلاجقه و انتزاع بخش عمده خراسان از غزنويان گرديد، فرمانروايي آل ناصر در غزنه در دوره دوم خودر(432 – 552 ه.ق.) تقريبا به افغانستان كنوني و قسمتي از نواحي سند و پنجاب منحصر ماند. از اين تاريخ (432 ه.ق.) تا زماني كه فرمانروايي اين سلسله در غزنه ( 552 ه.ق. ) رسيد، ارتباط آنان با تاريخ ايران تقريبا به نقش ايشان در ترويج شعر و ادب فارسي در قلمرو خويش و در نشر و نقل فرهنگ و رسوم ايراني اسلامي در آن نواحي محدود شد.    ر

در دوره بالنسبه كوتاه اعتلاي اين سلسله كه در واقع شامل فرمانروايي محمود بن سبكتكين ملقب به يمين الدوله‌ و مسعود بن محمود ملقب به شهاب الدوله ( 421 تا 432 ه.ق.)‌ مي شد، غير از افغانستان كنوني، قلمرو آنان در ايران شامل خراسان، سيستان، گرگان،‌ قومس و حتي ري و نواحي مجاور تا حدود اصفهان و در خارج از ايران و افغانستان كنوني، شامل خوارزم (خيوه، تركمنستان)، چغانيان (در بخش علياي جيحون)‌ جوزجانان، مرو، بلخ، مروالرود و هرات، و همچنين دره سند و قسمتي از نواحي شرق و شمال شرقي هند ( پنجاب و مولتان ) مي شد.    ر

با آنكه تمام آنچه در طول زمان، طي  جنگها  مكرر محمود و  پسرش مسعود و پدر محمود، سبكتكين ، در سرزمين هند عايد اين فرمانروايان گشت، اين سرزمين به قلمرو آنان ملحق نشد. ذكر نام تعدادي از نواحي مفتوحه  آنان در ماوراء سند، وسعت حوزه، فعاليت نظامي و جهادي آنان را قابل ملاحظه نشان مي دهد، كه از آن جمله لاهور (‌پنجاب)، قنوج (‌جنوب غربي دهلي)، ويهند (ساحل چب سند)، ماتوره (شمال غربي اگره)‌، هانسي (شمال غربي هند)، بهاطيه (سند سفلي)‌، كالنجر (جنوب غربي الله آباد)، گواليار (جنوب اگره)‌، نهرواله (‌گجرات)، سومنات (در گجرات)، باري (ساحل شرقي گنگ)، ناردين (در مغرب رود جيلم) و تانسير (در شمال دهلي) را مي توان يادكرد. از اين ميان، لااقل فتح پنجاب يك تختگاه تازه در لاهور به آنان داد كه چندي، به خصوص در غلبه غوريان بر غزنه، آخرين تختگاه فرمانروايي ايشان گشت. در داخل ايران و افغانستان كنوني هم ذكر تعدادي از شهرهاي كه با حوادث دوران فرمانروايي آنان مربوط مي شد، تصوري از حدود قلمرو ايشان را در مدت اعتلاي آنان به دست مي دهد. از آن جمله است: غزنه، گرديز، پروان، كابل، بست، قصدار، غور، زمين داور،‌ پوشنگ، هرات، گنج رستاق، بلخ، ترمذ، مروالرود، مرو، طوس، نيشابور، بيهق، سرخس، باورد، نسا، استوار (‌قوچان)‌، دهستان، گرگان، طبرستان، ري و اصفهان.    ر

چنانكه در تاريخ بيهقي از زبان حره ختلي – خواهر محمود – و از زبان مسعود پسر وي نقل شده است، پادشاهان اين سلسله از تمام اين گستره واقع در داخل و خارج ايران و افغانستان كنوني، " غزنه " را اصل بلاد و ديگر نواحي را فرع مي شمردند. سبب اينكه آنان را غزنويان خوانده اند نيز، تا حدي از همين روست. به هر حال، اين مساله ارتباط قلبي آنان را با اين پايتخت ديرين خود نشان مي دهد.    ر

در بين كساني از اين سلسله كه در دوره دوم فرمانروايي قوم ،‌در تاريخ ايران به سبب تشويق يا ارتباط با اهل ادب شهرت يافته اند، نام ظهير الدوله ابراهيم ( 492 –450 ه.ق. )، علاءالدوله مسعود سوم ( 508 – 492 ه.ق. ) و يمين الدوله بهرامشاه (547 – 512 ه.ق.) در خور ذكر است.  شاعران و نويسندگاني هم،  مانند مسعود سعد سلمان ر(فات 515ه.ق.)‌،‌ ابوالفرج روني( وفات 525 ه.ق.) و ابوالمعالي نصراله منشي (‌وفات 555 ه.ق.) نام آنان را در آثار خود مخلد ساخته اند.    ر

عنوان سلطان كه در مورد يمين الدوله محمود مشهور به خلف بن احمد صفاري و از روي تملق در حق وي به كار رفت و جنبه رسمي نداشت، ‌بعد از وي به پسرش شهاب الدوله مسعود اول نيز رسيد. از پادشاهان دوره دوم اين سلسله كه قسمت عمده قلمرو گذشته از آنان انتزاع شده بود، غالبا ظهير الدوله ابراهيم و يمين الدوله بهرامشاه در استعمال اين عنوان اصرار بيشتر داشته اند.    ر

غزنويان قدرت و حيثيت خود را در دوره اعتلاء ، مديون سرعت تعرض در  جنگهای  نظامي و قدرت تحرك فوق العاده ارتش خويش بودند. غنايمي هم كه از اين جنگها عايد سلطان و سردارانش مي شد، مايه اصلي حيات اين ارتش بودند از اين رو ، به مجرد آنكه اين  جنگها  متوقف شد، ارتش متزلزل، و دولت دچار انحطاط گشت . البته ، اين  جنگها  كه سلطان را به عنوان " غازي " مورد تقدير خليفه بغداد مي ساخت، تقريبا هرگز در قلمرو خود وي موجب بسط رفاه و آسايش خلق نمي شد. استمرار اين  جنگها  را – كه تنها در عهد سلطان محمود بيش از هفده بار لشكر كشي به ديار هند انجام شد – مايه ناخر سندي عامه و ضعف بنيه مالي دولت مي ساخت. از جمله تحميل مالياتهاي سنگين و بي هنگام كه براي تجهيز ارتش در نزد سلطان لازم مي نمود و خالي شدن روستاها به سبب گردآوردن سپاه كه بالمآل منجر به خرابي مزارع و بروز قحطيها و گرانيهاي اجتناب ناپذير مي شد. اما، خليفه كه اين اقدامات را مي ستود و شاعران دربار كه با تملق و تحسين مبالغه آميز از آنها ياد مي كردند، البته نتايج و تبعات نهايي آنها را ، كه در هنگام اغتشاش تركمانان سلجوقي در خراسان به تسليم و رضاي بيشترينه مردم به ورود اين قواي مهاجم منجر شد ، نمي توانستند پيش بيني كنند.     ر

تشكليلات اداري وسازمان ديوان و درگاه غزنويان كه پاد شاهان نخستين و وزيران و دبيران آنان غالبا" پرورش يافته نظام دولت سامانيان بودند ، در واقع ادامه سازمانهاي ديوان ودرگاه آل سامان در بخارا بود . علاقه به ترويج زبان فارس و تشويق و حمايت شعرا و نويسندگان عصر هم ،‌هر چند در عهد محمود و مسعود اول خالي از اغراض سياسي و تبليغاتي نبود ، باز تا حدي ادامه رسم و آيين مشابه در درگاه سامانيان بود . از فتح غزنين به وسيله البتكين (‌344 ه.ق. )‌، كه آغاز پيدايش دولت غزنه بود ، تا خاتمه سلطنت خسرو ملك در لاهور ( 583 ه.ق.)‌، كه دولت غزنويان پايان يافت ، مدت فرمانروايي اين سلسله در ايران و خارج از ايران – روي هم رفته – نزديك دويست و چهل سال طول كشيد . دوره كوتاه فرمانروايي البتكين و اخلاف او را هم كه در نهايت به فرمانروايي مستقل سبكتكين در غزنه منجر گشت ، با آنكه به آل ناصر ارتباط نداشت ، جزو دوره اي كه در طي آن غزنين به عنوان يك تختگاه مستقل در عرصه تاريخ خراسان و ايران ظاهر شد ، بايد محسوب كرد.

یک شنبه 4 مرداد 1388  5:14 PM
تشکرات از این پست
gps0064
gps0064
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 1751
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سلسله های تاریخی ایران

زنـديه

ر  1209 - 1163     ه. ق

كريم خان زند ، پايه گذار سلسله زنديه محسوب مي شود . اقبال جهانگشايي او ، بيش از هر چيز مديون اغتشاشاتي بود كه پس از قتل نادر در ايران سربرآورد و از سابقه دراز هفتاد يا هشتاد ساله اي برخوردار بود. وي قريب سه سال بعد از در گذشت نادر شهرتي نداشت و در ميان قبيله خود ، كه به دستور نادر در سال 1144 ه.ق. به خراسان كوچانيده شده بودند ، از حيثيت متعارفي برخوردار بود.

بي كفايتيهاي آشكار بازماندگان نادر و نزاعهاي برادر كشانه اي كه ميان آنان رخ داد ،‌ موجب شد كه كريم توشمال ( پهلوان ) در كنار دو تن ديگر از بزرگان ، به نامهاي علي مردان خان و ابوالفتح خان بختياري براي آرامش مناطق غربي و مركزي كشور به ميدان آيد . او پس از نشان دادن لياقتهاي مكرر ، از سوي قبيله خويش لقب خاني دريافت كرد . ( 1162 ه.ق. ) بدين گونه وي توانست در پرتو تدبير و حسن عمل و صداقت بي رياي خويش ، بر حريفان مزبور و نيز آزادخان افغان كع در آذربايجان تركتازي مي كرد و محمد حسن خان كه در استرآباد به سر مي برد غلبه كند . كريم خان از سال 1179 ه.ق. به صورت مستقل بر ايران فرمان راند . روابط او با شاهرخ ( نواده نادر شاه ) نيز بر خراسان فرمان مي راند ،‌خوب و مبين نوعي احترام به اولاد ولي نعمت پيشين خود بود .

حادثه مهم سالهاي پاياني عمر كريم خان ،‌لسكر كشي به بصره بود كه به سرداري برادرش ، صادق خان در سال 1189 ه.ق. انجام پذيرفت كه متاسفانه با مرگ شاه به انتها رسيد .

دوران چهارده ساله اخير زندگاني وي را ، بايد نعمتي براي مردم ايران شمرد ، چرا كه توانست امنيت را در تمامي صفحات داخلي كشور و خليج فارس برقرار كند و پس از قريب پنجاه سال ناآرامي و جنگهاي مستمر ، طعم شيرين آسايش را به هموطنان خود بچشاند .

با مرگ كريم خان در سيزدهم صفر سال 1193 ه.ق. زكي خان ( برادر ناتني كريم خان ) بيشتر بزرگان زند و زبدگان دربار را كشت يا كور كرد و به بهانه پادشاهي ابوالفتح خان و محمد علي خان ( فرزندان كريم خان ) اختيار امور را در دست گرفت . پس از چندي ، صادق خان بر او شوريد و از آنجا كه نيز تدبير درستي نداشت به دستور علي مردان خان كور و بر كنار گرديد . وي پس از سه سال حكومت ، در سال 1199 ه.ق. در گذشت. پس از او ،‌ جعفر خان زند ( پسر صادق خان ) فرمانروايي را به دست گرفت و در سال 1203 ه.ق. به دست چندتن از خانهاي زنداني در شيراز كشته شد . آخرين بازمانده اين دودمان ،‌لطفعلي خان بود كه با وجود دلاوري و رشادت بسيار ، در برابر حريف كهنه كار پرتدبيري چون آقا محمد خان قاجار دوام نياورد و پس از دستگير شدن ، در ارگ بم به سال 1209 ه.ق. كشته شد و بدين ترتيب سلسله ديگري در ايران قدرت را در دست گرفت .

به طور كلي ، دوران تقريبا" پنجاه ساله زنديه ( 1209 – 1160 ه.ق. ) عصر كشمكشهاي داخلي بود و مدعيان خارجي را يارا و انديشه آن نبود كه به ايران تجاوز كنند . سرحدات كشور نيز از هر جهت در اختيار دودمانهاي ايراني قرار داشت . همچنين ، با تحكيم اقتدار احمد خان ابدالي ( در صفحات جدا شد از هند به وسيله نادر شاه ) مي توان گفت كه نفوذ عنصر ايراني در شبه قاره هند كماكان برقرار بود .

یک شنبه 4 مرداد 1388  5:15 PM
تشکرات از این پست
gps0064
gps0064
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 1751
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سلسله های تاریخی ایران

صـفـويان

شاه اسماعيل صفوي

تشكيل دولت صفوي در اوايل قرن دهم هجري قمري ( ابتداي قرن شانزدهم ميلادي ) يكي از رويدادهاي مهم ايران محسوب مي شود . پيدايش اين دولت كه بايد آن را سرآغاز عصر تازه اي در حيات سياسي و مذهبي ايران دانست موجب گرديد استقلال ايران بر اساس مذهب رسمي تشيع و يك سازمان اداري بالنسبه متمركز ، تامين گردد . گذشته از آن تاسيس و استقرار اين دولت زمينه اي را فراهم ساخت تا خلاقيتهاي فرهنگي و هنري معماري ، تداوم و امكان تجلي و رشد يابد و نمونه هاي بديعي از اين امور (‌ به ويژه در زمينه هنر و معماري ) پديد آيد . با آغاز روابط سياسي با دولتهاي اروپايي و سرزمينهاي همجوار ، بازرگاني توسعه يافت . لازم به ذكر است كه اين امر موجب تحول در اقتصاد داخلي گرديد و اين تحول در توليد و فروش ابريشم و ايجاد مراكز بزرگ بافندگي بسيار موثر افتاد .

در سال 907 ه.ق. شاه اسماعيل اول (‌ فرزند شيخ حيدر صفوي ) با كمك قزلباشان منتسب به خانقاه اردبيل ، پس از شكست فرخ يسار ( پادشاه شروان ) و الوند بيگ آق قويونلو ، شهر تبريز ( پايتخت دولت آق قويونلو ) را به تصرف درآورد . در همين شهر بود كه دولت صفوي را بنيان نهاد و مذهب شيعه دوازده امامي را مذهب رسمي ايران اعلام كرد . او در نخستين سالهاي سلطنت خود تمامي قدرتهاي خود مختار داخلي را برانداخت و زمينه ايجاد حكومت مركزي را فراهم ساخت .

با اينكه تاسيس دولت صفوي به دست شاه اسماعيل در سال 907 ه.ق. انجام گرفت ولي علل و عوامل تكوين اين دولت به دو قرن قبل از آن بازمي گشت. با اين نظر اجمالي به تاريخ اجتماعي ايران بعد از اسلام ، بايد گفت كه ايجاد دولت شيعي صفوي نقطه اوج نهضتهايي بود كه به طرفداري از تشيع عليه حكومتهاي بني اميه و بني عباس و قدرتهاي همسوي آنان صورت گرفت . هجوم مغول در اوايل قرن هفتم ه.ق. و سقوط بغداد ( مركز خلافت عباسي ) در آغاز نيمه دوم اين قرن زمينه و شرايط مساعدي را فراهم كرد تا پيروان مذاهب ( به ويژه تشيع و نحله هاي فكري وابسته به آن )‌ امكان بيشتري براي رشد و توسعه پيدا كنند . در واقع قرن هشتم و نهم هجري ( به خصوص دوران انحطاط حكومت ايلخانان و تيموريان ) تا حد زيادي به رشد تشيع و تصوف كمك كرد . شيخ صفي الدين اسحاق اردبيلي نياي بزرگ صفويان و پيشواي طريقت صفوي در عصر ايلخانان مي زيست . تولد او به سال 650 ه.ق. و وفاتش به سال 735 ه.ق. روي داد و با ايلخاناني همچون سلطان محمود غازان خان اولجايتو و سلطان ابوسعيد بهادرخان معاصر بود .

بر پايه يكي از قديمترين متون صفويه ( صفويه الصفاء تاليف اين بزاز ) جد اعلاي شيخ صفي الدين موسوم به فيروزشاه زرين كلاه در ناحيه مغان و مجاورت غرب گيلان توطن اختيار نمود و فرزندان او در آن نواحي با حسن سلوك و پرهيزگاري و زهد روزگار مي گذرانيدند . صفي الدين كه هشتمين نسل فيروزشاه بود در آغاز جواني با شور و اشتياقي كه در كسب عرفان داشت به دنبال مراد از شهري به  شهري مي رفت . سرانجام در گيلان به خانقاه شيخ تاج الدين ابراهيم ( معروف به شيخ زاهد گيلاني )‌ رسيد و در سلك مريدان او در آمد . شيخ كه استعداد ذاتي و صلاحيت او را در سيرو سلوك دريافته بود ، وي را به جانشيني خويش انتخاب كرد و در سال 700 ه.ق. كه شيخ زاهد وفات يافت صفي الدين به جاي او بر مسند ارشاد نشست و شهر اردبيل را كه موطنش بود مركز فعاليت خود ساخت و خانقاهي در آن بر پا نمود . اين خانقا به زودي مركز تجمع پيروان شيخ صفي شد . ظلم و جور حكام ايلخاني و كارگزاران آنان و مضيقه هايي كه براي مردم فراهم مي كردند ،خانقاههاي آن روزگار را به مراكز تجمع ناراضيان و انديشه وران تبديل كرده در اين ميان خانقاه شيخ صفي از موقعيت ممتازي برخوردار بود . همچنين موقعيت اردبيل بر سر راههاي ارتباطي گيلان و اران و آذربايجان و آناتولي و نيز نفوذ معنوي شيخ و احترامي كه ايلخانان معاصر او برايش قايل بودند بيش از پيش بر اهميت اين خانقاه افزود .

شيخ صفي الدين در سال 730 ه.ق. در حالي كه مريدان بسياري در حلقه طريقت او فراهم آمده بودند ، زندگي را بدرود گفت و فرزندش ، صدر الدين موسي جانشين او شد . از اين زمان تا دوران كه شيخ جنيد به پيشوايي رسيد رهبران خانقاه تنها كوشش خود را صرف تبليغ و ارشاد مريدان در مناطق دور و نزديك مي كردند و در اين دوران كه از سال 730 تا 830 ه.ق. به طول انجاميد نفوذ طريقت صفوي در ميان عشاير محروم و تهيدست آناتولي ( كه از تركان مهاجر آن ديار بودند ) و شيعيان جزيره و شامات و جبل لبنان بالا گرفت . ولي از زمان كه شيخ جنيد به پيشواي خانقاه رسيد به علت انتشار تشيع غالي در سرزمينهاي ياد شده – به ويژه در آناتولي – و همبستگي افكار صوفيانه با آرمانهاي تشيع ، خانقاه اردبيل به مركز تبليغات شيعي تبديل شد . بروز اختلافات بين حكام سلسله هاي آق قويونلو و قره قويونلو و موقعيت خانقاه در اين كشمكشها سبب گرديد تا طريقت صفوي به جريانات سياسي و نظامي وقت كشانده شود . شيخ جنيد ، كه توسط جهانشاه قره قويونلو از اردبيل تبعيد شده بود ، در ديار بكر مورد حمايت اوزون حسن رقيب جهانشاه قرار گرفت و با كمك او به تجهيز طرفداران خود در ميان قبايل ترك و شيعيان پرداخت . وي در جنگهايي كه به خواست اوزون حسن برپا شده بود ، شركت كرد . اما در سال 860 ه.ق. كه به عنوان جهاد مذهبي به ناحيه شروان رفت ( در جنگ با شروانشاه ) به قتل رسيد . پس از وي حيدر ( فرزندش ) جاي او را گرفت . او نيز مانند پدر از حمايت اوزون حسن برخوردار گرديد و امير آق قريونلو ، دختر خود را به ازدواج او در آورد .

شيخ حيدر ( يا به قول مورخان عصر صفوي ، سلطان حيدر ) در اردبيل از صوفيان سرسپرده خود نيرويي منظم و مسلح به وجود آورد كه به علت كلاه دوازده ترك و متحدالشكل آنان به تاركي سرخ منتهي مي شد ، به " قزلباش " معروف شدند . اين نيرو بعدها در شكل گيري دولت صفوي نقش عمده اي ايفا كرد .

سلطان حيدر كه بلندپروازيهاي پدر را در جهاد مذهبي با شروانشاه دنبال مي كرد در راس جنگجويان خود به شروان لشگر كشيد . ولي با تمام جلادت و رشادتي كه به خرج داد از قواي متحد شروانشاه و يعقوب بيك آق قويونلو شكست خورد و كشته شد ( 893 ه.ق. ) فرزندانش علي ، ابراهيم و اسماعيل به فرمان يعقوب بيك در قلعه استخر فارس زنداني شدند . اما نزاع بر سر جانشيني يعقوب بين بايسنقر ميرزا ( فرزندش ) با رستم ( نواده اوزون حسن )‌بار ديگر پاي خاندان صفوي را به ميان كشيد . در اين راستا رستم ميرزا براي مقابله با رقيب زورمند خود يعني بايسنقر ميرزا تصميم گرفت پسران حيدر را از زندان آزاد و با نيروي صوفيان رقيب را از ميدان به در كند . با رسيدن فرزندان حيدر به اردبيل ، علي ( فرزند ارشد ) در معيت لشگري كه از صوفيان فراهم كرده بود به مقابله با بايسنقر شتافت و او را در ميان رود كر شكست داد . اما به علت سوء ظن رستم بيك و بيمي كه وي از قدرت روز افزون هواداران سلطان علي داشت علي را ضمن توظئه اي در راه بازگشت به آذربايجان به قتل رسانيد و حكم دستگيري ابراهيم و اسماعيل را صادر كرد . ولي آن دو به كمك مشاوران نزديك خود از معركه گريختند و پس از مدتي اختفا در اردبيل به سوي گيلان رفتند و حاكم لاهيجان ( كاركيا ميرزا علي ) كه سادات شيعي آن سامان بود مقدم آنان را گرامي داشت . پس از چند ماه كه از اقامت فرزندان حيدر در لاهيجان گذشت ابراهيم به هواي ديدار وطن عازم ارديبل شد. اما اسماعيل تا سال 905 ه.ق. كهآغاز نهضت اوست شش سال در لاهيجان باقي ماند . او در اين مدت تحت نظر و مراقبت كاركيا ميرزا علي با خواندن و نوشتن و تعليم قرآن و فنون سواري و تير اندازي آشنا شد.

 سرانجام در نيمه محرم سال 905 ه.ق. كه دوازده سال تمام داشت ، با مشورت " اهل اختصاص " به ويژه حسين بيگ الله و ابدال بيگ دده تصميم به خروج از لاهيجان و عزيمت به سوي اردبيل گرفت . در اين جريان هر اندازه ميرزا علي كوشيد از تصميم زود رس او ممانعت كند ، فايده اي نبخشيد . در راه حركت به اردبيل و از اين شهر به ارزنجان ، و هزاران نفر از مريدان و صوفيان نواحي مختلف و عشاير استاد جلو ،‌شاملو ، ذوالقدر ، افشار ، قاجار و ورساق به اردوي اسماعيل پيوستند . او ابتدا تصميم داشت به منظور جهاد به گرجستان عزيمت كند ولي در ارزنجان تصميم او تغيير كرد و آماده جنگ شروان گرديد . انگيزه او از اين اقدام ، انتقام از شروانشاه بود ( زيرا پدر و جدش در جنگ با او به قتل رسيده بودند ) . اسماعيل همراه سپاه خود پس از عبور جسورانه اي از رود كر ( كورا ) و تصرف شماخي ، شروانشاه را در نزديك قلعه گلستان شكست داد و به قتل رسانيد ( 906 ه.ق ) . پس از آن قلعه شهر نو و باكو و گلستان را تسخير كرد و در ناحيه شرور بر قواي الوند بيگ آق قويونلو كه به كمك فرخ يسار پادشاه شروان شتافته بود غلبه كرد و او را مجبور ساخت به سوي عراق بگريزد و خود پس از عبور از نخجوان پيروزمندانه وارد تبريز گرديد ( 907 ه.ق. ) و با فتح تبريز ، دولت صفوي پا به عرصه وجود نهاد .

شاه اسماعيل در نخستنين جمعه پيروزي ، فرمان داد تا خطيب شهر خطبه ائمه اثني عشر ( ع ) را بخواند و جمله هاي " اشهدان عليا ولي الله " و " حي علي خير العمل " را اذان بگويد . همچنين ، مذهب دوازده امامي به عنوان مذهب رسمي كشور اعلام گردد.

نخستين سالهاي سلطنت شاه اسماعيل صرف از ميان بردن قدرت و نفوذ دولت آق قويونلو و سركوب حكام محلي شد . وي از سال 907 ه.ق. تا فتح خراسان به سال 916 ه.ق. در جنگ همدان سلطان مراد آق قويونلو را ( كه فرمانرواي عراقين و فارس و كرمان بود ) شكست داد و مناطق تحت نفوذ آق قويونلوها را تسخير كرد . همچنين طي جنگهايي با مراد بيگ آق قويونلو رئيس محمد كره ( حاكم ابر قوه ) حسين كياي چلاوي ( حاكم فيروز كوه و سمنان و خوار ) ، ابوالفتح بيگ ( فرمانرواي كرمان ) و ديگر قدرتهاي محلي ، به عمر اين حكومتها پايان داد . در سال 913 ه.ق. ضمن جنگ با علاء الدوله ذوالقدر ، ديار بكر را فتح كرد و در سال 914 ه.ق. حاكميت خود را بر بغداد و عتبات مسلم گردانيد . همچنين خوزستان و هويزه را ( كه در تصرف سادات مشعشعي بود ) به تصرف در آورد و به نفوذ باريك بيگ پرناك در عراق عرب پايان داد . در سال 915 ه.ق. براي جنگ با محمد خان شيباني ( فرمانرواي ازبك ) كه بر خراسان و شرق ايران تا كرمان تسلط يافته بود تصميم به تدارك لشكر گرفت . شيبك خان ازبك يا محمد شيباني پادشاه دولت ومقتدري بود موسوم به " شيبانيان " . اعقاب شيبان ، پسر جوجي خان ، از اواخر قرن هشتم ه.ق. به تدريج بر ماوراء النهر مسلط شدند و محمد خان در سال 900 ه.ق. بر سراسر  اين ناحيه تسلط يافت. وي با استفاده از ضعف بازماندگان دولت تيموري ، بر خراسان و نواحي شرقي ايران غلبه كرد . ظهور دولت شيعي صفوي ، دشمني دولت شيباني و دولت عثماني را ( كه هر دو از مذهب تسنن حمايت مي كردند ) برانگيخت و موجب يك رشته مخاصمات و محاربات بين ايران و دولتين  مذكور شد و طبعا" نوعي اتحاد و همبستگي بين آن دو در راه مبارزه عليه دولت صفوي برقرار گرديد . اسناد و مدارك مشعر بر مكاتبات فيمابين دولت عثماني و ازبك ، اين اتحاد را اثبات مي كند . تجاوزات ازبكان در خراسان و شرق ايران و ارسال نامه هاي تهديد آميز محمد شيباني به پادشاه صفوي شاه اسماعيل را به تدارك جنگ خراسان مصمم ساخت . وي پس از فراخواندن سپاهيان از مناطق مختلف كشور رهسپار خراسان شد و در شعبان سال 916 ه.ق. در نزديكي شهر مرو شكست سختي به ازبكان وارد ساخت و محمد خان شيباني در اثناي اين جنگ به قتل رسيد. شكست ازبكان را تسخير تمامي شهرهاي خراسان و ماوراءالنهر را بر روي شاه اسماعيل گشود و مرزهاي شرقي دولت صفوي ، ازيك سو تا بلخ و از سوي ديگر ، تا آمو دريا گسترده شد . اگر چه شاه اسماعيل علاقه چنداني به امر اداره ماوراءالنهر از خود نشان نداد و تنها به علت تجاوزات امراي ازبك ناگزير به لشكر كشيهاي مجدد به آن ناحيه گرديد ، ولي با منصوب كردن حكامي در شهرهاي مختلف ، عملا" حاكميت دولت صفوي را در حوضه جنوبي رود جيحون تثبيت كرد .

شكست ازبكان عكس العمل شديد كارگزاران دولت عثماني را برانگيخت و سياست آميخته با مماشات و تساهل سلطان با يزيد در برابر شاه اسماعيل با مخالفت شديد سران يني چري و علماي اهل تسنن عثماني روبه رو شد.     

  مخالفان كه سلطان را سد راه مبارزه با دولت صفوي مي دانستند به دور سليم ( فرزند او ) گرد آمدند و ضمن توطئه اي كه به مرگ با يزيد انجاميد اين مانع را از سرراه برداشتند .

سلطان سليم پس از فوت پدر ، به قصد جنگ با شاه اسماعيل و براندازي دولت نوپاي صفوي سپاه بزرگي از يني چريها و ممالك دست نشانده فراهم ساخت و پس از قتل عام شيعيان و طرفداران شاه اسماعيل در آناتولي در محرم سال 920 ه.ق. به سوي ايران حركت كرد. وي در ماه رجب همين سال در دشت چالدران ( نزديك خوي مستقر شدو در شرايطي كه سپاهيان عثماني از لحاظ كثرت عدد و مجهز بودند به اسلحه گرم از امتياز بزرگي برخوردار بودند جنگ آغاز گرديد. با تمام رشادت و جلادتي كه شاه اسماعيل و امراي قزلباش نشان دادند جنگ با پيروزي سلطان سليم خاتمه يافت و شهر تبريز سقوط كرد . اما سلطان عثمان تنها چند روزي توانست در آذربايجان بماند . بيم از عدم امنيت و تداركات ، دوري از مركز حكومت و مهمتر از همه طغيان يني چريها ( به علت عدم رضايت از جنگ و كشتار مسلمانان ) وي را مجبور به عقب نشيني كرد .

اگر چه جنگ چالدران ضربه سنگيني به دولت صفوي وارد كرد ولي موجب از بين رفتن آن نشد. بعد از واقعه چالدران شاه اسماعيل تا پايان عمر دست به كار مهمي نزد و بيشتر اوقات خود را به آسودگي و فراغت گذراند و جز اعزام لشكرياني به ماوراءالنهر و گرجستان ( براي فرونشاندن پاره اي طغيانها ) حركت مهمي انجام نداد . سرانجام در 15 رجب سال 930 ه.ق. شاه اسماعيل پس از بازگشت از ييلاق شكي به آذربايجان در ناحيه سراب در 38 سالكي چشم از جهان فروبست در حالي كه دولتي با ثبات بنيان نهاده بود كه طي دو قرن ادامه يافت و از نظر تشكيلات و نظامات از مهمترين دولتهاي بعد از اسلام در ايران شمرده مي شود .

تهماسب ، بزرگترين فرزند شاه اسماعيل كه در سال 919 ه.ق. به دنيا آمده بود . در يك سالكي به دستور پدرش به هرات انتقال يافت . به دليل اهميتي كه خراسان داشت حكومت اين سرزمين تا رود آمويه ( جيحون ) اصطلاحا" به او تعلق گرفت و ديوسلطان روملو ( حاكم بلخ ) به للگي او انتخاب شد . تهماسب هنگام مرگ پدر ده سال و شش ماه داشت كه به سلطنت رسيد . وي از سال 930 ه.ق. تا 984 ه.ق. مدت 54 سال سلطنت كرد كه بيشترين ايام سلطنت در دوران صفوي محسوب مي شود . او شجاعت و صلابت پدررا نداشت ولي از نظر كشور داري و تنظيمات زمان حكمراني او را بايد يكي از مهمترين ادوار صفويه شمرد. شاه اسماعيل در عمر كوتاه خود كه بيشتر در جنگهاي داخلي و خارجي گذشت ، موفق نشد دولت نوبنياد صفوي را بر اساس تشكيلات اداري و نظامات مذهبي استوار كند ولي اين كار در دوران سلطنت طولاني تهماسب جامه عمل پوشيد. نيمه اول سلطنت او بيشتر در رفع نفاق و چند دستگي سران قزلباش و اداره جنگ در سر حدات شرقي و غربي مملكت گذشت . دشمنان سر سخت دولت صفوي يعني ازبكان و عثمانيان از همان آغاز زمامداري تهماسب حملات خود را به ايران آغاز كردند . عبيدالله خان ازبك و امراي ديگر او به طور مداوم خراسان را مورد تاخت و تاز و نهب و كشتار قرار مي دادند . سرانجام در جنگ بزرگ " جام " در سال 935 ه.ق. با شكستي كه تهماسب به عبيدالله وارد كرد ، براي مدتي خراسان از حملات ازبكان در امان ماند در جبهه غرب شاه تهماسب با دشمن بزرگي همچون سلطان سليمان قانوني مواجه بود . سلطان عثماني وارث سرزمينهاي وسيعي بود كه پدرش در اروپا و آسياي غربي و شمال آفريقا به دست آورده بود . البته خود او هم مرتبا" بر دامنه اين ب متصرفات مي افزود . ضعف و پراكندگي سللطين اروپا به او فرصت داد تا سپاهيان عثماني را به پشت دروازه هاي وين برساند و بروز اختلاف در بين سران قزلباش در ايران نيز ، امكان حمله به سر حدات غربي صفويه را براي او فراهم آورد .

فرار اولامه سلطان تكلو از سران معتبر قزلباش به عثماني و پناهنده شدن القاص ميرزا برادرشاه تهماسب به سلطان سليمان و تحريكاتي كه در استانبول عليه ايران انجام دادندآتش جنگ ميان دولت صفوي و حكومت عثماني را دامن زد . سپاهيان عثماني چندين بار به مناطق غربي متصرفات صفوي و آذربايجان حمله كردند . شاه تهماسب نيز هر بار با از ميان بردن تداركات و ويران ساختن آباديها و امكانات زندگي و حملات ايذايي پيشرفت آنان را مانع مي گرديد . به نحوي كه لشكر كشيها به نتايجي كه منظور نظر سلطان عثماني بود منجر نشد. حتي در بعضي از جبهه ها مانند قفقاز متحمل شكست شدند . اسماعيل ميرزا ، فرزند شاه تهماسب در سال 958 ه.ق. با فتح ارزته الروم و كردستان و ارمنستان مناطقي را كه به اطاعت سلطان عثماني در آمده بود مطيع كرد .

شاه تهماسب به علت نزديكي تبريز به مرزهاي عثماني و آسيب پذيري اين شهر و دوري تبريز از خراسان كه همواره مورد هجوم ازبكان قرار مي گرفت در سال 965 ه.ق. پايتخت خود را به قزوين منتقل كرد . از اين تاريخ تا سال 1006 ه.ق. ( كه شه عباس اول اصفهان را مورد توجه قرار داد ) شهر قزوين پايتخت صفويه بود . از وقايع عمده دوران شاه تهماسب پناهندگي همايون ( پادشاه هند ) و با يزيد ( شاهزاده عثماني ) بود كه هر دو رويداد تاثير زيادي در رابط ايران و هند و عثماني داشت . در سال 950  ه.ق. همايون پادشاه هند به علت اختلافاتي كه بين او و شيرخان افغاني رخ داده بود بر اثر نفاق برادرانش ناگزير هند را ترك كرد و با كسان نزديك خود به شاه تهماسب پناهنده شد . شاه  تهماسب مقدم مهمان خود را گرامي داشت و فرمان داد او را با اعزاز و احترام تا پايتخت همراهي كنند . همايون بعد از مدتي اقامت در ايران با نيرويي كه پادشاه صفوي در اختيار او گذاشت به هند بازگشت و سلطنت از دست رفته خود را به دست آورد . اين واقعه چنان تاثير خوبي در روابط دوستان ايران وهند باقي گذاشت كه تا انقراض صفويان ( به استثناي مواردي چند كه اختلافاتي بين طرفين در مسائل مرزي به ويژه قندهار پيش آمد ) ادامه يافت .

در سال 967 ه.ق. با يزيد به علت پاره اي اختلافات كه با پدرش ( سلطان سليمان ) و برادرش ( سليم ) پيدا كرده بود با ده هزار سرباز مسلح از آناتولي وارد ايران شد و از شاه تهماسب تقاضاي پناهندگي كرد . ساه تهماسب نهايت اعزاز و احترام را در حق مهمان خود به عمل آورد و دستور داد او و نزديكانش را در كاخ مناسبي جاه دهند . سلطان عثمان كه از آمدن يزيد به ايران اطلاع يافت با ارسال نامه هاي مكرر كه گاه جنبه تحبيب و گاه تهديد داشت استرداد با يزيد را از شاه تهماسب تقاضا كرد . وساطتها و تقاضاهاي شاه نيز براي عفو شاهزاده عثماني به هيچ وجه موثر واقع نشد. سرانجام سلطان صفوي براي جلوگيري از تهاجم عثماني و شعله ور شدن جنگهايي كه به موجب صلح آماسيه متوقف شده بود . با يزيد و فرزندان او را تسليم ماموران عثماني كرد . متعاقب آن در سال 969 ه.ق. صلحي بين طرفين منعقد گرديد و جنگهاي غرب كشور براي مدتي نسبتا" طولاني خاموش شد .

شاه تهماسب در پنجاه و چهارمين سال سلطنت خود در پانزدهم ماه صفر سال 984 ه.ق در قزوين وفات كرد و پس از چندي جسد او را در مشهد مقدس دفن كردند . شاه تهماسب به ظاهر مردي ديندار و پايبند تكاليف و فرائض ديني بود . اگر چه مذهب شيعه در زمان پدرش مذهب رسمي كشور شد ولي استقرار و گسترش آن در دوره هاي شاه تهماسب انجام گرفت . در اين دوره با آمدن علماي شيعه از لبنان و عراق و بحرين تشكيلات مذهبي بر مبناي منظمي قرار گرفت . دوران صلح و آرامش طولاني بين ايران و عثماني به شاه تهماسب فرصت داد تا سازمان اداري و نظامي و اقتصادي دولت صفوي را بر پايه مستحكمي بنا كند . در واقع ، استقرار حاكميت اين دولت در دوره او انجام پذيرفت .

بعد از مرگ شاه تهماسب پسر دومش ( اسماعيل ميرزا ) كه به دستور پدر در قلعه قهقهه زنداني بود با حمايت اكثر اميران قزلباش به پادشاهي رسيد . وي يك سال و نيم سلطنت كرد اما در همين مدت كوتا به جنايات دهشت انگيزي دست زد . او اغلب رجال مملكتي را كه پس از مرگ پدرش از سلطنت حيدر ميرزا ( برادر كهترش ) حمايت كرده بودند از ميان برداشت و به اين نيز اكتفا نكرد و براي اينكه خيال خود را از رقباي سلطنت آسوده سازد دستور قتل همه شاهزادگان صفوي را صادر كرد و تنها كساني كه در اين جريان از چنگ او رهايي يافتند برادر بزرگش ( محمد ميرزا ) و پسران وي حمزه ميرزا و عباس ميرزا بودند كه اگر دوران پادشاهي او ادامه مي يافت ، آنان را نيز نابود مي كرد . اسماعيل دوم در بحبوحه قتل شاهزادگان صوفيان قزوين را هم كه سر سپردگان پدرش بودند سركوب كرد . همچنين ، در اوايل سلطنت به طرفداري از تسنن علماي طراز اول تشيع را از خود دور ساخت .

مرگ او در سيزده رمضان سال 985 ه.ق. روي داد . لازم به ذكر است كه در دوران فرمانروايي كوتاه او حادثه اي در مرزهاي مملكت اتفاق نيفتاد . بعد از فوت شاه اسماعيل دوم دولتمردان صفوي و امراي قزلباش براي سلطنت محمد ميرزا ( پسر بزرگ شاه تهماسب ) با يكديگر همداستان شدند . او به خدابنده معروف شد از سال 985 تا 996 ه.ق. پادشاهي كرد . از آنجا كه وي با صره اي ضعيف و طبعي ملايم داشت قادر به اداره امور نبود و زمان كارها بيشتر در دست زوجه اش " فخر النساء بيگم مهد عليا " قرار گرفت .مهد عليا زني مقتدربود كه در برابر امراي قزلباش كه مي خواستند از ضعف پادشاه استفاده كنند و اعمال قدرت نمايند ايستادگي مي كرد . همين امر مخالفت تعدادي از سرداران را كه در پايتخت صفوي مستقر بودند برانگيخت تا جايي كه توطئه اي بر ضد او ترتيب دادند و وي را به قتل رساندند. پس از آن آتش اختلاف خانوادگي بالا گرفت و هر اميري در گوشه اي از مملكت بساط خود سري گسترد . امراي خراسان كه در راس آنان مرشد قلي خان استاد جلو و عليقلي خان شاملو بودند عباس ميرزا را از سلطنت برداشتند و در ايالات ديگر نيز كه در تيول سركردگان نظامي بود نشاني از اقتدار دولت مركزي نماند . در اين ميان دولت عثماني كه از اين اختلافات داخلي آگاه بود از فرصت استفاده كرد و مرزهاي صفوي را در غرب و شمال غرب مورد حمله قرار داد و اراضي وسيعي را تصرف و شهر تبريز ( مهمترين شهر آذربايجان ) را اشغال كرد . ازبكان نيز مقارن همين احوال شهرهاي خراسان را در معرض تاخت و تاز قرار دادند . حمزه ميرزا وليعهد سلطان محمد كه بارها در برابر سپاهيان عثماني به عمليات متهورانه اي دست زده بود در شرايطي كه ميتوانست بر مشكلات داخلي و خارجي غلبه كند به دست چند تن از اميران مورد اعتماد خويش كشته شد. از آن پس بردامنه خودسريها افزوده شد و خلئي در دستگاه حاكميت به وجود آمد . مرشد قلي خان استاد جلو از اين فرصت استفاده كرد و پس از كنار گذاشتن رقيب خود ( عليقلي خان استاد جلو ) و به دست گرفتن اختيار عباس ميرزا ناگهان به همراه شاهزاده به قزوين تاخت و پايتخت را متصرف شد و عباس ميرزا را به نام " شاه عباس " بر اريكه قدرت نشاند 0 14 ذيقعده سال 996 ه.ق. ) و به اين ترتيب سلطنت سلطان محمد عملا" پايان يافت .

دوران پادشاهي شاه عباس اول ( 1038 – 996 ه.ق. ) فصل تازهاي در تاريخ دولت صفوي گشود . او را بايد پادشاهيزيرك و سياستمدار و قدرت طلب خواند . او كه از نزديك و دور جريان حوادث را دنبال مي كرد به فراست دريافته بود كه عامل اصلي آشفتگيها قدرت طلبي امراي قزلباش است . پس قبل از هر كار بر آن شد تا به اعمال اين اميران پايان بخشد . نخست با كمك مرشد قلي خان كه در راس امور نظامي و اداري قرار گرفته بود سران گردنكش قزلباش را از ميان برداشت . سپس او را نيز به قتل رساند و با انتصاب سركردگان و حكام ولايتها و ايالتها از درجات پايين تر كه به صورت كامل از خود او اطاعت داشتند سلطنت مطلقه اي را برقرار نمود . وي براي مقابله با ازبكان و عثمانيان و عقب راندن آنان نخست با دولت عثماني مصالحه كرد. آن گاه را براي جنگ با ازبكان به خراسان برد و تا سال 1007 ه.ق. نواحي مختلف اين ايالت را تصرف آنان خارج كرد . سپس در تجديد نظر در سازمان سپاه و انحلال قزلباش سپاه قوللر و شاهسون را پديد آورد و همكاري متخصصاني كه برادران شرلي از انگلستان به ايران آورده بودند ارتش را به سلاح گرم مجهز كرد. وي از سال 1011 ه.ق. به بعد با يك رشته عمليات تهاجمي كه تا سال 1034 ه.ق. به طول انجاميد مناطقي از قفقاز و آناتولي و عراق و عرب را از تصرف عثمانيها خارج كرد و مرزهاي مملكت را به حدود دوران شاه اسماعيل بازگرداند . همچنين با مقابله سياسي و نظامي با پرتغاليان در خليج فارس قدرت دولت صفوي را بر جزاير و بنادر خليج فارس برقرار نمود .

با استقرار مجدد امنيت و ثبات در داخل كشور و علاقه شاه عباس به تقويت بنيه نظامي و اقتصادي كشور فصل تازه اي در مناسبات ايران با كشورهاي اروپايي گشوده شد و يكي از نتايج آن رشد بازرگاني داخلي و خارجي به ويژه در زمينه توليد و فروش ابريشم وجلب منافع مالي فراوان بود . تمايل او به عمران و آباداني موجبات رشد معماري و برپايي بناهاي عام المنفعه ،‌راهها ،‌كاروانسراها ،‌پلها ، مساجد ، مدارس و نيز تعالي بخشهاي مختلف هنري را فراهم نمود كه شاخصترين پديده در عصر صفوي و حتي در تاريخ ايران محسوب مي شود .

اين پادشاه در حالي كه جانشين لايقي از خود باقي نگذاشته بود در 24 جمادي الاول سال 1038 ه.ق. ( پس از چهل دو سال پادشاهي ) وفات يافت . دولتمردان صفوي ، نواده او ( سام ميرزا )‌ را از حرمسراي سلطنتي بيرون آوردند و با نام شاه صفي به سلطنت نشاندند ( 14 جمادي الثاني 1038 ه.ق.).

شاه صفي كه دوران كودكي خود را در حرمسرا و بيگانه با مسائل سياسي و نظامي گذرانده بود لياقت آن را نداشت كه مملكت پهناوري را كه جدش براي او باقي گذاشته بود اداره كند . در اوايل سلطنت تحت نفوذ و تاثير بانوان حرم و رجال فرصت طلب امام قلي خان ( فاتح جزير هرمز ) و فرزندان او را به سبب سوء ظني بي مورد به قتل رسانيد . همچنين زينل خان شاملو ( سپهسالار)‌ را در زمان جنگ با عثماني از ميان برداشت . سلطان (مراد چهارم ) عثماني با استفاده از ضعف و ناتواني و بي لياقتي جانشين شاه عباس پيمان صلحي را كه بين ايران و عثماني انعقاد يافته بود زيرپا گذاشت و به منظور باز پس گيري مناطقي كه در زمان شاه عباس از دست رفته بود به مرزهاي ايران حمله كرد . وي در سه جنگ كه بين سالهاي 1038 تا 1048 ه.ق. رخ داد شهر بغداد را كه مهمترين مركز سوق الجيشي ايران براي حفظ عراق و عرب بود به تصرف خود درآورد. سپس معاهده صلح زهاب ( 1049 ه.ق. / 1639 م. ) برقرار گرديد و به موجب آن بغداد و عراق عرب به صورت رسمي جزء متصرفات عثماني شد و خط مرزي دو مملكت به نواحي مندلي و شهر زور و مريوان منتهي گرديد .

همچنين به علت بروز آشفتگيهايي در شرق قندهار به دست گوركانيان هند افتاد . ( 1049 ه.ق. ) شاه صفي در 12 صفر سال 1052 ه.ق. فوت كرد و در همين سال فرزندش عباس ميرزا ملقب به " شاه عباس ثاني " به سلطنت رسيد . در زمان سلطنت شاه عباس دوم ( 1076 تا 1052 ه.ق. ) به علت رعايت قرارداد صلح زهاب بين دولتين ايران و عثماني جنگي رخ نداد لكن در ناحيه قندهار كه مرز ايران و دولت بابري هند شمرده مي شد جنگي بين دو دولت ايران و هند روي داد كه به شكست سپاه هند و تصرف قندهار منجر گرديد .

روابط ايران و دولت بابري هند از بدو تاسيس دولت صفوي همواره حسنه بود . بين ظهير الدين بابر و شاه اسماعيل ( به علت همكاريهايي كه در جنگ با ازبكان و ديگر مخالفان داشتند ) دوستي و الفتي متقابل برقرار بود . همايون پادشاه مخلوع هند با كمك شاه تهماسب سلطنت از دست رفته خود را باز يافت . مناسبات اكبر شاه با شاه عباس اول با تفاهم و مدارا توام بود . تسامح مذهبي دولت گوركاني هند همراه با رونق بازار تجارت هندوستان سبب شد تا پيروان مذاهب گوناگون از جمله هزاران شيعه و سني ايراني ( كه غالبا" صاحبان حرفه و بازرگانان و ارباب فضل و هنر بودند )‌به هند كشانده شوند. البته اين امر خود موجب رواج آداب و سنن و فرهنگ ايران در هند شد . در زمان شاه جهان به علت توسعه طلبي اين پادشاه و ضعف سرحدداران ايران و اختلال در دولت مركزي شهر قندهار كه از نظر موقعيت نظامي حائر اهميت بود به تصرف دولت هند در آمد . همين مساله شاه عباس دوم را بر آن داشت تا براي باز پس گيري اين شهر لشكر كشي كند . در نتيجه اين لشكر كشي شهر قندهار در سال 1059 ه.ق. بار ديگر به تصرف ايران درآمد . شاه عباس تلاش سران شورشي گرجستان را كه به تحريك تهمورث خان و پشتيباني روسيه انجام گرفته بود خنثي كرد و مانع تجريه و وابستگي آن به روسيه گرديد.

دوران شاه عباس ثاني ( همانند دوران شاه عباس اول ) دوران رونق اقتصادي ،‌عمران و آباداني ، اعتلاي فرهنگي و دوران ظهور رجال دين و دانش بود .

اين پادشاه در 23 ربيع الاول سال 1077 ه.ق. وفات يافت و پسرش صفي ميرزا با نام " شاه سليمان " به سلطنت رسيد .

شاه سليمان ( 1106 – 1077 ه.ق. ) پادشاهي نالايق و بي اراده و آلت دست خواجگان و رجال متنفذ دولتي بود . نخستين نشانه هاي انحطاط و سقوط صفوي از زمان او ظاهر شد . اگر حادثه مهمي در مرزها رخ نداد در درجه اول به سبب آن بود كه هنوز آوازه قدرت ايران عصر شاه عباس اول طنين انداز بود و در ثاني در كشورهاي مجاور ايران دولتهاي نيرومندي مانند گذشته وجود نداشت تا تهديدي جدي به شمار روند . اين آرامش نسبي در روزگار شاه سليمان با توسعه مناسبات خارجي و روابط بازرگاني به ويژه در زمينه ابريشم همراه بوده است . در اين زمان كه بايد آن را عصر توسعه قدرتهاي بزرگ اروپا ناميد توجه اين دولتها به بازرگاني با مشرق زمين افزايش يافت و ايران خود يكي از كانونهاي مهم اين بازرگاني بود . از ويژگيهاي ديگر اين دوران ، ورود بازرگانان و سياحتگران و ميسيونرهاي خارجي است كه با انگيزه اقتصادي ، بهترين توصيفها را در زمينه اجتماعي ايران ارائه داده اند . شاردن ، تاورنيه ، كمپفر ، سانسون ، كروسينسكي و مبلغان مسيحي را بايد از اين نمونه ها به شمار آورد .

آخرين سلطان كشور يكپارچه صفوي ( قبل از سقوط نهايي آن به دست نادر شاه افشار ) سلطان حسين بو.د كه بعد از شاه سليمان از سال 1106 تا سال 1135 ه.ق. سلطنت كرد . عوامل پنهان و آشكاري كه از قبل زمينه انحطاط و انقراض دولت صفوي را فراهم ساخته بود در دوران پادشاهي اين شخصيت ضعيف النفس و با حسن نيت رخ نمود. افزايش مالياتها ، تعدي حكام خود كامه و تازه به دوران رسيده و فشار زياد به اقليتهاي مذهبي نفوذ عناصر غير مسئول و خواجگان حرم در دستگاه دولتي طرد شخصيتهاي كاردان از دستگاه اداري و نظامي و بي ارادگي شاه در برخورد با حوادث مقدمات فروپاشي نظام دولت صفوي را فراهم ساخت . شورش طايفه غلزايي ساكن قندهار در سال 1113 ه.ق. كه از جانب دولت هند دامن زده مي شد و شورش ابداليان هرات در سال 1118 ه.ق. خود مقدمه اي بود بر سقوط دولتي كه شاه و اطرافيان او طي 17 سال نتوانسته بودند با تدبير و يا قدرت از آن جلوگيري كنند .

یک شنبه 4 مرداد 1388  5:16 PM
تشکرات از این پست
gps0064
gps0064
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 1751
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سلسله های تاریخی ایران

دولت علويان طبرستان

دولت علويان گيلان و ديلمان

علويان طبرستان 
زيديه

بعد از رحلت امام چهارم ،  حضرت علي بن حسين،‌ امام سجاد عليه السلام ،‌گروهي از شيعيان او معتقد به امامت فرزندش زيد شدند. زيدبن علي در زمان هشام بن عبدالملك ( 105 – 125 ه.ق.)‌ در سال (‌ 122 ه.ق. ) بر عامل او (‌يوسف بن عمر ثقفي حاكم كوفه)‌ خروج كرد، اما قيام وي سركوب شد و به شهادت رسيد. پس از زيد، يحيي (‌پسرش)‌ به خراسان گريخت و در ناحيه جوزجان (بين بلخ و فارياب) قيام كرد. نصربن سيار (حاكم خراسان) مسلم بن احوزمازني را به جنگ وي فرستاد. مسلم يحيي را كشت و سر او را نزد وليدبن عبدالملك (‌ 125 –129 ه.ق.)‌ فرستاد. جسد يحيي بن زيد تا قيام ابومسلم خراساني ( 129 ه.ق ) بردار بود. وي آن را از دار پايين آورد و به خاك سپرد. مشهد او در جوزجان ( نزديك شهر سرپل يا ساري پل )‌ زيارتگاه است. گويند مرگ يحيي بن زيد به حدي در مردم خراسان اثر گذاشت و آنان را غمگين كرد كه در آن سال هر چه پسر در خراسان زاده شد، يحيي يا زيد نام نهادند . 
پس از مرگ زيد ، پيروان او به چند گروه تقسيم شدند كه معروفترين آنان ادريسيه ، حسنيه و قاسميه بودند .

ادريسيه

پيروان ادريس بن عبدالله بن ابي طالب ( ع ) بودند كه از سال 112 تا 375 ه.ق. بر مراكش و شمال آفريقا حكومت كردند و اولين دولت مستقل شيعه علوي در اسلام به شمار مي روند .

قاسميه

اصحاب قاسم بن ابراهيم بن طباطباالرسي بودند . اينان دولت ائمه رسي ( از سال 280 تا 570 ه.ق.) را در يمن پايه گذاري كردند . اكثر مردم يمن زيدي هستند و امام زيدي يمن امام محمد البدر تا جمهوريت يمن در صنعا مي زيست .

حسنيه

ياران حسن بن زيدبن حسن بن علي بودند كه دولت شيعيان علوي مازندران را تاسيس كردند . اكنون به اختصار به معرفي آنان مي پردازيم :

دولت علويان طبرستان

قيامهاي علويان حسني (فرزندان امام حسن (ع)‌) محمد نفس الزكيه و حسين بن علي بن حسن در حجاز ناكام ماندو باقيماندگان در وادي " فخ " ( نزديك مكه ) در هشتم ذي الحجه سال 196 ه.ق. به دست عباسيان به شهادت رسيدند. بعدها شيعيان اين روز را مانند واقعه كربلا، " يوم العزا "‌ اعلام كردند. عدم موفقيت علويان در حجاز موجب شد كه بسياري از آنان به مناطق جبال و ري روي آورند و براي رهاي از ستم عباسيان مخفيانه زندگي كنند. در اواسط قرن سوم هجري، مردم، " كلار " و" رويان" كه از ستم محمد بن اوس بلخي (‌حاكم طاهري طبرستان) به جان آمده  بودند، با مشاهد تقوا و ورع علويان به جانب محمد بن ابراهيم بن علي بن عبدالرحمن بن زيدبن حسن بن علي عليه السلام روي آوردندو از وي درخواست بيعت براي فرماندهي كردند. اما، او آنان را به جانب حسن بن زيدبن اسماعيل كه در ري اقامت داشتند، راهنمايي كرد. طبرستانيها از حسن بن زيد دعوت كردند كه رياست آنان را به پذيرد. حسن بن زيد در خواست آنان را اجابت كرد و در سال 250 ه.ق. عازم طبرستان شد، نام "‌ داعي الخلق الي الحق " يا داعي كبير را انتخاب كرد و به زودي با پيرواني كه هر روز بر شمار آنان افزوده مي شد، نواحي كلار و پايدشت و آمل را تصرف كرد. وي حاكم طاهريان را از آنجا بيرون راند، اما ضد حمله سليمان بن عبد الله طاهري در سال بعد داعي كبير را مجبور كرد كه تمامي ناحيه طبرستان را تخليه كند و به نزد هواخواهان خود در كوهستان ديلم پناه جويد. ولي به زودي حسن بن زيد بر سليمان غلبه كرد و حتي حرم و متعلقان وي را هم به اسارت گرفت ( كه با جوانمردي و اكرام آنان را به سايمان برگرداند ) . سليمان هم دل از طبرستان بريد و به خراسان رفت . با استيلاي حسن بن زيد طبرستان ، علويان فراواني از حجاز و عراق و اطراف شام به خدمت او رسيدند . وي نيز در حق تمام آنان نيكويي كرد و آنان را به خدمت گماشت . گويند كه هنگام سوارشدن ،‌سيصد علوي شمشير كشيده در كنار او حركت مي كردند . وي سالانه سي هزار دينار براي علويان مستحق به بغداد مي فرستاد تا نقيب علويان در بين آنان تقسيم كند . علويان زيدي در سال 253 ه.ق. گرگان را ، كه سال قبل از دست داده بودند ، باز پس گرفتن و تا سال 254 ه.ق. ابهر و زنجان و قزوين را گشودند . پيروزيهاي علويان ، خلافت عباسي را متوحش كرد و در سال 255 ه.ق. المعتزبالله عباسي سرداران خود " موسي بن بغا الكبير " و " مفلح " را به طبرستان فرستاد . اينان تمام نواحي متصرفه علويان را از ايشان پس گرفتن ، ولي وفات خليفه موجب شد كه سرداران نواحي متصرفه را رها كنند و به عراق باز گردند .

ديلميان بار ديگر در اطراف حسن جمع شدند و وي بر تمام نواحي طبرستان استيلا يافت. در اين زمان، گروهي روسي به سواحل طبرستان وارد شدند . اينان روستاها را آتش زدند و مردم بسياري را به قتل رساندند حسن بن زيد آنان را در هم شكست و فراريان روس قتل عام شدند. در سال 260 ه.ق. يعقوب ليث صفاري پس از تصرف خراسان به گرگان آمد و علويان را تا كوهستانهاي ديلم تعقيب كرد .

سيستانيها بسياري از شهرها و روستاهاي طبرستان را آتش زدند. اما به ناچار پس از مدتي از طبرستان عقب نشستند و به خراسان باز گشتند. حسن در سال 270 ه.ق. در گذشت . عدالت خواهي ، بارزترين ويژگي اخلاقي او در زمان زمامداريش بود .

با در گذشت حسن ، ابوالحسين ( دامادش ) به مدت ده ماه حكومت را تصاحب كرد ، اما در مقابل محمد (برادر حسن) ناچار به تسليم شد. محمدبن زيد لقب " القائم بالحق " را بر خود نهاد. محمد مشاهد متبركه حضرت امام حسين (ع) و حضرت علي ( ع ) را كه ويرانشده بودند ، تعمير كرده و براي علويان خارج از طبرستان ، هدايا و صلات بسيار فرستاد. اين عمل موجب شد كه شهرت و سخاوت محمد بالا گيرد و در بين سادات محبوبيت زيادي به دست آورد .

در سال 277 ه.ق. رافع بن هرثمه، كه چندان اعتنايي به خلافت عباسي نداشت، بر خراسان استيلا يافت. وي از آنجا به طبرستان آمد و سراسر اين ناحيه را گشود. المعتضدبالله عباسي نيز حكومت خراسان را به عمربن ليث (رقيب رافع) واگذار كرد. رافع نيز با محمد بن زيد صلح و بيعت نمود. وي در سال 283 ه.ق. نيشابور را تصرف كرد و به نام علويان در آن شهر خطبه خواند. اما، ‌ديري نپاييد كه عمرو ليث وي را از نيشابور بيرون راند. آن گاه، ‌رافع به خوارزم فرار كرد و در آنجا به قتل رسيد. مردم رويان و كلار همراه با پادوسبان قارنوندي، صادقانه از علويان پشتيباني مي كردند. اما، خشونت و رفتار خود سرانه ديليمان باعث مخالفت علويان گرديده بود . با وجود اين ( علي رغم مخالفت قارن باوندي كه از دشمني با علويان دقيقه اي غافل نبود و عاقبت جان خود را هم بر سر اين گذاشت.) علويان از حمايت اكثر مردم طبرستان برخوردار بودند . در سال 287ه.ق. محمد بن زيد " داعي كبير " رهسپار فتح خراسان شد. اما ، محمد بن هارون سرخسي سردار ساماني در گرگان راه را بر علويان گرفت و محمد بن زيد را به قتل رسانيد .

پس از آن ، محمد بن هارون تمام ولايت طبرستان را در تصرف خود گرفت و مذهب سنت بار ديگر به آن منطقه باز گشت و همچنين قرامتهاي كلاني به زيان ديدگان علويان پرداخت شد . در اين راستا ،‌فرزند محمد ( زيد ) را به بخارا بردند . حسن بن علي الاطروش حسيني هم ري گريخت .

محمد بن هارون پس از چندي از اطاعت سامانيان سرباز زد . او ري را تصرف كرد و با حسن بن علي الاطروش ، بيعت نمود . امير اسماعيل ساماني ، محمد بن هارون را به دست آورد و او را در بخارا به قتل رساند . سامانيان ابوالعباس عبدالله بن محمد بن نوح را به حكومت طبرستان فرستادند . او با مردم به نيكي رفتار كرد و سادات علوي مقيم طبرستان را گرامي داشت و به آنان بسيار محبت نمود. همچنين ، براي روساي ديلمي هداياي زيادي فرستاد.

با در گذشت امير اسماعيل و پادشاهي احمدبن اسماعيل ، ابوالعباس عبدالله بن محمدبن نوح از حكومت طبرستان معزول شد و احمدبن اسماعيل طبرستان را به سلام ترك سپرد . وي با مردم بد رفتاري كرد . در نتيجه ، مردم طبرستان از او رنجيده شدند . به ناچار ، دربار ساماني بار ديگر ابوالعباس را به طبرستان فرستاد . اما ، مي بعد از مدتي كوتاه در گذشت ( 298 ه.ق. ) مرگ ابوالعباس فرصتي طلايي به علويان داد ، زيرا جانشين وي محمد ابراهيم صعلوك بر خلاف ابوالعباس ،رفتار خشن با مردم طبرستان داشت . طبرستانيان ، نيز رنجيدند و به رهبري جستان بن مرزبان ، حسن بن علي بن حسن معروف به " اطروش " ( كر) را كه در ري فراري بود ، به طبرستان ( براي خونخواهي محمد بن زيد ) دعوت كردند . حسن بن علي اطروش مردي اديب و دانشمند بود . وي قبل از شهادت محمد بن زيد ، در بين گيلانيان به تبليغ اسلام اشتغال داشت و بسياري از ديلميان را كه هنوز اسلام اختيار نكرده بودند ، به اسلام هدايت نمود . اطروش لقب " ناصر الحق " را برگزيد و سياه جامگان عباسي ( مسوده ) را از طبرستان و ديلم بيرون راند .

در سال 301 ه.ق. اطروش سفر جنگي خود را به طبرستان آغاز كرد و در ناحيه نوروز يا نورود چالوس، محمد بن صعلوك را شكست داد و پيروزمندانه وارد آمل شد. در سال بعد، در حمله متقابل سامانيان، اطروش آمل را از دست داد و تا چالوس عقب نشست. اما پس از چهل روز بار ديگر سامانيان را از طبرستان بيرون راند و گرگان را به طور موقت تصرف كرد. پيروزي اطروش، حكام مهم طبرستان از جمله شروين بن رستم پادوسبان را به اطاعت وادار كرد . علم و عبادت و رفتار انساني وي با مردم طبرستان ، ناظران و مورخان را به تحسين واداشته است . محمد بن جرير طبري ( معاصر اطروش ) در باره او مي نويسد : " مردم به عدالت و حسن رفتار و برپايي حق كسي را همانند اطروش نديدند ."‌ وي در سال 304 ه.ق. در گذشت و به حق ، لقب " ناصر كبير " شايسته او بود .

بعد از مرگ داعي كبير ، حسن بن قاسم ( داماد وي ) با مساعدت فرزند بزرگ داعي ( ابوالحسين احمد ) به رياست علويان رسيد و نام " داعي صغير " را اختيار كرد . ابوالقاسم جعفر ( برادر احمد ) فرزند ناصر كبير از اين كار ابراز نارضايتي كرد و به قصد باز گرفتن حكومت ، از آمل بيرون آمد . جعفر در سال 306 ه.ق. داعي را شكست داد . ولي مردم جعفر را راندند و داعي در سال 307 ه.ق. به آمل آمد .

در سال 308 ه.ق. داعي سردار خود ليلي بن نعمان را به خراسان فرستاد . او از ضعف سامانيان استفاده كرد و دامغان ونيشابور را گشود و به طوس رفت ولي از لشگر ساماني شكست خورد و به قتل رسيد ( 309 ه.ق.) باقيمانده علويان فراري نيز ، به گرگان عقب نشستند .

در سال 310 ه.ق. نصربن احمد ساماني كه از دست اندازيهاي داعي و اصحاب او به گرگان و خراسان به وحشت افتاده بود، يكي از سرداران خود به نام " قراتكين" را در راس سپاهي به گرگان فرستاد. در اين لشگر كشي باز ابوالقاسم جعفر با دشمنان داعي همدست بود و چندي بعد ابوالحسين احمد نيز به ايشان پيوست . اگر چه داعي ابو الحسين را مغلوب و با خود همراه نمود ولي ، تاب مقاومت نياورد و به اسپهبد محمد بن شهريار قارنوندي پناه برد . اما اسپهبد به جوانمردي اورا گرفت و به نزد عامل خليفه عباسي ( محمد بن وهسودان ) فرستاد .

داعي تا كشته شدن محمد بن وهسودان به دست محمد بن مسافر سلاري، در الموت زنداني بود . بعد از رهايي از زندان، به گيلان بازگشت و مدعيان حكومت را در طبرستان و گرگان شكست داد .  جعفر به ري گريخت و احمد به فرمان داعي ، به حكومت گرگان انتخاب شد . در اين زمان ، عده اي از سران گيل و ديلم براي گشتن داعي توطئه چيدند. اما ، همه توطئه كنندگان ( به علت فاش شدن توطئه ) از جمله هروسندان بن تيرداد ( پادشاه گيلها ) و خال مرد آويچ به قتل رسيدند .

در سال 311 ه.ق. بار ديگر احمد و برادرش ( جعفر )‌ عليه داعي متحد شدند و آمل را تصرف كردند و آن گاه ، داعي به نواحي كوهستاني ديلم پناه برد و دوبرادر به آمل درآمدند. دو ماه بعد از در گذشت جعفر ، احمد به جاي وي نشست و داعي را تا گيلان تعقيب كرد .

پس از درگذشت جعفر ،‌ در سال 312 ه.ق. سران ديلم ابوعلي محمد (يكي از پسران ابواحمد) را به امارت علويان برداشتند. كشاكش دروني علويان موجب آن شد كه روساي گيل و ديلم كه در زمان ناصر كبير جرات دخالت در امور را نداشتند ، علويان را آلت دست خود قرار دهند .

از ميان اين جنگ قدرت ،‌دو رهبر ديلمي به نامهاي اسفار شيرويه و ماكان كاكي به عنوان رقباي اصلي سربرآوردند . ماكان كاكي و پسرعمش ( حسن فيروزان ) از اسماعيل ( پسر كوچك جعفر ) حمايت و ابوعلي محمد را دربند كردند . اما ، ابوعلي محمد پس از كشتن برادر ماكان ، با همدستي اسفار به حكومت برگشت . اندك زماني بعد ، وي در بازي چوگان كشته شد و برادرش ( سيدابوجعفر )‌ بر جاي او نشست . 

حكومت ابو جعفر با شورش اسفار روبه رو شد . ماكان در سال 314 ه.ق. از اين فرصت استفاده كرد و او را از آمل بيرون راند، داعي را به طبرستان دعوت كرد و به اتفاق يكديگر حكومت طبرستان را در دست گرفتند . در اين راستا ، اسفار نيز به گرگان گريخت .

بازگشت دوباره داعي ( با فتح نه چندان استوار ) آغاز شد . به دنبال آن ، ناحيه ري تا قم را نيز گشود . اسفار كه در حمايت سامانيان در گرگان به سر مي برد ، از غيبت داعي استفاده كرد و طبرستان را تصرف نمود. داعي با شنيدن خبر اين حمله ، بدون ماكان به طبرستان برگشت و در كنار دروازه مرد آويچ زياري به قتل رسيد ( سال 316 ه.ق.)‌ . پس از چندي ، ماكان در ري از اسفار شكست خورد و به ديلم گريخت . وي در يكي از كروفرهاي خود در مقابل سامانيان ، به هلاكت رسيد . علويان ، علاوه بر تبليغ و ترويج اسلام در ميان ديلميان ، خدمات فراواني هم در زمينه فرهنگي به اين ناحيه از ايران ارائه دادند. همچنين ، انان را بايد از اولين موسسان مدرسه در ايران نام برد . اولياء الله آملي ، داعي صغير را از اولين پايه گذاران مدرسه در ايران دانسته است .


یک شنبه 4 مرداد 1388  5:17 PM
تشکرات از این پست
namet5
namet5
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 1762
محل سکونت : بوشهر
دوشنبه 26 مرداد 1388  11:18 AM
تشکرات از این پست
nasrinzebihi
nasrinzebihi
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 716
محل سکونت : بوشهر
سه شنبه 27 مرداد 1388  5:01 PM
تشکرات از این پست
mk1362
mk1362
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : شهریور 1388 
تعداد پست ها : 14
محل سکونت : tehran

پاسخ به:سلسله های تاریخی ایران

پس از کودتای 28 امرداد 1332 خورشیدی و بازگشت محمدرضا پهلوی از ایتالیا به ایران ؛ محمدرضا سعی کرد کاشانی را با خود درگیر نکند لذا سرلشکر باتمانقلیچ رئیس ستاد ارتش را فرستاد تا اگر خواسته ای دارد اجابت کند .

باتمانقلیچ به حضور وی رسید و گفت چه خدمتی از او و ارتش می تواند موجب رضایت آیت الله را فراهم کند ؟

آیت الله کاشانی با تمسخر گفت : بیت المقدس را آزاد کنید .

 

رییس ستاد ارتش با جمله آیت الله زبانش بند آمد و سکوتی حیرت آور او را فراگرفت و سختمات شده بود و بدون خداحافظی محل را ترک کرد .

 

بیست سال تکاپوی اسلام شیعی در ایران نوشته ی روح الله حسینیان

سه شنبه 7 مهر 1388  11:30 AM
تشکرات از این پست
mk1362
mk1362
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : شهریور 1388 
تعداد پست ها : 14
محل سکونت : tehran

پاسخ به:سلسله های تاریخی ایران

مجموعه کنونی باغ و کاخ ، مسجد و مدرسه ، میدان و بناهای پیرامون آن که به نام بهارستان شهرت دارد ، در اوائل دوره قاجار ، زمین های بایر و باغ های نیمه آبادی را شامل می شد که در خارج از شهر تهران آن روزگار که به تازگی از شهرت پایتختی برخوردار گردیده بود ، واقع شده بودند .

این اراضی که بخشی از آن ها جز املاک محمدحسنخانسردارایروانی بود از شمال به باغ دیوانی نگارستان ،از جنوب غربی به باغ نظامیه ، از شرق به زمین های بایر راه دوشان تپه ، خیابان ژاله و فرح آباد سابق و مجاهدین اسلام کنونی و از جنوب پس از عبور از خیابان نظامیه به محله عولادجان مربوط می شد .

محمدحسن خان سردار ایروانی اراضی خود را در جوار دروازه دوشان تپه به حاجی علی خان حاجب الدوله مقدم مراغه ای ملقب به اعتماد السلطنة اول مبلغ هشت هزار تومان فروخت که وی بر روی این اراضی ، سکونت گاهی بنا نمود که بایستی پس از کوشک های محقر سردار ایروانی ، بناهای او دومین دور ساختمان سازی در بهارستان بوده باشد .

اعتماد السلطنه از آن جا که نتوانست دیون خود را بپردازد ، پنج دانگ و نیم از این زمین ها را نزد پاشاخان امین الملک گرو گذاشت و پس از فوت ، بین فرزندان او اختلافاتی بر سر مرده ریگ پدر پیش آمد که این اختلافات باعث شد پاشاخان امین الملک اراضی را به میرزا حسین خان سپهسالار قزوینی بفروشد و سپهسالار برخلاف قباله واگذاری پاشاخان ، هر شش دانگ را تصرف کرد ولی با مخالفت ورثه ی حاجب الدوله مواجه شد که اعتراض وارثان به نتیجه نرسید و این امر باعث شده است که برخی از مردم زمین های بهارستان را غصبی بدانند و از برگزاری نماز در مسجد سپهسالار خودداری کنند .

سپهسالار در 1289 هجری قمری بودجه های زیادی برای اجرای طرح های بزرگی بر روی زمین های بهارستان در نظر گرفت و میرزا مهدی خان ممتحن الدوله شقاقی به عنوان طراح و ناظر ساخت استخدام شد .

 

سه شنبه 7 مهر 1388  11:31 AM
تشکرات از این پست
mk1362
mk1362
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : شهریور 1388 
تعداد پست ها : 14
محل سکونت : tehran

پاسخ به:سلسله های تاریخی ایران

قسام نامه ها در دوران صفویه :

نامه ها در دوره صفویان غالبا دارای هقت رکن بوده است .

1-       تحمید و تمجید

2-       صلوات و تسلیم

3-       سبب صدور منشور

4-       توصیف و تعریف آن کس که منشور به نام اوست

5-       حکم سلطان بر تفویض امر بر آن کس که منشور به نام اوست

6-       تاکید بر اجرای آن امر به طریق شایسته

7-       تاکید بر اصحاب دیوان و غیر آن

 

صفویه در گستره تاریخ ایران زمین  نوشته ی مقصود علی صادقی

 

Go to comments Comments
سه شنبه 7 مهر 1388  11:32 AM
تشکرات از این پست
mk1362
mk1362
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : شهریور 1388 
تعداد پست ها : 14
محل سکونت : tehran

پاسخ به:سلسله های تاریخی ایران

چه عدالتی موجب شهادت علی شد ؟

چگونه عدالت علی علیه السلام قاتلش شد و چگونه تصلبش در این راه ، آشوب ها و فتنه ها از طرف آنها که عدالت علی مستقیما بر ضرر آنها بود به پا کرد ، و این عدالت چه جور عدالتی بود ؟

آیا یک عدالت صرفا اخلاقی بود نظیر آنچه می گوییم امام جماعت یا قاضی یا شاهد طلاق یا بیِّنه شرعی باید عادل باشد ؟ این جور عدالت ها که باعث قتل کسی نمی شود ، بلکه بیشتر باعث شهرت و محبوبیت و احترام می گردد .

آن نوع عدالت مولی که قاتلش شناخته شد ، در حقیقت ، فلسفه ی اجتماعی او و نوع تفکر مخصوصی بود که در عدالت اجتماعی اسلامی داشت و خودش شدیدا اصرار می ورزید که عدالت اجتماعی اسلام و فلسفه ی اجتماعی اسلام صرفا همین را اقضا می کند .

او تنها عادل نبود ، عدالتخواه بود . فرق است بین عادل و عدالتخواه ، همان طوری که فرق است بین آزاد و آزادیخواه . یکی آزاد است یعنی خودش شخصا مرد آزادی است و یکی آزادیخواه است یعنی طرفدار آزادی اجتماع است و آزادی هدف و ایده ی اجتماعی اوست .

علم هم همین طور است :

یکی شخصا عالم است ، یکی علاوه بر این طرفدار عمومیت علم و سواد و تعلیم عمومی است .

همین طور است عدالت :

یکی شخصا آدم عادلی است ، و یکی عدالتخواه است ، عدالت فکر اجنماعی اوست . باز مثل اینکه یکی صالح است و دیگری اصلاح طلب . در آیه ی کریمه ی قرآن می فرماید :

﴿ کونوا قوامین بالقسط  

قیام به قسط یعنی اقامه و به پا داشتن عدل و این غیر از عادل بودن از جنبه ی شخصی است .

 

سه شنبه 7 مهر 1388  11:33 AM
تشکرات از این پست
javadasgari
javadasgari
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 130
محل سکونت : تهران

پاسخ به:سلسله های تاریخی ایران

ویلاگی جامع برای تاریخhistory.rasekhblog.com
سه شنبه 7 مهر 1388  4:13 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها