يه روز توریسته از يه محله تو اصفهان رد می شده، مي بينه يه دختر بچه اصفهاني گوشواره هاي طلا داره، مي خواسته گولش بزنه و به بچه مي گه دختر جون اين گوشواره ها رو به من مي دي؟ دختره مي گه اگه صداي خر در بياري بهت مي دم يارو شروع مي کنه به عرعر کردن و بعد مي گه گوشواره ها رو بده عزیزم! دختره بهش مي گه تو که خري مي دوني اينها طلاست و من که ادمم طلا بهت نمي دم