0

مقدمه شناخت‏شناسى

 
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

مقدمه شناخت‏شناسى

بداهت اصول شناخت‏شناسى
شامل: كیفیت نیاز فلسفه به شناخت‏شناسى، امكان شناخت، بررسى ادعاى شك‏گرایان، رد شبهه شك‏گرایان.
كیفیت نیاز فلسفه به شناخت‏شناسى
با توجه به مفهوم وسیع شناخت كه شامل هر نوع آگاهى و ادراكى مى‏شود مسائل فراوانى را مى‏توان در بخش شناخت‏شناسى مطرح كرد كه برخى از آنها رسما در این علم عنوان نمى‏شود مانند بحث درباره حقیقت وحى و الهام و انواع مكاشفات و مشاهدات عرفانى اما مسائلى كه معمولا در این شاخه از فلسفه مورد بحث قرار مى‏گیرد بر محور حس و عقل دور مى‏زند ولى ما همه آنها را نیز در اینجا مطرح نمى‏كنیم زیرا هدف اصلى توضیح ارزش ادراك عقلى و تثبیت موضع بر حق فلسفه و صحت روش تعقلى آن است و از این روى تنها به مسائلى خواهیم پرداخت كه براى متافیزیك و خدا شناسى و ضمنا براى بعضى دیگر از علوم فلسفى مانند روانشناسى فلسفى و فلسفه اخلاق مفید باشد .
در اینجا ممكن است ‏سؤالى مطرح شود كه مبادى تصدیقى علم شناخت‏شناسى چیست و در كجا اثبات مى‏شود و پاسخ این است كه شناخت‏شناسى نیازى به اصول موضوعه ندارد و مسائل آن تنها بر اساس بدیهیات اولیه تبیین مى‏شود .
سؤال دیگرى كه ممكن است مطرح شود این است كه اگر حل مسائل هستى شناسى و دیگر علومى كه با روش تعقلى مورد بررسى قرار مى‏گیرند متوقف بر اثبات این مسئله است كه آیا عقل توان حل اینگونه مسائل را دارد یا نه لازمه‏اش این است كه فلسفه اولى هم نیازمند به علم شناخت‏شناسى باشد و این علم باید مبادى تصدیقى فلسفه را نیز اثبات كند در صورتى كه قبلا گفته شد فلسفه نیاز به هیچ علم دیگرى ندارد .
اولا قضایائى كه مستقیما مورد نیاز فلسفه اولى است در واقع قضایاى بدیهى و بى نیاز از اثبات است و توضیحاتى كه پیرامون این قضایا در علم منطق یا شناخت‏شناسى داده مى‏شود در حقیقت بیاناتى است تنبیهى نه استدلالى یعنى وسیله‏اى است براى توجه دادن ذهن به حقایقى كه عقل بدون نیاز به استدلال آنها را درك مى‏كند و نكته مطرح كردن اینگونه قضایا در این علوم این است كه شبهاتى در باره آنها بوجوده آمده كه منشا توهمات و تشكیكاتى شده است چنانكه در باره بدیهى‏ترین قضایا یعنى محال بودن تناقض هم چنین شبهاتى پدید آمده تا آنجا كه بعضى پنداشته‏اند كه تناقض نه تنها محال نیست بلكه اساس همه حقایق است .
شبهاتى كه در باره ارزش ادراك عقلى مطرح شده نیز از همین قماش است و براى پاسخگوئى از این شبهات و زدودن آنها از اذهان است كه این مباحث مطرح مى‏شود و در واقع نامگذارى این قضایا به مسائل علم منطق یا مسائل شناخت‏شناسى از باب مسامحه یا استطراد یا مماشات با صاحبان شبهات است و اگر كسى ارزش ادراك عقلى را هر چند به صورت ناخود آگاه نپذیرفته باشد چگونه مى‏توان با برهان عقلى براى او استدلال كرد چنانكه همین بیان خود بیانى عقلى است دقت‏شود .
ثانیا نیاز فلسفه به اصول منطق و معرفت‏شناسى در حقیقت براى مضاعف كردن علم و به اصطلاح براى حصول علم به علم است توضیح آنكه كسى كه ذهنش مشوب به شبهات نباشد مى‏تواند براى بسیارى از مسائل استدلال كند و به نتایج‏یقینى هم برسد و استدلالاتش هم منطبق بر اصول منطقى باشد بدون اینكه توجهى داشته باشد كه مثلا این استدلال در قالب شكل اول بیان شده و شرایط آن چیست‏یا توجهى داشته باشد كه عقلى وجود دارد كه این مقدمات را درك مى‏كند و صحت نتیجه آنها را مى‏پذیرد و از سوى دیگر ممكن است كسانى براى ابطال اصالت عقل یا متافیزیك دست به استدلالاتى بزنند و ناخود آگاه از مقدمات عقلى و متافیزیكى استفاده كنند یا براى ابطال قواعد منطق بر اساس قواعد منطقى استدلال كنند یا حتى براى ابطال محال بودن تناقض ناخود آگاه به خود این اصل تمسك نمایند چنانكه اگر به ایشان گفته شود این استدلال شما در عین حال كه صحیح است باطل است ناراحت‏شوند و آن را حمل بر استهزاء نمایند .
پس در واقع نیاز استدلالات فلسفى به اصول منطقى یا اصول شناخت‏شناسى از قبیل نیاز مسائل علوم به اصول موضوعه نیست بلكه نیازى ثانوى و نظیر نیاز قواعد این علوم به خود آنها است‏یعنى براى مضاعف شدن علم و حصول تصدیق دیگرى متعلق به این تصدیقات مى‏باشد چنانكه در مورد بدیهیات اولیه نیز گفته مى‏شود كه نیاز به اصل محال بودن تناقض دارند و معناى صحیح آن همین است زیرا روشن است كه نیاز قضایاى بدیهى به این اصل از قبیل نیاز قضایاى نظرى به قضایاى بدیهى نیست و گر نه فرقى بین قضایاى بدیهى و نظرى باقى نمى‏ماند و حد اكثر مى‏بایست اصل محال بودن تناقض را بعنوان تنها اصل بدیهى معرفى كرد
امكان شناخت
هر انسان عاقلى بر این باور است كه چیزهایى را مى‏داند و چیزهایى را مى‏تواند بداند و از این روى براى كسب اطلاع از امور مورد نیاز یا مورد علاقه‏اش كوشش مى‏كند و بهترین نمونه اینگونه كوششها به وسیله دانشمندان و فلاسفه انجام گرفته كه رشته‏هاى مختلف علوم و فلسفه را پدید آورده‏اند پس امكان و وقوع علم مطلبى نیست كه براى هیچ انسان عاقلى كه ذهنش به وسیله پاره‏اى از شبهات آشفته نشده باشد قابل انكار و یا حتى قابل تردید باشد و آنچه جاى بحث و بررسى دارد و اختلاف در باره آن معقول است تعیین قلمرو علم انسان و تشخیص ابزار دستیابى به علم یقینى و راه باز شناسى اندیشه‏هاى درست از نادرست و مانند آنها است .
ولى چنانكه در بحثهاى گذشته اشاره شد بارها در اروپا موج خطرناك شك گرایى پدید آمده و حتى اندیشمندان بزرگى را در كام خود فرو برده است و تاریخ فلسفه از مكتبهایى نام مى‏برد كه مطلقا منكر علم بوده‏اند مانند سوفیسم سوفسطایى‏گرى و سپتى سیسم شك گرایى و آگنوستى‏سیسم لاادرى گرى و اگر نسبت انكار علم بطور مطلق به كسانى صحیح باشد بهترین توجیهش این است كه ایشان مبتلى به وسواس ذهنى شدیدى شده بودند چنانكه گاهى چنین حالاتى نسبت به بعضى از مسائل براى افرادى رخ مى‏دهد و در واقع باید آن را نوعى بیمارى روانى به حساب آورد .
بارى ما بدون اینكه به بررسى تاریخى در باره وجود چنین كسانى بپردازیم یا از انگیزه ایشان در این اظهارات جستجو كنیم یا پیرامون صحت و سقم نسبتهایى كه به ایشان داده شده به كنكاش بپردازیم سخنان نقل شده از آنان را به عنوان شبهات و سؤالاتى تلقى مى‏كنیم كه باید به آنها پاسخ داده شود كارى كه در خور یك بحث فلسفى است و سایر مطالب را به پژوهشگران تاریخ و دیگران وامى‏گذاریم
بررسى ادعاى شك‏گرایان
سخنانى كه از سوفیستها و شكاكان نقل شده از یك نظر به دو بخش تقسیم مى‏شود یكى آنچه درباره وجود و هستى گفته‏اند و دیگرى آنچه درباره علم و شناخت اظهار كرده‏اند یا سخنان ایشان دو جنبه دارد یك جنبه آن مربوط به هستى شناسى و جنبه دیگر آن مربوط به ناخت‏شناسى است مثلا عبارتى كه از افراطى‏ترین سوفیستها گرگیاس نقل شده كه هیچ چیزى موجود نیست و اگر چیزى وجود مى‏داشت قابل شناختن نمى‏بود و اگر قابل شناختن مى‏بود قابل شناساندن به دیگران نمى‏بود جمله اول آن مربوط به هستى است كه باید در بخش هستى شناسى مورد بررسى قرار گیرد ولى جمله دوم آن مربوط به بحث فعلى شناخت‏شناسى است و طبعا در اینجا به بخش دوم مى‏پردازیم و بخش اول را در مبحث هستى شناسى مورد بررسى قرار خواهیم داد .
نخست این نكته را خاطر نشان مى‏كنیم كه هر كس در هر چیزى شك كند نمى‏تواند در وجود خودش و در وجود شكش و نیز وجود قواى ادراكى مانند نیروى بینایى و شنوایى و وجود صورتهاى ذهنى و حالات روانى خودش شك كند و اگر كسى حتى در چنین امورى هم اظهار شك نماید یا بیمارى است كه باید معالجه شود یا به دروغ و براى اغراض سوئى چنین اظهارى مى‏كند كه باید تادیب و تنبیه شود .
همچنین كسى كه به بحث و گفتگو مى‏پردازد یا كتاب مى‏نویسد نمى‏تواند در وجود طرف بحث و یا در وجود كاغذ و قلمى كه مى‏نویسد شك كند نهایت این است كه بگوید همه آنها را در درون خودم درك مى‏كنم و اما در وجود خارجى آنها شك دارم چنانكه ظاهر سخنان باركلى و بعضى دیگر از ایدآلیستها این است كه ایشان همه مدركات را فقط به عنوان صورتهاى درون ذهنى مى‏پذیرفته‏اند و وجود خارجى آنها را انكار مى‏كرده‏اند ولى وجود انسانهاى دیگرى را كه داراى ذهن و ادراك هستند قبول داشته‏اند ولى چنین نظرى به معناى نفى مطلق علم یا مطلق وجود نیست بلكه انكار موجودات مادى چنانكه از باركلى نقل شده به معناى انكار بعضى از موجودات و شك در آنها به معناى شك درباره بعضى از معلومات است .
حال اگر كسى ادعا كند كه هیچ شناخت‏یقینى امكان ندارد از وى سؤال مى‏شود كه آیا این مطلب را مى‏دانى یا درباره آن شك دارى اگر بگوید مى‏دانم پس دست كم به یك شناخت‏یقینى اعتراف كرده و بدین ترتیب ادعاى خود را نقض كرده است و اگر بگوید نمى‏دانم معنایش این است كه احتمال مى‏دهم معرفت‏یقینى ممكن باشد پس از سوى دیگر سخن خود را ابطال نموده است .
اما اگر كسى بگوید من درباره امكان علم و شناخت جزمى شك دارم از وى سؤال مى‏شود كه آیا مى‏دانى كه شك دارى یا نه اگر پاسخ دهد مى‏دانم كه شك دارم پس نه تنها امكان بلكه وقوع علم را هم پذیرفته است اما اگر بگوید در شك خودم هم شك دارم این همان سخنى است كه یا به علت مرض و یا از روى غرض گفته مى‏شود و باید به آن پاسخ عملى داد .
استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1

 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

یک شنبه 1 خرداد 1390  4:59 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها