تلفن عمومی
دويد م و دويد م سر کوچه رسيد م
کنار جوی آبی يک تلفن رو د يد م
تلفن عمومی دوست قشنگ من بود
هميشه بی صدا بود ولی خيلی زرنگ بود
پاهاش توی زمين بود سرش توی آسمون
گوشه لبهای اون يک لبخند مهربون
تکه سيم سياهی هميشه روی سر داشت
از همه آ د مها انگاری اون خبر داشت
آدمهای جور وا جور گوشی رو بر می داشتند
تو قللک کوچکش سکه ای می گذاشتند
صدای بوق که اومد شماره می گرفتند
اگر که اشغا ل می زد دوباره می گرفتند
شاعر : محمدتقی محقق