در این مقاله سعی کردم ، کاملی در مورد جارموش بیاورم . امیدوارم تونسته باشم با این مقاله این شخصیت را به خوبی بشناسونم .
از جیم جارموش به عنوان سمبل سینماى مستقل معاصر آمریكا نام برده مى شود. ویژگى هایى چون روایت پردازى مینى مالیستى، تاكید بر ریتم و ساختار، فضاى سوررئال یا ابزورد، ساختار روایى شاعرانه، طنز تلخ، نگاه بدبینانه و در عین حال انسانى به زندگى و تم هایى نظیر از خودبیگانگى، تنهایى، عدم درك متقابل، مرگ، سفر و رهایى، كم و بیش در همه فیلم هاى جارموش حضور دارند. شخصیت هاى جارموش معمولاً سرگردان، درون گرا، بیگانه یا جدا افتاده هستند و در پى یافتن حقیقتى ناشناخته، پاى در سفرى مى گذارند كه مقصد مشخصى ندارد. تخطى از شیوه هاى روایى و ساختارهاى سینمایى متعارف و انتقاد از سیستم سرمایه دارى و فرهنگ نژادپرستانه ایالات متحده و هجو اتوپیاى آمریكایى، چهره اى رادیكال از این كارگردان مولف ترسیم كرده است.
یک بیوگرافی کوتاه از جیم جارموش :
جیم جارموش از با استعدادترین و خلاق ترین فیلمسازهای مستقل آمریکایی است. او همیشه مجذوب و شیفته در هم آمیختن عناصر فرهنگی بسیار متفاوت برای شکل دادن به چیزی نو و طبقه بندی نشدنی بوده است، فیلمهای او همواره ارائه دهنده نگاهی تازه به مسائل آشنا و روزمره آمریکا از دید یک خارجی، همراه با حسی از طنز بوده است. موفقیت یا عدم موفقیت تجاری در روند ساخت فیلمهایش تاثیر نداشته است. او همواره به پیشنهادهای وسوسه انگیز هالیود جواب رد داده است و ترجیح داده که استقلال خود را در ساخت فیلمهایش حفظ کند.
جیم جارموش متولد 22 ژانویه 1953 آکرون، آوهایو آمریکا میباشد. او اولین فرزند خانواده بود. آن و تام، خواهر و بردار کوچکتر دیگرش هستند. مادر وی قبل از ادواج در یک روزنامه محلی به نام «آکرون بیکن ژورنال» ریویو نویس فیلمها بود و به گفته خود جیم برای اینکه شنبه بعدازظهرها از شر او خلاص شود، او را به سالن سینمایی به نام «استیت رود» که روزی دو یا سه تا فیلم نشان می داد، میفرستاد. پدرش حقوق خوانده بوداما بیشتر از اینکه کارهای حقوقی انجام دهد به کارهای تجاری کوچک مشغول بود اما آرزوی او همواره این بود که پسرش نیز در رشته حقوق تحصیل کند. این موضوع که با افکار جیم در تناقض بود باعث ایجاد مشکلات زیادی می شد. هرچند که وقتی با ساخت چند فیلم جیم به شهرت میرسد پدرش نیز بلاخره رضایت پیدا میکند. شهری که او در آن زندگی میکرد یک شهر کارگری بود و او جهت پرداخت هزینه های تحصیلی خود مجبور بود مدت زمان زیادی در کارخانه های مختلف عمدتا لاستیک سازی کارکند. او در ابتدا می خواست نویسنده شود. به همین منظور در هفده سالگی به نیورک رفته، و در مدرسه روزنامه نگاری دانشگاه «نورث وسترن» مشغول تحصیل میشود. سال بعد نیز برای ادامه تحصیل در رشته ادبیات انگلیسی و آمریکایی به دانشگاه کلمبیا منتقل میشود. ترم آخر دانشگاه، برای تحصیل در رشته ادبیات فرانسه به پاریس، شعبه دیگر دانشگاه کلمبیا فرستاده میشود. هرچند این موضوع به جای یک ترم، یکسال طول میکشد. درآنجا به عنوان یک راننده کامیون برای یک گالری نقاشی امریکایی کار میکرد. بیشتر کار او در پاریس به جای رفتن به کلاس و درس خواندن، دیدن فیلم در سینما تک فرانسه بود و در همانجا بود که با انواع فیلمهای اروپایی و آسیایی آشنا میشود. این باعث میشود که نوشته های ادبی او بیشتر به سمت نوشته های سینمایی سوق پیدا کنند. نوشته هایی مشابه یک فیلمنامه. پس از بازگشت به نیورک مدتی به عنوان یک موزیسین فعالیت میکند اما از هم پاشیده شدن گروه و علاقه او به سینما باعث میشود که در یک مدرسه فیلمسازی معتبر ثبت نام کند. درسه عالی فیلمسازی دانشگاه نیورک (
NYU
) محلی است که برای ورود به آنجا حداقل باید قبلا تجربه بازی یا ساخت یک فیلم را داشته باشید، اما در سال 1975 به جهت همین نوشته ها در کمال ناباوری وی، با تقاضایش جهت ورود به مدرسه موافقت میشود. در سال سوم به دستیاری نیکلاس ری انتخاب میشود و با او در آخرین فیلمش «آذرخش روی آب» همکاری میکند. در سال 1979 درست دو روز پس از آغاز ساخت اولین فیلمش «تعطیلات همیشگی» به عنوان پروژه پایانی، نیکلاس ری از مرض سرطان فوت میکند. او این فیلم را در 10 روز و با پانزده هزار دلار هزینه میسازد. هزینه ساخت این فیلم در حقیقت بورس تحصیلیی بود که اشتباها به جای اینکه به
NYU
پرداخت شود به اومیدهند و او نیز آن را خرج ساخت این فیلم میکند به همین دلیل
NYU
هیچگاه به او مدرک پایان دوره را نمیدهد ( هرچند سالها بعد که دیگر مشهور شده بود، ناچارا به او یک مدرک افتخاری میدهند.) این فیلم موفق به کسب جایزه جشنواره فیلم «مانهایم» آلمان میشود و با پولی تلوزیون آلمان بابت خرید این فیلم به وی میدهد، و با استفاده از فیلم های خام باقیمانده از پروژه فیلم «وضعیت امور» ساخته وندرسن جیم شروع به ساخت نسخه کوتاه پانزده دقیقه ای «فیلم عجیب تر از بهشت» میکند، سپس با سرمایه گذاری تلوزیون
ZDF
آلمان دو سال بعد این فیلم تبدیل به یک فیلم بلند سینمایی میشود. این فیلم در کمال ناباوری جیم جارموش جایزه نخل طلایی جشنواره کن 198۴ و نیز جایزه بهترین فیلم انجمن ملی منتقدین فیلم آمریکا در ۱۹۸۵ را از آن خود می سازد. در همین سالها با سارا دایور که بازیگر فیلم «تعطیلات همیشگی» و تهیه کننده فیلم «عجیب تر از بهشت» بود، ازدواج میکند. او در سال 1986 سومین فیلمش «مغلوب قانون» را میسازد. این فیلم با شناساندن «روبرتو بنینی» به عنوان کمدین با استعداد و صاحب سبک ایتالیایی به خوبی میدرخشد و جایزه های جشنواره های مختلف را به خود اختصاص میدهد. سپس او شروع به ساخت فیلمهای کوتاهی میکند که شامل صحبتهای طنزگونه ای است که در کافه ها بین مردم پیش میآید. این تکه فیلمها به مرور کامل میشوند و در سال 2003 با نام «قهوه و سیگار» عرضه میشود. در اولین قسمت این پروژه نیز بازیگری «روبرتو بنینی» را شاهد هستیم. در سال 1989 «قطار اسرار آمیز» فیلم بعدی وی بار دیگر در جشنواره کن میدرخشد و جایزه بهترین فعالیت هنری را میبرد. در این سالها وقتی مدتی بر روی یک فیلمنامه کار میکند و قادر به ساخت آن نمی شود، از روی نا امیدی و به گفته خودش فقط برای اینکه کاری بکند، شروع به نوشتن فیلمنامه «شب روی زمین» میکند و آن را در هشت روز تمام میکند اما برخلاف انتظارش در ساخت این فیلم با مشکلات زیادی مواجه میشود و ساخت آن طول میکشد. ساخت ششمین فیلم جارموش در سال 1995 تمام شد. «مرد مرده» با بازی «جانی دپ»، یک وسترن سیاه و سفید و به زعم بعضی اولین فیلم ***** جارموش با موسیقی زیبای «نیل یانگ». این فیلم در استرالیا به دلیل نمایش صحنه های غیر اخلاقی توقیف میشود. تحت تاثیر بازی فارست ویتاکر در فیلم «پرنده» ساخته «کلینت ایستوود» به فکر ساخت فیلمی میافتد که از این قابلیتهای این بازیگر استفاده کند و این شروعی میشود برای ساخت فیلم «گوست داگ: راه و رسم سامورایی». «گل های شکسته» یا به عبارتی «گلهای پژمرده» آخرین ساخته جیم جارموش، با بازی «بیل موری»، برنده جایزه بزرگ جشنواره فیلم کن در سال 2005 برای بهترین کارگردانی میشود، فیلمى که خیلى از منتقدان و تماشاگران حدس میزدند برنده نخل طلا شود. دراین فیلم بر خلاف چند فیلم اخیرش که حالت اپیزودیک پیدا کرده بودند دوباره به سینماى داستانی باز میگردد. جیم جارموش علاوه بر کارگردانی در فیلمهای زیادی هم به عنوان بازیگر ایفای نقش کرده است که به گفته خودش هدف او از بازیگری فقط درک حس و حال بازیگران در سمت دیگر دوربین بوده است.
آثار جیم جارموش :
- محدودیت های کنترل ( 2009 )
- گل های پژمرده ( 2005 )
- قوه و سیگار ( 2004 )
- گوست داگ ( 1999 )
- سال اسب ( 1997 )
- مرد مرده ( 1995 )
- شب در زمین ( 1991 )
- قطار مرموز ( 1989 )
- دوستی اجباری ( 1986 )
- غریب تر از بهشت ( 1982 )
- تعطیلات همیشگی ( 1989 )
- محدودیت های کنترل ( 2009 )
- گل های پژمرده ( 2005 )
- قهوه و سیگار ( 2003 )
- گوست داگ ( 1999 )
- مرد مرده ( 1995 )
- شب در زمین ( 1991 )
- قطار مرومز ( 1989 )
- دوستی اجباری ( 1986 )
- غریب تر از بهشت ( 1984 )
- تو مثل من نیستی ( 1981 )
- تعطیلات همیشگی ( 1980 )
- چهره آبی در نقش باب ( 1995 )
- اسب سوار اهنی در نقش سوار نقره ای (1994)
- در صابون در نقش مانتی ( 1992
گفته های شخصی جیم جارموش :
1) همیشه اسلحه دارم ولی باهاش موجود زنده نمی کشم . در آمریکا این موضوع یه مسیله ریشه داره ، به هر حال این کشور بر پایه ی کشتارهای جمعی بنا نهاده شده . به نظرم مردم باید حق حمل اسلحه رو داشته باشن ولی در نوع اسلحه ای که می تونن داشته باشن باید محدود باشن .
2) به نظرم واقعا با مزه است که دارند رو دلفین های تحقیق می کنند و می کوشند زبان دلفین ها را کشف کنند در عین حال دلفین از آب بیرون میاد و به انگلیسی می گه : (( من ماهی می خوام )) ، دلفین ها مجبور نیستند کرایه بدهند ، حق بیمه نمی دهند . فقط می خورند ، بازی می کنند ، تولید مثل می کنند ، تفریح می کنند و حرف می زنند . فکر کنم آن ها خیلی درست تکامل پیدا کرده اند .
3) فرد المز ( فیلمبردار قطار اسرار آمیز ) دوست داشت از ابریشم جلوی لنز استفاده کند تا هر شهری فضای نوری خودش را پیدا کند او از جوراب های خیلی نازک زنانه استفاده می کرد . در پاریس رفت توی یک جوراب فروشی و گفت : (( می تونم این جوراب های زنانه رو ببینم ؟ )) واقعا موقعیت خجالت آوری بود . به من گفت : (( جیم ، ببین این ها قشنگ نیستند ؟ )) و دختران فرانسوی که آن جا ایستاده بودند فکر می کردند : (( چه آمریکایی های عجیبی ! ))
4) در خیلی از جاهای آمریکا اگر وارد کافه ای بشی و فقط کلمه شعر رو به زبون بیاری ، احتمالن کتک می خوری ، ولی شعر برای من یک فرم هنری زیبا و پر قدرت است و بسیاری از ابداعات زبانی از شعر میاد . اصلا من از شعر خوشم میاد کسی با این قضیه مشکلی داره ؟
5) کارگردان محبوب همه دوران های من باستر کیتون است
6) در جواب این سوال که : هیچ وقت وسوسه شده ای فیلمی در ابعاد بزرگتر بسازی ؟ می گوید : (( مثلن یه وسترن علمی تخیلی با مایه های ***** برای تبلیغ کوکاکولا ؟ ))
7) هالیوودی ها شوکه می شوند وقتی بهشان می گویی : (( من این طوری کار نمی کنم .)) و فکر می کنند : (( اون فکر می کنه کیه ؟ بقیه دارند خودشون رو به در ودیوار می زنند که ما در کارشون سرمایه گذاری کنیم ، اما اون پول مارو نمی خواد ؟)) ممکن است روزی کارم به زندان بکشد چون در مواجهه با یکی از این آدم هایی که لباس چهار هزار دلاری می پوشند ، با تیر می زنم به کشکک زانوشان . نه اینکه من فیلم بد نمی سازم ، ولی فیلم بد را به شیوه خودم می سازم .
یک بار در هلسینکی داشتیم ماشین بکسل می کردیم ( مربوط به فیلم شب روی زمین ) و قلاب کنده شد وماشین بازیگران ماند روی ریل ترموا و قطار هم داشت می اومد و بازیگران با واکی تاکی و لهجه فنلاندی شان می گفتند : (( ای وای ما قراره این جا بمیریم ؟ ))
9) در جوانی تصمیم گرفتم وارد مدرسه سینمایی نیویورک شوم . در رشته دستیاری تولید پذیرفته شدم ولی آخرش هم مدرکم رو نگرفتم چون سال آخر به عنوان پایان نامه فیلمی ساختم با نام تعطیلا همیشگی و آن ها به من بورسیه ب . مه یر دادند و اشتباه کردند . به جای اینکه شهریه رو برای دانشکده بفرستند مستقیمن به خودم دادند و من آن را برای ساختن فیلم خرج کردم . دانشکده از فیلم خوشش نیامد ؛ همین طور از اینکه شهریه رو خرج کرده بودم . بنابر این مدرکم رو ندادند . ولی بعدا شروع کردند به استفاده کردن از نام من در آگهی های تبلیغاتی شون . بعدش من مصاحبه ای کردم و گفتم : (( اونا از فیلم من خوششون نیومد ومدرک بهم ندادند )) بعدش مدرک رو برایم فرستادند . با آن مدرک و یک دلار و پنجاه سنت احتمالن می تونی تو نیویورک یه فنجون قهوه بخری !
10) چه چیزی بهتر از اینکه نیل یانگ تهیه کننده فیلم باشد که می گوید: (( مرد حسابی من نمی دونم . از هرچی دلت خواست فیلم بگیر . بعدن سرهم اش می کنیم . شاید خوب از آب در بیاد . ))
11) کی گفته که هر کاری که می کنی باید نو باشه . چرنده . فیلم های داستانی یه فرم جدید نیستن ، فیلمهای جاده ای به زمان هومر بر می گردن حتی دادائیست ها .
12) رابرت می چام در مرد مرده با ید تفنگ دستش می گرفت . می دونستم خودش سلاح شخصی داره . سوار ماشین شدم و از لس آنجلس تا سانتا باربارا محل زندگی اش رانندگی کردم . زنش در رو باز کرد و من تفنگ ها رو روی فرش چیدم . او وارد شد و گفت : (( اینا چه کوفتیه ؟ )) من گفتم : (( خب می خواستم تفنگ مورد نظرتون رو خودتون انتخاب کنید .)) گفت : (( برا من چه فرقی می که ، کارگردان لعنتی این فیلم تویی ! )) گفتم : (( براتون مهم نیست کدوم یکی باشه ؟ )) گفت : (( باید این ماسماسک رو تو چند صحنه دستم بگیرم ، نه ؟ کدومشون سبک تره ؟ ))
13) «هنوز خودمو یه کارگردان قلابی فرض می کنم. چون فیلم سازی رو با دوستام شروع کردم و داستانامو با همفکری اونا نوشتم. یه جورایی الان هم همینطوره!»
14) تو فنلاند با یه گروه موتور سوار آشنا شدم ، اونا منو به مهمونیشون دعوت کردن . دو تا از اون رییسای گندشون پیشم اومدن ، من خودم قدم 190 سانتی متره و اونا کلی ازم بلند تر بودن و منو یه گوشه نشوندن و گفتن : (( تو جیم جارموشی ، نه ؟ ما از فیلمات خیلی خوشمون میاد . حالا بیا و با ما یه آبجویی بزن )) فکر کردم دچار دردسر شدم . اونا دائمن تف می کردن و آبجو می خوردن و من هم به عقرب های خالکوبی شده روی گردناشون زل زده بودم . ولی بچه های خوبی بودن .
15) حدود سال های 70 و80 درست مقابل باشگاه خانوادگی گامبینو ( یکی از مافیاهای بزرگ ) زندگی می کردم ، یه بار با تام ویتس تو خیابون مالبری بودیم و چند تا لینکن گنده جلوی کلوپ خانواده گامبینو توقف کرده بودند و راه بند اومده بود . چند تا از اون خلاف کار ها هم داشتند با یکی تو ماشین حرف می زدند ، ما هم پشتشون معطل بودیم . تام داغ کرده بود و شروع کرد بوق زدن وفریاد کشیدن : (( برین کنار ! می خوایم رد شیم )) گفتم : (( تام خفقون بگیر اونا خانواده گامبینو هستن ! )) بهم گوش نمی داد و کاملن آشفته بود . بعدش یه یارو با کت شلوار هزار دلاری خیلی آروم به طرف ما اومد و خم شد و گفت : (( مشکلی دارین ؟ )) تام فریاد زد : (( آره مشکل دارم ! می خوام رد شم . چراغ قرمز شده ، سبز شده ، بازم قرمز شده ، بسه دیگه . )) و من گفتم : (( چیزی نیست ، آقا به کارتون برسید ما منتظر می مونیم )) تام نعره زد : (( آره به کارتون برسید )) اون یارو خیلی آروم رفت و تام تمام مدت داشت بوق می زد ، آخرش راه افتادیم و تام براشون شکلک در آورد . تو دلم گفتم : (( وایکارمون در اومد)) ولی اتفاقی نیفتاد و اونا بهمون شلیک نکردن . بعدها این موضوع را توی کله تام کردم که : (( می دونی اونا مافیا بودن )) تام هم جواب داد : (( اوه . واقعن ؟ پس چرا بهم نگفتی ! ))
16) من دو رگه ام ، خون ایرلندی دارم ، خون کولی دارم ، مقداری هم خون آلمانی ، همه آمریکایی ها خونشان مخلوط است
17) از بلایی که تارانتینو بر سر موسیقی های فیلمش می آره متنفرم .همش تقصیر اون نیست . این قضیه قبل از اون شروع شده . (( بیایین فله ای آهنگ های پاپ بخریم وتو فیلم بذاریم . )) و این کار شبیه جمع کردن یه سطل گه و کوبوندن اون تو صورت تماشاچی است
1
تو فنلاند با یه گروه موتور سوار آشنا شدم ، اونا منو به مهمونیشون دعوت کردن . دو تا از اون رییسای گندشون پیشم اومدن ، من خودم قدم 190 سانتی متره و اونا کلی ازم بلند تر بودن و منو یه گوشه نشوندن و گفتن : (( تو جیم جارموشی ، نه ؟ ما از فیلمات خیلی خوشمون میاد . حالا بیا و با ما یه آبجویی بزن )) غکر کردم دچار دردسر شدم . اونا دائمن تف می کردن و آبجو می خوردن و من هم به عقرب های خالکوبی شده روی گردناشون زل زده بودم . ولی بچه های خوبی بودن .
19) من عاشق کار روبی مولر( فیلمبردار مرد مرده ) بودم . در سال 1980 از ویم وندرس پرسیدم چه طور می شه با او آشنا شد . داشتم می رفتم جشنواره روتردام ، آن موقع آدم هایی که در جشنواره شرکت داشتند در یک کشتی مستقر می شدند که آن جا لنگر می انداخت و یک کافه داشت . ویم گفت : (( فقط برو توی کافه کشتی کنار دستگاه بادام زمینی ، روبی مولر آن جا می نشیند .)) رفتم توی کافه کنار دستگاه ، روبی مولر اون جا نشسته بود
20) در جواب این سوال که ایا بهشت وجود داره یا نه ؟ : ((نه. واقعا نه. من به گرفتن هویج جلوی چشم الاغ اعتقادی ندارم. به نظر من آدم باید با واقعیتهای اطرافش روبرو بشه. ))
21) من خیلی خودم را تحلیل نمی کنم . واقعا نمی خواهم بدانم فیلم جارموشی چه جور چیزی است . آدمی هستم که تلاش می کند فیلم ساختن را یاد بگیرد . ولی دوست ندارم برگردم وبه گذشته نگاه کنم . رابرت ***من عاشق فیلمهایش است وبارها فیلم های قدیمی اش را می بیند و آن ها را به دیگران نشان می دهد ، فیلمهای او مثل بچه هایش هستند . فیلم های من هم مثل بچه هایم هستند ، اما می فرستمشان سر بازی .