0

فرقه کرامیه

 
alibeiki
alibeiki
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 1003
محل سکونت : تهران

فرقه کرامیه

«كراميه‏» از فرق سنت و جماعت‏بودند و از ابو عبد الله محمد بن كرام بن عراف بن خزامة بن براء (در گذشته در 255 ه) پيروى مى‏كردند.
او مردى سيستانى و پدرش رزبان بود و چون رزبان را به پارسى كرام گويند: از اين جهت‏به «ابن كرام‏» معروف شد.

وى پنج‏سال در مكه مجاور بود و پس از آن به نيشابور رفت و طاهر بن عبد الله او را به زندان افكند و پس از رهايى به شام رفت و ديگر باره به نيشابور بازگشت، محمد بن طاهر بندش كرد و در سال 251 رهايى يافت و به بيت المقدس رفت و بدانجا در گذشت.
ابو الفتح بستى درباره او چنين گفته است:
ان الذين بجهلهم لم يقتدوا بمحمد بن كرام غير كرام الراى راى ابى حنيفة وحده والدين، دين محمد بن كرام (1)
محمد بن كرام از «مجسمه‏» بود و مى‏گفت: خداوند را جسم و اعضاست و مى‏نشيند و حركت مى‏كند.
ابن كرام بعضى از آيات قرآن را كه در توصيف خداوند به معنى ظاهرى آن گرفت و در صفات خداوند غلو مى‏كرد.
وى حركت را بر خلاف «معتزله‏» به رد فعل تمثيل مى‏نمود، سلطان محمود غزنوى فاتح هند از پيروان او بود، چنان كه مقدسى مى‏نويسد: تا روزگار وى يعنى سال 375 هنوز خانقاهها و مجالس «كراميه‏» در بيت المقدس بر پا بوده است.
*******
1:از اين شعر استفاده مى‏شود كه مذهب كراميه در قرن چهارم كه بستى مى‏زيسته (وفات بستى در 400 هجرى بوده است) در سجستان كه محمد بن كرام از آن ديار بوده رواج داشته و بستى كه نيز از آن ولايت‏بوده است گرايش بدين مذهب داشته است
چهارشنبه 19 فروردین 1388  1:28 PM
تشکرات از این پست
alibeiki
alibeiki
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 1003
محل سکونت : تهران

پاسخ به:فرقه کرامیه

ابن كرام ظاهرا هم صوفى بود و هم متكلم، وى در نوشته‏هايش در اصطلاحات فنى تصوف و كلام تجديد نظر كرد او از يث‏حكمت الهى ميان مكتب سنت گراى كه بكلى مخالف كلام خرد گراى بود و «معتزله‏» كه كاملا از برداشت‏خرد گرايانه حمايت مى‏كردند، قرار گفت و نفوذ او بيش از همه در مذاهب «ماتريدى مشاهده مى‏شود. عقايد «كراميه‏» را عبد القاهر بغدادى به نحو مستوفى در كتاب «الفرق بين الفرق‏» آورده كه ملخص آن اين است: ابن كرام پيروانش را به جسمانى دانستن پروردگار خويش مى‏خواند و مى‏پنداشت كه او جسم است و از زير و از آنسوى به عرش بر مى‏خورد حد و نهايت دارد و اين مانند گفتار «ثنويه‏» كه گفتند پروردگارشان نورى است از آن سو كه بتاريكى پيوندد متناهى مى‏باشد اگرچه از پنج‏سوى ديگر بى‏كران و متناهى است.
ابن كرام در برخى از كتابهاى خويش پروردگارش را مانند نصارى جوهر دانست و در خطبه كتاب خود كه معروف به كتاب «عذاب القبر» است گويد: خداى تعالى ذاتى يكتا و گوهرى يگانه است و نيز گويد: خداى تعالى مماس يعنى چسبيده بر تخت‏خويش است و عرش جايگاه وى مى‏باشد، زيرا در قرآن آمده:
«الرحمن على العرش استوى‏» طه/5.
چهارشنبه 19 فروردین 1388  1:29 PM
تشکرات از این پست
alibeiki
alibeiki
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 1003
محل سکونت : تهران

پاسخ به:فرقه کرامیه

ابن كرام و پيروانش پنداشتند كه پروردگارشان جايگاه حوادث است و گفتارها و اراده و دريافتهاى او از شنيدنيها و برخورد او با صفحه بالا از جهان عرضهايى هستند كه در او «حادث‏» گشتند و او جايگاه اين حوادث است.
خطاب «كن‏» يعنى باش را بر چيزى، آفرينش آفريدگان و پديد آمدن پديد آمدگان و نابود كردن چيزى كه پس از پديد آمدن نابود مى‏شود ناميده‏اند.
آنان پنداشتند كه در جهان جسمى و عرضى نيايد، مگر پس از پديد آمدن عرضهاى بسيار در ذات پروردگارشان كه يكى از آنها اراده حدوث آن حادث است و از جمله كلمه «كن‏» باش بدانگونه كه بر پديد آمدن آن داناست و اين گفته بخودى خود حرفهاى بسيارست و هر حرفى عرضى است كه در او پديد آمده باشد از آن جمله است اراده ناپديد كردنش كه گويد:
هرگاه خدا اراده ناپديدى چيزى كند ناپديد باش يا نابود شو، اين گفتار بخودى خود حرف است و هر حرف آن عرضى است كه در او پديد آمده است.
آنان پنداشتند حوادثى كه در ذات خداى تعالى پديد آيد چند برابر حوادث جسمها و عرضهاى جهان است.
برخى از «كراميه‏» پنداشتند كه خداوند به نيست كردن هيچ جسمى در هيچ حال توانا نيست. كراميه در ميان دو كلمه متكلم و قايل و كلام و قول فرق مى‏گذارند بدينگونه كه گويند: خداى تعالى همواره متكلم و قايل بوده است‏سپس در ميان اين دو نام در معنى فرقها نهاده و مى‏گفتند: او همواره متكلم به كلامى كه توانايى اوست‏بر قول و پيوسته قايل است‏به قايليتى نه به سبب قول و قايليت توانايى اوست‏بر قول و قول او حروفى است كه در او «حادث‏» شده است و سخنش «قديم‏» است، پس قول خداوند در نزد ايشان «حادث‏» و كلام او «قديم‏» مى‏باشد.
ابن كرام در كتابش «عذاب القبر» بابى آورده كه ترجمه شگفتى دارد و گويد: باب در كيفريت‏خداى عز و جل.
در برخى از كتابهايش جايگاه پروردگارش را به «حيثوثيت‏» تعبير كرده است. از آن جمله گفته‏اند: نخستين چيزى كه خداى تعالى آفريده ناگزير بايد جسمى زنده باشد كه تواند عبرت گيرد و اگر او نخست جمادات را مى‏آفريد حكيم نمى‏بود.
آنان گفتند: نابود كردن كودكى كه اگر تا زمان بلوغ بماند به او گرود و نيز نابود ساختن كافرى كه اگر تا مدتى زندگى كند به او گرود، از حكمت‏خداى تعالى روا نيست. درباره «عصمت‏» پيغمبران گفته: هر گناهى كه عدل و داد را بر دارد و حد را واجب كند ايشان از آن بر كنارند و درباره ايمان گويد: ايمان در آغاز اقرار تنهاست و اگر مكرر كند ايمان نيست مگر از مرتد كه پس از ارتدادش خود بدان اقرار كند.
او در علم فقه نيز دخالت كرده و در باره نماز مسافر گويد: او را گفتن دو تكبير كافى است‏بى‏ركوع و بى‏سجود و بى‏قيام و قعود و بى‏تشهد و سلام و گويد: غسل ميت و نماز بر او دو سنت غير واجبند و كار واجب كفن و دفن اوست و گفت: نماز و روزه حج‏بى‏نيت درست است.
منابع:
الفرق بين الفرق، ص 130- 137.
التبصير فى الدين، ص 65.
تلبيس ابليس، ص 84.
مقالات الاسلاميين، ص 505.
چهارشنبه 19 فروردین 1388  1:30 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها