0

حامی مهربان

 
alibeiki
alibeiki
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 1003
محل سکونت : تهران

حامی مهربان

وقتي كه از بالاتر به خود نگريست گويي پرده‌‌اي از جلوي چشمانش كنار رفت و توانست چيزهايي را ببيند كه پيش از آن نمي‌ديد... اكنون مي‌توانست خود را ببيند كه در جاده زندگي با سرعتي سرسام آور به سويي در حركت است ... آخر همه سعي مي‌كردند با سرعت به آن سو حركت كنند، سعي مي‌كردند از يكديگر سبقت بگيرند، بعضي مي‌خواستند به هر قيمتي كه شده زودتر برسند حتي با ممانعت از حركت ديگران... آري همه به سويي در حركت بودند به سويي كه مي‌گفتند انتهايش سرزمين آرزوهاست... او نيز مي‌خواست كه هرچه سريع‌تر به سرزمين آرزوها برسد ...

اما خدايا! اكنون كه از بالاتر مي‌ديد، هيچ سرزميني دركار نبود، كاش هيچ چيز نبود، آنچه مي‌ديد لزره بر اندامش مي‌انداخت... پرتگاهي عميق... آنقدر عميق كه انتهايش ديده نمي‌شد... حال از ساده لوحي خود در عجب بود، چطور توانسته بود بدون انديشه چنين با سرعت بتازد... فقط با اين استدلال كه ديگران هم اين چنين مي‌كنند ...

... در اين بين خود را ديد كه از خدا كمك مي‌خواهد تا زودتر به سرزمين آرزوها برسد ... لحظه‌اي بعد از آنچه مي‌ديد به شگفت آمده بود... چندين فرشته از آسمان فرود آمدند و سنگ‌هايي نوك تيز را با چنان مهارتي در مسير اتومبيلش قرار دادند كه چرخ‌هايش پنچر شدند و لحظاتي بعد اتومبيل او بدون هيچ آسيب ديگري در كنار جاده ايستاده بود ...

در اين حال خود را از بالا مي‌ديد كه با ايستادن اتومبيلش به بخت بد خود لعنت مي‌فرستد... و خطاب به خدا مي‌گويد :

آخر اين رسمش بود... من از تو كمك خواستم... چرا بايد اين بلا سرم بيايد... به تو هم مي‌توان گفت خدا... اگر كمكم نمي‌كني اقلاً مانعم نشو... اصلاً نمي‌توان روي تو حساب كرد... آنهايي كه سراغت را نمي‌گيرند كار بهتري مي‌كنند... من هم ديگر سراغت را نمي‌گيرم ...

سپس خودش را ديد كه دست به كار شده تا به هر ترتيب، مجدداً همان راه را در پيش بگيرد ...

اكنون با ديدن اين صحنه‌ي‌ زندگي‌اش به قدري از افكار و سخنان خود شرمنده بود كه نمي‌توانست توي روي خداي مهربانش نگاه كند ... حال مي‌دانست كه تقصيركاري جز خودش وجود نداشته... نه تنها عقلي را كه خدا به او داده بود به كار نينداخته بود، بلكه كمك مهربانانه او و فرشتگانش را اين چنين قدرناشناسانه پاسخ گفته بود ...

در آن هنگام دريافت كه چنين صحنه‌هايي در زندگي‌اش به كرات تكرار شده بودند ... آري ... او تقريباً همواره به سمت پرتگاه مي‌تاخت و آن يگانه‌ي مهربان چند تن از فرشتگانش را مأمور مي‌كرد تا مدام مشكلاتي را در راه او بتراشند و مانع از سقوطش شوند ... اگر مي‌دانست آن مشكلات، نجات دهنده او از سقوط در پرتگاه‌اند براي پيش آمدن هر مشكل هزاران بار سجده مي‌كرد و ديگر تقصيرها را بر گردن حامي مهربانش نمي‌انداخت ..
سه شنبه 11 فروردین 1388  1:12 PM
تشکرات از این پست
esmailjavadi
esmailjavadi
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : اسفند 1387 
تعداد پست ها : 521
محل سکونت : البرز

پاسخ به:حامی مهربان

خوب بود موفق باشي
سه شنبه 11 فروردین 1388  9:08 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها