عنوان : جواب يك سؤال
مكان : عراق
راوي :آزاده
منبع :كتاب محرم در اسارت
شب تاسوعا حدود بيست سرباز عراقي مسلح به همراه سرهنگ فضيل فرمانده اردوگاه وارد اسايشگاه 5 شدند. سرهنگ عراقي گفت: شما نظم اردوگاه را بر هم زدهايد. چرا سينهزني ميكنيد؟ اين كار ممنوع است!
پرسيدم: چرا ممنوع است؟ اين يك مراسم مذهبي است حتي در عراق هم شيعيان در سوگ امام حسين(ع) همين كار را ميكنند.
سرهنگ برآشفت و خيلي جدي گفت: به شرفم سوگند اگر دوباره اين كار را بكنيد شما را اعدام ميكنم! و سپس ادامه داد: خوب، حالا بين شما چه كسي هست كه بخواهد اعدام شود؟
پس از چند لحظه سكوت، ناگهان حسين پيرحسينلو دليرانه بلند شد. سرهنگ كه جا خورده بود، با تعجب گفت: چي؟ تو ميخواهي اعدام شوي؟
پيرحسينلو گفت: بله چون ما به خاطر همين عزاداريها انقلاب كردهايم و در ادامه راه امام حسين(ع) است كه اينجا هستيم و با شما ميجنگيم.
سرهنگ گيج و مبهوت شده بود، چون نه ميتوانست حسين را اعدام كند و نه ميتوانست اين اقدام جسورانه و متهورانه را ببخشد. بنابراين با مشت به سينه او كوبيد و گفت: «بنشين» و مثل سگ زخمي از آنجا رفت. به محض خروج سرهنگ بچههاي آسايشگاه يكصدا فرياد كشيدند: «الله اكبر، خميني رهبر، مرگ بر صدام يزيد كافر.»
فرداي آن روز اسامي هجده تن از بچهها را خواندند كه نام حسين پيرحسينلو هم بين آنها بود. آن عزيزان را از اردوگاه موصل منتقل كردند و ديگر خبري از آنها به دستمان نرسيد.
راوي: احمد اسدي غفور