عنوان : ايثار سرو
مكان : موصل
راوي :آزاده
منبع :خاطرات آزادگان
دو سال از حادثهي آتش گرفتن انبار اردوگاه موصل گذشته بود. بچهها خوشحال بودند كه قضيه فيصله يافته است.
روزي كه در هواكش حمامها يك نارنجك كشف كردند، دلهره، همه را گرفت. بلافاصله، يك گروه بازجويي و شكنجه در اردوگاه مستقر شد. افرادي را از چهار اردوگاه موصل با چشمهاي بسته به اتاق بالا ميبردند و بيرحمانه شكنجه ميكردند. براي اعتراف گرفتن از بچهها، به بدنشان برق وصل ميكردند. نخ نخ سبيل بعضيها را ميكشيدند. آنها را فلك ميكردند و آنقدر كابلهاي روغن مالي شده را بر كف پاهاشان ميزدند كه بيهوش ميشدند.
تازه پي برده بودند كه در جريان آتشسوزي انبار، مقداري اسلحه و مهمات به دست اسرا افتاده و پنهان شده است.
روز به روز بر تعداد شناسايي شدهها افزوده ميگشت. وحشت بر اردوگاه حكومت ميكرد. در ميان كساني كه به اتاق شكنجه برده شدند، «يعقوب» نيز وجود داشت. پس از شكنجههاي فراوان، او را با چند نفر ديگر نگه داشتند و در اتاقي زنداني كردند.
يعقوب، نام مستعاري براي «خليل فاتح» بود؛ جواني ورزيده كه در باغچهي اردوگاه سبزي كاري ميكرد. سبزيها بر زميني ميروييدند كه زير آن بسياري از سلاحها و مهمات پنهان بود.
وقتي بسياري از وسايل، از زير بوتههاي درون باغچه كشف شد يعقوب را رها نكردند. ميخواستند كه او عوامل اصلي را معرفي كند.
وحشت به اوج خود رسيد و اردوگاه در ورطهي اضطراب و سرگرداني غوطهور شد. به ناگاه، او همه چيز را به گردن گرفت تا ديگران آسوده باشند.
روزي كه چند بعثي او را از زندان به طبقهي بالا براي شكنجههاي مجدد ميبردند، به سوي نگهبان پشت بام حملهور ميشود تا سلاح را از دست او بگيرد؛ اما افسر بعثي از پشت، او را مورد هدف گلوله قرار ميدهد و جسم بيجان او بر زمين ميافتد و به شهادت ميرسد.
يعقوب ايثار كرد. با شهادتش، همهي شكنجهها قطع شد و پروندهي انبار مختومه گشت.