0

عواملي كه روحيه بچه ها را تقويت مي كرد

 
alimoradis
alimoradis
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 7040
محل سکونت : آذربايجان غربي

عواملي كه روحيه بچه ها را تقويت مي كرد

عنوان : عواملي كه روحيه بچه ها را تقويت مي كرد
راوي :
آزاده
منبع :
كتاب برگهايي از اسارت
1- نماز
خواندن نماز شب، نمازهاي قضا و مستحبي ، بين برادران معمول بود. بعضي از بچه ها آنقدر در خواندن نماز شب مقيد بودند كه اگر يك شب نمي توانستند ان را ادا كنند، حتما قضايش را به جا مي آوردند.
نماز جماعت نيز مانند نمازهاي فرادا، با اهميت شمرده مي شد. عرقيها ، با نماز جماعت ، به طور كلي مخالف بودند و از برخوردهايشان مي شد استنباط كرد كه آنها احساس مي كردند ما مي خواهيم از نماز جماعت ، به عنوان يك ابزار سياسي ، عليه حزب بعث استفاده كنيم .
يادم نمي رود كه يك روز ، در يكي از آسايشگاهها نماز جماعت برقرار بود. سرباز نگهبان آمد و امام جماعت را دستگير كرد و برد. بلافاصله يكي از بچه هايي كه در صف اول ايستاده بو جاي امام جماعت را پر كرد. او را نيز دستگير كردند و نفر سوم جايش را گرفت و اين كار نا دستگيري هفت – هشت نفر ادامه پيدا كرد ؛ اما بچه ها نگذاشتند نماز شكسته شود. باز يادم است كه يك روز در آسايشگاه شماره 4 موصل بوديم كه ناگهان نگهبان سر رسيد و مكبر را خواست . ما در آن هنگام قنوت گرفته بوديم . وقتي مكبر حركت كرد كه به طرف نگهبان برود، "الله اكبر" را گفت و بچه ها ركوع رفتند . به چند قدمي نگهبان كه رسيد ، گفت "سمع الله لمن حمده ، الله اكبر" كه بچه ها سر از ركوع برداشتند و به سجده رفتند. مكبر با ني كه مي دانست كفاره سنگيني بايد بابت قانون شكني اش – از نظر عرقيها – بپردازد ، دست از
وظيفه اش نكشيد.
بعدهاحدود پانصد نفر را – كه من هم در ميانشان بودم- از موصل 2 به موصل -3 كه بعدا شد موصل 4 – بردند واين جابجايي، تنها به خاطر شيوع پيدا كردن نماز جماعت درآسايشگاههاي موصل 2 بود. البته قبل از جابجايي ، حسابي از خجالت بچه ها و حتي حاج آقا ابوترابي درآمدند ؛ به طوري كه چند دست و پاشكستند و حتي چشم يكي از عزيزان را از حدقه بيرون كشيدند.

2- قرآن
تعداد قرآنهايي كه در اردوگاه بود، از شمار انگشتان يك دست تجاوز نمي كرد و همين كمبود باعث شده بود كه خواندن قرآن ، نوبتي و ساعتي شود. بعضيث ها تعدادي از سوره ها را مي نوشتند و حفظ مي كردند.
آنهايي كه از علوم قرآني بهره بيشتري داشتند ، ديگران را در علم خود شريك مي كردند و "محمد علي جوادي" در آسايشگاه ما ، از اين جهت نمونه بودد. او كه مسئوليت كلاسهاي قرآن را بر عهده داشت ، كلاس ترجمه قرآن براي بچه هاي مشتاق گذاشته بود.
3- دعا
همبندان مومن ما معتقد بودند آنچه آينه ي دل را تابناكتر خواهد كرد و در تمام لحظه ها انسان را متصل به ذات اقدس خداوند مي كند، دعا است. خواندن دعاهاي توسل ، كميل ، ندبه ، شعبانيه،ابوحمزه تمالي ، امام زمان (عج) و ... از طرف بچه ها با اشتياق تمام دنبال مي شد . بعضي ها براي اينكه دعاها را حفظ كنند، در مواقعي كه در محوطه مجبور به قدم زدن بودند، يا به كار ديگري مي پرداختند ، دعاها را زير لب زمزمه مي كردند.
معمولا دعاها را بچه هايي كه صداي خوبي داشتند ، مي خواندند. مداحان اردوگاه ما "وادي السلامي ، علاقه مندان ، قاسمي و مسعود شهسواري " بودند.
توجه به دعا ، خصوصا در مواقع احساس خطر ، بيش ار پيش بود و در اين مواقع ، دست نياز و چشم تضرع اسرا با آيه قرآني "امن يجيب المضطرب اذا دعاه و يكشف السوء" همراه مي شد.
4- كلاسها
تقريبا در تمامي رشته هاي درسي و هنري ، هم مدرس داشتيم و هم دانش آموز ، مدرسان معمولا از دانشجويان و طلبه ها و به ندرت مهندسان و استاداني بودند كه سرنوشتشان با اسارت گره خورده بود.استادان كلاس نهج البلاغه ، "صالح آبادي ، سهراب نورزوي و وادي الاسلامي " بودند . در اين كلاس ، حدودو پنجاه نفر شركت مي كردند و قسمتهاي مختلق نهج البلاغه در كلاسهاي جداگانه تدريس مي شد. مثلا خطبه ها را يك نفر درس مي داد، نامه ها را استادي ديگر و به همين ترتيب ، كلمات قصار را. در طول دوران اسارت ، چند بار نهج البلاغه دوره شد و غير از يكي – دو خطبه كه كلمات سنگيني داشت ، تمام نهج البلاغه خوانده شد.
در كلاسهاي عربي كه " صالح آبادي ، نوروزي ، صيفي" و يمي – دو نفر ديگر ، عطش دانش آموزان مشتاق را بر طرف مي كدند ، از كتابهاي "جامعه المقدات ، شرح ابن عقيل ، جامعه الدروس ، نحوالواضح ، بلاغه الواضح ، مغني " استفاده مي شد و چراغ كلاسهاي انگليسي ، ايتاليايي ، فرانسوي و ادبيات فارسي را نيز "علي زردباني ، عباسي ، سهيد اوحدي ، موسوي ، مرتضي سلطان محمد و كرامت" روشن مي كردند.
مسائل سياسي ، تحليل و تفسير اخبار روزنامه ها- با توجه به اينكه اخبار آنها كذب محض بود – و حتي نقاشي و خوشنويسي نيز از نظر دور نمانده بود و مهمتر از همه اين حرفها ، كلاس اخلاق بود كه يكي از طلبه ها علم آن را به سفارش و راهنمايي حاج آقا ابوترابي برپا كرده بود.
5- فعاليتهاي ورزشي
حاج آقا ابوترابي تاكيد فراواني داشتند كه بعد از واجبات شرعي ، به ورزش پرداخته شود. ورزش ،هم روحيه ها را با نشاط مي كرد و هم به جسم ،شادابي و طراوت مي بخشيد.
كشتي ، فوتبال ، بسكتبال ، تنيس روي ميزو ولايبال ، از ورزشهايي بود كه خيلي مورد توجه بچه ها بود. البته فوتبال ريال بسكتبال ، واليبال و تنيس در محوطه بازي ميشد و عراقيها نيز زياد موي دماغ نمي شدند و اما كشتي و ورزشهاي رزمي ، مانند بوكس و كونگ فو – كاملا دور از چشم نامحرم آنها بود.
در هر ريشته معمولا بچه ها به سه دسته تقسيم بندي مي شدند. دسته اول ، از بچه هاي تشكيل مي شد كه درآن رشته بسيار ماهر و كارآمد بودند. دسته دوم، از بچه هاي نيمه تخصصي و دسته سوم، آماتورها تشكيل مي شد.
در كشتي ،رعايت كردن وزنهاي مختلف – مخصوصا در مسابقات – در نظر گرفته مي شد و چون تشكي در كار نبود ، از پتو يا بالش ، به عنوان تشك استفاده مي شد.

6- وحدت
اسراي موصل چهار ، از قشرهاي مختلف بودند ، سني ، شيعه ، پناهنده ، جاسوس و رزمنده ، حاج آقا ابوترابي ، سفارش زيادي مي كردند كه ما بايد از هركس ، در رابطه با تخصيص كه دارد ، استفاده كنيم و حتما لازم است با افرادي كه از نظر ايماني ضعيف هستند دمخور و همراه شويم تا آنها جذب عراقيها نشودند.
عراقيها بانك تفرقه را با طبل كوبي جدايي ارتشيها از پاسدارها و بسيجيها به صدا درآوردند. آنها با اين فكر كه ارتشيها را راحت تر از پاسدارها و بسيجيها مي توان صيد كرد ، قصد شومي را در سر مي پروارندند. همين كه هممبندان براداران ارتشي ، از اين طرح خبر دار شدند ، چند روحاني و پاسدار و بسيجي ، خود را ارتشي جا زدند و همراه باآنها ، به آسايشگاه جداگانه گرفتند. عراقيها ف اسراي كم سن و سال را نيز از ديگران جدا كردند ؛ اما نه اين طرح و نه آن ، هيچ آبي به آسيابشان نريخت.
توجه به برادران سني و كنار گذاشتن اختلافات مذهبي ، از روشهاي ديگري بود كه اعمال مي شد، خصوصا اينكه بعثيها چشم طمع فراواني به برادران سني داشتند و ازآنها خواسته بودند تا اسامي اسراي فعال را يادداشت كنند.
برادر ما، با شخصيت و مسئوليت دادن به برادران سني مذهب ، نگذاشتند عرقيها ازآنها لقمه چرب و نرمي براي خود مهيا كنند.
تعدادي از سيگاريهاي ترسو، كم ايمان و بي هدف ، نيز هميشه در دام ما درست مي كردند. حاج آقا ابوترابي ، صندوقي تاسيس كرد كه ديگران با اهداي پول اسارت خود ، بانيان صندوق را كمك مي كردند تا براي اين افراد ، سيگار خريداري كنند. اين اقدام، جلو جذب شدن خيلي از اسراي كم مايه به عراقيها را گرفت.

7- ماههاي رمضان و محرم
در اين دوماه ، تلاش بچه ها براي انجام وضايف مذهبي به اوج مي رسيد. خصوصا در شبهاي قدر و تاسواعا و عاشورا ، فعاليت ها زيادتر ميشد و با آنكه عراقيها در اين شبها آماده بودند و حتي از قبل نيز خط و نشان مي كشيدند ، بچه ها كار خود را نجام مي دادند و به خواندن دعا ، نمازهاي مخصوص و سينه زني مشغول مي شدند.
در يكي از شبهاي قدر ، سربازي به پشت پنجره آسايشگاه ما آمد و از جريان با خبر شد. . چيزي نگفت و رفت. بلافاصله بعد از او ، سرباز ديگري آمد كه وقتي ديدي بچه ها دارند دعا مي خوانند ، چند فحش نثار همه كرد و رفت. چيزي نگذشت كه فرمانده شان نيز خبردار شد و وقتي هيكلش از پشت پنجره ، روي سرمان سايه انداخت ، دهانش به لجن فحش باز شد و بهد هم تهديد كه چه مي كنم و چه.
سحر كه مسولان تداركات رفتند تا سحري بگيرند، ريختن در آسايشگاه و همه را از دم تيغ كينه و آزار خود گذراندند.
با آنكه جاي سالمي در بدن هيچ يك از دوستان همرزم باقي نمانده بود ، هيچ كس آه و ناله راه نينداخت و همگي گل مي گفتند و گل مي شنيدند و اين منظره ، عراقيها را گيج و سردر گم كرده بود كه اينها ديگر چه جور بشري هستند!

8- دهه فجر
ما دهه فجر را مانند مردم كشورمان برگ مي شمرديم و از يكي – دو ماه قبل از بهمن، باري بزرگداشت سالروز پيروزي انقلاب اسلامي برنامه ريزي مي كرديم . انجام مسابقه هاي گوناگون ورزشي ، علمي و اجراي سرود ، تئاتر و ... در اين ايام صورت مي گرفت و به برندگان جوايزي اهدا مي شد كه گاه معنوي بود – مانند فرستادن صلوات – و گاه مادي كه با پولي كه خود بچه ها روي هم مي گذاشتند براي شخص برنده شكلات ، شير و ... از فروشگاه اردوگاه مي خريدند.

9- تشكيلات
ضروري ترين نيازي كه در بدو اسارت تشخيص داده شده بود، برنامه ريزي و تشكيلات منسجم بود. به جرات ميتوان نوشت كه اگر تشكيلات پايدار اسرا در سياهچالهاي بعث جان نمي گرفت ، هرگز پيروزي و مقاومتهاي بزرگي كه در طول دوران اسارت نصيب رزمندگان در بند شد ، روي نمي داد.
ما براي هر كاري ، يك مسئول داشتيم. رده بندي مسئولان از آسياشگاه بود تا سطح اردوگاه. مثلا مسئول فرهنگي آسايشگاه. زير نظر مسئول فرهنگي اردوگاه كار مي كرد و همه مسئولان جزء و كل ، زير نظر رهبري اردوگاه انجام وظيفه مي كردند.
رهبري هر اردوگاه را يكي از روحانيان به عهده داشت كه از طرف حاج آقا ابوترابي انتخاب مي شد. تمام مسئولان براي عراقيها ناشناخته بودند و تنها مسئولي كه معرف حضور آنها بود، "ارشد آسايشگاه" بد كه ارشدها ، در واقع ، رابط بچه هاي يك آسايشگاه به فرمانده اردوگاه بودند.
تشكيلات وقتي عملا پياده شود، قطعا احتياج به وسايل و افراد گوناگون دارد. ما از نظر افراد ونيروي انساني كمبودي نداشتيم ؛ چه از لحاظ تخصص و چه از لحاظ تدين ؛ اما دستمان براي وسايل خيلي عراقيها از رسيدن هر نوع امكاناتي ، بايد از كمترين وسايل ، بيشترين و بهترن استفاده ها را مي كرديم و همين تنگناها بود كه ذهن بچه ها را خلاق بار مي آورد.

دوشنبه 11 بهمن 1389  11:04 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها