تركش ها چون پروانه در آسمان به رقص در ميآمدند
گروه ويژه نامه ها / حوزه حماسه و مقاومت
89/11/03 - 12:19
شماره:8911030593
كربلاي 5 به روايت شهيد «عباس نورمحمدي»
تركش ها چون پروانه در آسمان به رقص در ميآمدند
خبرگزاري فارس: صداي غرش خمپارهها و صداي گلولهها در اطرافمان شنيده ميشود و به دنبال آن، تركشهاي زيادي چون پروانه در آسمان به رقص در ميآيند و كمي بعد، سينه زمين را شكاف ميدهند. بايد خيلي مواظب بود كه سينه ما را به جاي زمين اشتباهي نگيرند.
به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاري فارس، آن چه خواهيد خواند ، روزنوشته هاي شهيد " عباس نورمحمدي " از عمليات كربلاي 5 مي باشد:
*18 دي 65 پنجشنبه
دعاي پرفيض و انسانساز كميل در شب جمعه جبههها بسيار ارزشمند و زيباست. هنگام خواندن دعا برادر حاج منصور اميني به اطلاع دوستان رساند كه امشب، شب عمليات است و قرار است امشب حمله نيروها آغاز شود. او از حاضر تقاضا كرد براي رزمندگان دعا كنند و برايشان از خدا پيروزي و سلامت مسألت كنند. با شنيدن اين خبر، بچهها شور و حالي ديگر يافتند و اشك بر ديدگانشان نشست.
غوغايي درون حسينيه برپا شد. چراغ ها را خاموش كردند و پس از آن، آواي دسته جمعي دوستان، حسينيه را لرزاند. گويي زمين حسينيه نيز با ما يكصدا بود و با تمام وجودش، يارب، يارب را زمزمه كرد. من واقعيت زيباي دعا را هميشه در اين گونه مكان ها يافتهام و ميوه شيرين آن را در چنين مجالسي برچيدهام و به راستي زيبايي آن را به چشم دل يافتهام. در هنگام برگزاري دعا، از خدا خواستم تا مجاهدان را در اين عمليات ياري كند و كمي عده آن و قلت عده آنها را در نظر دشمنان، انبوه بنماياند و فراواني سپاه دشمن را در نظر دوستان اندك جلوه گر كند.
بعد از تمام شدن دعاي كميل، دور هم مينشينيم تا نحوه انجام عمليات را بررسي كنيم. در اين جلسه، وظايف هر يك از دوستان مشخص ميشود و زمان حركت را معين ميكنيم. قرار است فردا صبح براي كمك به نيروهاي خط شكن، به محل انجام عمليات برويم. تا رسيدن آن لحظه، ياران را وداع ميگويم و به خواب ميرويم.
*19 دي 65 جمعه
صبح، سر از سياهي بيرون مي آورد. ما بايد بعد از خواندن نماز، حركت را آغاز كنيم و خود را به جمع ياران خط شكن برسانيم تا آنان را در نبردشان كمك كنيم. قبل از آن بايد نيروها را سازماندهي كرد، تذكرات لازم را داد و وظايف هر يك از دستهها را مشخص كرد. براي اين منظور، در ميدان صبحگاه گرد هم ميآييم. تذكرات، توسط برادر حاج محمد پوراحمد بيان ميشود و پس از آن، مداح اهل بيت، برادر احمد پايداري، قدري ذكر مصيبت ميكند. از اين مراسم، فيلمبرداري هم ميشود. هر گروهان به طور مجزا به خط ميشود و مسئولان تذكرات مهم را براي نيروها يادآور ميشوند. بعد از آن، بچهها در اختيار خودشان هستند تا براي رفتن آماده شوند. دوستان كارهاي شخصي خود را انجام ميدهند. ساكها را به همراه ديگر وسايل شخصي به تعاون سپاه تحويل ميدهيم. من از اين فرصت استفاده ميكنم و سري به گردان سلمان ميزنم تا اخبار و اطلاعات جديدي كسب كنم. در آنجا خبردار ميشويم، نيروهاي اسلام در طي عمليات خود توانستهاند خطوط دفاعي دشمن را نابود كنند و اهداف از پيش تعيين شده را به تصرف خود در آورند. اين خبر، بسيار خوشحال كننده بود.
چون نيازي به حضور نيروهاي جديد در منطقه نميباشد و نيرو به اندازه كافي در خط مقدم وجود دارد، تا شب صبر ميكنيم و زمان حركت خود را به تأخير مياندازيم. حدود ساعت 12 نيمه شب، به ما خبر ميدهند براي حركت آماده شويد.بچهها سوار بر اتوبوس حركت ميكنند. مكان مورد نظر، اردوگاهي است در نزديكي خط مقدم. تمام شب در راه هستيم و نزديك صبح به اردوگاه مورد نظر ميرسيم. تا رسيدن دستور بعدي در آنجا ميمانيم.
*20 دي 65 شنبه
تاريكي هنوز بر پهندشت صحرا حكومت ميكند و ابر بر فراز منطقه سايه گسترده است. تمام مسئولان گروهان ها و دستهها را پيدا ميكنم تا براي رفتن به منطقه و شناسايي آن آماده شوند. سوار بر پشت تويوتا حركت ميكنيم و به سرعت زياد به سوي شلمچه ميتازيم.
سرما فرصت نگاه كردن به اطراف را به ما نميدهد. بنابر اين پتوها را به روي خود ميكشيم تا هم سرما نخوريم و هم بتوانيم اندكي بخوابيم.
سرعت زياد ماشين از يك طرف و جاده خاكي و پر دستانداز از طرف ديگر، فكر خواب رفتن را هم از ما ميگيرد، ولي ميتوان خود را به خواب زد تا مقصد نزديك جلوه كند و زمان سريع تر بگذرد. پس از طي مسافت نسبتا زيادي، به مقر لشكر ميرسيم.
رسيدن ما به آنجا همزمان ميشود با حمله هواپيماهاي عراقي. يكي از آن هواپيماها با آتش شديد پدافندها فوري در آسمان آتش ميگيرد و سقوط ميكند. صداي مهيب انفجار آن با فرياد رساي الله اكبر ياران در هم ميآميزد و سرتاسر منطقه را فرا ميگيرد. به درون قرارگاه ميرويم تا اطلاعاتي در مورد وضعيت منطقه بگيريم. بعد از توضيحات برادران مسئول در قرارگاه، دو نفر از دوستان حاج اميني و پوراحمد براي شناسايي هر چه بهتر به خط مقدم جبهه ميروند تا از نزديك، موقعيت نيروهاي خودي و دشمن را مورد بررسي قرار دهند تا در صورت نياز، با آشنايي بهتري، نيروها را به همراه خود به خط مقدم ببريم. ما تا آمدن آنها استراحت ميكنيم. بعد از آنها، به اتفاق ساير مسئولان دستهها به محل نبرد ميرويم. با دوربين، منطقه عملياتي و چگونگي آرايش دشمن را مشاهده ميكنيم. از پشت خاكريز، كارخانه پتروشيمي شهر بصره كاملاً مشخص است. منطقه يكپارچه آتش و دود است و صداي انفجار خمپارهها و شليك گلولهها لحظهاي قطع نميشود. غرش هواپيماها بر فراز منطقه عملياتي، حكايت از اهميت عمليات دارد و تلاش گسترده عراق براي جلوگيري از شكست.
نزديك ظهر به اردوگاه كارون ميآييم. بچههاي گردان دورمان جمع ميشوند تا خبرهاي جديدي را بشنوند براي آنها توضيح كوتاهي ميدهيم. به آنها ميگوييم: " در جلسه توجيهي كه در ساعت 7 بعد از ظهر تشكيل خواهد شد، به طور مشروح راجع به وضعيت منطقه و چگونگي عمليات برايتان صحبت خواهيم كرد. "
بعد از آن، مهمات را ميان بچهها تقسيم ميكنيم تا در صورت نياز به نيروهايمان، بتوانيم در كوتاهترين فرصت ممكن، خود را به خط مقدم برسانيم.
شب ساعت 7، جلسه را درون يكي از چادرها تشكيل ميدهيم. خلاصهاي از اهداف به دست آمده توسط نيروهاي رزمنده را براي بچهها بيان ميكنيم و بعد وضعيت منطقه و نوع عمليات و چگونگي انجام آن را برايشان توضيح ميدهيم. در آخر هم به سؤالات دوستان در حول و حوش عمليات پاسخ ميگوييم و به نيروها اعلام ميكنيم به دليل اينكه هر لحظه ممكن است خط مقدم نياز به نيرو داشته باشد، در حالت آماده باش صد درصد باشند.
ساعت10 شب، من را به چادر فرماندهي ميخوانند. در آنجا برادر محتشم بعد از قدري صحبت، اعلام ميكند: " بايد همين الان نيروها را آماده حركت كنيم و به منطقه برويم. "
به مسئولان دستهها اعلام ميشود بچهها را براي حركت آماده كنند. حدود ساعت 10.30 شب، سوار بر ماشينهاي ده چرخ ميشويم و به سوي منطقه شلمچه حركت ميكنيم. هوا سرد است. مهتاب بالاي سرماست و از دور، دشت كاملاً در برابر ديدگانمان قرار دارد. تمامي درگيري ها به راحتي مشخص است. تعداد زيادي منور خوشهاي در آسمان نورافشاني ميكنند. خمپارهها چون سنگ آسماني بر زمين ميافتند و دستاندازهاي جديدي ميآفرينند. تيرهاي رسام از دهانه كاليبر به سرعت بيرون ميجهند و در فضا محو ميشوند. صداي مداوم انفجارها سكوت شب را از بين برده و منورهاي پياپي، تاريكي شب را محو كرده است. از دست تمامي خطرات، به سلامت عبور ميكنيم و در نقطه رهايي، منتظر دستور مي شويم. قبل از آمدن ما، گردان ميثم خود را به اينجا رسانده و در سينه خاكريز پهلو گرفته است. با آمدن ما، گردان ميثم براي كمك به نيروهاي جنگنده به خط ميشود. ما هم در انتظار اعلام نياز، در كنار خاكريز مينشينيم. در اين مدت خبر ميدهند دو گردان مالك و مقداد حمله خود را آغاز كرده و گردان ميثم براي پشتيباني از آنها خود را به محل رسانده است.
*21 دي 65 يكشنبه
تا صبح در ميان صداي گلولهها و انفجار شديد خمپارهها ـ هر طور شده اندكي استراحت ميكنيم. ساعت 4 بامداد براي خواندن نماز بيدارميشويم. بعد از آن، گشت و گذاري در اطراف منطقه انجام ميدهيم. با روشن شدن هوا متوجه ميشويم در كنار جادهاي هستيم كه متصل ميشد به زير دژ؛ همان جايي كه به موقعيت شهيد چمران مشهور است. در يك طرف جاده منابع بزرگ آب وجود دارد و در آن سوي ديگر، عراق براي جلوگيري از حمله نيروهاي ما، منطقه را زير آب برده است. از دور، غرش چند هواپيما توجه ما را به خود جلب ميكند.
بعد از كمي دقت متوجه ميشويم هواپيماهاي ايران است كه براي انهدام تجهيزات و نيروهاي دشمن وارد ميدان نبرد شدهاند. آنان حمله خود را آغاز ميكنند و بچهها با فرياد الله اكبر برايشان آرزوي موفقيت ميكنند.
بعد از گذشت چند دقيقهاي، چند فروند هلي كوپتر كه همگي مسلح به تيربار هستند براي شكار تانك ها و انهدام نيروهاي دشمن، به خط دفاعي عراق حمله ميكنند. در مدت كمتر از 2 دقيقه، اهداف مورد نظر را به آتش ميكشند و از ميدان نبرد بر ميگردند. از دور ميتوانيم دود ناشي از اين حمله را مشاهده كنيم. نيروهاي گردان ها براي تداوم عمليات، يكي پس از ديگري، به ميدان نبرد ميرود، ولي ما همچنان در پشت صحنه در انتظار فرمان هستيم.
موقعيت ما در 35 كيلومتري خرمشهر است و برادران جهاد در حال پاكسازي اين منطقه هستند تا تردد ماشين ها بهتر انجام گيرد. جاده، شلوغ و رفت و آمد در آن بسيار دشوار است. برادر حاج آقا بخشي به وسيله يك جيپ لندرور كه بالاي ان يك بلندگو نصب شده است. در طول جاده حركت ميكند و بچهها را براي گرفتن سوغات، به پاي ماشين فرا ميخواند. اطراف او بسيار شلوغ ميشود و بر سنگيني بار ترافيك ميافزايد.
ساعت 12 ظهر، زمان حركت نيروهاي گردان انصار را نويد ميدهد. از اين خبر، بسيار خوشحال ميشويم و تمام بچهها را براي حركت آماده ميكنيم. سوار بر ماشين ها ميشويم و در ميان خنده و شادي دوستان حركت ميكنيم. طبق قرار قبلي بايد در پشت كانال ماهيگيري موقعيت قرارگاه تاكتيكي لشكر 27 در انتظار فرمان باشيم. اين مكان قبلا سنگرهاي عراقي بوده است.
براي رسيدن به آن بايد از درياچه پر آبي عبور كرد. اين درياچه مصنوعي را عراق به عنوان يك مانع به وجود آورده است، تا دژهاي مقابل، قابل نفوذ نباشد. به ستون يك، از داخل درياچه عبور ميكنيم. وقتي به آن طرف رودخانه مصنوعي ميرسيم، سنگرهاي بسيار مستحكمي كه توسط نيروهاي ايراني به تصرف درآمده است، توجه ما را به خود جلب ميكند در اطراف درياچه، سيم هاي خاردار، خورشيدي ها و ميلههاي ضد عايق كاملا مشخص است. دشمن در اين پايگاه، ادوات رزمي بسيار زيادي را از خود باقي گذاشته است. هواپيماهاي عراقي در سطح منطقه در حال بمباران هستند و صداي انفجار، لحظهاي قطع نميشود. بچه ها بدون توجه به تركش خمپاره ها و حمله هوايي دشمن، خود را به آن طرف رودخانه مي رسانند. اين مكان، همان جايي است كه عراق در عمليات رمضان، آن را زير آب برد تا جلو نفوذ نيروهاي ما را سد كند. به قرارگاه تاكتيكي لشكر 27 مي رسيم.
نيروها را به درون سنگرها هدايت ميكنيم. اين سنگرها همان دژهاي تسخير ناپذير دشمن است كه حزب بعث هرگز فكر نميكرد روزي در تصرف رزمندگان اسلام قرار گيرد. وقتي از داخل قرارگاه، موقعيت خود استحكامات دشمن را بررسي ميكنيم، از چگونگي تصرف آن، توسط عزيزان بسيجي تعجيب ميكنيم؛ چون اين دژهاي بسيار محكم، در ميان آب واقع شده و دو طرف آن را آب فرا گرفته است. سيم هاي خاردار، ميادين متعدد مين، انواع موانع و ميلههاي ضد هاور كرافت، سر تا سر آن را پوشانده است و به راحتي قابل نفوذ نميباشد. از ديگر طرف، اين دژ داراي كانالهايي است كه ميتوان داخل آن، خيلي راحت، كار تخليه نيروها را انجام داد و يا نيروهاي جديد را به ميدان نبرد كشاند و مهمات و ... به آنجا آورد، ولي با تمام اين امكانات، در عرض چند ساعت، به تصرف رزمندگان در آمده است و اكنون، از آن به نحو احسن استفاده ميشود. بچهها داخل كانال ها سنگر ميگيرند و از فرصت به دست آمده، براي استراحت استفاده ميكنند. نسيم خنكي از سوي درياچه مصنوعي به طرفمان ميآيد. گوشهاي مينشينيم تااستراحت كنيم. خودآگاه از ته دل آهي ميكشيم؛ آخيش!
يك ستون نيروي پياده از دور نگاه ها را به سوي خود ميخواند. معلوم نيست از كجا ميآيند و در عمليات چه كردهاند. با نزديك شدن آنها متوجه ميشويم از بچههاي گردانهاي مقداد و عمار هستند.
از آنان چگونگي عمليات را ميپرسيم كه نتيجه آن را رضايت بخش اعلام ميكنند. گردان عمار به دليل اينكه آسيب شديدي ديده است، به عقب منتقل ميشود تا گردان ميثم جايگزين آن شود. بعد از آن، ما براي روشن شدن وضعيت خودمان، نزد فرمانده گردان ميرويم. ايشان ميگويد: ما به عنوان نيروهاي احتياط گردان ميثم هستيم و در صورت نياز، بايد براي كمك آنها به منطقه عملياتي برويم.
خورشيد آرام آرام در افق خونرنگ غرق ميشود و شب، پاي در ميدان هستي ميگذارد. نماز را با تجهيزات نظامي و در حالت نشسته اقامه ميكنيم و بعد از آن، براي پيروزي فتح آفرينان در حال نبرد، آرزوي موفقيت و سلامت ميكنيم. خمپارهها در اطرافمان بر زمين فرود ميآيند و تركش هاي سرخ آنها فضا را پر ميكند. نيروها خيلي مواظب هستند كه از تيررس تركشها و شر خمپارهها در امان بمانند. با رسيدن شب، هوا سرد ميشود و هر كس در تلاش براي يافتن رواندازي است، تا لحظاتي را به استراحت بپردازد.
عقربههاي ساعت، 8 شب را نشان ميدهد. چند نفر از نيروهاي تخريب و يك نفر از بچههاي اطلاعات عمليات به ما معرفي ميشوند تا در طول عمليات، از وجود آنها استفاده كنيم. بعد از آن اعلام ميشود براي شركت در عمليات آماده شويد. اين خبر را به بچهها منتقل ميكنيم. بچهها يكديگر را در آغوش ميگيرند و با يكديگر وداع ميكنند. اين آخرين وداعهاست. با چشماني گريان و چهرههايي پراميد، از يكديگر وعده شفاعت ميگيريم.
وجود اين روحيهها در طي عمليات، كارايي بسيار بالايي به نيروها ميدهد و در مجموع ميتواند ضربات بسيار مهلك و كوبندهاي بر دشمن تحميل كند. ايمان قوي، آن هم در لحظه بسيار حساسي كه مرگ و زندگي در هم آميخته و ميدان جهاد، انسان را به امتحان بزرگ الهي فرا ميخواند، چيزي است كه كمتر كسي توان درك آن را دارد؛ چون مرگ را در برابر ديدگان خود ديدن و از آن ذرهاي باك نداشتن، كار هر كسي نيست. به استقبال تيربارها رفتن و خشم آنان را فرو نشاندن، فقط و فقط در توان بسيجياني است كه حسين (ع) را الگو و سرور خود قرار دادهاند. بگذريم كه ما را در اين درياي معرفت، نه مقامي است و نه جايي.
گردان را به خط ميكنيم و آخرين تذكرات را به آنها يادآور ميشويم. در زير آتش سنگين دشمن، روانه محل درگيري ميشويم.
بايد حدود 6 ـ 7 كيلوتر پيادهروي كنيم تا به پشت كانال ماهي و خط مقدم برسيم. بعد از عبور از كانالها، به جاده خرمشهر ميرسيم؛ جادهاي بسيار لغزنده كه هر نقطه از آن داراي گودالهاي نسبتا بزرگي است و تردد در آن بسيار دشوار است. چون ماشينها بايد با چراغ خاموش حركت كنند، ديد كافي ندارند و ما بايد بسيار با احتياط در اين جاده حركت كنيم. نيروها را در دو ستون، دو طرف جاده به حركت در ميآوريم؛ زيرا تانكها و نفربرهاي رزمي سپاه در حال پيشروي هستند و از لحاظ ايمني خيلي خطرناك است. بعد از طي 2 كيلومتر مسافت، به يك سه راهي ميرسيم و به طرف جنوب حركت ميكنيم. در قسمت جنوبي جاده كه به كانال ماهي معروف ميباشد، آب فراواني وجود دارد و بايد با احتياط، از ميان آن عبور كرد. در واقع چند متر آن طرف تر، نيروهاي ما در حال نبرد با دشمن ميباشند. بايد خيلي مواظب بود؛ چون دشمن هر گونه تحركي را زير نظر دارد و ميتواند با تير مستقيم هدف گيري كند. از همه مهمتر اينكه محلي كه ما در آن قرار داريم، چند روز قبل در اختيار دشمن بوده است و گراي آن را در اختيار دارد. به بچهها ميگويم براي اينكه دشمن حضور ما را در منطقه متوجه نشود، به صورت سينه خيز حركت كنيد. صداي غرش خمپارهها و صداي گلولهها در اطرافمان شنيده ميشود و به دنبال آن، تركشهاي زيادي چون پروانه در آسمان به رقص در ميآيند و كمي بعد، سينه زمين را شكاف ميدهند. بايد خيلي مواظب بود كه سينه ما را به جاي زمين اشتباهي نگيرند. هر طور شده است، به حركت خود ادامه ميدهيم. تا حال حدود 4 كيلومتر از مسافت را طي كردهايم و براي رسيدن به محل اصلي نبرد، چندين گام بيشتر فاصله نيست. سعي ميكنم به تمام بچهها سر بزنم و از موقعيت آنها با خبر شوم. از اول ستون به آخر آن در رفت و آمد هستم تا توصيههاي لازم را به آنان بكنم. چند قدم عقبتر، يكي از دوستان تركش ميخورد. وقتي آنجا ميروم، متوجه ميشوم يكي از مسئولان دسته گروهان شهادت، به همراه پيك خود مجروح شده است. كمك هاي اوليه را براي آنان انجام ميدهيم و به آنان توصيه ميكنيم به هر ترتيبي كه شده است، خود را به عقب منتقل كنند تا وسايل نقليه بتوانند آنان را به مراكز درماني هدايت كنند.
بايد هر طور شده است، خود را به پشت دژ كانال ماهي برسانيم. از نيروها ميخواهيم در مكان هاي نسبتاً امن و در فاصلههاي چند متري از يكديگر سنگر بگيرند و در فرصت مناسب، خود را به دژ نزديك سازند. آتش توپخانه به قدري شديد است كه قدرت هر گونه تحركي را از ما ميگيرد. خمپارهها در وسط جاده و درون آب منفجر ميشود و از طرف ديگر، تيرهاي مستقيم با اندكي غفلتي به سراغمان ميآيد. بايد خيلي احتياط كرد. با هر انفجاري فرياد ميزنيم: ياد خدا را فراموش نكنيم. اگر كسي مجروح شد، ما را خبر كنيد...
به تمام دوستان سر ميزنم تا اگر كسي مجروح شده، يا نياز به كمك دارد، كمكش كنم. در اثناي همين رفت و آمدها، براي تفريح و روحيه دادن، با بچهها شوخي ميكنم. مثلاً به آنها ميگويم: چطوري دلاور؟! و يا ميپرسم: كي خسته است؟
يكي بريده و با خستگي جواب ميدهد: داش من. در واقع ميخواهد بگويد دشمن از دست ما خسته شده است، ولي با اين حرف متوجه ميشويم خودشان نيز خسته هستند. در اين مواقع، صلوات و تكبير، روحيه بسياري را در يكايك ما ايجاد ميكند.
در موقعيتي قرار گرفتهايم كه نه سنگري است تا در پناه آن جا گيريم و نه چالهاي تا در درون آن قرار يابيم. آنچه هست، زمين هموار است و دريايي از آتش و گلوله. در اين ميدان، ماييم و اين گوشت و استخوان ناقابل كه بيريا در ميان معركه آوردهايم؛ به اين اميد كه رضاي خدا را به دنبال داشته باشد. به هر صورت، نزديك به 20 دقيقه در انتظار فرصت مناسب، صبر ميكنيم. پيك خبر مي آورد: دستور پيشروي صادر شده است.
به بچهها اعلام ميكنيم تا خود را براي حركت آماده سازند. به آنها ميگوييم كم كم خود را به دژ نزديك كنند.
درون دژ، بسيار شلوغ و پر سر و صداست. تانك هاي بسياري سوخته و يا منهدم شده است و تعدادي از ادوات رزمي دشمن در حال سوختن ميباشد. اينها را نيروهاي ما در عمليات چند شب قبل خود به آتش كشيدهاند و به دليل تجمع بيش از حد نيرو و تجهيزات نظامي دشمن در اين دژ، توانستهاند تلفات بسيار زيادي بر آنان وارد آورند. آنقدر تانك سوخته و جنازه عراقي در داخل دژ وجود دارد كه به زحمت زياد ميتوانيم راهي براي عبور پيدا كنيم. اينها همه در اثر عمليات چند شب قبل رزمندگان اسلام است كه براي تصرف دژ، آن را به زير آتش گرفتهاند تا بتوانند آزاد سازند. دشمن از درون دژ پا به فرار گذاشته است، اما آتش شديد توپخانهاش دژ را رها نميكند و مدام آن را مورد حمله قرار ميدهد. آتش سنگين، در داخل دژ، به حدي است كه نميتوان قدم از قدم برداشت. جاي شكرش باقي است كه ميتوانيم در پناه تانك هاي سوخته سنگر بگيريم و خود را از شر تركش خمپارهها و خود آنها حفظ كنيم.
برادر محتشم ما را صدا ميزند. به اتفاق ساير مسئولان دستهها به نزد او ميرويم. ايشان ميگويد: " بايد عمليات خود را انجام دهيم؛ چون ما به عنوان نيروهاي پشتيبان هستيم و براساس قرار قبلي، بعد از حمله گردان ميثم بايد براي كمك به آنها وارد عمل شويم.
بعد از پايان حرفهاي ايشان، براي توجيه تمامي دوستان گردان، آنها را خيلي سريع در جاي مناسبي جمع ميكنيم تا برادر محتشم توضيحات لازم را برايشان بيان كند. بچهها جمع ميشوند و ايشان خطاب به آنها ميگويد: برادران! ما در احتياط گردان ميثم هستيم.
بايستي هر چه سريع تر وارد ميدان نبرد شويم؛ چون گردان ميثم در پي عمليات خود، تلفات سنگيني را متحمل شده است و هر طور شده، ما بايد عمليات را دنبال كنيم تا انشاءالله در سايه لطفخدا اهداف از قبل تعيين شده فتح گردد.
من به برادر محتشم ميگويم: " به دليل عدم آشنايي نيروها با منطقه بهتر است عمليات را به عقب اندازيم و در فرصت مناسب ديگري اقدام كنيم. "
ايشان در جواب ميگويد: " طبق دستور بايد هر طور شده، عمليات انجام شود. "
برادر كوثري فرمانده لشكر ما را به حضور ميخواند ايشان مطالبي را در مورد اهميت عمليات بيان ميكند و به دنبال آن براي توضيح بيشتر، نقشه منطقه را در برابرمان قرار ميدهد. او خيلي سريع در حالي كه با يك چراغ قوه به نقاطي از نقشه اشاره كرده، ميگويد: موقعيت ما در اين قسمت ميباشد و دشمن درست در آن سوي قرار دارد. شما بايد با توجه به استعداد دشمن در اين نقطه، از سه جناح به قلب دشمن حمله كنيد. و كمي توضيحات ديگر كه در شناسايي منطقه مؤثر است، گفته ميشود. ما همان مطالب ايشان را به نيروهاي خود منتقل ميكنيم.
در سمت راست منطقه عملياتي، لشكر 25 كربلا در حال نبرد با دشمن ميباشد و در قسمت چپ، لشكر سيدالشهدا وارد عمل شده است و ما بايد در جبهه مياني به كمك آنها بشتابيم. نيروهاي گردان را به سه دسته تقسيم ميكنيم: گروهان شهادت از جناح چپ، گروهان هجرت از سمت راست و گروهان ما - گروهان جهاد - از وسط. با اين آرايش در موقع عمليات به خط دفاعي دشمن حمله خواهيم كرد.
ساعت 11 شب را نشان ميدهد. از داخل دژ بيرون ميآييم. بعد قبل ازحركت نيروها را بر اساس تقسيم بندي از قبل تعيين شده سازماندهي ميكنيم. بعد از آرايش گرفتن نيروها، وارد جاده آسفالته ميشويم و در آن طرف جاده در جايي مناسب قدري استراحت ميكنيم.
هنوز چند ساعت ديگر راه است و بايد نيروها حدود 2 كيلومتر ديگر پيادهروي كنند تا به خط دشمن برسند. دشت بسيار وسيع و گسترده است و منورهاي دشمن مانع از پيشروي سريع نيروهاست. خيلي دورتر، تانكهاي دشمن آرايش گرفتهاند. انبوه چراغهاي روشن تانك از دور گواه بر وجود تعداد زيادي ادوات رزمي در آن سوي دشت ميباشد. ما بدون توجه به خمپارهها و تيرهاي مستقيم به حركت خود ادامه ميدهيم. ديگر نه فرصت خيز رفتن است و نه مجالي براي خوابيدن بر روي زمين. اينجا جايي است كه بايد سينه را سپر كرد و با شجاعت هر چه تمامتر به پيش رفت و هر طور شده خط دفاعي دشمن را تكان داد و آنان را به محاصره درآورد. من به همراه بچههاي اطلاعات عمليات ستون را از ابتدا تا به انتها طي ميكنم و توضيحات لازم را به آنان گوشزد ميكنم. زمين منطقه بسيار پرچاله و در اثر باران چند شب قبل خيس و لغزنده است و حركت نيروها را كندتر ميكند. بعد از چند ساعت پيادهروي خود را به نقطه رهايي ميرسانيم و در پشت يك دژ بسيار كوتاه سنگر ميگيريم.
مطابق برنامهريزيهاي انجام شده بايد از جناح راست و چپ نيروهاي ديگر وارد عمل شده باشند. وقت آن رسيده است كه ما از جبهه مياني، عمليات خود را آغاز كنيم ولي نميدانم چرا از دو سوي ما هيچ نشانهاي از درگيري به چشم و گوش ما نميرسد. ما عمليات خود را آغاز ميكنيم. برادر محتشم به من ميگويد: "شما ديرتر از دو گروهان ديگر وارد ميدان نبرد شويد. "
به همين دليل ما كمي صبر ميكنيم تا آنان وارد ميدان شوند. به يكي از نيروهاي اطلاعات عمليات ميگويم: من به اتفاق يكي از دستههاي گروهان وارد ميدان نبرد ميشوم و شما با ساير بچهها در اينجا بمانيد.
او قبول نميكند و خود به تنهايي براي دنبال كردن عمليات به جلو ميرود. من براي اينكه عراقيها نتوانند ما را دور بزنند و از پشت محاصره كنند، تعدادي از نيروهاي گروهان را به داخل يك آشيانه تانكها هدايت ميكنم و به آنان توصيههاي لازم را ميكنم. بعد از آن خود براي بررسي موقعيت وارد ميدان ميشوم. در آنجا درگيري بسيار شديد است. تانكها به صدا درميايند و مقابل خود را هدفگيري ميكنند. آنان نورافكنهاي قوي خود را در منطقه تاباندهاند و ميدان نبرد را چون روز، روشن كردهاند. تيربارهاي مستقيم تانك در فاصلهاي نزديك با زمين مشغول شليك هستند گويي كه ميخواهند زمين را درو كنند. خمپارهها در سطح منطقه به زمين ميافتند و انبوه تركشهاي خود را در فضا پخش ميكنند.
نيروهاي زيادي از گردان ما مجروح و يا شهيد ميشوند. برادر يعقوب رمضاني - آر پي جي زن_ تركشي پشت گردنش را مجروح ميسازد. برادر بذرافشان - مسئول دسته - از ناحيه شكم شديدا مضروب ميشود. اين يك غافلگيري براي ماست؛ چون از دو جناح راست و چپ عمليات انجام نشده و در نتيجه آتش شديد دشمن در جبهه مياني متمركز شده است. بايد هر طور شده است، از منطقه عملياتي عقب نشيني كرد.
برادر محتشم با لشكر تماس ميگيرد و وضعيت را به مسئولان گزارش ميكند. آنان از او ميخواهند هر چه سريعتر نيروها را به عقب انتقال دهد اما چطور و چگونه و با چه امكاناتي؟ ما تعدادي از نيروها را درگير دشمن ميكنيم تا بتوانيم از اين طريق ساير نيروها را به عقب انتقال دهيم. تا آنجا كه ميتوانيم مجروحان را به عقب ميكشيم. نيروهاي عراقي پروژكتورهايشان را بر سطح منطقه مياندازند تا هر گونه تحركي را زير نظر گيرند. تعدادي از نيروهاي آرپيجيزن در مكانهاي مناسب به شكار تانك مشغول هستند. آنان تلاش ميكنند با درگير شدن با نيروهاي دشمن و سرگرم كردن آنان فرصت كافي براي انتقال نيروها را براي ما فراهم آورند. به نيروها ميگوييم هر چه تندتر خود را به پشت خاكريز برسانند. تقريبا تا رسيدن به آنجا بايد دو كيلومتر را در زير آتش شديد و تير مستقيم كاليبرها طي كرد. با كمك بچههايي كه هنوز سالم هستند به كمك دوستان مجروحمان ميرويم تا بعد از پانسمان كردن زخمهايشان در فرصت مناسب آنان را به عقب انتقال دهيم. نيروهاي تأميني كه در جاي مناسبي استقرار يافتهاند خيلي خوب ميتوانند نيروهاي دشمن را مشغول كنند. يكي از آنان يك تانك عراقي را به آتش ميكشد. سربازان عراقي اكنون به جاي دنبال كردن نيروهاي در حال عقب نشيني در تلاش و تكاپو براي حفظ و نگهداري خط دفاعي خود ميباشند.
به گوشه و كنار سر ميزنيم تا اگر مجروحي باقيمانده است، با خود به عقب ببريم. در گوشهاي احساس ميكنم يك نفر افتاده است.
وقتي نزديك ميشويم يكي از دوستان ميگويد: "او شهيد شده است؛ ديگر نميتوان براي او كاري كرد. "
از كنار او ميگذريم ولي هنوز چند قدمي دور نشدهايم كه ناگهان صداي ضعيفي توجه مان را به خود جلب ميكند. با كمي دقت متوجه ميشويم صداي همان برادر است كه ميگويد: "برادران! من زندهام "
او از نيروهاي گردان مالك است. در اثر تركش يكي از پاهايش قطع شده و خون زيادي از بدن او رفته است. بيدرنگ او را به عقب انتقال ميدهيم تا هر چه زودتر به اورژانس فرستاده شود.
براي تخليه كامل منطقه ازنيروهاي خودمان چند نفر ديگر را براي تأمين انتخاب ميكنم. به آنان ميگويم در آخر وقتي تمام نيروها منطقه را ترك گفتند شما خود را به دژ برسانيد. بايد حدود 2 كيلومتر مسافت را در حالي كه مجروحي را بر دوش خود داريم و تير دشمن را به دنبال با سرعت زياد طي كنيم و اين كار در مقام تصور هم بسيار مشكل است؛ چه رسد به مرحله عمل. حسين باباخاني و خطيب فتحعلي ميمانند و با آرپيجي و تيربار، براي سرگرم كردن دشمن، اقدام به شليك ميكنند. ما هم تعدادي از مجروحان را به دژ ميآوريم. در آنجا چند نفر از بچههاي ميثم به كمك ما ميآيند. آنان تعدادي برانكارد با خود دارند كه در كار حمل و نقل مجروحان بسيار مؤثر است.
ساعت 3 بامداد است فكر ميكنم كه كار تخليه مجروحان تمام شده است. براي اطمينان به داخل دشت ميآيم و فرياد ميزنم: "ديگر كسي نيست؟ "
صداي ضعيف و گرفتهاي مرا به سوي خود ميخواند. به طرف صدا ميروم. مشاهده ميكنم برادر مرتضي مراديان - مسئول تبليغات گردان - با صداي ضعيفي ميگويد: "كمك! كمك! "
از چند نفر از بچهها ميخواهم او را به عقب ببرند.
آنقدر از اين طرف به آن طرف دويدهايم كه از شدت تلاش زياد، بدنمان خيس عرق شده است. با وجود سرماي زياد لباسهايمان چسبي تر شده است. آنهايي كه مجروح نشدهاند در تلاش هستند تا دوستان مجروحشان را از معركه بيرون آورند. اصلا كسي به فكر جان خود نيست. بيمحابا و بدون توجه به آتش شديد دشمن به ميان دشت ميآيند تا در صورت زخمي بودن برادري، او را كمك كنند. بعد از اطمينان يافتن از اينكه ديگر مجروحي در دشت باقي نمانده است بايد نيروهاي تأمين را خبر داد كه خود را به عقب بكشند.
صداي انفجار بسيار شديدي دشت را ميلرزاند و منطقه را روشن ميكند. بله، نيروهاي تأمين يك تانك عراقي را مورد حمله قرار ميدهند و آن را به آتش ميكشند. فرياد "الله اكبر " بچهها مكان استقرارشان را پيدا ميكنيم. از آنها ميخواهيم با ما به عقب بيايند. يكي از آنان ميگويد: "بعد از رفتن شما، ما خواهيم آمد "
منطقه را ترك و خدا را شكر ميكنيم كه توانستيم تمامي مجروحان را با خود به عقب انتقال دهيم. كار بسيار دشواري بود. ما در مدت كوتاهي توانستيم نزديك به 100 نفر مجروح را در اين مسافت طولاني به عقب بياوريم. حالا همراه ساير نيروها به دژ ميرسيم. بچههاي مجروح در آنجا منتظر هستند تا آمبولانس، آنان را به بيمارستانهاي صحرايي انتقال دهد.
احساس ميكنم بسيار خستهام و بايد كمي استراحت كنم. خود را داخل يك سنگر كوچك و بيسرپناه مياندازم تا بعد از ساعتها تلاش و كوشش قدري استراحت كنم. براي يك لحظه احساس ميكنم در جاي نرمي خوابيدهام. زير خود را نگاه ميكنم. پتويي كف سنگر افتاده است. خوشحال ميشوم از اينكه براي خوابيدن، مكان خوبي را انتخاب كردهام. ولي پتو نبايد اينگونه باشد؛ چون احساس ميكنم، زير پتو چيزي هست. زير آن را نگه مي كنم. ناگهان از تعجب خشكم ميزند. بدن يك انسان را ميبينم كه سر ندارد و اصلا قابل شناسايي نيست. به سراغ دوستان ميآيم و از آنها ميپرسم: "يك جنازه داخل آن سنگر قرار دارد؛ شما او را ميشناسيد؟
يكي از آنها در جواب ميگويد: "او يكي از برادران آرپيجيزن ميباشد كه به وسيله تركش به شهادت رسيده است "
من بلافاصله با ماژيك نامش را بر روي لباسش مينويسم.
برادر محتشم از ما ميخواهد برادران باقيمانده را جمع كنيم تا به اتفاق به قرارگاه تاكتيكي لشكر 27 برويم. بايد با پاي پياده در حالي كه خستگي، تمام وجودمان را در بر گرفته است، دوباره 7 كيلومتر راه را طي كنيم تا به قرارگاه برسيم. نيروها را به خط ميكنيم و به ستون يك حركت ميكنيم. لحظات سنگين و طاقت فرسايي است. با يك دنيا غم و اندوه به راه ميافتيم. سرهايمان پايين افتاده است. نميدانم از شدت خستگي است يا به دليل از دست دادن ياران شهيد و زخمي! ديگر كسي به زوزه توپها و خمپارهها توجهي نميكند. ديگر گلولههاي آتشين كاليبرها برايمان مسئلهاي نيست. ديگر انفجار خمپارهها و تركش توپها اهميتي ندارد. هيچكس خود را از تيررس گلولهاي دور نميكند. همه در فكر آنند كه چرا با دست پر برنگشتهاند و من در آن انديشه هستم كه چرا با ياران تازه سفر كرده همراه نبودم. تا به ياد ميآورم كه رضاي ما تنها در جلب خشنودي خداست راضي ميشوم.
به كانال ماهي ميرسيم. نيروهاي جديد براي دنبال كردن عمليات آمدهاند. وضعيت را برايشان توضيح ميدهيم و به آنان ميگوييم: "ديگر دير شده است؛ بايد چند ساعت زودتر ميآمديد. "
آنان براي دنبال كردن عمليات از ما جدا ميشوند. ماشينهايي كه آنها را به دژ كانال ماهي آورده خاليست. راننده از ما ميخواهد به همراه او به قرارگاه برويم، اما ما قبول نميكنيم. ميخواهيم اين مسير را همچنان با پاي پياده طي كنيم. ميخواهيم راه شهادت را در خلوت شب پيدا كنيم و در راه با خداي خود راز و نياز كنيم، ولي ديگر تواني برايمان نمانده است. گويي در خواب حركت ميكنيم و در آسمان راه ميرويم. لباسهايمان خيس خيس است و هوا بسيار سرد. نسيم ملايمي تن خستهمان را به لرزه درميآورد. از شدت خستگي به اين طرف و آن طرف ميرويم. قدمهايمان آهسته حركت ميكند. به طرف ماشين هدايت ميشويم. داخل ماشين پتو را به خود ميپيچيم و ديگر هيچ نميفهميم. وقتي به قرارگاه ميرسيم، بيدارمان ميكنند. قرار است با ماشين به پادگان برويم. يك دستگاه كاميون، نيروهاي باقيمانده را سوار ميكند تا به پادگان انتقال دهد. كاميون در جادههاي پر دست انداز به حركت درميآيد. تكانهاي شديد ماشين، مانع خوابمان نميشود. از بس خسته و كوفته هستيم، كف ماشين به خواب ميرويم و ديگر چيزي را متوجه نميشويم.
*22 دي 65 دوشنبه
ساعت 7 بامداد به موقعيت شهيد چمران ميرسيم. بعد از رسيدن به آنجا از ماشين پياده ميشويم وقتي به ياران از جنگ برگشته چون لشكر شكست خورده نظر انداختيم، منظرهاي بسيار تلخ و در عين حال به ياد ماندني در ذهنم به وجود آمد. آدمهايي اسلحه بر دوش، به همراه تجهيزات با لباسهايي خاكي و خونين در محوطه پادگان سرگردان راه ميروند. چهرههاي درهم كشيده و غمگين، موهاي ژوليده و چشماني كه از شدت خستگي سرخ شده است، صحنه دردناك و غمانگيزي را برايم به يادگار گذاشت. ديگر بچهها چون هميشه با نشاط و شادي به سوي چادرها هجوم نميبرند. هر كس تنها و بييار گوشهاي را برگزيده وزانوي غم در بغل گرفته است و در غم ياران از دست داده و مجروحان در ميدان نبرد مانده، ميگريد. با وجود اينكه بسيار خستهاند، اما كسي خواب به چشمانش نميآيد و با توجه به اينكه چند روزي غذاي درست و حسابي نخوردهاند، ولي كسي احساس گرسنگي نميكند. چندين ساعت نبرد و درگيري مداوم و بيامان و حدود 25 كيلومتر پيادهروي در ميان راههاي صعبالعبور، تواني برايشان باقي نگذاشته است.
هر كس سلاح و وسايل انفرادي خود را به گوشهاي مياندازد، بر زمين مينشيند و با خداي خود خلوت ميكند. دوست دارم اين صحنه ها را به تصوير بكشم تا براي آيندگان باقي بماند. دوست دارم انبوه غم و اندوه ياران را با غمناكترين كلمات و واژهها بيان كنم تا شدت ناراحتي آنان به خوبي بيان شود. وقتي داخل اردوگاه را از ياران خالي ميبينيم، اشك بر گونه ايمان ميلغزد و رنج تنهايي سرتاسر وجودمان را در برميگيرد. اي كاش يك دوربين فيلمبرداري ميبود و از اين لحظهها تصوير ميگرفت و در آن تصوير، به خوبي، حزن و اندوه را ثبت ميكرد و ميتوانست در نوارهاي تصويري خود، خستگي چشمانمان را با نگاههاي اميدوارمان در هم آميزد و چهرههاي زرد و ماتمزده را با شهامت وجود يكايكمان به تصوير كشد و آن را به هر بيننده خوش ذوقي بنماياند، اما افسوس كه اين لحظهها در بستر زمان مدفون ميگردد و نه مفهوم ايثار در ميدان نبرد، به وضوح، به يادگار ميماند و نه مفهوم ماتم ياران، در هنگام از دست دادن همرزمانشان، در تصويرها ثبت ميشود.
كمكم به خود ميآييم. آماده ميشويم تا سر و صورت خود را شستوشو دهيم. برادر محتشم خطاب به ما ميگويد: "ساعت 9 صبح براي حمام رفتن نوبت گرفتهايم. تا دير نشده. آماده رفتن شويد. "
حمام در كنار رود كارون ميباشد؛ كانتينرهاي آهني با قسمتهاي متعدد و مجهز به دوش به اتفاق دوستان به آنجا ميرويم تا بعد از مدتها نديدن رنگ حمام خود را نظافت كنيم. سپس به كنار رود كارون ميرويم و لباسهايمان را ميشوييم. بعد لباسها را بر روي نخلها پهن ميكنيم تا خشك شود. در عين حال استراحت كوتاهي هم ميكنيم.
بچهها در كنار رود كارون مشغول صحبت ميشوند. از چگونگي انجام عمليات و شهادت بچهها و ... صحبت ميكنند. يكي از بچهها ميگويد: "رضا ايليات با بچهها جلو ميرفت تا تانكهاي دشمن را شكار كند. او بر روي زمين نشست و تانكي را هدف گرفت، ولي قبل از چكاندن ماشه، به شهادت رسيد. "
يكي ديگر از ياران ميگويد: "يكي از برادران آرپيجي زن درست در لحظهاي كه خواست تانكي را هدف بگيرد، با كاليبر مورد حمله قرار گرفت و به شهادت رسيد.
دوست ندارم از اين خاطرات سريع و گذرا عبور كنم؛ چون در جاي جاي هر يك از اين خاطرات، انساني جان خود را در نهايت ايثار و فداكاري در راه ايمان و هدف، از دست داده است. آنان با همين سلاح ايمان و آرمان شهادت و با همان قدرت وصف ناپذير ايثار است كه قدرت و توان پولادين پيدا ميكنند و به جنگ قدرتهاي ظاهري ميشتابند. بايد برگهاي زرين تاريخ را همين خاطرات خود اختصاص دهد.
اذان از بلندگو پخش ميشود و مؤمنان را به سوي خدا ميخواند. تعدادمان بسيار كم است. وضو ميسازيم و در صف جماعت به نماز ميايستيم و به امامت حاج آقا ايزدي نماز ميخوانيم. بعد از نماز و صرف ناهار، چون ممكن است به نيرو احتياج شود، از فرصت به دست آمده استفاده ميكنيم و به استراحت مشغول ميشويم.
بعد از ظهر به ما خبر ميدهند كه آمار مجروحان شهدا را مشخص كنيد. براي داشتن آمار دقيق، از خود بچهها كمك ميگيريم؛ چون آنها تعداد زيادي از همرزمان خود را تا پشت دژ كانال ماهي سالم ديدهاند. با بررسي اطلاعات به دست آمده به اين نتيجه ميرسيم كه از گردان ما تعداد 80 نفر شهيد و 170 نفر مجروح شدهاند. از اين تعداد مجروح و شهيد، تعداد 40 مجروح و 15 شهيد از گروهان ما - گروهان جهاد - ميباشد. البته وضعيت نيروها و آمار دقيق آنها را بايد از ستاد مجروحان و شهدا بگيريم. بعد از روشن شدن وضعيت نيروها هر كسي سرگرم كاري ميشود؛ برخي در زير نخلهاي خرما، سلاحهايشان را تميز ميكنند و عدهاي هم مشغول صحبت ميشوند و من نيز در حال نوشتن اين خاطرات هستم.
*23 دي 65 سهشنبه
بعد از نماز صبح به اتفاق دوستان زيارت عاشورا ميخوانيم و سپس به اخبار راديو گوش ميدهيم. خبر از برخي از موفقيتهاي رزمندگان اسلام در نتيجه عمليات چند روز پيش ميباشد. در اين مدت من از فرصت استفاده ميكنم و با درست كردن يك اجاق صحرايي كه پايههاي آن را سنگ و سوخت آن را چوب نخل تشكيل ميدهد، چاي را آماده ميكنم. جايتان خالي بعد از مدتها نديدن رنگ چاي و نداشتن يك سفره مناسب، حالا دور هم مينشينيم و به دور از سر و صداي توپ و گلوله، با هم يك صبحانه درست و حسابي ميخوريم. وقتي داشتيم سفره را جمع ميكرديم، برادر محتشم اعلام كرد: "بچهها براي سازماندهي مجدد و دسته بندي، در ميدان صبحگاه به خط شوند. "
نيروها در ميدان صبحگاه جمع ميشوند برادر حاج محمد پوراحمد بعد از بيان مطالبي ميگويد: ما تصميم گرفتهايم نيروهاي اين گردان را در يك گروهان، تحت نام گروهان جهاد، سازماندهي كنيم. مسئوليت اين نيروها به عهده برادران محمد پاكنژاد، مرتضي مؤمني و شعبان سليمي ميباشد.
چون در عمليات چند شب قبل تعدادي از نيروهاي كم سن و سال حضور داشتند و در نتيجه شركت در صحنه درگيري فكر ميكرديم ضربه روحي شديدي بر آنها وارد شده باشد، تصميم گرفتيم از حضور آنان در عمليات احتمالي آينده ممانعت كنيم. براي همين منظور من با تمامي آنها صحبت كردم تا شايد راضي شوند در قسمتهاي ديگري از جبهه مشغول شوند. اين دوستان ماندن در پشت جبهه را نپذيرفتند و اصرار در اصرار كه ما هم بايد در عمليات حضور داشته باشيم. دست آخر متقاعد شديم آنان در علميات بعدي حضور داشته باشند. حرفهاي من باعث ناراحتي آنها شد و من از اين عمل خود پشيمان شدم و به خودم گفتم نبايد مسئله را مطرح ميكردم. بعد از آن تعدادي فرم "تأييد شهادت " ميان بچهها تقسيم كرديم تا آن را پر كنند. با كمك شاهدان عيني خيلي خوب ميتوانستيم آمار مجروحان و شهدا را به دست آوريم.
هر لحظه امكان دارد ماشينها بيايند و ما را براي كمك به نيروهاي در حال نبرد به خط مقدم جبهه ببرند. جمع با صفاي دوستان جمع است و خاطرات عمليات چند شب قبل نقل اين مجلس صميمي و به يادماندني است؛ خاطراتي كه هر صحنهاي از آن برايمان بسيار با ارزش است و شنيدن آن حتي براي چندمين بار هم كه شده در خور توجه است. زيرا در هر يك از اين خاطرات رزمندهاي دلاور، برادري گرامي و دوستي گرانمايه جان عزيز خود را از دست داده است.
برادري ميگويد: "يكي از دوستان جانباز در عمليات يكشنبه شب، در حالي كه تصميم داشت تانك عراقي را هدف قرار دهد، به درجه رفيع شهادت رسيد. "
اين عزيز جانباز كه يك دست او از ناحيه پايين آرنج، در عملياتهاي گذشته قطع شده در آن شب به آرزوي خود رسيد و شهادت را در آغوش كشيد.
در حال صحبت با دوستان بوديم و از هر دري سخن ميگفتيم كه با خبر شديم تعدادي ازدوستاني كه در نتيجه عمليات چند شب قبل در منطقه عملياتي جا مانده بودند، به سلامت برگشتهاند. از اين خبر بسيار خوشحال شديم و از آنان استقبال كرديم.
درگيري در خط مقدم همچنان ادامه داردو ما بايد در حالت آماده باش صد در صد باشيم و آمادگي لازم را براي ادامه عمليات داشته باشيم. براي اين منظور نيروها را سازماندهي ميكنيم و منتظر دستور ميشويم. بعد از مدتي اعلام كردند آماده حركت شويد. قبل از سوار شدن بر اتوبوسها برادر حاج محمد پور احمد قدري برايمان صحبت كرد. سپس سوار بر اتوبوس شديم و منتظر حركت آنها مانديم.
مقداري طول كشيد. برادر محتشم مرا خواست و گفت: "بيسيم زدهاند كه فعلا نياز به نيرو نداريم. برو بچهها بگو پياده شوند. "
رفتم و خبر را به بچهها رساندم و آنان با ناراحتي و عصبانيت از اتوبوسها پياده شدند. آنها راست ميگفتند، چون هر وقت ميخواستيم آنان را به خط مقدم ببريم، چند باري بالا و پايينشان ميكرديم. از طرف ديگر به نيروها آماده باش كامل داده بوديم و هر لحظه امكان داشت حركت كنيم و اين حالت براي آنها سخت بود. صداي هر ماشيني كه از دور ميآمد، آنان فكر ميكردند براي انتقال آنها آمده است. من چون خسته بودم، جاي مناسبي را انتخاب كردم و به خواب رفت.
ادامه دارد...
ويژه نامه " شب هاي قدر كربلاي 5 " در خبرگزاري فارس(24)
یک شنبه 3 بهمن 1389 5:21 PM
تشکرات از این پست