بعثت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یا برانگیخته شدن آن حضرت به مقام رسالت، مهمترین فراز از تاریخ اسلام بوده و نزول قرآن کریم نیز از این زمان آغاز میگردد. کلمه بعثت به معنای «برانگیخته شدن» بوده و در اصطلاح به مفهوم فرستاده شدن انسانی از سوی خداوند متعال برای هدایت دیگران میباشد. بعثت و فرود آمدن جبرییل در حرا، بازگشایی راه های آسمان به حریم بسته انسان است. خداوند، بانگ بیدار باش را از سر رحمت بیکران خود به صدا درآورده است. این سروش ایزدی بر بال جبرییل فرود آمد و از حنجره پاک محمد صلی الله علیه و آله بر زمین منتشر گردید.
داستان بعثت پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله
ماجرای بعثت حضرت پیامبر، با نقل های متفاوتی روایت شده است. چه سخنی رساتر و شیرین تر از بیان امام هادی علیه السلام که می فرماید: «هنگامی که محمد صلی الله علیه و آله ترک تجارت شام گفت و آنچه خدا از آن راه به وی بخشیده بودبه مستمندان بخشید، هر روز به کوه حراء می رفت و از فراز آن به آثار رحمت پروردگار می نگریست، و شگفتی های رحمت و بدایع حکمت الهی را مورد مطالعه قرار می داد. به اطراف آسمان ها نظر می دوخت، و کرانه های زمینو دریاها و دره ها و دشت ها و بیابان ها را از نظر می گذرانید، و از مشاهده آن همه آثار قدرت و رحمت الهی، درس عبرت می آموخت. ازآنچه می دید، به یاد عظمت خدای آفریننده می افتاد. آن گاه با روشن بینی خاصی به عبادت خداوند اشتغال می وزید. چون به سن چهل سالگی رسید خداوند نظر به قلبوی نمود، دل او را بهترین و روشنترین و نرمترین دلها یافت. در آن لحظه خداوند فرمان داد درهای آسمان ها گشوده گردد. محمد صلی الله علیه و آله از آنجا به آسمان ها می نگریست، سپس خدا به فرشتگان امر کرد فرود آیند، و آنها نیز فرود آمدند، و محمد صلی الله علیه و آله آنها را می دید. خداوند رحمت و توجه مخصوص خود را از اعماق آسمان ها به سر محمد صلی الله علیه و آله و چهره او معطوف داشت. در آن لحظه محمد صلی الله علیه و آله به جبرئیل که در هاله ای از نور قرار داشت نظر دوخت. جبرئیل به سوی او آمد و بازوی او را گرفت و سخت تکان داد و گفت: ای محمد! بخوان. گفت چه بخوانم؟ جبرئیل گفت: «نام خدایت را بخوان که جهان و جهانیان را آفرید. خدائی که انسان را از ماده پست (نطفه) آفرید. بخوان که خدایت بزرگ است. خدائی که با قلم دانش آموخت و به انسان چیزهائی یاد داد که نمی دانست»
- نخستین آیات
هماهنگی آغاز بعثت با نازل شدن نخستین آیات قرآن کریم، باعث شده است تا مورخان، مفسران و دانشمندان علوم قرآنی و حدیث به بررسی و تعیین نخستین آیات نازل شده برپیامبر صلی الله علیه و آله بپردازند. دیدگاه هایی در این باره وجود دارد که مهم ترین آن ها عبارتند از:
1- پنج آیه نخست سوره علق.
2- سوره فاتحة الکتاب. (1)
3- سوره مدثر. (2)
دیدگاه نخست پرطرفدارترین دیدگاه در میان مورخان، مفسران و دانشمندان علوم قرآنی و حدیث می باشد. از میان مورخان; مسعودی (3) ، ابن هشام (4) ، ابن اثیر (5) ، طبری (6) ، و یعقوبی در کتاب های خود و از میان مفسران شیعه، صاحبان تفاسیر: تبیان، مجمع البیان، المیزان، نمونه و از میان مفسران اهل سنت; صاحبان تفاسیر: طبری (که حدود یازده روایت در این باره ذکر می کند.) ، درالمنثور، انوارالتنزیل و اسرارالتاویل (معروف به تفسیر بیضاوی) و تفسیرالقرآن العظیم جزو طرفداران این نظریه هستند.
از میان کتاب های علوم قرآنی می توان به «الاتقان (7) » ، «التمهید فی علوم القرآن (8) » ، «البرهان (9) » ، و... اشاره نمود.
افزون بر آن که، مضمون آیات نخست سوره علق نیز این دیدگاه را تایید می کند; چون رسالت و نبوت که از بزرگ ترین نعمت های الهی است، در این سوره با اسم رب شروع می شود و از آفرینش، دانش و قلم که مهم ترین مفاهیم و معارفند، در این سوره سخن به میان می آید.
مهم ترین دلیل این است که روایات رسیده از امامان معصوم علیهم السلام آیات آغازین سوره علق را نخستین آیات نازل شده در غار حرا می دانند. امام صادق علیه السلام می فرماید: «اول ما نزل علی رسول الله صلی الله علیه و آله بسم الله الرحمن الرحیم، اقرا باسم ربک...» (10) ; نخستین چیزی که بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل شد، «...اقرا باسم ربک...» بود.
امام هادی علیه السلام نیز فرمود: جبرئیل به محمد صلی الله علیه و آله گفت:
«اقرا قال: و ما اقرا قال: اقرا باسم ربک الذی خلق.» (11)
طبری (12) از علمای اهل سنت در تفسیر خود، 11 روایت و سیوطی (13) 15 روایت نقل می کند، مبنی براین که در آغاز بعثت نخستین آیات سوره علق بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده است.
طرفداران دیدگاه دوم اندک است. صریح ترین کسی که در این زمینه سخن گفته، «زمخشری » در تفسیر «کشاف » (14) است: «اکثرالمفسرین علی ان الفاتحة اول ما نزل » ; بیشتر مفسران برآنند که سوره فاتحه نخستین چیزی است که بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد.
با آن که بیش تر مفسران دیدگاه اول را پذیرفته اند، نسبت دادن این قول به بیش تر مفسران، ناصحیح به نظر می رسد.
دیدگاه سوم روایتی است که از جابر (15) نقل شده است. اگرچه هرکدام از این دو دیدگاه ممکن است طرفداران اندکی نیز داشته باشند، اما در برابر سیل نظریات مورخان و مفسران و دانشمندان علوم قرآنی و نیز روایات فراوانی که به برخی از آن ها اشاره شد و نیز ادعای اجماع امت (16) مسلمان - چنان چه برخی ادعا کردهاند، نسبت به دیدگاه اول - به سادگی نمی توان آن را رها کرد و از کنار آن گذشت.
ممکن است با تحلیلی دقیق تر گفته شود که این سه دیدگاه باهم تفاوتی ندارند وبدین صورت قابل جمع هستند که آیات خست سوره علق اولین آیاتی است که برپیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد و سوره فاتحه نخستین سوره کاملی است که پس از آن، نازل شد و سوره مدثر نخستین سوره ای است که پس از فترت وحی نازل شد.
تاریخ و زمان بعثت
درباره تاریخ بعثت رسول خدا (ص) در روایات و احادیث شیعه و اهل سنت اختلاف است و مشهور میان علماء ودانشمندان شیعه آن است که بعثت آنحضرت در بیست وهفتم رجب سال چهلم عام الفیل بوده، چنانچه مشهور میان علماء و محدثین اهل سنت آن است که این ماجرا در ماه مبارک رمضان آن سال انجام شده که در شب و روز آن نیزاختلاف دارند، که برخی هفده رمضان و برخی هیجدهم و جمعی نیز تاریخ آنرا بیست و چهارم آن ماه دانسته اند.
بحث درباره تاریخ و زمان بعثت
درباره تاریخ بعثت رسول خدا (ص) در روایات و احادیث شیعه و اهل سنت اختلاف است و مشهور میان علماء ودانشمندان شیعه آن است که بعثت آنحضرت در بیست وهفتم رجب سال چهلم عام الفیل بوده، چنانچه مشهور میان علماءو محدثین اهل سنت آن است که این ماجرا در ماه مبارک رمضان آن سال انجام شده که در شب و روز آن نیزاختلاف دارند، که برخی هفده رمضان و برخی هیجدهم و
[17]
جمعی نیز تاریخ آنرا بیست و چهارم آن ماه دانسته اند. (18)و البته در پاره ای از روایات شیعه نیز بعثت رسول خدا (ص) درماه رمضان ذکر شده مانند روایت عیون الاخبار صدوق (ره) که متن آن اینگونه است که:
وقتی شخصی به نام فضل از امام رضا علیه السلام می پرسدکه چرا روزه فقط در ماه مبارک رمضان فرض شد و در سایرماهها فرض نشد؟ امام علیه السلام در پاسخ او فرمود:
«لان شهر رمضان هو الشهر الذی انزل الله تعالی فیه القرآن...»
تا آنجا که میفرماید: «... و فیه نبی محمد صلی الله علیه و آله»
-یعنی بدانجهت که ماه رمضان همان ماهی است که خدای تعالی قرآن را در آن نازل فرمود... و همان ماهی است که محمد (ص) در آن به نبوت برانگیخته شد... (19)
که چون مخالف با روایات دیگر شیعه در اینباره بوده است.
مرحوم مجلسی احتمال تقیه در آن داده، و یا فرموده که باید حمل بر برخی معانی دیگری جز معنای بعثت اصطلاحی شود، زیراتاریخ بیست و هفتم ماه رجب بنظر آن مرحوم نزد علمای امامیه مورد اتفاق و اجماع بوده و گفته است: «... و علیه اتفاق الامامیة» .
[20]
و اما نزد محدثین و علمای اهل سنت همانگونه که گفته شد مشهور همان ماه رمضان است(4)، اگر چه در شب و روز آن اختلاف دارند، و در برابر آن نیز برخی از ایشان دوازدهم ماه ربیع الاول و یا دهم آن ماه، و برخی نیز مانند شیعه بیست و هفتم رجب را تاریخ بعثت دانسته اند. (5)و بدین ترتیب اقوال درباره تاریخ ولادت آنحضرت بدین شرح است:
فلسفه و اهداف بعثت
جهان در آستانه بعثت حضرت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله در انحطاط و بحران شگفت انگیزی قرار داشت. جهالت، غارتگری، ظلم و ستم، تضییع حقوق ضعیفان و محرومان، فساد و بی بند و باری، تبعیض و ناعدالتی، نگرانی و دلهره، دوری از اخلاق و انسانیت، تمام جوامع بشری را در آن روزگار فرا گرفته بود. در این میان منطقة جزیرة العرب و به ویژه شهر مکه از منظر فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، پایین ترین و بدترین وضع را تحمل می کرد. خضوع اعراب جاهل در مقابل چوبهای خشکی که به صورت بت درست شده بود و اهالی مکه در مقابل آن اجسام بی جان قربانیها کرده و استمداد می طلبیدند، هر انسان فهمیده و عاقلی را به تعجب و تأسف وا می داشت. زنان نه تنها از حقوق اساسی خود محروم بودند، بلکه همانند کالای بی جان خرید و فروش می شدند و... .
بی گمان در عصری که محمد(ص) در شبه جزیره عربستان دعوت خود را آشکار کرد، هیچ سرزمینی آنچنان استعداد رشد و پرورش چنین دینی را نداشت و هیچ مردمی مانند عرب، آماده برای پذیرفتن این دین نبودند.وضع طبیعی و جغرافیایی جزیرهالعرب را کم و بیش می دانید. این شبه جزیره سرزمینی است پهناور که نیمی از آن بیابان های خشک و سوزان است. نقاط آباد آن، قسمت های کناره دریای سرخ یا سرزمین هایی است که اندک آبی در آن یافت می شود. در سرزمین های پست عربستان گاه درجه حرارت به حدی می رسد که زندگی برای مردم آن نیز دشوار می شود. در این سرزمین جز در قسمت جنوب غربی باران منظم نمی بارد.
بدین سبب ساکنان دشت های پهناور و خشک عربستان ناچار خانه به دوش اند. به دنبال گودالی از مانده آب باران یا علف بوته هایی بی دوام، باید از نقطه ای به نقطه دیگر بروند. پیداست که در چنین محیطی تمدن به معنی واقعی آن پدید نخواهد آمد، و از مظاهر زندگانی اجتماعی نشانی نخواهد بود. هنوز بیشتر مردم این سرزمین همه خصوصیات صحرا را در خود فراهم دارند، خشکی و سرسختی از یکسو، سادگی و ساده دلی و فراخ همتی از سوی دیگر، صحرای وسیع توام با گردبادهای تند یا بادهای سوزان کشنده، آثار خود را در چنین مردمی به ودیعت نهاده است. گشادگی خاطر، بذل و بخشش فراوان از یک سو، سرسختی و بی رحمی از سوی دیگر. مردی که به خاطر سیر کردن مهمان خود تنها اسب سواری خود را می کشد و برای مهمان خوراک آماده می کند، مردی که غلام خود را می گوید: «اگر به فروغ آتشی که شب هنگام بر در خیمه می افروزی مهمانی به چادر ما درآید، تو را آزاد می کنم»، گاه چنان بی عاطفه و درشتخو می شود که به خاطر رد سخنی زشت یا رفتاری نکوهیده، همه خصلت های نیک خود را فراموش می کند و چیزی جز انتقام نمی شناسد. حالا بیابان های خشک و مردم خشک تر از بیابان ها را رها می کنیم و به مناطق آباد و مردم شهرنشین می پردازیم.
در حجاز، مکه و مدینه، نقطه اتصال تجارت هند و مصر و شام بود. بازارهای مکه که بعضی موسمی و بعضی همیشگی برپا می شد، انبارهای پر از کالا، رفت و آمد مسافران و خریداران و فروشندگان، بدین شهرها جنب و جوش و رونقی می داد. بازار عُکاظ و فراهم آمدن شاعران در این بازار، نشانه آن است که مردم این شهرها زندگی مرفه تری داشته اند، زیرا معلوم است که تا شکم سیر نباشد، به شعرخوانی و شعرشنوی توجهی نمی شود! قریش به حکم برخورداری از زیرکی و کاردانی، به مرور ایام از دیگر قبایل پیش افتاده و ریاست خود را در مکه استوار ساخته بودند. سال ها بود که خدمت کعبه (خانه خدا) و پذیرایی از زائران این خانه، خاص آنان بود و از این راه نیز درآمد سرشاری داشتند. برخورداری از نعمت و سود بازرگانی سرشار، آنان را به تن آسایی و راحت جویی و استثمار مردم ناتوان وامی داشت و چنان که لازمه چنین زندگانی است، برای خود گروهی از غلامان و کنیزان فراهم آورده بودند تا خدمت آنان را به عهده بگیرند. حرص مال اندوزی، فشار طبقه کارفرما را بر کارگر و مزدور بیشتر می کرد، فشار بیشتر به خاطر به دست آوردن محصول فراوان تر. از این شرح مختصر می توان دانست که نفوذ قبیله قریش و ثروتمندان قبیله های دیگر در داخل شهرهای تجاری چه جهنمی ساخته بود و چه مردمی در آن به سر می بردند: اقلیتی برخوردار از همه چیز، اکثریتی فاقد همه چیز.
در این شهرها هر لحظه بیم انفجار و انقلابی بزرگ می رفت. طاقت بردگان طاق شده و برای رهایی از این جهنم سوزان دقیقه شماری می کردند. سرمایه داران نیز با همه غفلت و نادانی و فراموشکاری که از مشخصات زندگانی توام با آسایش و ناز و نعمت است، تا حدی وخامت اوضاع را فهمیده بودند، لکن به جای چاره جویی سختگیری را بیشتر می کردند و می خواستند انقلاب را در نقطه خفه کنند. در چنین محیطها دین تا حدی موجب تخفیف ستم قوی نسبت به ضعیف می شود؛ اما در جزیره العرب دین به صورت ابزاری بُرنده در دست سرمایه داران بود، و آنگاه دین به مفهوم مقدس آن در آنجا وجود نداشت. حالا بد نیست نظری اجمالی به ادیان جزیره العرب بیفکنیم.چنان که می دانیم، دین بیشتر مردم جزیره، بت پرستی بود آن هم بت پرستی با همه تطورات و مظاهر آن. در یمن پرستش ماه و آفتاب رایج بود. ماه را اله و آفتاب را الهه می دانستند. نام های عبدالشمس، عبدالشارق، عبدالنجم، عبدالثریا نمونه هایی از وجود این نوع عبادت است. پرستش مفاهیم معنوی و قوای نادیدنی نیز شیوه گروهی دیگر بود. «مناه» که مشتق از منیه و «مناف» که به معنی مقام عالی است و «ودّ» که مشتق از مودت است، نموداری از این شیوه می باشد. در قرآن کریم آمده است: «و مناه الثالثه الاخری» و نیز می فرماید: «وقالوا لاتذرن الهتکم و لا تذرن ودا ولا سواعا ولا یغوث و یعوق و نسرا».
عبادت نگ و چوب یکی دیگر از مظاهر بت پرستی بود. معبد «عُزی» سه درخت بود، در جایی بین مکه و طائف که آن را نخله می گفتند و خالدبن ولید آن را از ریشه برکند. بت بزرگ مردم مکه و قریش «هُبَل» بود. پرستش ارواح آزارکننده مانند جنّ و غول و عفریت نیز در نقاط مختلف جزیره رایج بود.
از بت پرستی که بگذریم، ادیان آسمانی هم که به مرور ایام تغییر ماهیت داده بود، در قسمت های مختلف این سرزمین پیروانی داشت. یهودی گری در یمن، وادی القری، خیبر و یثرب بین قبایل بنی قریظه، بنی قینقاع، بنی النضیر رواج داشت. قبایل تغلب، غسّان و قضاعه در شمال و سرزمین یمن در جنوب مسیحی بودند. زردشتی گری و تعالیم بودا در شمال شرقی و تعالیم صابئیان در یمن و حران و مناطق شمالی عراق شایع بود.
اکنون که فهرست اجمالی این ادیان از نظر خوانندگان گذشت، می توانید انعکاس تعالیمی را که لازم این ادیان است، ابتدا در فکر پیروان آن و سپس در جزیره العرب به خوبی دربیابید. هیچ نقطه ای در جهان مانند این سرزمین صحنه برخورد و تضاد آرا و اندیشه ها نبود و در هیچ نقطه ای تشتت آرا، ستمکاری، خونریزی و وحشت مانند این منطقه وجود نداشت. بتخانه ها و معابد با آنچه از قربانی، نذر، زیارت و مظاهر دیگر به دنبال دارد، زد و خوردها که بین اقوام ابتدایی و متعصب بر سر برخورد آرا و عقاید پیش می آید، حمایت طبقه نیرومند از مذهب به خاطر منافع شخصی خود، زندگی مرگباری را به وجود آورده بود. در چنین محیط حتی ثروتمندان نیز آسایش نداشتند؛ زیرا مسلم است که انعکاس این تضادها به درون خانه های مجلل و زندگی اشرافی نیز راه یافته بود. بنابراین عجیب نیست که می بینیم نجات بخش مردم ستمدیده از چنگال طبقه اشراف کسی است که خود در شریف ترین قبیله یعنی قریش تربیت شده است و نخستین فصل برنامه رسالت او دعوت خویشاوندان خود به ترک بت پرستی، زشتخویی، رباخواری، یعنی ترک همه عادات و رسومی که آنها را موجب برتری خود بر دیگران می شمردند. این سنت طبیعی و قانون پروردگار است؛ موسی در دامان فرعون پرورش یافت؛ محمد در تیره ابولهب و قریش.
محمد(ص) که در کودکی نیز خوبی ها و خصلت هایی داشت که او را از دیگر کودکان جدا می کرد، در جوانی نیز از آنچه بیشتر قوم او بدان آلوده بودند، برکنار بود.
در مجالس غزالخوانی و پایکوبی و دست افشانی آنان شرکت نمی کرد، میخوار نبود، بتها را دشمن می داشت، راستگو، درست کردار و امین بود و در نتیجه درونی پاک و روشن و فکری درخشان و ضمیری الهی و نهادی آسمانی داشت. شگفت نیست که این درون پاکیزه و فکر روشن او را از مردم دور کند و به کناره گیری و نگریستن در وضع رقت بار مردم خود و مردم سراسر جزیره و سرانجام به تفکر در عظمت آفرینش و خدای بزرگ وادارد. در همان ایام گروهی دیگر از مردم پاکدامن پرهیزکار بودند که برای نزدیکی به خدا از مردم دوری می کردند و گاهگاه در غارها و کوهستان ها با خالق خویش به راز و نیاز می پرداختند.
آنان بازماندگان دین یکتاپرستی یا شریعت ابراهیم بودند و در لسان قرآن «حنفاء» خوانده شده اند. غارنشینی آنان را «تحنث» یا «تحنف» می گفتند4. محمد نیز از آن جمله بود. سالی یک ماه در «حرا» تحنث یا تحنف می کرد. در آن ماه هر مستمندی نزد او می رفت، او را طعام می داد و چون یک ماه سپری می شد، پیش از اینکه به خانه خود برگردد، به کعبه می رفت و هفت مرتبه یا بیشتر طواف می کرد و سپس به خانه برمی گشت. چون سال بعثت او رسید، محمد به حرا می رفت، شب مبعث جبرئیل نزد او آمد.
محمد(ص) می گوید: من خفته بودم، جبرئیل با نمطی از دیباج که در آن کتابی بود، نزد من آمد و گفت: «بخوان!» گفتم: «خواندن نمی دانم.» دیگر بار مرا فشرد، چنان که پنداشتم مرگم رسید، سپس مرا رها کرد و گفت: «بخوان!» گفتم: «چه بخوانم؟» گفت: بخوان «اقرا باسم ربک الذی خلق...»، پس خواندم، او مرا واگذاشت و از خواب بیدار شدم و گویا در دل من کتابی نوشته شده بود.
سپس از غار بیرون شدم و چون به وسط کوه رسیدم، آوازی از آسمان شنیدم که می گفت: «ای محمد، تو رسول خدایی و من جبرئیلم.» پس سر به آسمان کردم، جبرئیل را در صورت مردی دیدم که دو گام خود را در افق آسمان نهاده است، می گفت: «ای محمد، تو رسول خدایی و من جبرئیلم.» پس ایستادم و او را می نگریستم، نه پیش می رفتم و نه پس.
روی خود را از او برمی گرفتم و در آفاق آسمان می نگریستم. در هیچ ناحیتی نگاه نمی کردم جز آنکه او را همچنان می دیدم. پس همان طور ایستاده بودم نه پیش می رفتم و نه پس تا آنکه خدیجه کسان خود را در پی من فرستاد. آنان به بالای مکه رسیدند و نزد او بازگشتند و من در جای خود ایستاده بودم. سپس جبرئیل رفت و من به خانه خود برگشتم. نزد خدیجه رفتم، پرسید: «ابوالقاسم کجا بودی؟ من کسان خود را پی تو فرستادم و تو را نیافتند.» من او را آنچه بر من گذشت، خبر دادم. گفت: «پسر عم، مژده باد تو را و ثابت باش، به خدایی که جان خدیجه به دست اوست، امیدوارم تو پیمبر این امت باشی».سپس جامه های خود را بر وی افکند و نزد ورقه بن نوفل، پسر عم خود رفت. ورقه به دین ترسایان بود، خدیجه او را از آنچه محمد(ص) دیده و شنیده بود، خبر داد. ورقه گفت:«قدوس، قدوس، به خدایی که جان ورقه به دست اوست، اگر راست بگویی ناموس اکبر که نزد موسی می آمد، نزد او آمده است.»
کِی و چه وقت فرمان خدا نازل شد و چند سال از سن پیغمبر می گذشت؟ باز مسئله ای است که اثر آن، در متن تاریخ خواهد بود نه در تجزیه و تحلیل حوادث وابسته بدان، اما به خاطر رعایت سنت مورخان باید بگوییم مشهور آن است که پیامبر در چهل سالگی به رسالت مبعوث شد. سن چهل، هنگام تعدیل قوای غریزی و دوران حکومت عقل بر طبیعت آدمی است.
نوشته اند رسول اکرم ابتدا خواب های راست می دید و در همان ایام بود که به دوری از اجتماع متمایل گشت. چنان که می دانیم، شیعیان و سنیان در تاریخ مبعث با یکدیگر اختلاف دارند. مشهور بین شیعه آن است که مبعث رسول خدا بیست و هفتم رجب و در چهل سالگی آن حضرت بود؛ اما اهل سنت و جماعت مبعث رسول اکرم را در ماه رمضان می دانند.
«اقرا باسم ربک الذی خلق. خلق الانسان من علق، اقرا و ربک الاکرم الذی علم بالقلم، علم الانسان ما لم یعلم.»5 به موجب این فرمان، محمد(ص) مأمور شد مردم را به پروردگار خویش بخواند؛ پروردگاری که جهان را آفرید، آدمی را آفرید، آنچه را نمی دانست بدو آموخت. محمد در آغاز، خویشاوندان خود را به شناسایی و پرستش پروردگار خواند. سپس مردم مکه را، آنگاه جزیره عربستان را. آنگاه خدای او فرمود: «و ما ارسلناک الا کآفه للناس بشیراً و نذیرا ولکن اکثر الناس لایعلمون».
سرانجام گفت: «من آخرین پیمبرم و پس از من پیمبری نیست و تا جهان باقی است، دین من پایدار است.» این دعوی بسیار بزرگ است. جهانی بودن دین اسلام آن چنان مهم نیست که جاویدان ماندن آن. حال ببینیم اصلی یا اصولی که محمد دین خود را بر آن بنیان نهاده است چیست؟ چه اصلی است که با گذشت زمان همچنان پایدار و تغییرناپذیر است؟ این سخنی است که به سادگی و آسانی از آن نتوان گذشت. نخست باید ببینیم محمد از مردم چه می خواست؟ آنان را به چه خواند؟ روح دعوت وی را باید دقیقاً بررسی کنیم تا بدانیم آیا چنین دعوتی می تواند جهانی و جاودانی باشد یا نه؟
خلاصه دعوت محمد(ص) این است: «مردم، پروردگار یگانه را بپرستید، مرا پیمبر بدانید، به روز رستاخیز ایمان آورید.» اینها اصول سه گانه ای است که مردم را به گرویدن بدان خوانده است.
اصول اعتقادات
اینکه اصول اعتقادات می گوییم، چون عبادات و معاملات احکام فرعی است. احکام فرعی جنبه تکلیف انفرادی دارد و به حسب حال اشخاص و زمان و مکان تغییر می کند. «نماز» که رکن اعظم اسلام و عمود دین است، بر همه مکلفان یکسان واجب نیست. تندرست، آن را ایستاده و ناتوان، نشسته و غرقه در آب، به اشارت می خواند. مسافر، قصر می کند. حاضر، تمام ادا می سازد.
«روزه» ماه رمضان بر بیمار و مسافر واجب نیست. «حج» بر توانگران است. «جهاد» از ناتوانان و بیماران ساقط است؛ پس وقتی سخن از دین به میان می آید، نخست باید اصول اعتقادات آن را بررسی کرد.
اگر این اصول با موازین علمی منطبق باشد، آنگاه نوبت به مسائل فرعی می رسد. در حقیقت عبادات ریاضتی است به منظور تهذیب نفس و پاکیزه ساختن روح به خاطر ایمان راسخ به اصول معتقدات: «و اعبد ربک حتی یاتیک الیقین».
حال یک بار دیگر به اصول معتقدات اسلامی بپردازیم. گفتیم آنچه محمد مردم را بدان خواند، سه اصل است: ایمان به پروردگار جهان، ایمان به پیمبری او، ایمان به روز رستاخیز. محمد(ص) گفت: «خدا از روز نخست دین اسلام را برای مردم گزیده است.» گفت: «هرکس با ایمان به خدا و روز رستاخیز بمیرد و نیکوکار باشد، بر او بیمی نیست».8 حال این اصول سه گانه را یک یک بررسی می کنیم، اصل سوم ایمان به روز رستاخیز است؛ یعنی ایمان به اینکه روز قیامت، پروردگار مؤمنان را پاداش می دهد و کافران را کیفر می کند و کردار هیچ کس بی اجر یا عقاب نمی ماند. حقیقت این است که این اصل چیزی جز ضمانت اجراگونه ای برای اعتقاد به دو اصل نخستین نیست.
ایمان به روز رستاخیز یعنی ایمان به پاداش نیکوکاران و کیفر بدکاران. اعتقاد بدین اصل، پیوسته مسلمان را به کار نیک وادار می کند و از کار زشت بازمی دارد. پس این اصل نگهبانی درونی و مراقبی نفسانی برای مسلمانان است، و لازمه آن پیروی از فرمان رسول و ایمان به خداست.
اما معنی اصل دوم (یعنی نبوت) ایمان به پیمبری محمد است. ایمان بدانکه او رسول پروردگار و فرستاده او و مأمور راهنمایی مردم به خداست. بدین ترتیب نبوت نیز به اصطلاح اصولیان طریقیت دارد نه موضوعیت. پس آنچه محمد مردمان را بدان خوانده است یک اصل بیش نیست، اصل اول و آخر اسلام؛ اصل ایمان به خدا، ایمان به رب العالمین: «قل یا اهل الکتاب، تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم. الا نعبد الا الله ولا نشرک به شیئا ولا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله. فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون». هیچ کس و هیچ چیز را جز خدا را پروردگار خود ندانید!
رب العالمین اوست. هرکس خدا را پروردگار جهان بداند، بر او بیمی نیست. این است یگانه اصل اعتقادی اسلام و این است حقیقت دین محمدی، ایمان به رب العالمین. حال ببینیم ربوبیت چیست؟ و چرا رب العالمین جز یکی، جز خدای یگانه نیست؟ در آغاز باید بدانیم معنی «رب» چیست؛ زیرا تا ربوبیت را ندانیم، ایمان به رب، ایمانی از روی علم نیست. راغب ـ ادیب لغوی معروف ـ کلمه «رب» را چنین معنی می کند:
«رب به معنی تربیت است. تربیت یعنی پدید آوردن و به کمال رساندن تدریجی و پی درپی هر چیزی. رب مطلق جز خدا نیست، اوست که متکفل مصلحت موجودات است». بدین ترتیب ربوبیت، خلق اسباب و لوازم برای هر موجود است، تا اندک اندک و تدریجی به کمال نهایی خود برسد، و رب العالمین قوه فعال مطلق و دائمی است که هر لحظه وجود را آنچنان که می خواهد، به موجودات افاضه می کند. هر چیز را می آفریند، وسیله پرورش آن را آماده می سازد تا به تدریج به سوی کمال حقیقی خود بشتابد.
اگر معنی «رب» چنین و «رب العالمین» این است، باید دیگر بار نظری دقیق و علمی به عالم و موجودات آن بیفکنیم. نتیجه ای که از این بررسی علمی به دست می آید، این است که آنچه در عالم طبیعت می بینیم، راه تکامل را می پیماید، از کرمکی خرد و ناچیز تا نهنگی عظیم الجثه و سنگین وزن، از نهالی نورسته تا درختی کهنسال و تناور، از ذره تا کوه همه پیوسته و در هر حال در تغییر و تبدیل اند. اما در این تغییر و تبدیل همه این موجودات با هر شکل و هیأتی که به خود می گیرند، به سوی تکامل تدریجی به پیش می روند، دنیا و آنچه در دنیاست، نه می ایستد و نه واپس می رود، در طبیعت نه بازگشتنی است و نه توقفی. آنچه هست، پیشرفت است و تکامل، و هیچ موجودی را از این قانون خلقت، یارای سرپیچی نیست. این قانون طبیعی و سنت لایزال است: «أفغیر دین الله یبغون و له أسلم من فی السموات والأرض طوعا و کرهاو الیه یرجعون.»
این است حقیقت اسلام و این است اصل اعتقادی این دین که محمد مأمور تبلیغ آن شد: ایمان به رب العالمین، ایمان بدانکه خدای یگانه مربی عالم است، ایمان بدانکه جهان پیوسته و به حکم قانون طبیعی که در آن نهفته است، به پیش می رود و مردم باید این قانون را بپذیرند. پس خلاصه این اصل این است که اسلام، اعتقاد به پیشرفت جهان است در هر حال، و مبارزه با توقف و ارتجاع در هر زمان: «سنه الله التی قدخلت من قبل ولن تجد لسنه الله تبدیلاً».
چنین اعتقادی براساس فطرت است و هر فطرت معتدل بدان گواه است: «فطره الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم ولکن اکثر الناس لایعلمون». چنین اصل طبیعی و ثابت و اعتقاد بدان فطری و ضروری است و تا جهان باقی است، این اصل دگرگون نخواهد شد؛ زیرا جهان از راهی که پیش دارد (راه تکامل) باز نمی گردد.
این است اسلام که قرآن آن را دین آغاز و انجام بشر خوانده است و همه پیمبران موظف بوده اند کسانی را که از فطرت خود منحرف شده و به عقیده ای دیگر گرویده اند، به دین فطری بازگردانند. بدیهی است که هرگاه اسلام این باشد، مسلم است که دین نژادی یا محلی یا موسمی و فصلی نیست.
این دین نه از آنِ عرب است و نه از آنِ عجم، بلکه هم برای عرب است و هم برای عجم. نه به اولِ زمان مخصوص است و نه به آخرِ زمان، ولی هم برای اول زمان است و هم برای آخر زمان.
از اینجاست که خطاب های قرآن نیز چنان که می بینیم، با الفاظی صادر شده است که همه جهانیان را شامل گردد و به ملتی خاص و نژادی معین یا زمانی محدود مخصوص نگردد: «یا ایها الانسان إنک کادح إلی ربک کدحاً فملاقیه»، «یا بنی آدم لایفتننکم الشیطان کما اخرج ابویکم من الجنه»، «یا أیها الناس إنا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان أکرمکم عندالله اتقیکم».
بعثت در کلام معصومین علیهم السلام
در بحار الانوار از زبان حضرت علی علیه السلام می خوانیم «وَلَمْ یَجْمَعْ بَیْتٌ وَاحِدٌ یَوْمَئِذٍ فِی الْاِسْلاَمِ غَیْرَ رَسُولِ اللّه وَخَدِیجَةَ وَاَنَا ثَالِثُهُمَا اَرَی نُورَ الْوَحْیِ وَالرِّسَالَةِ وَ اَشُمُّ رِیحَ النَّبُوَّةِ وَلَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّیْطَانِ حِیْنَ نَزلَ الْوَحْیُ عَلَیْهِ صلی الله علیه و آله فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الرَّنَّةُ فَقَالَ هَذَا الشَّیْطَانُ قَدْ اَیِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ اِنَّکَ تَسْمَعُ مَا اَسْمَعُ وَتَرَی مَا اَرَی اِلاَّ اَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِیٍّ وَلَکِنَّکَ لَوَزِیرٌ وَاِنَّکَ لَعَلَی خَیْرٍ؛ [در آن روزها] در هیچ خانه ای، اسلام راه نیافت، جز خانه رسول خدا (ص) و خدیجه. و من سوّمین آنان بودم، من نور وحی و رسالت را می دیدم و بوی نبّوت را استشمام می کردم. هنگامی که وحی بر پیامبر فرود آمد، ناله شیطان را شنیدم. گفتم: ای رسول خدا! این ناله کیست؟ گفت: شیطان است که از پرستش خویش مأیوس شد و فرمود: علی! تو آنچه را من می شنوم، می شنوی و آنچه را که من می بینم، می بینی؛ جز اینکه تو پیامبر نیستی؛ بلکه وزیر من هستی و به راه خیر می روی.» (بحار الانوار، محمّد باقر مجلسی، بیروت، مؤسسة الوفا، ج 18، ص 223، ینابیع المودّة، قندوزی، دار الاسوة، ج 1، ص 208)
واقعیت بعثت از دیدگاه شیعه
ماجرای بعثت بدان گونه که قبلا گذشت موضوعی نبود که یک فرد مسلمان معتقد به آن باشد، و پی برد که خاتم انبیا چگونه به مقام عالی پیغمبری رسیده است. ما پس از بررسی های لازم از مجموع نقل ها به این نتیجه رسیده ایم که آنچه در منابع شیعه و احادیث خاندان نبوت رسیده است، واقعیت بعثت را چنان روشن می سازد که هیچ یک از اشکالات گذشته مورد پیدا نمی کند.از جمله احادیثی که بازگو کننده حقیقت بعثت است و آغاز وحی را به خوبی روشن می سازد، روایتی است که ذیلا از لحاظ خوانندگان می گذرد:
پیشوای دهم ما حضرت امام هادی (علیه السلام) می فرماید: «هنگامی که محمد (صلی الله علیه و آله) ترک تجارت شام گفت و آنچه خدا از آن راه به وی بخشیده بودبه مستمندان بخشید، هر روز به کوه حراء می رفت و از فراز آن به آثار رحمت پروردگار می نگریست، و شگفتی های رحمت و بدایع حکمت الهی را مورد مطالعه قرار می داد.به اطراف آسمان ها نظر می دوخت، و کرانه های زمینو دریاها و دره ها و دشت ها و بیابان ها را از نظر می گذرانید، و از مشاهده آن همه آثار قدرت و رحمت الهی، درس عبرت می آموخت.ازآنچه می دید، به یاد عظمت خدای آفریننده می افتاد. آن گاه با روشن بینی خاصی به عبادت خداوند اشتغال می وزید. چون به سن چهل سالگی رسید خداوند نظر به قلبوی نمود، دل او را بهترین و روشنترین و نرمترین دلها یافت.در آن لحظه خداوند فرمان داد درهای آسمان ها گشوده گردد. محمد (صلی الله علیه و آله) از آنجا به آسمان ها می نگریست، سپس خدا به فرشتگان امر کرد فرود آیند، و آنها نیز فرود آمدند، و محمد (صلی الله علیه و آله) آنها را می دید. خداوند رحمت و توجه مخصوص خود را از اعماق آسمان ها به سر محمد (صلی الله علیه و آله) و چهره او معطوف داشت.
در آن لحظه محمد (صلی الله علیه و آله) به جبرئیل که در هاله ای از نور قرار داشت نظر دوخت. جبرئیل به سوی او آمد و بازوی او را گرفت و سخت تکان داد و گفت: ای محمد! بخوان. گفت چه بخوانم؟ «ما اقرا» ؟جبرئیل گفت: «نام خدایت را بخوان که جهان و جهانیان را آفرید. خدائی که انسان را از ماده پست آفرید (نطفه) . بخوان که خدایت بزرگ است. خدائی که با قلم دانش آموخت و به انسان چیزهائی یاد داد که نمی دانست» . پیک وحی، رسالت خود را به انجام رسانید، و به آسمان ها بالا رفت. محمد (صلی الله علیه و آله) نیز از کوه فرود آمد. از مشاهده عظمت و جلال خداوند و آنچه به وسیله وحی دیده بود که از شکوه و عظمت ذات حق حکایت می کرد، بی هوش شد، و دچار تب گردید.
از این که مبادا قریش و مردم مکه نبوت او را تکذیب کنند، و به جنون و تماس با شیطان نسبت دهند، نخست هراسان بود. او ازروز نخست خردمندترین بندگان خدا و بزرگترین آنها بود. هیچ چیز مانند شیطان و کارهای دیوانگان و گفتار آنان را زشت نمی دانست.در این وقت خداوند اراده کرد به وی نیروی بیشتری عطا کند، و به دلش قدرت بخشد. بدین منظور کوه ها و صخره ها و سنگلاخها رار برای او به سخن در آورد. به طوری که به هر کدام می رسید، ادای احترام می کرد. و می گفت: السلام علیک یا حبیب الله! السلام علیک یا ولی الله! السلام علیک یا رسول الله! ای حبیب خدا مژده باد که خداوند تو را از همه مخلوقات خود، آنها که پیش از تو بوده اند، و آنها که بعدها می آیند برتر و زیباتر و پرشکوه تر و گرامی تر گردانیده است.از این که مبادا قریش تو را به جنون نسبت دهند، هراسی به دل راه مده. زیرا بزرگ کسی است که خداوند جهان به وی بزرگی بخشد،و گرامی بدارد! بنابراین از تکذیب قریش و سرکشان عرب ناراحت مباش که عنقریب خدایت تو را به عالی ترین مقام خواهد رسانید، و بالاترین درجه را به تو خواهد داد.
پس از آن نیز پیروانت به وسیله جانشین تو علی بن ابیطالب (علیه السلام) ازنعمت وصول به دین حق برخوردار خواهند شد، و شادمان می گردند. دانش های تو به وسیله دروازه شهرستان حکمت و دانشت علی بن ابیطالب در میان بندگان و شهرها و کشورها منتشر می گردد.به زودی دیدگانت به وجود دخترت فاطمه (سلام الله علیها) روشن می شود، و از وی و همسرش علی، حسن و حسین که سروران بهشتیان خواهند بود، پدید می آیند.عنقریب دین تو در نقاط جهان گشترش می یابد. دوستان تو و برادرت علی پاداش بزرگی خواهند یافت. لوای حمد را به دست تو می دهیم، و تو آن را به برادرت علی می سپاری. پرچمی که در سرای دیگر همه پیغمبران و صدیقان و شهیدان در زیر آن گرد می آیند، و علی تا درون بهشت پرنعمت فرمانده آنها خواهد بود.
من در پیش خود گفتم: «خدایا! این علی بن ابیطالب که او را به من وعده می دهی کیست؟ آیا او پسر عم من است؟ ندا رسید ای محمد! آری، این علی بن ابیطالب برگزیده من است که به وسیله او این دین را پایدار می گردانم، و بعد از تو برهمه پیروانت برتری خواهد داشت. (21)
در این حدیث همه چیز راجع به آغاز کار پیغمبر گفته شده است. جای تعجب است که مفسران اسلامی به خصوص مفسران شیعه از این حدیث شریف و نقل آن درتفسیر سوره اقرا غافل مانده اند، با ای نکه نکات جالب و تازه ای از تاریخ حیات پیغمبر را بازگو می کند، که می باید مسلمانان از آن آگاه گردند.ملاحظه می کنید که پیغمبر بدون هیچ گونه تشریفات مادی یا اشکالاتی که در احادیث اهل تسنن بود، به مقام عالی پیغمبری رسید. با قدم هائی شمرده و دیدی وسیع و قدرتی خارق العاده به خانه بازگشت.همین که وارد خانه شد پرتوی از نور و بوئی خوش فضای خانه را فرا گرفت. خدیجه پرسید این چه نوری است؟ پیغمبر فرمود: این نور نبوت است. ای خدیجه! بگو لا اله الا الله و محمد رسول الله. سپس پیغمبر ماجرای بعثت را چنانکه اتفاق افتاده بود برای خدیجه شرح داد و افزود که جبرئیل به من گفت: «از این لحظه تو پیغمبر خدائی» .
خدیجه که از سالها پیش هاله ای از نور نبوت درسیما درخشان همسر محبوب خود دیده و از کردار و رفتار و گفتار او هزاران راز نهفته و شادی بخش خوانده بود گفت: به خدا دیر زمانی است که من در انتظار چنین روزی به سر برده ام، و امیدوار بودم که روزی تو رهبر خلق و پیغمبر این مردم شوی. بدین گونه محمد بن عبدالله برازنده ترین مردم قریش که سوابق درخشان او نزد عموم طبقات روشن و از لحاظ ملکات فاضله و سجایای اخلاقی و خصال روحی شهره شهر بود، برفراز کوه حراء از جانب خداوند یکتا به مقام عالی نبوت و رهبری خلق برگزیده شد، و خاتم انبیا گردید.
بعثت در کلام امام خمینی(ره) و مقام معظم رهبری
غایت بعثت همان است که خدای تبارک و تعالی در سوره جمعه فرموده است: «هو الذی بعث فی الامیین رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه و ان کانوا من قبل لفی ضلالٍ مبین» غایت بعثت اینهایی است که در این آیه شریفه ذکر می فرماید. می فرماید که: «خدای تبارک و تعالی آن خدایی است که مبعوث کرده است در بین شما از خود شما یک رسولی، یک فرستاده ای و این فرستاده این چند امر را از طرف خدا باید انجام بدهد «یتلوا علیهم آیاته» آیات خدا را بر مردم قرائت کند. قرآن آیات الهی است و انگیزه بعثت، آوردن این کتاب بزرگ است و تلاوت کردن این کتاب بزرگ و آیه عظیم الهی است.گرچه همه عالم آیات حق تعالی هستند لکن قرآن کریم فشرده از تمام خلقت و تمام چیزهایی که در بعثت باید انجام بگیرد، قرآن کریم یک سفره ای است که خدای تبارک و تعالی به وسیله پیغمبر اکرم در بین بشر گسترده است که تمام بشر از آن هر یک به مقدار استعداد خودش استفاده کند
تصدی حکومت توسط پیامبران و قرب حق
از نظر امام (ره)، بین عرفان و سیاست، پیوند ناگسستنی برقرار است. ایشان چنین پیوندی را در وجود پیامبران و اولیای الهی محقق می داند و می گوید: «... خیال می کردند که کسی که عارف است باید دیگر به کلی کناره گیرد از همه چیز و برود کنار بنشیند و یک قدری، ذکر بگوید و یک قدری، تغنّی بشود و یک قدری... دکانداری. امیر المؤمنین در عین حالی که اعرف خلق اللَّه بعد از رسول اللَّه در این امّت،... به حق تعالی بود مع ذلک، نرفت کنار بنشیند و هیچ کاری به هیچی نداشته باشد، هیچ وقت هم حلقه ذکر نداشت، مشغول بود به کارهایش، ولی آن هم بود. یا خیال می شود که کسی که اهل سلوک است، اهل سلوک باید به مردم دیگر کار نداشته باشد، ... این سلوک در انبیا زیادتر از دیگران بوده است، در اولیا زیادتر از دیگران بوده است، لیکن نرفتند تو خانه شان بنشینند و بگویند که ما اهل سلوکیم و چه کار داریم که به ملت چه می گذرد... اگر بنا باشد که اهل سلوک بروند کنار بنشینند، پس باید انبیا هم همین کار را بکنند و نکردند. موسی بن عمران اهل سلوک بود، ولی با این وجود، رفت سراغ فرعون و آن کارها را کرد، ابراهیم هم همین طور، رسول خدا هم که همه می دانیم. رسول خدایی که سالهای طولانی در سلوک بوده است، وقتی که فرصت پیدا کرد، یک حکومت سیاسی ایجاد کرد برای اینکه عدالت ایجاد بشود. به تبع ایجاد عدالت فرصت پیدا می شود برای اینکه هر کس هر چیزی دارد بیاورد. وقتی که آشفته است نمی توانند، در یک محیط آشفته نمی شود که اهل عرفان، عرفانشان را عرضه کنند، اهل فلسفه، فلسفه شان را، اهل فقه، فقه شان را، لکن وقتی حکومت یک حکومت عدل الهی شد و عدالت را جاری کرد و نگذاشت که فرصت طلبها به مقاصد خودشان برسند، یک محیط آرام پیدا می شود، در این محیط آرام همه چیز پیدا می شود. بنابراین، «ما نودِی بشِیء مِثْلَ ما نُودِی بِالوِلایة» برای اینکه حکومت است. به هیچ چیز مثل این امر سیاسی دعوت نشده است و این امر سیاسی بوده است، زمان پیغمبر بوده است». (امام خمینی (ره)، صحیفه امام، ج20، صص116- 117)
امام در ضمن نامه ای به فرزندش سید احمد می گوید: «پسرم! نه گوشه گیری صوفیانه دلیل پیوستن به حق است و نه ورود در جامعه و تشکیل حکومت، شاهد گسستن از حق. میزان در اعمال، انگیزه های آنها است. چه بسا عابد و زاهدی که گرفتار دام ابلیس است و آن دام گستر، با آنچه مناسب او است؛ چون: خودبینی و خودخواهی و غرور و عُجْب و بزرگ بینی و تحقیر خلق اللَّه و شرک خفی و امثال آنها، او را از حق دور و به شرک می کشاند. و چه بسا متصدی امور حکومت که با انگیزه الهی به معدن قرب حق نایل می شود، چون داود نبی و سلیمان پیامبر [و بالاتر و والاتر چون نبی اکرم و خلیفه بر حقّش علی بن ابی طالب (ع) و چون حضرت مهدی- ارواحنا لِمقْدَمِه الفداء- در عصر حکومت جهانی اش. پس میزان عرفان و حرمان، انگیزه است. هر قدر انگیزه ها به نور فطرت نزدیکتر باشند و از حُجب حتّی حُجب نور وارسته تر، به مبدأ نور وابسته ترند تا آنجا که سخن از وابستگی نیز کفر است». (امام خمینی (ره)، صحیفه امام، ج18، ص512)
امام خمینی می فرماید:
ما باید راجع به بعثت و آنچه که انگیزه بعثت است و آنچه که نتیجه بعثت است و آنچه که تکلیف ما برای بعثت است چند کلمه ای عرض بکنم.غایت بعثت همان است که خدای تبارک و تعالی در سوره جمعه آیه 2 فرموده است: «هو الذی بعث فی الامیین رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه و ان کانوا من قبل لفی ضلالٍ مبین» غایت بعثت اینهایی است که در این آیه شریفه ذکر می فرماید. می فرماید که: «خدای تبارک و تعالی آن خدایی است که مبعوث کرده است در بین شما از خود شما یک رسولی، یک فرستاده ای و این فرستاده این چند امر را از طرف خدا باید انجام بدهد «یتلوا علیهم آیاته» آیات خدا را بر مردم قرائت کند. قرآن آیات الهی است و انگیزه بعثت، آوردن این کتاب بزرگ است و تلاوت کردن این کتاب بزرگ و آیه عظیم الهی است.گرچه همه عالم آیات حق تعالی هستند لکن قرآن کریم فشرده از تمام خلقت و تمام چیزهایی که در بعثت باید انجام بگیرد، قرآن کریم یک سفره ای است که خدای تبارک و تعالی به وسیله پیغمبر اکرم در بین بشر گسترده است که تمام بشر از آن هر یک به مقدار استعداد خودش استفاده کند.
... انگیزه بعثت نبی اکرم برای این است که این کتاب در دسترس همه قرار بگیرد و همه از او به اندازه سعه وجودی و فکری خودشان استفاده کنند.مع الاسف نتوانستیم ما و نتوانسته است بشر و نتوانسته اند علمای اسلام آنطوری که باید استفاده از این کتاب مقدّس بشود، استفاده کنند.... انگیزه بعثت بسط این سفره در بین بشر از زمان نزول تا آخر. این یکی از انگیزه های کتاب است و انگیزه بعثت است. «بعثه علیکم» رسولی را که تلاوت می کند بر شما قرآن را، آیات الهی را «و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه» این شاید غایت این تلاوت باشد، تلاوت می کند برای تزکیه و برای تعلیم و برای تعلیم همگانی، تعلیم همین کتاب و تعلیم حکمت که آن هم از همین کتاب است. پس انگیزه بعثت نزول وحی است و نزول قرآن است و انگیزه تلاوت قرآن بر بشر این است که تزکیه پیدا بکنند و نفوس مصفا بشوند از این ظلماتی که در آنها موجود است تا اینکه بعد از اینکه مصفا شدند ارواح و اذهان آنها قابل این بشود که کتاب و حکمت را بفهمند.
...اول آیه ای که به رسول اکرم به حسب روایات و تواریخ وارد شده است آیه «اقرأ باسم ربک» است و این آیه اولین آیه ای که به حسب نقل، جبرئیل بر رسول اکرم خوانده است و از اول به قرائت و به تعلم دعوت شده است. «اقرأ باسم ربک الذی خلق» و در همین سوره است که «انّ الانسان لیطغی ان رَآهُ استغنی» این سوره برای اولین مورد وحی و در اولین نزول وحی این آیه در این سوره وارد شده است که «کلا انّ الانسان لیطغی ان رآه استغنی» معلوم می شود که طغیان و طاغوت بودن از اموری است که در رأس امور است. و برای طاغوت زدایی باید تعلیم کتاب و حکمت و تعلم کتاب و حکمت کرد و تزکیه کرد.
... انگیزه بعثت این است که ما را از این طغیان ها نجات دهد و ما تزکیه کنیم خودمان را، نفوس خودمان را مصفا کنیم و نفوس خودمان را از این ظلمات نجات بدهیم. اگر این توفیق برای همگان حاصل شد دنیا یک نوری می شود نظیر نور قرآن و جلوه نور حق، تمام اختلافاتی که بین بشر هست، اختلافاتی که بین سلاطین هست، اختلافاتی که بین قدرتمندان هست ریشه اش همان طغیانی است که در نفس است.... انگیزه بعثت این است که این نفوس سرکش را و این نفوس طاغی را و یاغی را از آن سرکشی و از آن طغیان و از آن یاغیگری کنترل کند و تزکیه کند نفوس را.
... همه اختلافاتی که در بشر هست برای این است که تزکیه نشده است. غایت بعثت این است که تزکیه کند مردم را تا به واسطه تزکیه، هم تعلّم حکمت کند و هم تعلم قرآن و کتاب و اگر چنانچه تزکیه بشوند طغیان پیش نمی آید. کسی که تزکیه کرد خود را هیچ گاه خودش را مستغنی نمی داند «انّ الانسان لیطغی ان رَآهُ استغنی» وقتی که خودش را می بیند و برای خودش مقام قائل است و برای خودش عظمت قائل است این خودبینی اسباب طغیان است. اختلافاتی که بین همه بشر هست، اختلافاتی که سر دنیا بین همه بشر هست این اختلافات ریشه اش این طغیانی است که در نفس هاست و این گرفتاریی است که انسان دارد و گرفتاری به خود دارد و به هواهای نفسانیه. اگر انسان تزکیه بشود نفس انسان تربیت بشود این اختلاف برداشته می شود.(11/3/60)
پی نوشت
1- مجمع البیان، ج 10، ص 780.
2- همان.
3- مروج الذهب، ج 2، ص 282.
4- سیره نبوی، ج 1، ص 239.
5- الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 32.
6- تاریخ طبری، ج 2، ص 45.
7- الاتقان، سیوطی، ج 1، ص 95.
8- تلخیص التمهید، ج 1، ص 84.
9- برهان، بدرالدین زرکشی، ج 1، ص 206.
10- اصول کافی، ج 2، ص 628.
11- بحارالانوار، ج 2، ص 206.
12- جامع البیان فی تاویل القرآن (تفسیر طبری)، ابوجعفر محمدبن طبری، ج 1، ص 646.
13- درالمنثور، سیوطی، ج 5، ص 562.
14- کشاف، زمخشری، ج 4، ص 775.
15- صحیح مسلم، شرح النووی، ج 2، ص 205.
16- تلخیص التمهید، ج 1، ص 78.
17-بیست و هفتم ماه رجب و این قول مشهور و یا مورد اتفاق علمای شیعه و برخی از اهل سنت است(6).
18-ماه رمضان (17 یا 18 یا 24 آن ماه) و این قول نیز مشهور نزدعامه و اهل سنت است(7).
19-ماه ربیع الاول (دهم و یا دوازدهم آن ماه) و این قول نیز ازبرخی از اهل سنت نقل شده(8).
20- بحار الانوار ج 18 ص 190 و سیرة النبویة ابن کثیر ج 1 ص 393.3- عیون اخبار الرضا علیه السلام ص 361. بحار الانوار ج 18 ص 190.4- سیرة النبویة ابن کثیر ج 1 ص 392.5- بحار الانوار ج 18 ص 190 و ص 204-205 سیرة النبویة ابن کثیر ج 1 ص 392.6- بحار الانوار ج 18 ص 190 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 280 و 281.7- سیرة النبویة ابن کثیر ص 392. 8- سیرة النبویة ابن کثیر ص 392.
21-«بحار الانوار» علامه مجلسی - ج 18 ص 205 و ج 17 ص 309 چاپ جدید. 78-مناقب ابن شهر اشوب ج 1 ص
منابع:
https://hawzah.net/fa/Article/View/96213
https://hawzah.net/fa/Magazine/View/89/6548/75945
https://hawzah.net/fa/Book/View/45310/33265
https://hawzah.net/fa/Occation/View/67512
https://hawzah.net/fa/Article/View/96185
https://hawzah.net/fa/Occation/View/67512
https://hawzah.net/fa/Magazine/View/4180/4748/38549