خاستگاه معرفتی بسیج
«اگر بر كشوری نوای دلنشین تفكر بسیجی طنینانداز شد، چشم طمع دشمنان و جهانخواران از آن دور خواهد شد».(صحیفه امام، ج 2، ص 192.) بیتردید، بقای انقلاب را میتوان بهترین ثمره وجودی بسیج و بسیجیان دانست. بسیج ابتدا به مثابه نیرویی در مقابل قوای نظامی بیگانه و مهاجم پدید آمد، و سدّی سترگ در برابر هجوم همه جانبه آنها شد. اما با گذر زمان و تغییر اوضاع و شرایط اجتماعی و فرهنگی جامعه، كاركردها و جنبههای مهم دیگر این نهاد رخ نمود كه شأن و اهمیتِ بیبدیل آن را روشنتر ساخت. بر همین اساس امروزه، دشمنان ما، به خوبی نقشهای كلیدی بسیج را در جامعه و فرهنگ اسلامی میشناسند، و به همین دلیل در پی تضعیف و نابودی آن برآمدهاند. از این روی شایسته و بایسته است كه ما نیز این عطیه خداوندی را در تمام جنبههایش بازشناسیم و در پاسداشت آن بكوشیم.
پیدایش پدیده اجتماعی بسیج همچون هر پدیده دیگری، علل و عواملی دارد، و اگر این زمینهها در جامعه ما وجود نداشت، این نهاد هرگز پدید نمیآمد، و مهمتر اینكه، اگر عوامل و زمینههای مزبور باقی بماند و جریان یابد، بسیج نیز همچنان پویا و فعال میماند، ولی اگر علل وجودی آن به تدریج ضعیف و كمروح و رنگ شود، پویایی، و بَعد، اصلِ روح بسیج نیز كاستی میگیرد و رفته رفته میخشكد و از میان میرود.
بسیج، نیرو و فرهنگی است كه از اعتقاد به خدای جهان آفرین و نیروی بینهایت او سرچشمه میگیرد. بسیجی آدمیان را كاروانیانی میداند كه از سوی خدا میآیند و سرانجام به سوی او باز میگردند، و این جهان مسیری است برای این سلوك لایزال؛ سلوكی كه مبدأ و منتهای آن خداست: إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعون.آنچه بسیجی را نیرو بخشید تا در معركه نبرد، یكتَنه در مقابل ارتشی بایستد كه همه نیروهای اهریمنی دنیا پشتیبان آن بودند، همین باور قلبی بود؛ ایمان به اینكه جهان با همه پهناوری و عظمت خود، با اراده خداوند اداره میشود؛ هستی بیهوده آفریده نشده است، بلكه حكمت، هدف و غایتی دارد؛ و انسان نیز در این جهان رها نشده و دست ربوبیت پروردگار بر سر اوست؛ آدمی گزافه آفریده نشده و حركت او نیز گزاف نیست و سرانجامی بیهوده نیز نخواهد داشت؛ چه، گُلِ سرسبد هستی است كه برای بوستان ابدیت
آفریده و پرداخته شده است؛ و او باید مراحل تكامل را در این جهان بپیماید تا به جایگاه راستین خود بار یابد: فی مقعد صدقٍ عند ملیكٍ مقتدر.( قمر (54)، 55.)این باورِ راستین، از بسیجی كوهمردی میسازد كه با تیزبینی و پرهیزگاری، از پس هر مشكلی بر میآید، و به بهترین وجه خود و جامعه خویش را در رسیدن به سعادت یاری میكند. این باور و اعتقاد بسیجی، در دوران دفاع مقدس، بیشتر در میدان كارزار جلوهگر بود؛ اما روشن است كه این جلوهها تنها به عرصههای نظامی و جنگ و جهاد محدود نمیشود؛ بلكه در زمینههای بیشمار دیگری نیز امكان ظهور و بروز دارد: در میدان فرهنگْ جلوههایی دارد؛ در عرصه سیاستْ جلوههایی؛ در عرصه اقتصاد به گونههایی رخ مینماید؛ و در عرصههای اخلاقی و مدیریت و... نیز چهرههایی دیگر از خود نشان میدهد.از سویی دشمنان اسلام نیز چون از راههای نظامی نتوانستند راه به جایی برند و شگردها و تحریمهای سیاسی و اقتصادیشان نیز كارگر نیفتاد، پیبردند كه برای شكست نظام جمهوری اسلامی، ابتدا باید فرهنگ دینی را تضعیف كنند و زیر ساختهای اسلامی و شیعی امّت را سست و سپس ویران سازند، و تنها پس از آن است
كه میتوانند درباره دیگر مقاصد و مطامع خود امید بندند كه به هدفهای خویش دست مییابند؛ چرا كه انقلاب اسلامی، پیش از آنكه حركتی نظامی، سیاسی، اقتصادی یا اجتماعی باشد، خیزشی فرهنگی است و اصولاً بُعد فرهنگی آن قبل از دیگر ابعادش در كار بوده است. چنانكه میتوان گفت، اسلام اساساً از راه فرهنگ در جوامع رسوخ میكند و جریان مییابد و تا زمانی كه فرهنگ اسلامی در جامعهای نفوذ نكند، آن جامعه، به معنای واقعی كلمه، اسلامی نمیشود. بر همین اساس نیز آنچه امروزه دشمنان اسلام و انقلاب هدف قرار دادهاند ایمان مردم، یعنی همان عصاره فرهنگ اسلام است. بنابراین اینجاست كه باز هم تفكر و فرهنگ بسیجی رخ مینماید و میتواند نقشی كلیدی ایفا كند و امت را از این دستْ مخاطرات نیز نجات بخشد.
بایستههای معرفتی بسیج
آنچه موجب حیات، بقا و بالندگی هر فرد انسانی یا جامعه اسلامی است، نخستْ شناخت و بینش و نگرش است، و سپس عمل. شناخت صحیح و اراده قوی، دو عاملی هستند كه حركت و بالندگی فرد و جامعه بدان وابسته است. از این روی، میباید شناخت حقایقْ عمیقتر و گستردهتر شود، و اراده افراد برای تحقق بخشیدن به آنها قوت گیرد؛ چه، در غیر این صورت، كسانی كه فقط در جهت كسب علم كوشیدهاند، و در عمل، گامی برای اصلاح خویش برنداشتهاند، مشكلات پرشماری برای كشور و امت اسلامی پدید آوردهاند.
با توجه به نكته فوق یك بسیجی برای رسیدن به هدف خویش و نیز رساندن جامعه به هدف والایش، ابتدا خود باید آگاهی كسب كند، و پیش از هر چیز، به اهمیت نبرد فرهنگی و درك موقعیت خطیر خویش پی ببرد. او باید دریابد كه دشمن تمام تلاش و توان خویش را برای تضعیف و سرانجام نابودی فرهنگ شیعی به كار بسته است، و با اندیشیدن درباره فعالیتهای دینستیزان داخل و خارج از كشور شگردها و نقشههای آنان را بازشناسد.اما رسیدن به این آگاهی و دانایی، با نظر به نوع دشمنان امروزینِ فرهنگ دینی، شناخت فرهنگ غرب را میطلبد.
الف. سیر تمدن و فرهنگ غرب
امروزه، به اعتراف صاحبنظران برجسته غربی، امریكا و اروپا با بحرانهای شدیدی دست به گریباناند؛ بحرانهای سیاسی و اقتصادی از یك سوی، و بحرانهای اجتماعی و فرهنگی از سوی دیگر. اما در مقابل، در این كشورها رشد اسلامگرایی و گرایش به معنویت فزونی گرفته است، و این امر موجب به خطر افتادن قدرت و موقعیت و منافع سران و سرمایهداران این كشورها شده است. از این روی، آنان به انحای گوناگون میكوشند تا جلوههای دینگرایی و اسلامخواهی مردم را از میان بردارند. برای مثال در كشوری مانند فرانسه، كه خود را مهد آزادی و دموكراسی در دنیا میداند، دختران با حجاب، به جرم حجاب داشتن، از مدرسه اخراج میشوند. این از آن روست كه با گسترش و ترویج خودجوش فرهنگ اسلام، موقعیت این حكومتها به خطر میافتد؛ و باز از همین روی، این دولتها میكوشند تا با شگردهای گوناگون با خاستگاه امروزین فرهنگ و تمدن اسلامی و شیعی در دنیا، یعنی ایران و فرهنگ شیعی آن، دشمنی ورزند و آن را نابود سازند. بر این اساس میكوشند تا فرهنگ خود را در ایران اشاعه دهند. به این ترتیب، ارزشهای دینی و انقلابی، به مرور رنگ میبازند و با تحقق این هدف، علاقهمندان به این آیین و فرهنگ در تمام دنیا، الگوی خود را از دست میدهند و به وضع پیشین خود باز میگردند.
بنابر آنچه گفته آمد، تئوری مطرحِ امروز، تئوری جنگ تمدنها و فرهنگهاست. امروزه جنگ میان بلوك غرب و شرق پایان گرفته، و اروپا و امریكا، یكپارچه علیه دین و معنویت، و به ویژه تمدن و فرهنگ اسلامی، همداستان شدهاند. در این جنگِ فراگیر، تمدن و فرهنگ شیعی بیش از همه آماج تهاجمهای دینستیزان قرار گرفته است؛ به گونهای كه امروزه آشكارا از این تخاصم سخن میگویند، و جریانهای مشخصی را كه رهبران آنها طرفداران و شیفتگان غرباند، در داخل كشور حمایت میكنند.
ب. مقابله با تهاجم فرهنگی
پس از روشن شدن رویكرد كلان فرهنگی غرب، و شناخت دشمنان و نقشههای آنان، تشخیص وظیفه كار دشواری نیست. در این مقام مؤلفهها و عناصری را باید بررسی كرد كه در این تهاجم، هدف قرار گرفتهاند.
نسبیت و شكگرایی در معرفت دینی جریان فرهنگی غربگرایانهای كه از سوی پارهای روشنفكران در كشور پدید آمده است، مؤلفهها و عناصر سازندهای دارد كه هر یك به گونهای با فرهنگ دینی و شیعی سر ستیز دارد. یكی از این مؤلفهها «نسبیت معرفت دینی» است.
باید دانست در باب مسأله شناخت، نظریات گوناگونی وجود دارد. در روزگاران باستان پارهای متفكران بر آن بودهاند كه آدمی در هیچ موردی به معرفت یقینی و واقعی نمیرسد و معرفت مطلق و كامل برای انسان ممكن نیست، و كسانی كه گمان میكنند معرفت ثابت و یقینی دارند، اگر با دقت منطقی و فلسفی در این باره بیندیشند درمییابند كه خطا كردهاند. این اندیشمندان، كه سوفیست نام داشتند، همه معارف بشری را مشكوك و نسبی شمردند. بنابر این گرایش، وقتی هیچ معرفتی ثابت و یقینی نیست، معرفت به اسلام و نصوص وحیانی و رواییِ آن نیز ثابت نخواهد بود و هیچ كس نمیتواند مدعی شناختِ درستِ آنها شود. بر این اساس شناخت هر كس برای خودش خوب و درست است و هیچ كس نمیتواند معرفت دیگری را درباره دین اشتباه بخواند.
گروهی دیگر معتقدند فیالجمله معرفتهای یقینی و ثابتی داریم كه برخی بدیهی و برخی قابل اثبات عقلانیاند؛ اما پارهای معرفتها، كه نقلی و مستند به اسناد تاریخیاند ثابت و یقینآور نیستند. افزون بر این، بر فرض كه راهی برای پی بردن به وثاقت معارف نقلی و اصالت اسناد تاریخی وجود داشته باشد، فهم ثابت و مطلق مفاد آنها ناممكن است و معناهای متعدّد و متغیّری از آنها میتوان دریافت؛ چرا كه زبان و واژهها و اصطلاحات آن درگذر تاریخ مدام در حال تغییر و تحول است. چه بسا لفظی در یك زمان برای قومی معنایی داشته و پس از مدتی معناهایی دیگر یافته است. بر این اساس، نمیتوان اطمینان یافت كه لفظهای به كار رفته در متنهای تاریخی، قطعاً در كدام معنا به كار رفته است، و چه بسا معنای اصلی با آنچه امروزه از آن میفهمند تفاوت داشته باشد. از این طریق، به هیچ روی نمیتوان اطمینان یافت كه مفاد این متون چیست.
گرایش سومی نیز در این خصوص هست كه شبههای قویتر را فرامیافكند: متون و اسناد تاریخی و معارف نقلی نیز بر دو دستهاند: یك دسته، متونیاند كه در صدد بیان واقعیتی عینی و خارجیاند و زبانشان واقعنماست. اسناد تاریخی لشكركشیهای پادشاهان گذشته،نظیر كورش و داریوش، از این جمله است. اگر شواهد و قراینی در دست باشد كه این اطلاعات تحریف نشده و برای درك معنای آنها، متدهای پژوهش تاریخی به كار رفته باشد، میتوان به مفاد آنها پیبرد. اما سلسله متونی، از جمله نصوص دینی، وجود دارند كه زبان آنها اساساً واقعنما نیست، بلكه بیشتر شبیه اسطورهها و افسانههاست.
طرفداران دیدگاه مزبور معتقدند این متون و این زبانها، اصولاً مربوط به دورههایی از حیات بشرند كه هنوز فلسفه شكل نگرفته و فكر آدمی قوام لازم را نیافته بوده است، و از همین روی، بشر برای توجیه و تفسیر پدیدههای پیرامون خویش به خلق افسانهها و اسطورهها میپرداخته است. ایشان معتقدند همانگونه كه بقایای اساطیر و افسانهها هنوز در فرهنگهای جوامع وجود دارد، متون دینی نیز، كه از همین قبیلاند، همچنان برجای ماندهاند. در نتیجه مقولاتی نظیر بهشت و جهنم، ثواب و عقاب، و صراط و قیامت، جملگی افسانه یا اسطورهاند، و البته افسانه نیز به كلی بیفایده نیست و گاه مطالب مهم و آموزندهای در بر دارد، ولی همواره باید توجه داشت که این زبان واقعنما نیست و از امری عینی و خارجی حكایت نمیكند.
بنابراین معارف دینی یقینآور و ثابت نیستند؛ زیرا افزون بر اینكه باید اعتبار سند آنها را ثابت كنیم و نیز روشن سازیم كه این واژهها در زمان پدیدآمدنشان به چه معنایی به كار میرفتهاند، و امروزه ممكن است هر كسی آن را به گونهای خاص خود بفهمد،
اساساً زبان آنها، زبان اسطورهها و افسانههاست. در نتیجه، چون زبانی واقعنما و مشیر به امری خارجی و عینی نیست، در تفسیر آن، نظرهای مختلفی وجود دارد، و به طور قطع نمیتوان تفسیر خاصی از آنها را بر دیگر تفسیرها ترجیح داد. بر این اساس، هر كس بر مبنای سوابق ذهنی خویش میتواند از آموزههای دینی، تفسیری خاص خود داشته باشد.اما اگر واقعاً همه معرفتهای انسان و به خصوص معارف نقلی و تاریخی و بالاخص معارف دینی او شكبردار و نیز نسبی و غیر مطلق باشد، چه وضعیتی روی میدهد؟ نتیجه چنین باوری این خواهد بود كه احكام و ارزشهای اسلام، جملگی نسبی و متغیرند و در نتیجه احكام و ارزشهای امروزینِ دین متفاوت است با آنچه چهارده قرن پیش و در زمان پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) مطرح بوده است. سرانجامِ چنین نگرشی نیز عقیده به نسبیت در عقاید و شك در آنهاست. بر این اساس، اسلام برای هر فردی، مجموعه احتمالاتی خواهد بود كه او بِدانها رسیده و باور یافته است، و فهم مشترك مردم از این احتمالات، دین اسلام را تشكیل خواهد داد!!
امروزه در دنیا، این یكی از مهمترین شگردهای ویران ساختن بنیاد ایمان است، و برای رسیدن به این مقصود هیچ راهی كوتاهتر و هموارتر از آن وجود ندارد كه این شبهات را در فیلمها و نمایشنامهها نمایش دهند یا روزنامه و مقالات و كتابهای علمی و فلسفی درج كنند، یا در قالب مطالب درسی در دانشگاهها مطرح سازند؛ به ویژه وقتی این مباحث با اشعار نغز و عبارات زیبا و دلپذیر در آمیزد. بدین ترتیب، این حركت فرهنگی، به گونهای خزنده، رفتهرفته بنیاد دین، انقلاب و بسیج را سست و چه بسا ویران میسازد. بسیج اساساً زمانی مفهوم پیدا میكند كه جمع پرشماری معتقد باشند دینی هست و این دین حقایقی اصیل و ثابت و ارزشهایی معتبر و جهان شمول دارد، و همچنین پایهها و اصول و فروع آن قابل شناختن و دفاع است. تا زمانی كه ایمان به توحید و عدل و نبوت و امامت و معاد، و ثواب و عقاب، و بهشت و دوزخ و... در جان كسانی رسوخ نكرده و نهادینه نشده باشد، بسیج شكل نمیگیرد.
بسیجی به شناخت امام از دین یقین دارد و شناخت فقیهان پرهیزگار را نیز به منزله دینشناسان میپذیرد و با تكیه بر این یقین و اطمینان، با اعتقاد و ایمانی خللناپذیر به انجام تكالیف خود همت میگمارد. او خود چنین باوری دارد و مبارزه با شبهات دینستیزانه را نیز جزو تكلیفهای دینی و وظایف اساسی خود میشمارد. بسیجی پس از رسیدن به این شناختها باید وظیفه اساسی دیگر خویش، یعنی تنویر اذهان عموم و فرهنگسازی در این زمینه را نیز بر عهده گیرد و این شناختها را به دیگران هم منتقل سازد.
ج. ولایت فقیه و نسبت آن با دیکتاتوری
از دیگر شناختهای مورد نیاز یك بسیجی، آگاهی در باب ولایت فقیه و مقوله حكومت اسلامی و نیز شبهاتی است كه در این زمینه ترویج میشود. برای مثال، یكی از این شبههها دیكتاتوری خواندن سیستم حكومتی ولایت فقیه است.پس از پیروزی انقلاب، دشمنان اسلام و نیز برخی افراد ناآگاه، تبلیغات دامنگیری را بر ضد شیوه حكومتداری اسلام و ولایت فقیه سامان دادند، و این حكومت را ضد آزادی قلمداد كردند. در نگره این افرادْ حكومت ولایت فقیه همان حكومت فاشیستی و دیكتاتوری است. به همین مناسبت قدری به این موضوع میپردازیم.یكی از خاستگاههای حكومت، تأمین مصالح اجتماعی و جلوگیری از هرج و مرج است. بر این اساس، اراده برتری باید باشد تا اراده دیگران ذیل آن قرار گیرد، و در موارد اختلاف، و در نتیجه هرج و مرجها، با قدرت در كار شود و به اصلاح اوضاع بپردازد. اما اراده برتر كدام است و چگونه شكل میگیرد؟ در پاسخ به این پرسش خاستگاههای چندی مطرح شده است. نخست «قدرت» است كه اراده برتر را شكل میدهد: هر كه قویتر است در رأس قرار میگیرد؛ و این قدرت، خود، گونههای مختلفی یافته است؛ یعنی گاه قدرت فیزیكی و بدنی موجب برتریِ آن اراده است، گاه قدرت حاصل از علم و تكنولوژی و گاه پول و سرمایه، و در نهایت نیز تبلیغات و نفوذ در دیگران.
گزینه دیگر این است كه اراده برتر از آنِ كسی است كه به مصالح زندگی انسان و مردم علم بیشتری داشته باشد. اما از آنجا كه ممكن است چنین فردی مصالح فردی و شخصی خود را بر مصالح عموم ترجیح دهد، گزینه سومی نیز مطرح شده است: افزون بر علم به مصالح مردم، حكمت عملی و تقوا نیز لازم است. پس اگر حكیمان وارستهای باشند، آنان برای آنكه در رأس حكومت قرار گیرند از هر كس شایستهترند؛ زیرا هم مصالح جامعه را بهتر میشناسند و هم تقوا و وارستگیشان مانع از آن میشود كه منافع خود را بر دیگران مقدّم بدارند.
اما در كنار این دو نظریه، نظریه دیگری وجود دارد كه بر جهانبینی عمیقتر و فراگیرتری بنیان گرفته است. در این نظریه افزون بر تأمین امنیت جامعه و منافع و مصالح اجتماعی انسانها، منافع و مصالح واقعی انسان كه در زندگی ابدی او حاصل میآید نیز در نظر گرفته و تأمین میشود. در این گونه حكومت، انسان هم در دنیا آسوده زندگی میكند و هم در عین حال فرجام خوشی خواهد داشت و به سعادت ابدی میرسد.
نكته اساسی دیگری كه در این شیوه حكومتداری مطرح است اینكه هیچ انسانی حق ندارد ارادهاش را بر دیگران تحمیل كند. این اراده برتر از ناحیه خود انسانها پدید نمیآید؛ زیرا همه انسانها از آن جهت كه بنده خداوندند یكساناند. این اراده برتر، اراده خداست، و اوست كه میتواند كسی یا كسانی را به جانشینی خود برگزیند، و اراده آنان را بر اراده دیگران برتری بخشد. بنابر این اصل، كسی كه قرار است متصدی حكومت باشد باید از سوی خداوند مأذون باشد. به این ترتیب حكومتها را میتوان به دو دسته الهی و بشری تقسیم كرد. در حكومت الهی چهار عنصر كلیدی مطرح است: تأمین امنیت، تأمین منافع مادی و دنیایی، تأمین مصالح معنوی و اخروی، و اذن از جانب خداوند. اما در حكومتهای بشری حداكثر دو عنصر از عناصر فوق به چشم میخورد: تأمین امنیت و تأمین منافع دنیایی اجتماعی.
اكنون با فرض عالم آخرت و حیات پس از مرگ و تأثیر و بستگی زندگی پس از مرگ به اعمال و افكار زندگی دنیوی، نمیتوان مسأله حكومت را از مصالح معنوی انسان جدا دانست. همچنین در این زندگی ما باید چنان عمل كنیم كه خداوند راضی باشد تا به سعادت ابدی برسیم. به این ترتیب هر یك از افكار و اعمال ما در سعادت یا شقاوت جاویدانِ ما تأثیرگذار است.بنابر آنچه گذشت، هر فرد مسلمان، باید همه اعمال و رفتار خود را در چارچوب قوانینی تنظیم و محدود كند كه رعایت آنها به سعادت دنیا و آخرت او میانجامد و بیاعتنایی یا مخالفت با آنها وی را گرفتار شقاوت میسازد؛ قوانینی كه از طریق پیامبرِ برگزیده خداوند و امامان معصوم، از جانب خداوند ابلاغ شده است.
اكنون با توجه به مفهوم دیكتاتور باید دید ولایت فقیه چه نسبتی با حكومت دیكتاتوری دارد. «دیكتاتور» در ادبیات سیاسی به كسی میگویند كه قانون را از خود دیكته میكند؛ كسی كه میگوید قانون همان است كه من میخواهم و دستور میدهم. دیكتاتور در فضای مورد بحث ما، یعنی جامعه اسلامی، كه وجود خدا و شرع، پذیرفته شده است، كسی است كه میگوید من خدا و دین را میپذیرم، اما قانون همان است كه من میگویم و میخواهم، چه موافق اسلام باشد و چه نباشد؛ در قبال مردم نیز همین طور، یعنی مردم بخواهند یا نخواهند، قانون همین است و بس!
بر این اساس، دیكتاتوری با تقید به ارزشها و قوانین و چارچوبهای از پیش تعیینشده سازگاری ندارد، چه این چارچوبها را خدا تعیین كرده باشد چه مردم. او با این هر دو كاری ندارد و فقط خواست خودش را در نظر میگیرد. او همچنین خود، مجری قانون است؛ چراكه زورمند و زورمدار است. دیكتاتور همچنین خود را در مقام قضا نیز صاحب حق میداند، و در موضع داوری نیز اعمال قدرت میكند.
بنابراین دیكتاتور كسی است كه هر سه قوه مقننه، مجریه و قضائیه را در ید سلطه خویش میگیرد. اما باید پرسید كدام یك از ویژگیهای حكومت دیكتاتوری در ولایت فقیه یافت میشود، و این دو شیوه حكومتداری چه نسبتی با یكدیگر دارند؟
نخست باید توجه داشت كه ولایت فقیه پیشفرضی دارد كه اساساً با مبنای دیكتاتوری ناسازگار است: قوانین اصلی باید از سوی خداوند وضع و ابلاغ شود؛ چراكه او رب العالمین است. از آنجا كه عالم همه مِلك اوست و آفرینشِ همه چیزْ كار اوست، و نیز از سوی دیگر، پرورش و تدبیر عالم نیز در دست اوست، و امر و نهی و باید و نباید نیز از آنِ هموست. افزون بر این، در حقیقت اوست كه مصالح مردم را بهتر از آنها میداند و منافعی نیز از انسانها نصیب او نمیشود تا بخواهد منافع خودش را بر مصالح مردم مقدم بدارد. بر این اساس او بهتر از هر كسی میتواند برای مردم قانون وضع كند؛ چون هستی همه موجودات از اوست، و مالك همه اوست؛ علم بینهایت دارد و مصالح همه مردم را بهتر از هر كسی میشناسد؛ منافعی ندارد كه در پی منفعت و سود خویش باشد و از همگان بینیاز است. بنابر این پیشفرض، در سیستم ولایت فقیه در بُعد قانونگذاری، دیكتاتوری مفهومی ندارد؛ زیرا قوانین از پیش، و به تشریع خداوند، وضع شدهاند و هرگونه تغییر در قانون خدا شرك است و بدعت. بدین ترتیب، با توجه به اینكه عدالت یكی از شرایط لازم ولی فقیه است اگر او بخواهد قانون خدا را تغییر دهد مرتكب شرك و بدعت شده، كه این دو، گناه كبیرهاند و ارتكاب آن
خروج از دایره عدالت است و در این صورت ولی فقیه خود به خود از ولایت میافتد و از مقام خود ساقط میگردد. در بُعد اجرا نیز اسلام درباره زمانه رسولاللَّه(صلى الله علیه وآله) و همچنین پس از ایشان چارچوب مشخصی دارد. خداوند در قرآن به صراحت مردم را به پیروی از فرمانهای رسول و اولیالامر دستور داده است: أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنكُم... .(نساء (4)، 61.) در تفسیر اولیالامر نیز با كمك قراین و شواهد قرآنی و نیز به تصریح خود پیامبر، دوازده امام شیعه مصداق مییابند و در دوران غیبت نیز این امر مسكوت نهاده نشده است و زمام حكومت به فقیه واجد شرایط سپرده شده است، و امروزه نیز ولی فقیه است كه با اذنی كه از جانب خداوند دارد، حكم و قوه اجرایی را به فردی كه بر اساس قانون اساسی كشور اسلامی و با رأی مردم برگزیده شده است، تنفیذ میكند.
نكته دیگری كه میتوان آن را نقطه مشترك بین همه حكومتهای دنیا و نیز ولایت فقیه دانست به تصمیمگیری در موقعیتهای حساس باز میگردد. در دیگر حكومتها راهكارهای گوناگونی وجود دارد كه در مواقع و بحرانهای حساس، كه میان قوای سهگانه مقننه، مجریه و قضائیه ـ یا دو قوه از این میان ـ اختلاف رأی پیش
میآید، و یا در موارد دیگر، باید كسی وارد عمل شود و تصمیمگیری نهایی را انجام دهد. بر این اساس در سیستم ولایت فقیه زمانی كه همه راهكارهای موجود آزموده شد و تمام مجاری مرسوم، نظیر شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت نظام و...، پیموده شد، ولی فقیه وارد میدان میشود و بحران را پایان میدهد؛ ولی به هر روی این تصمیمگیری نیز، در چارچوب شرع و قوانین دین خواهد بود. به این ترتیب سیستم ولایت فقیه با حكومت دیكتاتوری بیش از هر سیستم دیگری فاصله دارد.
به هر روی، این شبهه و دیگر شبهات درباره ولایت فقیه نیز از جمله شگردهای دینستیزانی است كه اسلام را سدّ راه زیادهخواهی، قدرتطلبی و دنیادوستی خود مییابند. آنان به خوبی دریافتهاند كه با محوریت ولیّ فقیه در جامعه اسلامی و جایگاهی كه دین برای وی قائل است، در میان شیعیان چنان وحدتی پدید میآید كه هیچ قدرتی توان تهدید و شكست صفوف آنان را نخواهد داشت. بر این اساس، بر هر بسیجی فرض است كه با شناخت درست و كافی مقام ولایت و پاسداشت آن، در حفظ كیان اسلام بكوشد.
منبع:
https://mesbahyazdi.ir/node/4454